شناسهٔ خبر: 44650 - سرویس دیگر رسانه ها

روایت قیام مردم دربرابریکپارچه‌سازی مدرنیته جعلی

سعید تشکری معتقد است رمان «پاریس پاریس» روایت به پا خاستن و جان دادن مردم علیه یکپارچه‌سازی مدرنیته جعلی است.

 

سعید تشکری

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ رمان «پاریس پاریس» نوشته سعید تشکری از معدود آثار داستانی فاخر در ایران است که با نگاهی به واقعه مسجدگوهرشاد و سیر جریان روشنفکری در مشهدمقدس نوشته شده است. با این همه این رمان پس از انتشار در قالب مجموعه متون فاخر انتشارات نیستان تاکنون آنگونه که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته است.

 

ایام ماه مبارک رمضان بهانه خوبی بود برای گفتگو با خالق این رمان که از قضا این روزها بیماری،توان زیادی برای صحبت برای او باقی نگذاشته است.

در ادامه ماحصل گفتگوی مهر با این نویسنده را درباره رمان «پاریس پاریس» می‌خوانیم:

* وقتی با رمان شما مواجه می‌شوم، نخستین مساله برای من ظرفیت‌های دینی و تاریخی زیادی است که در فرهنگ ایران موجود است و می‌تواند دست مایه خلق یک اثر ماندگار شود، اما به هر شکل از نگاه و زاویه‌دید نویسندگان ما به عمد یا غیر عمد به کنار و دور مانده است. باید چیزی باشد در اینکه شما از دل تاریخ گوشه‌ای را برای روایت انتخاب می‌کنید و دیگران نه. از این دلبستگی‌تان به تاریخ بگویید که در همه قصه‌هایتان هست. تاریخی که به نظرم برای شما با باورهای دینی این سرزمین و  نیز حس استقلال‌طلبی  مردمش، در هم تنیده است؟

من سه رمان در حوزه رمان‌های آیینی به نام های «بار باران» و «ولادت» و «غریب قریب» نوشته‌ام. و سه رمان به نام‌های «رژیسور»، «پاریس پاریس» و «مفتون و فیروزه» که این سه یک تریلوژی درباره سرنوشت روشنفکران و مردم در سه واقعه از زندگی اهل خراسان و مشهد است.

رژیسور در سال هشتادوهشت تمام شد که بعد از چند سال هنوز منتشر نشده و پاریس پاریس و مفتون وفیروزه  در سال‌های هشتادونه و نودوسه از سوی انتشارات نیستان منتشر شد. این سه واقعه پیوندی عجیب باهم دارند .

در رژیسور روس‌ها توسط ژنرال ردکو، بعد از واقعه‌ به توپ بستن مجلس در تهران، حرم امام هشتم را در مشهد به توپ می‌بندند. در دومی پاریس پاریس که رمان مورد بحث ماست، ایرج مطبوعی و پاکروان و قادری سه ضلع شوم قدرت پهلوی اول هستند که با به توپ بستن حرم، کشتاری فجیع  نیز انجام دادند و در مفتون و فیروزه وضعیت گروه‌های مختلف مبارز را در جریان انقلاب اسلامی در مشهد، نوشته‌ام. با این مقدمه به سوال خوب شما برمی‌گردم. این گوشه ماچه می‌کنیم و که هستیم؟ این ادبیات گوشه‌ای، کنار نشسته، زاویه نشین چه دست‌آوردی خواهد داشت!؟ همه اینها یک حس است و نه یک وصف! حتی در هندوی شیدا آخرین کارم هم، بابخش‌های گم شده ادبیات کار دارم. سیستم ادبی من، به من می‌گوید باید کشف حسی نبودن یک وضعیت اقلیمی را به رمان خواندنی و آگاه‌مند تبدیل کرد و نشانی داد.

* این اتفاق برای شما یک رویه شده است؟ باعث نمی شود فضای داستان‌هایتان مشابه هم شود؟

ریاضیات حسی، من را از مشابه‌نویسی دور می‌کند و گوشه‌نشینی به من هویت می‌دهد تا از الینه شدن به نویسنده‌ای که هیچ پیشنهادی به ادبیات نکرده، دور باشم! پس این گوشه برای من درخت نیوتن ادبی هم می‌تواند باشد. یعنی کشف موضوع و کشف حسی از آن موضوع که تاکنون گفته نشده باشد! گرایش اقلیمی، جدای از زنده کردن  خرده فرهنگ‌ها، کارکردی دیگر هم دارد و ادبیات ناب اقلیمی با گرایش ملی و شهری را می‌سازد. «پاریس پاریس» یک داستان شهری است با یک رویکرد عاشقانه و حماسی در روزگاری که یک قیام اعتقادی و کشتاری فجیع در مسجد گوهرشاد رخ داد. چرا این اتقاق می‌افتد؟ چون مردم علیه یکپارچه‌سازی مدرنیته جعلی به پا می‌خیزند و جان میدهند. ما نویسندگان ایمانی، رمان می‌نویسیم تا جای خالی این نوع ادبیات برای جامعه ادبی پویا شود.

«پاریس پاریس» رمانی است که به همت انتشارات نیستان شش سال پیش منتشر شد، و شما نخستین کسی هستید که درباره این اثر با من صحبت می‌کنید و جای سپاسگزاری دارد. اما حق رمان پاریس پاریس در نگارش این قیام شکوهمند مردمی و دینی این سکوت و خاموشی نبود.

* پاریس پاریس از منظر دیگری نگاهی به تاریخ روشنفکری در ایران نیز هست. پدیده‌ای که از بدو تولد گویا راهش و حیاتش  را در تضاد باسنت‌های دینی می‌دید. به باور شما چقدر این تضاد را می‌توان حقیقی دانست و آنچه پیرامون این دو پدیده در تاریخ و ادبیات ایران شکل گرفته آیا متاثر از هم هستند؟

ببینید شما را  ارجاع می‌دهم به چند حادثه اقلیمی  و بومی که فرآیند ملی دارد. در باغ نادری مشهد که آرامگاه نادر شاه است، دو لوکیشن منحصر به فرد وجود دارد. یکی پله‌های سنگی که در ورود به آرامگاه قرار دارد و یکی کتابخانه‌ای که در طبقه بالای آرامگاه است و در جایی دیگر و لوکیشن بعدی مکانی به نام  باغ خونی که محل دفن کشتگان این قیام در چاه‌هایی بود که حفر شد و زمانی سفارت روسیه صاحب آن بود! بعد برای اینکه از این مکان تقدس‌زدایی کنند به لات‌ها و فواحش گفتند اینجا را برای عیاشی انتخاب کنند تا به مکانی بدنام تبدیل شود.

در باغ نادری پایین پله‌های ورودی به آرامگاه نادری مردم جمع می‌شدند و شب شعر برگزار می‌کردند و به تماشای اپرت‌های میرزاده عشقی می‌نشستند و در کتابخانه‌ی بالای آرامگاه یک تشکیلات روشنفکری بود  و روزنامه بهارنو به سردبیری دایی ملک الشعرای بهار یعنی - شیخ احمد بهار- منتشر می‌شد. ناگهان با برگزاری هزاره فردوسی در زمان پهلوی اول در طوس مشهد، رضاشاه به مشهد می‌آید و از شاعران می‌خواهد در مدحش شعر بگویند و هیچکس جز شاعر ی چون احمد بهار در مدح او شعرنمی‌گوید و بهانه‌اش این است که می‌خواهد  مجوز سفر به حج را از رضاشاه بگیرد! این شاعر مشهدی جالب است که قبل از این شعر، عکس پوتین‌های رضاشاه را در کفشداری حرم می‌گیرد و تیتر روزنامه‌اش می‌زند؛ پادشاه در برابر سلطان خراسان تعظیم کرد! بعد ناگهان چرخشی غریب که مدح او را می‌گوید! این عمل باعث قهر همه شاعران و مردم  با او می‌شود.

 آمدن قصابی چون فتح‌الله پاکروان و همسر فرانسوی‌اش انسیه پاکروان به عنوان استاندار خراسان در زمان تولیت مرحوم اسدی در مشهد که تا پیش از این همیشه استاندار و تولیت آستان قدس رضوی یک نفر بوده است، خودش معنای بزرگی دارد. قطع مذهب از حکومت! شما اکنون هم اگر به شهرهای اطراف مشهد سفر  کنید جمله‌ای را در وصف این شهرها از پیرمردهای قدیمی می‌شنوید؛ شهر ما  «پاریس کوچولو» است! این همان دستوری است که برای تبدیل مشهد از شهری باهویت، به یک شهر با مدرنیته جعلی داده شده است. تاریخ و هنر وادبیات یک بزنگاه مشترک دارند. رمان اقلیمی سرگذشت‌نامه نیست. یک ارتباط انسانی برای یک فراگیری انسانی و ایمانی‌ست. خاطره‌نویسی، ضد داستان‌نویسی است. اما کشف تاریخ شفاهی و لحظه‌های غفلت‌مند روشنفکران ما، مردم را با شکوهی تمام غیرت‌مند می‌سازد.  

* داستان شما در سال ۱۳۱۴ می‌گذرد و در ذیل واقعه مسجد گوهرشاد. قهرمانان داستانتان نیز به نوعی خود را با این حادثه درآمیخته و سرنوشت خود را با آن رقم می‌زنند. چرا این نقطه ثقل توجه شما را برانگیخته است. چه وجهی از ماجرا برای شما تا این اندازه جذاب بوده که دست مایه خلق رمان قرارش داده‌اید؟

در رمان کاری که انجام می‌دهیم اصل رمان‌نویسی‌ست و نه نوشتن سلسله وقایع مستند. هر رمان  نشانه‌هایی دارد که نیازمند توضیحات نیست. زاویه دید در پاریس پاریس عاطفه‌مند است. این یک تکنیک است. مخاطب از نخستین واژگان متوجه می‌شود که دانای کل و راوی‌اش یک کاراکتر است  و نه یک بی‌طرف. درست مثل یک انسان. سال ۱۳۱۰ سال ‌آمدن نخستین روشنفکران  فرنگ‌رفته به مشهد است. اما حشمت و ملک و مهیار و هرچه شخصیت داستانی‌ست محصول خلق خودم است که کنار شخصیت‌های واقعی به ستیز  می‌رسند. رمان محصول کار رمان‌نویس است و نه تاریخ‌نویسی. تاریخ شفاهی بیش از تاریخ مکتوب اهمیت دارد و لوکیشن است که فرهنگ شفاهی را زنده می‌کند! این نوع زاویه دید حسی است و نه احساسی! قاعده دارد تا مخاطب با راوی احساس قرابت کند و نه دوری. تا مخاطب صمیمیت دوربین مستند داستانی ادبی را کشف کند. این یک اکوسیستم ادبی است که به جای رفتار موزه‌وار، قهرمانانم را با کلامی دلجویانه و جانبدارانه و شفاف ارائه  کنم. این یک شیوه و تکنیک بدیع است که راوی رمان خودش یک کاراکتر بیانی اما نا محسوس  باشد برای بیان داستان در جای داستان‌‌نویس و نه یکی از قهرمانان داستان.

* کمی هم درباره نوع نگاهتان به باورهای  دینی در شخصیت پردازی داستانی‌تان صحبت کنیم.  نوعی نگاه اشراقی در میان دیالوگ‌های پاریس پاریس حس می شود. نوعی بیان مبتنی بر درونی شدن مذهب و باور دینی در کارکترهای شما. این ناشی از اقتضاء داستان است یا ضرورت تاریخی و یا حتی علاقه و باور شما که چنین افرادی را در داستانتان شکل دهید؟

راحت ترین کنش ما نسبت به موضع دلدادگی هر شخصیت به ساحت قدسی حضرت رضا(ع) چیست؟ من خادمی کاتبم. من در همه رمان‌هایم به شناسایی دقیق قهرمانانی نشسته‌ام که خوی و رفتار ارتیستیک و جذاب دارند و در جای دیگر عجیب عاشق و ایمانی و باورمندند. حتی آنهایی که از مذهب دورند، نشانه‌ هویتی دارند.   قوانین کارم را هم می‌دانم. مردم یک خاطره جمعی از یک اتفاق دارند با رویکردهای متفاوت، اما خوی و خصلت قهرمان واقعی دارند. پستونشین نیستند و زنده‌اند. امکان ندارد در مشهد کسی از هر فاصله‌ای گنبد حضرت رضا را ببیند و سلام ندهد. حتی خانه‌هایی که پنجره‌هایش رو به حرم حضرت باز می شود برای مردم حکم قداست دارد و آن اتاق را زاویه‌ای از حرم می دانند.

 من هر روزی که به حرم می‌روم فقط نگاه می‌کنم این مردمان با ادب و مشتاق را. تکریم و فیض! یک خاطره شفاهی برایتان می‌گویم. علمداری بوده در مشهد به نام شاه حسین علمدار که نام واقعی‌اش زنده یاد حسین غیورمرادی است. علم او در موزه آستان  قدس رضوی است. ایشان علمی داشته که هیچکس قادر به بلند کردن آن نبوده و در زمان حیاتش هر جا نیازمندی نیازی داشته، شاه حسین علمدار به کمک او می‌رفته و مخلصا حق او را از زورگو می‌گرفته است. عشق به مولا حسین(ع) یک رفتار باورمند در او بوده اما قبل از مرگش دچار تنگدستی  می‌شود، ولی علم حسینی خود را نمی‌فروشد و آن را به موزه آستان قدس هدیه می‌کند و تمام. حالا این آدم بخواهد سوژه داستان من بشود، زبان او جز اشراق و وجد چیست؟ او غرق در وجد است. شورانگیزی اساس رمان ایمانی است. پل استر حرف خوبی می‌زند که می‌گوید من توپ گیرم و توپ توسط من معلوم می شود به چه کسی می‌رسد. یا نوع دیگر وجد در تفاوت هومر و سوفوکل را ارزیابی کنید. نمونه‌ها زیادند.

واقعیت این است ما اینجا با نویسندگان ایمانی مشکل داریم! چون آثارشان شناسنامه و نشانی اقلیمی و هویتی دینی و ملی دارد. درونی و بیرونی شدن مذهب در یک اثر هنری نشانه است و این نشانه توسط من راوی که سعید تشکری باشم تبدیل به مکانیزم رمان می‌شود. من بارها گفته‌ام که با کلمات به قهرمانانم میزانسن می‌دهم. میزانسن همان اتمسفر و فضای درونی و بیرونی است. مهیار و ملک در «پاریس پاریس» تحرک ایمانی دارند! متاسفانه حوزه مردم‌شناسی اقلیمی یک اصل فراموش شده در ادبیات ملی  ماست.

* در جایی خواندم که شما برای نگارش این رمان تحقیقات تاریخی زیادی نیز داشته‌اید. ممکن است از کمیت و کیفیت آنها نیز بفرمایید

تاریخ قبای حقیقت ندارد و فقط گزارش است که محقق بر حسب زمانه‌ خود می‌نویسد، محققینی که بر پایه‌ این گزارش‌ها تحلیل‌هایی به نفع خود ارائه می‌دهند هم، همان راه شخصی را می‌روند. اما رمان‌نویس خالق است. شکار می‌کند. اشاره  به همان پاریس کوچولو که در شهرهای اطراف مشهد رواج دارد را عرض می‌کنم که وجه مثالی دارد. چرا پاریس کوچولو!؟ هیچ کجا پاسخی وجود ندارد و این کشف را فقط رمان‌نویس در رمانش ارائه می‌کند. مردم شفاهی میگویند، شما قصه می‌کنید! من تاریخ را هرچه  بود خواندم تا شبی ناگهان جایی خواندم مطبوعی سرلشکر  ارتش  خراسان در عهد رضاشاهی در سال پنجاه و هشت محاکمه شده است.

 دیگر معطل نکردم. گشتم تا شرح محاکمه و البته شاهدان عینی را در کتابخانه مجلس پیدا کردم. رسیدن به این مدارک برای من نویسنده ساده نیست. از مشهد به تهران آمدن و رفتن و ایجاد رابطه برای مدارک. اما همیشه برای هرکاری راهی وجود دارد. مطبوعی جایی می‌گوید کشتن برای یک فرمانده یک دستور نظامی است و نه جرم! آیا این جمله یک میزانسن فراداستانی نیست؟

نوشتن پاریس پاریس برای من حقیقتی بود که باید به شهرم و کشتگان آن سال‌ها پاسخ می‌دادم. مشهد پاریس نمی‌شود چون خودش یک مکتب و یک کلان شهر است. صاحب عظیم‌ترین گوشه‌ سبز یک مکتب هنری و ایمانی جهان است. مشهد، فقط مشهد است!

 پاریس پاریس پاسخی صریح به تولد یک نوع رمان‌نویسی خراسانی‌‌ست که من از زبان مردم شهرم قصه کردم. گفتند و من میزانسن ادبی و اکت دادم. مردم کهن سالی که در مفتون و فیروزه دوباره سراغ فرزندانشان رفتم! این شیوه رمان‌نویسی همان حلقه‌ مفقود شده رمان‌نویسی ملی ماست. جستجو در اقلیم‌های منطقه‌ای و خرده‌فرهنگ‌های شهر خودم. بی‌نشانی بودن فخری ندارد! این گوشه‌نشینی و زاویه‌نشینی در شهر خودم  در کنار مردم، از نظر  خودم اصلا  تعریف ناسیونالیستی و شوونیستی ندارد. برعکس شکل دهنده ادبیات ملی ماست. نویسندگان بسیاری را شما می‌شناسید که آثارشان با تکیه بر همین وقایع منطقه‌ای است و به نویسندگان ملی ما تبدیل شده‌اند و ‌آثارشان ساحت غریبگی  ندارد.

زبان نگارشی شما در این اثر نیز زبانی شاعرانه است و به نظر می رسد ناشی از پیشینه تئاتری شماست. سوالم این است که آیا چنین زبانی را می‌شود در قامت رمان هم تعریف کرد و گنجاند؟ به نظرتان برای مخاطبانی که انتظارچنین زبانی را برای رمان ندارند انتخاب این زبان ریسک بر انگیز نیست؟

بیاییم در برابر ریسک‌ها شجاع باشیم. من پیشنهاد تغییر و ترکیب در شکل و فرم می‌دهم. وظیفه‌ من است. مگر در جهان معاصر -ادبیات نو - محصول شجاعت و دانایی نیست؟ تئاتر و سینما یعنی تصویر و اکت. کارگردانی یعنی میزانسن. خوب حالا اگر در رمان‌نویسی همواره به خواننده بگویم تو داری رمان می‌خوانی آیا رمان روایی و حسی را ترکیب نکرده‌ام؟ برتولت برشت هم رمان اپرای دو پولی و هم نمایشنامه‌اش را با دو ساختار ادبی وهنری نوشته است. اما با یک زبان برشتی و فاصله‌گذارانه. ارتور میلر در رمان نویسی غریبه نیست، درست مثل امانوئل اشمیت. فریدریش دورنمات با رمان قول چگونه عمل می‌کند. ماکس فریش در رما‌ن‌نویسی چه تکنیکی را ارائه می‌کند؟ همه‌ اینها نمایشنامه‌نویس بوده‌اند و رمان‌هایشان سرشار از تکنیک کارگردانی و میزانسن است و اکت و زبانی کاملا متفاوت با دیگر نویسندگان دارند.

هنر غریزی مردود است وهنر و ادبیاتی که محصول - کار ایمانی و شهودی – است، امر انتقال را روشمند می‌کند. من این تکنیک را مدت‌ها تحقیق کردم و البته این شیوه رمان‌نویسی را هم کمتر در ایران دیدم. ترکیب حس و میزانسن و نه اینکه احساس صرف باشد یا تبلیغ، نه نوعی حماسی‌نویسی برای ارائه مفاهیم داستانی ناب. شما همه گونه‌‌اش را در رمان‌های متفاوت من می‌توانید بخوانید. من از مکتب خراسان می‌آیم. حماسه و اکت  و دیدن، هنگام خواندن یا همان - ادبیات سینما - را به آن اضافه کردم!

* امروز اگر بخواهید پاریس پاریس را بنویسید، چیزی از آن تغییر خواهد کرد؟

هر اثری در تاریخ نوشتن خود حاصل میزان دانایی و علاقه  نویسنده به موضوع رمانش است. اما درباره «پاریس پاریس» که برخلاف دیگر آثارم با نقد و نظرهای زیادی روبه  رو بود، این رمان غریب واقع  شد. در این چند سال خیلی از مسوولین چه در نشست‌ها و چه تماس‌های زیادی که با من گرفتند، عنوان کردند می‌خواهیم شما درباره قیام گوهرشاد مشهد  رمان بنویسید و وقتی کتاب پاریس پاریس انتشارات محترم نیستان را به آنها می‌دادم فقط می‌گفتند چه خوب ما نمی‌دانستیم! حاصل سه سال تحقیق و نگارش باید توسط چه کسی و کسانی به مردم معرفی شود؟ من برای نوشتن پاریس پاریس جان کندم تا از قیامی خونین حرف بزنم که اساسا مقابله با یک تمدن و تجدد جعلی است  و مردمی  مومن برای اعتقاد خود در حرم ثامن‌الجج جان دادند. از شما بی‌نهایت سپاسگزارم که بعد از سال‌ها به گشودن این رمان دست زدید و امیدوارم دیگران نیز چنین کوششی را انجام دهند. پس آنچه نوشتم هم چنان جای خود باقی است.