شناسهٔ خبر: 43840 - سرویس دیگر رسانه ها

شادا نام قشنگ تو، قصه‌نویس بزرگ ما!/ پیام صالحی و اولیایی‌نیا به مناسبت انتشار مجموعه آثار شفیانی

سید‌علی صالحی و دکتر هلن اولیایی‌نیا در پیام‌هایی جداگانه‌ای که در اختیار ایبنا قرار داده‌اند به بیان مطالبی درباره چاپ مجموعه آثار منوچهر شفیانی پرداختند.

 

 

 

 

سید‌علی صالحی

 

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ،مراسم رونمایی از مجموعه آثار منوچهر شفیانی عصر دوشنبه (۱۳ اردیبهشت‌ماه) با حضور دکتر پروانه سلحشور، نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، هرمز علی‌پور، هوشنگ چالنگی، قباد آذرآیین، محسن حیدری و علاقه‌مندان حوزه ادبیات در سالن سرای کتاب موسسه خانه کتاب برگزار شد. به همین مناسبت سیدعلی صالحی و دکتر هلن اولیایی‌نیا در پیام‌هایی جداگانه به بیان مطالبی درباره چاپ مجموعه آثار منوچهر شفیانی پرداختند.

 
متن نامه سیدعلی صالحی به شرح زیر است:
 
«این مسجدِ «سلیمان ندیده‌‌ی ما» خود سَریرِ پیام‌آورانِ بزرگی بوده و هست که از سرِ دریغ، بسیاری از این آینه‌‌خوانانِ حکمت‌نویس، یا در گمنامی درگذشتند، یا شرایطِ بی‌شرم فرصتِ فرارَوی را از آنان گرفت، و یا در نهایت... مرگِ زود آمده... عظمت آنها را به یغما بُرد! شگفتی ندارد که در این پای‌تختِ پندارشکن بارها از جانبِ نامداران شنیده‌ام که مسجدسلیمانِ شما چه دارد که این همه نابغه ... !؟ من هنوز به پاسخ منطقی نرسیده‌ام. تنها می‌توانم یکی‌یکی از سلسله‌ی زرین و صاحبانِ قلم و اندیشه‌ای نام‌ آورم که گویی خود برگزیده‌ی همان سلیمانِ سحرآوری هستند که به افسانگی ... ! مسجدسلیمان ... شهر منوچهرِ ماست، منوچهر شفیانیِ شریف! من نخستین بار که نام ایشان را شنیدم، محصلِ دبستانِ سعدیِ پشت برج بودم. اما این نام در خاطرم ماند از زبان آموزگاری تبعیدی! و به وقتِ بلوغ خود او را دریافتم: حیرتا قضاوتِ آن ایامِ خویش را به یاد می‌آورم:‌ «این ... آنتوان چخوفِ ماست. حضوری این همه هوشمند در نگاهی خیره‌کننده به طبقاتِ بومیِ ایلِ خود! منوچهر شفیانی، شعله‌ور و به قیقاچ... مرگِ بی‌مروت را درنوردید. ظلمت شبتاب‌پذیر... نتوانست طلوع این ستاره‌ درخشان را از مسجدسلیمان تحمل کند. از نخستین‌بار که این نام ماندگار را شنیدم تا امروز، قریب به نیم قرن می‌گذرد اما انگار هم‌اکنون خبرِ درگذشتِ ایشان از راه رسیده است. نه دریغا ... شادا نامِ قشنگِ تو قصه‌نویسِ پیش‌گام و بزرگِ ما! »
 
متن پیام هلن اولیایی‌نیا به شرح زیر است:
 
«باعث خوشحالی ست که این سنت مبارک در جامعه‌ی امروز ما تثبیت می شود که بازماندگان نسل‌های پیشین در‌صدد زنده نگاه داشتن نام و آثار نویسندگان گذشته بر می‌آیند و آنان را، که همچون منوچهر شفیانی ناکام در میان نسل‌های بعدی گمنام مانده‌اند، به نسل کنونی بشناسانند. کاری که آقای محسن حیدری بدان مبادرت ورزیده جای بس تحسین و ستایش دارد.

قبل از این که مجموعه‌های جدید این نویسنده‌ی جوان را دریافت کنم و از سرگذشت ایشان مطلع شوم، با توجه به عمر کوتاهی که داشته است، باور نداشتم که او آثاری چنین متعدد از خود به جا گذاشته باشد. با نگاهی به یادداشت‌های مطبوعاتی وی و فعالیت های گسترده‌ای که در مجلات و جراید زمان خود داشته است، می‌توان به توانایی او و بویژه نگاه تیز و دقیق وی به مسائل اجتماعی و قدرت تحلیل وی از آنچه در جامعه ی آن روز می‌گذشته، و حتی امروز نیز مصداق دارد، پی برد. این نگرش و پختگی قلم را در نویسنده‌ای میان‌سال و با تجربه‌ی چند ساله می‌توان باور داشت، ولی برای جوانی که فقط 26 سال فرصت حیات به وی داده شد، برای شخص من حیرت‌انگیز است. می‌توان دریافت که فرهیختگی وی نیز حاصل مراوده و معاشرت با چهره‌های شناخته شده فرهنگی زمان وی بوده است. مسلما جسارت نامبرده در طرح معضلات اجتماعی که او خود، در یادداشت‌های مطبوعاتی، رسالت اصلی هر روزنامه‌نگار می‌داند، نمایان‌گر نیل او به این رسالت وجدانی ست.

از آن حتی مهم‌تر، مسئولیتی ست که شفیانی در ثبت و حفظ فرهنگ عامه، آداب و سنن و اشعار و ضرب‌المثل‌های رایج در میان نیاکان بختیاری خود، احساس می‌کرده است. فرهنگی که خود به تنهایی بازتاب دهنده ارزش‌ها، باور‌ها و آرمان‌های این قوم ناب و اصیل باستانی است.

داستان‌های بومی او نیز، که ظاهرا از همان تجربه‌های فردی‌اش در دوران گذراندن خدمت به عنوان سپاه دانش نشئت گرفته، از همان صراحت لهجه و جسارت و صداقت نوشته‌های مطبوعاتی وی برخوردار است. در بیان موقعیت‌ها و ترسیم شخصیت‌های داستانی خود، نه در دام سانتی‌مانتالیسم قومی و فرهنگی و اغراق درمورد نقاط قوت مردم سرزمین خود افتاده، و نه گرفتار سیاه‌نمایی نقاط ضعف آنان شده است. درواقع، وی همان سبک و سیاق ژورنالیستی بی‌طرفانه و دوربین‌وار را به کار گرفته است. این نکته به خوبی برای خواننده‌ای که با این مردم و فرهنگ آشنا‌ست قابل درک است. بنا‌براین، در داستان‌های وی نمی‌توان انتظار شگرد‌های پیچیده داستانی داشت، چون سبک وی به سوی همان سبک رئالیستی معمول میل می‌کند. در نهایت، گفتمان‌های رد و بدل شده بین شخصیت‌ها موقعیت و ماهیت آنان را آشکار می‌سازد. آن‌چه در این داستان‌ها به عنوان فرهنگ مردم‌شناختی این خطه از کشور، یعنی خوزستان و مردم بختیاری، به چشم می‌خورد، می‌توان گفت در میان بسیاری از اقوام دیگر قومی در جای جای کشور ما معمول و مشهود است. موقعیت‌ها و مضامین داستان‌ها طبیعتا همگی تحت تاثیر محدودیت‌های زندگی مردمی‌ست که در قریه‌ها و روستاهای دوردست با جاده‌های صعب العبور به‌سر می‌بردند و هنوز نیز می‌برند. گاه مشکلات زندگی روستایی، نا امنی‌ها و عدول از مرزهای اخلاقی، که ممکن است امروزه به راحتی به قضاوت در مورد آن‌ها بپردازیم، خواسته یا ناخواسته با محدودیت‌های زندگی بومی ایلیاتی گره خورده است و از آن‌ها گریزی نیست. بنابراین، شاید به حق بتوان ادعا نمود که داستان‌های مجموعه دوم وی، هر کدام نشانه‌ای ست که شاخص سنن و حالات و روحیات و معضلات فرهنگی مردم این خطه، و حتی سایر اقوام لر در مناطق دیگر کشور است. آنچه کار شفیانی را برجسته می‌کند، تصویر صادقانه و به دور از غرض و جانبداری متعصبانه زندگی این مردم است: ارتباط‌های خویشاوندی و اجتماعی، خرافه‌گرایی و قید و بند بیش از حد نسبت به حفظ مراسم عزاداری و قید و بند‌های مرتبط با آن، شرایط سخت زنان در جامعه پدرسالارانه روستا‌های این منطقه.

بدیهی ست که ساده دلی و خوش باوری این مردم، به راحتی آنان را در معرض آسیب افراد دروغ‌گو، کلاهبردار و شیادی قرار می دهد، که از باور‌های این مردم سوء استفاده می‌کنند تا به مقاصد مادی خود برسند. در داستان‌های "گاومیش،" "دو مار سیاه،" "قضیه ی گاوهای پیرزن،" "قضیه ی پیر شوتکی،" "آخرین سوارکار،" (سوارکاری که به بهانه سوارکاری و شکست رقیب، اسب را ربوده و به تاخت در میان کوهها ناپدید می شود) "روباه قریه" ( با مصداق "آنچه آدم را کند روبه مزاج، احتیاج است، احتیاج است احتیاج،" لطیف با سرقت مرغ همسایه از مهمانان خود پذیرایی می‌کند؛ لطیف، مردی که او هم با سودای پولدار شدن و تظاهر به ساختن امامزاده می‌خواهد از مردم روستا سوء استفاده و اخاذی کند) از زمره داستان‌هایی با این ماجرا‌ها و موقعیت‌هاست. کسانی که فقط با ذکر این دروغ که خواب "پیری" را دیده اند که گفته در آنجا مدفون است و از مردم اخاذی می‌کند تا امامزاده‌ای بنا کند و از این قبل، بار خود را می‌بندند. مردم ساده‌دل و زود‌باور نیز به سادگی فریب چنین حیله‌هایی را می‌خورند. حال در داستان‌های شفیانی اگر دست چند نفر از این شیادان رو می‌شود، ولی در واقعیت خدا می‌داند چه مواردی از این دست رخ داده است و بسیاری از مردم در راه‌های خاکی و خطرناک بر وانت‌ها سوار شده و به زیارت مکان‌هایی می‌روند که هویت آنان معلوم نیست و احتمالا با خواب دروغین کسی بنا شده است؛ چه بسا زواری که در وانت‌های مملو از مسافر، در این راه‌های صعب العبور، جان خود را در تصادفات وحشتناک از دست داده‌اند و هنوز از دست می دهند.  

در این مناطق دور افتاده که این مردم ناچار به محافظت اموال خود هستند (و فقط در روستاها و بخش‌هایی معدود دسترسی به ژاندارمری و نیرو های انتظامی بود)، مردم بی‌پناه در معرض این گونه آسیب‌ها قرار می‌گرفتند. درک این مشکلات برای مردم شهرنشین راحت نیست، درک مردمی که برای فروش احشامی که، با خون دل در گرمای دوزخی خوزستان و سرمای بی‌امان کوهستان‌ها و عبور از رودخانه‌ها و ییلاق و قشلاق‌ها، می‌پروراندند باید مدت‌ها چشم به‌راه باشند تا خریداری بر سر راه آنان قرار گیرد تا احشام خود را به فروش رسانند؛ احشامی که اغلب تنها برای مهمان‌نوازی از مهمانان خوانده و ناخوانده مورد استفاده قرار می‌گرفت و بیشتر لبنیات و فراورده‌های آنان رزق و روزی مردم را تامین می‌کرد. در داستان جذاب و طنز‌آمیز "معامله چی‌ها" شاهد آنچه چندین روز اهالی یک قریه را به خود مشغول می‌سازد، هستیم که در نهایت به ماجرایی بیهوده منتهی می‌شود. اگر مناسبت و مهمانی و عروسی و عزایی بود، آنگاه گوسفندی را بدان مناسبت سر می‌بریدند تا پس از مدت‌ها خود نیزبه شام و ناهاری مفصل برسند و خود هم دلی از عزا در آورند. در "قبری که توش مرده نبود،" باز مراسم سوگواری، پس از انتقال میت از یک قریه به قریه دیگر، تبدیل به مهمانی ناهار مفصلی می‌شود که برای تدفین مرد تهیه شده بود، و همگی مرگ و میت و قبر را فراموش کرده و به سر سفره غذا می‌شتابند که این فرصت نادر را از دست ندهند. از آنجا که هنوز شبکه‌های پیچیده ازدواج‌های فامیلی (می‌گویند، "دختر عمویت را به زنی بگیر، تا مرده‌شور و زنده‌شورت باشد") در این جوامع، با وجود شهری شدن، رایج است، فوت هر فرد همه افراد وابسته را ملزم به شرکت در مراسم بسیار مفصل می‌کند و خانواده‌ها هر روز ممکن است ناچار به شرکت در دو یا سه فاتحه‌خوانی شوند. بدیهی ست در بسیاری از این داستان‌ها چون موقعیت‌ها ماهیتا و به طور طبیعی مطایبه آمیز است، لحن کنایه‌آمیز و طنز‌آمیز راوی دانای کل، که دیدگاه غالب در بسیاری از داستان‌هاست، به جذابیت ماجرا‌ها و رخداد‌ها کمک می‌کند.

این طنز و مطایبه را در داستان‌هایی که گویای شیوه برخورد مردم با مظاهر تکنولوژی‌ست، آشکار‌تر شاهدیم. در «رادیو تلویزیون در قلزم چشمه» شوق مردم برای ورود اولین رادیو به روستا، منجر به مرگ "بردی" می شود. یا در "رادیوی حسینقلی خان،" وجود رادیو در خانه ی پدر سبب می‌شود که پسر حسینقلی خان پس از جدایی پدر و مادرش، اظهار تمایل کند که با پدر زندگی کند و پدر ناچار شود برای نگهداشتن او نزد خود، رادیوئی را که فروخته، با قیمت خیلی بالا تر از خریدار قبلی باز خرید کند.

پایبندی مردم به شرکت در مراسم سوگواری‌ها به علت ارتباط‌های خویشاوندی خیلی گسترده که مرگ هر فردی  در نهایت همه را درگیر این مراسم می‌کند، سبب شده که سایه‌ مرگ را بر زندگی این مردم در بیشتر داستان‌ها شاهد باشیم. در چنین مراسمی معمولاً یکی از سر گرمی‌های معمول مردم، که سرگرمی چندانی ندارند، توضیح جزئیات مرگ افراد در مراسم سوگواری ست که در داستان "حرف‌های سرقبر،" سبب ناراحتی و بدحالی سپاه دانش بی‌چاره می‌شود که در بدو ورودش به روستا، به‌رغم اکراه و انکارش، وادار می‌شود در مراسم جوانی ناکام که نمی‌شناسد شرکت کند و به جزئیات رقت باری که افراد با اصرار و با آب و تاب تمام از چگونگی مرگ او و میت دیگر می‌گویند، گوش فرا دهد. "قبری که توش مرده نبود،" مراسم سوگواری و بخصوص وظیفه‌ی زنان را برای سوگواری هر چه دلسوزانه‌تر مجسم می‌کند، به طوری که وقتی قبر بی میت می‌ماند، زنان همچنان بر فراز گور خالی به عزاداری ادامه می‌دهند! کم و بیش، در بسیاری از این چند داستان، به عنوان مشتی نمونه‌ خروار، صحنه‌ای از شرکت مردم در مراسم سو گواری و یا دغدغه‌ی آنان با مساله ی مرگ، مشهود است.

این تعصب به باورها، که هر‌گونه ساختار‌شکنی این سنن و تابوها را کفر می‌انگارد، در داستان "صدا در تنگه،" به شکلی آئینی و خواندنی، به تصویر در آمده است. گفته می‌شود جوانی با آرزوی رفتن به جستجوی اقبال برای خود و عشیره‌اش، بر فراز صخره‌ای می‌ایستد، که گفته می‌شود قدمگاه "پیری" بوده است، و با مردم ایل خود جهت بیداری آنان سخن می‌گوید، ولی بزرگان ایل به جرم ارتکاب به کفرو به سبب پا گذاشتن بر آن قدمگاه، به تفنگداران ایل فرمان آتش داده و آن‌ها او را گلوله باران می‌کنند، ولی او از سرزمین خود می‌گریزد. این جوان اکنون تبدیل به اسطوره‌ای در لالایی مادران شده که چشم به راه بازگشت او هستند.

در این جوامع با محدودیت‌های خود، معمولاً زن جایگاهی پر رنج و درد دارد. زنان لر و از جمله ایل بختیاری، سخت‌ترین وظایف کشاورزی و دامداری و تأمین مایحتاج خانواده را به عهده دارن، ولی در عین حال مورد تظلم سنن رایج در این مناطق قرار می‌گیرند. در داستان "سیل،" شاهد هستیم که چگونه مردی به نام "آقا بالا،" که با ارعاب مردم خود را مطرح نموده است، خواهان دختر ژاندارم، پوران، است و قصد دارد او را به زور، به رغم خواست پدر و دختر، به عقد خود در آورد که البته به دست برادر دختر کشته می‌شود. این داستان‌های غم انگیز یا باید به تسلیم فرد و یا به فاجعه‌ای این‌چنینی ختم شود. در داستان "چات،" مرد معتاد و بیماری که در شرف مرگ است، فقط به این خاطر که از بازماندگان خانواده‌ی بزرگ و معتبری بوده است، با این که مبتلا به مالاریا و در حال موت است، می‌خواهند برای چند ساعت هم که شده دختر جوانی را به عقد او درآورند تا با زاد ولد یک‌شبه، از او فرزندی به جا بماند، بدون آن که توجه کنند چه سر نوشتی در انتظار دختر در آینده خواهد بود. ولی سپاهی جوان با دروغی مصلحتی، دختر را از این ازدواج شوم می‌رهاند. صحنه‌ی راه انداختن مراسم ساز و دهل و شادی در حالی که مرد در احتضار بسر می‌برد، دوباره از آن مطایبه‌هایی ست که سبب تعمیق معنای داستان می‌شود. در "رادیوی حسینقلی خان،" نیز می‌بینیم که در آن زمان که بسیاری راه کشور کویت را در پیش می‌گرفتند و با کارگری در آن جا، در آمدی به هم زنند، به محض بازگشت، در پی ازدواج مجدد وآشفته نمودن کانون خانواده‌ خود و همسری بر می‌آمدند که سال‌ها با بدی و سختی‌های زندگی آنان کنار آمده‌اند.  افزون بر آن، هرگاه مشکلی بروز می‌کند، این زنان هستند که در معرض بدترین بهتان‌های اخلاقی قرار می‌گیرند. البته این سنت‌های نهادینه‌شده در فرهنگ انسانی، بدون استثنا در تمام فرهنگ‌های قومی، شهری و جهانی، دیده می‌شود، و لی در میان اقوام با شدت و تعصب بیش‌ازحد معمول و رایج است که به فجایع زیادی ختم شده است.

به‌رغم تمام این محدودیت‌ها، شاهد روح همکاری و وحدت و مهمان‌نوازی و همدلی‌های انسانی و محلی این مردم نیز هستیم. ارج نهادن به معرفت و مردانگی و شجاعت که در قصه‌ها، ضرب المثل ها و ترانه‌ها و تصانیف منعکس است خود سندی ست بر این مدعا. شفیانی نقشی محوری در حفظ این ارزش‌ها و سنت‌های قوم اصیل خود داشته است و با همان نگاه انسانی به وظیفه‌ روزنامه‌نگار و پژوهشگری خود ادامه داده است. افسوس که برخی این صداقت و راستی را تاب نیاوردند. روحش قرین آرامش و راهش، توسط جوانان برومند و فرهیخته‌ بختیاری، مستدام باد!»