شناسهٔ خبر: 43809 - سرویس دیگر رسانه ها

تمایزی میان فلسفه ومعاصر بودن آن نیست/ رابطه فیلسوف و امرنامتناهی

طباطبائی، مدرس فلسفه دانشگاه تهران گفت: تمایزی میان فلسفه و معاصر بودن آن وجود ندارد چون فلسفه همواره یک نقد، گذار و تلاش است و هیچ فیلسوفی نمی تواند دیدگاه نامتناهی را نقض کند.

 

نشست فلسفه معاصر

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست «معاصر بودن فلسفه و دیدگاه نامتناهی» با سخنرانی محمدتقی طباطبائی،  استادیار گروه فلسفه دانشگاه تهران  عصر روز گذشته، یکشنبه ۱۲ اردیبهشت در تالار کمال دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. در این نشست اساتیدی چون حسین مصباحیان و رضا داوری اردکانی حضور داشتند.

طباطبائی در ابتدا با طرح این سوال که فلسفه به چه کار می آید، گفت: ممکن است خیلی از شما بارها دچار این سردرگمی شده باشید که فلسفه به چه کار می آید؟ پاسخ ها در برابر این سوال متفاوت است ولی تقریبا همگی همدلیم که فلسفه کاری بی فایده و دانشی مرده نیست بلکه تلاشی است زنده و ربط به فهم و نسبت عقلانی ما بازمانه و جهانی دارد که در آن زیست می کنیم. یعنی شما فیلسوفی را پیدا نمی کنید که فلسفه را با دانستن تاریخ اندیشه یا دانستن تعریف ها و اصل های موضوع و متعارف یکی بداند.

وی با تاکید براینکه فلسفه، معاصر است افزود: تمایزی میان فلسفه و معاصر بودن آن وجود ندارد چون فلسفه همواره یک نقد، گذار و تلاش است و هیچ فیلسوفی نمی تواند دیدگاه نامتناهی را نقض کند و یا نادیده بگیرد. باور ما به معاصر بودن فلسفه آن دلیل وجهت ناپیدایی است که با وجود تمامی تفاوت ها در برداشت مان از فلسفه هنوز ما را به آن مشغول می دارد و نمی گذارد تا از پرداختن به فلسفه احساس بی حاصلی کنیم.

طباطبائی ادامه داد: اگر معاصر بودن فلسفه را هم چون ایجاد نسبتی عقلانی و زنده با زمانه و جهانی که فیلسوف در آن می زید در نظر بگیریم، این نسبت، نسبتی خواهد بود با کل جهان. فیلسوف با کلیت جهان روبروست نه با اجزای آن و در چنین نسبتی است که امر نامتناهی خود را آشکار می کند. فیلسوف در تلاش برای فهم عقلانی جهانی که تجربه می کند با خود مفهوم جهان، همچون کلیت جهان تجربی روبروست و اگر وحدت این مفهوم نباشد او نمی تواند به تجربه خود سروسامانی عقلانی بدهد و بنابراین شرط امکان تلاش او برای فهم عقلانی جهان، وحدت جهانی است که تجربه در بستر آن رخ می دهد. از سوی دیگر این جهان امری است فراتر از فیلسوف به همین خاطر هم چون مرز و حدی پیرامون تلاش عقلانی وی را فرا می گیرد و همواره مقدم برهرتجربه او جای دارد.

استادیار فلسفه دانشگاه تهران در ادامه صحبت های قبلی ش اضافه کرد: بنابر چیزهایی که تا به اینجا گفتم دیدگاه نامتناهی دیدگاهی است که فیلسوف می کوشد با فرارفتن از تناهی تجربه فردی خود به سوی آن فرا رود تا بتواند جهان را نه صرفا از دیدگاه تجربه ی متناهی بلکه از دیدگاهی نامتناهی بنگرد. دیدگاه نامتناهی برگرفته از ضرورت عقلانی امر نامتناهی برای توجیه عقلی هرتجربه متناهی است.ز نکته مهم اینکه ضرورت حضور امر نامتناهی در فلسفه امری است که از آغاز فلسفه تا امروز وجود داشته و حذف پذیر هم نیست.

عضو سابق گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی اضافه کرد: میان امر نامتناهی و دیدگاه نامتناهی تمایزی وجود دارد که باید به آن توجه شود. امر نامتناهی یک ضرورت عقلانی است که برای توجیه عقلانی تجربه همچون امری آغازین و شرطی نامشروط نیازمند آنیم. اما دیدگاه نامتناهی یک گام فرا رفتن است در واقع فیلسوف در نسبت ضروری و ناگزیری که با امر نامتناهی دارد گامی فراتر نیاز دارد تا بتواند آغاز عقل را با آغاز واقعیت یکی کند. اینجا درست همان جایی است که فیلسوف پا را از قلمروی تجربه متناهی بیرون بگذارد و به سوی قلمروی نامتناهی برود و می کوشد تا از نگاه نامتناهی و نه صرفا در نسبت با نامتناهی به جهان بنگرد.

طباطبائی گفت: فیلسوف هیچ گاه نمی تواند تجربه ای نامتناهی داشته باشد. دیدگاه نامتناهی دیدگاهی تجربه پذیر و رخ دادنی نیست بلکه نیازی است که عقل برای رسیدن به نهایت عقلانی سازی واقعیت دارد و اگر به آن برسد می تواند کل واقعیت را براساس آن عقلانی سازد. جهان همچون کل واقعیت، وحدتی ضروری برای امکان عقلی هر تجربه ای است اما تا فیلسوف نتواند به چشم انداز کل برود نمی تواند ادعا کند آنچه به ضرورت عقل همچون شرط هر تجربه ای باید باشد، واقعا نیز هست. مشکل اینجاست که اگر فیلسوف در دیدگاه متناهی و تجربه پذیر خود بماند این ضرورت عقل هیچ ضرورتی ندارد که به واقعیت بدل شود.

این مدرس فلسفه افزود: فلسفه همواره در اندیشه آرمان شهر بوده ولی مسئله اینجاست که وقتی آرمان شهر محقق شود فلسفه از بین می رود و فیلسوف بی کار می شود چون فیلسوف همواره از دل وضعی که در آن هست به آرمان شهر نگاه می کند.ر فلسفه نمی تواند دانش یا علم باشد چون تجربه ای متعلق به انسان است و انسان موجودی متناهی است. فلسفه به جای اینکه علم باشد یک دوستی دانش و تلاش در راه دانش است. بنابراین بیش از آنکه دانش آموختنی باشد، تلاشی است به جاآوردنی. فلسفه کنشی از اساس ناتمام است.

این مدرس دانشگاه تهران تصریح کرد: به تاریخ فلسفه که نگاه کنیم در بیشتر موارد ترس از فروافتادن به شک یا چنگ زدن در یقینی ناعقلانی است که فیلسوف را به سمت دیدگاه نامتناهی و عقلانی کردن کل واقعیت برده است اما با تکیه بر مفهوم تجربه متناهی و واقعیتی که در این تجربه آشکار می شود هم می توان شکاکیت را کنار گذاشت و اجازه نداد ناتوانی از دسترسی به واقعیت مستقل از تجربه، ما را به سوی جهش های ناعقلانی به درون آن رهنمون شود چرا که گذر از مرز تجربه با هیچ گذرنامه ای ممکن ن یست.

وی اضافه کرد: معاصر بودن فلسفه وصفی نیست که بتوان آن را از فلسفه جدا کرد بلکه به محض کنار گذاشتن تناهی هایی که همراه با معاصر بودن  فلسفه هستند، فلسفه نیز کنار گذاشته می شود. معاصر بودن فلسفه، پذیرفتن ناب و تکین بودن تجربه هر انسانی است که می فلسفد و این تکینگی و تناهی نه تنها وصف انسانی است که تجربه می کند بلکه وصف جهان وزمانه ای است که این تجربه در آن رخ می دهد زیرا این جهان نه جهان به معنای  بی ارتباط و گسسته از تجربه بلکه جهانی است که در تجربه آشکار می شود.

طباطبائی در پایان گفت: اگر اینگونه که گفتم باشد در نسبت انتقادی با میراث خود در فلسفه اسلامی نیز همواره باید در نظر داشته باشیم تا زمانی که دیدگاه نامتناهی و گزاره هایی که از آن دیدگاه درباره کل واقعیت صادر می شوند را بدون چون وچرا بپذیریم هیچ امکان گفتگویی فراهم نمی شود و صرفا باید به نقل و تکرار میراث خود بسنده کنیم و جالب اینجاست که این نسبت ناسنجشگرانه را در نسبت با کسانی باید برقرار کنیم که خود به هیچ وجه نسبت به میراث پیش از خود چنین نسبتی نداشته اند.