شناسهٔ خبر: 43994 - سرویس دیگر رسانه ها

فراخوان پاسخ به ۲۰ شبهه منطق علوم انسانی اسلامی

نظریه‌پردازان علوم انسانی اسلامی تصریح کرده‌اند که مقصودشان از تاکید بر تولید علم، بهره‌گیری از آن در راستای تحصیل «اقتدار» در ابعاد ملی و تمدنی است.

 

علوم انسانی

 

 

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ مجله عصر اندیشه گزارشی را منتشر کرده است که با احصا و طرح ٢٠ اشکال مترتب بر منطق علوم انسانی اسلامی از مدافعان و مخالفان این جدال نظری دعوت به مباحثه علمی کرده است. شرح آن را در ادامه می خوانید؛

نظریه‌پردازان علوم انسانی اسلامی،  همواره نسبت به علوم انسانیِ غربی، «حساس» و «نگران» بوده‌اند و به مناسبت‌های گوناگون درباره آن، «موضع‌گیری انتقادی» کرده‌اند. از سوی دیگر، منتقدان آنان نیز  شبهات و اشکالاتی را مطرح کرده‌اند که غفلت از آن‌ها، تثبیت شدن و رسمیت یافتن گفتمان علوم انسانیِ اسلامی را با تنگنا و چالش روبه‌رو کرده است.

 متاسفانه تاکنون، تلاش‌های اندک و بسیار محدودی برای پاسخ‌دهی به این شبهات و اشکالات – که در ذهن برخی از نیروهای فکری نفوذ کرده – صورت گرفته است.

از آنجا که اولاً تولید علوم انسانیِ اسلامی، برنامه‌ای معرفتی و علمی است و ثانیاً برنامه‌های علمی و معرفتی در سطح ایجاد انقلاب نظری، محتاج بسیج نیروهای فکری و یک حرکت جمعیِ وسیع و پهن‌دامنه است، باید به استدلال و اقناع منطقی رو آورد و به واسطه «برطرف کردن ابهامات» و «زدودن شبهات»، مسیر تولید علوم انسانیِ اسلامی را هموار نمود.

آنچه که در پی می‌آید برخی از مهمترین و جدی‌ترین اشکالات و ابهاماتی است که نسبت به مواضع نظریه‌پردازان علوم انسانی اسلامی مطرح شده است و «عصر اندیشه» می‌کوشد تا در بخش «کتاب نقد» پاسخ‌های موافقان و مخالفان را نسبت به این شبهات منتشر کند.

«مهدی جمشیدی»، دبیر این پرونده نیز که تدوین این شبهات را برعهده داشته است، در مقاله‌ای مستقل کوشیده تا اشکالات معطوف به منطق علوم انسانی اسلامی را پاسخ دهد. دکتر رضا غلامی و دکتر مهدی گلشنی به جمع‌بندی این پرونده پرداخته‌اند.

اشکال یکم

دخالت حاکمیت سیاسی در علوم انسانی که مقوله‌ای «نظری» و «فکری» است، روا و صواب نیست، بلکه اصولاً حاکمیت سیاسی نباید در اموری از این دست مداخله کند. تحول در علوم انسانی، «از بالا» و «دستوری» و «آمرانه» و «تحکم‌آمیز» نیست و نمی‌توان توقع داشت که با خواست و اراده شخصی، اتفاقی رخ بدهد.

اشکال دوم

به کار بردن لفظ «تولید» در علوم انسانی، از این اندیشه «کالاانگاریِ علوم انسانی» ناشی می‌شود، حال آنکه علوم انسانی، از سنخ «معرفت» است و با خط تولید اشیاء و کالاهای مادی که در کارخانه‌ها رایج است، تفاوت دارد. در نهایت، علوم انسانی و به‌طور کلی علم، «تولید شدنی» نیست.

اشکال سوم

 آرمان ما این است که ظرف «۵۰ سال»، به «صادرکننده علم به جهان» تبدیل شویم و «مرجعیت علمی» را به دست بیاوریم. این رویکرد، «رویکرد جهشی» نسبت به تولید علم خوانده می‌شود، اما واقعیت این است که تجربه تاریخیِ تحولات علمی در گستره جهانی نشان می‌دهد که رویکرد جهشی، یک تلقی انتزاعی و غیرواقعی است و با قواعد حاکم بر جهان علم، سازگار و مطابق نیست. برای تحولات علمی باید مقاطع زمانی دو یا سه سده‌ای در نظر گرفت.

 اشکال چهارم

 برخلاف تصور شایع، علوم انسانیِ غربی، «علمِ محض» و دارای خصوصیت «عینیت» است. به بیان دیگر، علم برخلاف فرهنگ، مقوله‌ای «عام» و «جهان‌شمول» است و تعلق به اقلیم و بوم خاصی ندارد که بتوان آن را به اقسام «شرقی» و «غربی» یا «دینی» و «سکولار» تقسیم کرد. علوم انسانی از آن جهت که «علم» است، با «دین» و «فلسفه» و «ایدئولوژی» و «فرهنگ» متفاوت است. پس مخالفت با «علوم انسانیِ غربی»، بلکه حتی «غربی» خواندن آن، صواب و به‌جا نیست.

اشکال پنجم

اینکه گفته شده برای ایجاد علوم انسانیِ اسلامی، باید از «مبادی فلسفی» شروع کنیم، سخنی است برخلاف واقعیتِ جهان علم و تجربه‌های پشت سر نهاده شده. در عمل مشاهده می‌کنیم که علوم انسانی، به واسطه «مواجهات و مشاهدات عینی و میدانی» ایجاد شده، نه «مباحث نظری و فلسفی و قیاسی». ابتدا در اثر حضور محققان در جهان انسانی، آن‌ها به مساله‌هایی تنبّه و آگاهی یافته و به دنبال حل آن‌ها روان شده، سپس برای علمی که شکل گرفته، مبادی فلسفی نگاشته‌اند و موضوع و روش و غایت آن را مشخص کرده‌اند.

اشکال ششم

ایده مبدئیت «مبادی فلسفی» در تولید علوم انسانیِ اسلامی، با این اشکال نیز روبه‌رو است که آنچه «فلسفه اسلامی» خوانده می‌شود، «فلسفه مسلمانان» است و نه فلسفه اسلامی. بنابراین، از خاک «مبادی فلسفی»، شاید «علوم انسانی» بروید، اما «علوم انسانیِ اسلامی» نخواهد رویید.

اشکال هفتم

بر فرض هم که «فلسفه اسلامی»، اسلامی باشد، همه اسلام نیست و نمی‌توان ادعا کرد که علوم انسانیِ برخاسته از فلسفه اسلامی، تمامیت اسلام را در بر می‌گیرد. اسلام علاوه بر عقل، مشتمل بر نقل نیز هست.

اشکال هشتم

می‌توان از طریق نقادی و تهذیب و تکمیل علوم انسانیِ غربی، به مقصود خویش رسید و این علوم را اسلامی نمود. در این حال، انتخاب رویکرد تاسیسی چه ضرورتی دارد؟ علوم انسانیِ غربی، یکپارچه تباهی و ضلالت و الحاد و مادیت نیست که لازم آید در اساس آن، تجدیدنظر صورت گرفته و به تاسیس بپردازیم.

اشکال نهم

از سال‌های نخست پیروزی انقلاب اسلامی و در ماجرای انقلاب فرهنگی، مساله تولید علوم انسانیِ اسلامی وجود داشته و رهبران عالی این نظام سیاسی، همواره از این ایده دفاع کرده و به عاملان و هواداران آن، بودجه‌های آن‌چنانی اختصاص داده‌اند. با این حال، تاکنون معرفتی به‌عنوان علوم انسانیِ اسلامی پدید نیامده است. از این وضعیت دیرینه می‌توان به سادگی نتیجه گرفت که علوم انسانیِ اسلامی، مقوله‌ای «ناممکن» و «ممتنع» است و تداوم این مسیر نیز، هیچ ثمری را نخواهد داشت.

اشکال دهم

قائلان به علوم انسانی اسلامی از یکسو، علوم انسانیِ غربی را «ذاتاً مسموم» می‌دانند و از سوی دیگر، تصریح می‌کنند که قائل به «استفاده» از مفاد و مضامین آن هستند. ظاهراً این دو تلقی با یکدیگر سازگار نیستند؛ آنچه را که «ذات» و «جوهر» مسموم ـ یعنی الحادی و مادی ـ دارد، نمی‌توان مصرف کرد، چون سم در تمام اجزاء و عناصر آن رخنه کرده است. علوم انسانیِ غربی، یک «کلیت به هم پیوسته و در هم تنیده» است که نمی‌توان آن را «تجزیه» و «تفکیک» کرد و پاره‌ای از آن ر ا برگرفت و پاره‌ای را واگذاشت.

اشکال یازدهم

عده‌ای دعوت به اقتباس علوم انسانی از «قرآن کریم» می‌کنند، در حالی‌که علوم انسانی تنها بر «روش تجربی» مبتنی است و گزاره‌هایی که اعتبار و حجیت آن‌ها مبتنی بر وحی است، قابل به کار بستن در علوم انسانی نیست. حتی چنان‌چه از گزاره‌های قرآنی نیز در علوم انسانی استفاده شود، باید پیشاپیش به اثبات تجربی رسیده باشند و این به معنی اقتباس فرضیه از قرآن کریم است.

 اشکال دوازدهم

نظریه‌پردازان علوم انسانی اسلامی تصریح کرده‌اند که مقصودشان از تاکید بر تولید علم، بهره‌گیری از آن در راستای تحصیل «اقتدار» در ابعاد ملی و تمدنی است (العِلمُ سُلطانٌ ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم یَجِدهُ صیلَ عَلَیهِ). به این ترتیب، منتقدان و معارضان اشکال می‌کنند که دغدغه ایشان کسب «قدرت» است نه شناخت «حقیقت»؛ حال آنکه در علم، انسان باید در طلب حقیقت باشد و به علم، نگاه ابزاری معطوف به تمتّع و سیادت و سلطه نداشته باشد. ساحت علم، با انگیزه‌های «معرفتی» و «حقیقت‌جویانه» همخوان است، نه انگیزه‌های «سیاسی» و «قدرت‌خواهانه».

اشکال سیزدهم

برخی دیگر نیز بر این باور هستند که جمهوری اسلامی بدین جهت در دوره پسافتنه بر مساله علوم انسانی تاکید ورزید که دریافت از ناحیه علوم انسانی، حاکمیت سیاسی مورد «انتقاد» و «چالش» قرار می‌گیرد و باید در قالب تحول در علوم انسانی، اصل آن را برچید و یا دست‌کم، تا حد زیادی رقیق کرد و به حاشیه راند. مساله ایشان، ذات و ماهیت مادی علوم انسانی غربی نیست، بلکه رویکرد انتقادی آن نسبت به حاکمیت سیاسی و به‌خصوص، حاکمیت سیاسیِ دینی است که منزلت و مشروعیت آن را در دید مردم، متزلزل و بی‌ثبات می‌سازد.

اشکال چهاردهم

دفاع «بومی» و «هویتی» از علوم انسانیِ اسلامی نیز خطاست؛ چون چنین دفاعی، ریشه در ایده «تاریخیت» و «نسبیت» دارد و هر چند امکان تحقق علوم انسانیِ اسلامی را توجیه می‌کند، ولی «حقانیت» و «فضیلت» و «جهان‌شمولیت» آن را مخدوش و زائل می‌سازد. ما به این دلیل با علوم انسانیِ غربی مخالفیم که این علوم، «الحادی» یا «سکولار» هستند، نه به این دلیل که علوم یاد شده، «غربی»‌اند و ما «شرقی». علم اگر کاشف از واقع خارجی باشد و یا چنین میلی داشته باشد، «اقلیمی» و «بومی» نخواهد بود و اعتبار «فراگیر» و «عام» خواهد داشت. البته علوم انسانیِ اسلامی، خواه‌ناخواه هویت‌ساز است، اما میان اینکه غایت و غرض از تولید علوم انسانیِ اسلامی، هویت‌سازی و اثبات «منِ» فرهنگی در برابر اغیار و دیگران باشد، تفاوت وجود دارد. اینکه غیرقاصدانه و ناخواسته، هویت بر نتیجه فعالیت فکری و نظری در حوزه علوم انسانیِ اسلامی مترتب شود.

اشکال پانزدهم

علوم انسانیِ اسلامی به این دلیل که منتسب به اسلام است، «نقدپذیر» نیست. در واقع، قدسیت آن سبب می‌شود که منطق «تعبد» و «تسلیم» و «جزمیت» غالب شود و امکان «چون و چرا» و «رد» و «ابطال»، از میان برود. ادعای حقانیتِ محض، جایی برای گفت‌وگو و مباحثه با رقبا باقی نمی‌گذارد و به این ترتیب، تحرک علمی متوقف می‌شود.

اشکال شانزدهم

چون علوم انسانیِ اسلامی، محصول «برداشت‌ها» و «تفاسیر» ما از اسلام است، در واقع «اسلام» نیست. برداشت و تفاسیر ما از اسلام، میان ما و اسلام، فاصله افکنده و امکان دسترسی مستقیم به اسلام وجود ندارد. پس علوم انسانیِ اسلامی، «علوم انسانیِ مسلمانان» است.

اشکال هفدهم

بر فرض رجوع به قرآن کریم، با تعدادی مطالب «کلی» و «تفسیرپذیر» و «پراکنده» مواجه می‌شویم که هرگز نمی‌توان بر اساس آن‌ها، نوع جدیدی از علوم انسانی را ایجاد نمود. تولید رهیافت جدید در هر یک از شاخه‌های علوم انسانی، محتاج تعداد فراوانی «گزاره» و «مفهوم» و «مبادی» و «مطالعات تجربی» است، در حالی‌که قرآن کریم، فاقد همه این‌هاست. چون دین، یک امر «اقلی» است، نه «اکثری»، نمی‌توان از متن آن، علوم انسانی استخراج و استنباط کرد.

اشکال هجدهم

قرآن کریم در هیچ یک از آیات خود ادعا نکرده که برای تولید علوم انسانیِ اسلامی نازل شده است. شأن و فلسفه دین، «هدایت انسان به‌سوی کمالات روحی و معنوی و اخلاقی» است، نه ایجاد انقلاب علمی و علم‌زایی. مسلمانان در دوره‌ای هم که علوم انسانی وجود نداشت، می‌توانستند فضایل معنوی را کسب کنند و تقرب الی‌الله را تجربه نمایند. پس کمال و جامعیت دین، کمترین ارتباطی با علوم انسانی ندارد و این دو حوزه، کاملاً از یکدیگر مستقل هستند.

اشکال نوزدهم

علوم انسانی، فرزند دیدگاهی خاص درباره «طبقه‌بندی علوم» است که میان «جهان طبیعی» و «جهان انسانی» تمایز می‌نهد و بر برخی مبادی فلسفی تکیه دارد. چه بسا از منظر دینی، این نظریه درباره طبقه‌بندی علوم، قابل دفاع و موجه نباشد. بنابراین، نباید علوم انسانی را اصل موضوعه فرض کرد و تولید صنف و سنخ «اسلامی» آن را مساله قلمداد نمود. مساله ما باید از تجدیدنظر در نظامِ طبقه‌بندی علوم و عرضه روایت و نظریه‌ای دینی از آن آغاز شود.

اشکال بیستم

حتی اگر بپذیریم که علوم انسانیِ اسلامی، مقوله‌ای ممکن است، با این دشواری روبه‌رو هستیم که چون این علوم بر «ارزش‌های اسلامی» تکیه دارد، فقط به کار مسلمانان و جامعه اسلامی می‌آید و برخلاف ادعایش، جهان‌شمول و عام نیست، این در حالی است که خصوصیت علم، «بین‌الاذهانیّت»۱۰ است. علمی که بین‌الاذهانی نباشد، در واقع، «علم» نیست.