شناسهٔ خبر: 45014 - سرویس دیگر رسانه ها

ایستاده در برابر بی‌شعوری/ نگاهی به نمایش بیگانه براساس رمان «بیگانه» آلبر کامو

شاید در سال‌های اولیه ترجمه «بیگانه» در منطقه ما، درک چرایی و چگونگی دستیابی کامو به چنین ایده غریبی در پرداخت قهرمان رمانش، دشوار به نظر می‌رسیده است، اما امروزه دیگر این مسئله برای همگان قابل فهم و دست‌یافتنی شده است.

فرهنگ امروز / صمد چینی‌فروشان. مدرس، مترجم و منتقد تئاتر:

شاید در سال‌های اولیه ترجمه «بیگانه» در منطقه ما، درک چرایی و چگونگی دستیابی کامو به چنین ایده غریبی در پرداخت قهرمان رمانش، دشوار به نظر می‌رسیده است، اما امروزه دیگر این مسئله برای همگان قابل فهم و دست‌یافتنی شده است. کامو در سال‌های آغازین جنگ جهانی دوم، از طریق پرداخت چنین قهرمان نامتعارفی در دنیای ادبیات زمانه خویش، در ریشه‌یابی دلایل خودویرانگری جامعه بشری، به نکته فلسفی عمیقی اشاره می‌کند که این روزها، نه‌فقط برای روشنفکران که حتی برای مردمان عادی مشرق‌زمین نیز ملموس و قابل فهم می‌نماید. کامو که در دوران حیات خود، از هر طرف، با دورویی، جعل، دروغ، ریا و تزویر در میان فرانسویان حاکم بر الجزایر زمان خود مواجه بوده، با تکیه بر دانش عمیقی که از فلسفه کهن و اندیشه‌های انتقادی معاصر داشته است، قهرمانی را برای تراژدی مدرن خود خلق می‌کند که بتواند از طریق آن، تصویر کامل و قابل فهمی از مسئله بشر، نه‌فقط در میانه دو جنگ جهانی، بلکه در همه ادوار تاریخ ارائه کند. کامو به دلیل نگرانی و دل‌مشغولی‌اش درباره سرنوشت آدمی و مسئولیتی که در قبال افشای محتوای یک‌جانبه قوانین، سنت‌ها، عرف و عادت در میان جوامع بشری احساس می‌کرده و به پشتوانه شناخت انتقادی عمیقی که از گفتمان‌های رایج و مسلط در تاریخ بشر داشته است، منکر وجود هرگونه «طرح و تدبیر عقلانی در جهان انسانی و هرگونه غرض یا معنای از پیش مقررشده‌ای برای زندگی انسان بوده است»١ ازهمین‌رو، با طراحی قهرمان منزوی و نامتعارفی همچون «مورسو»، تن‌ندادن به باورهای کلیشه‌ای و نقد جدی آنها را تنها چاره بازنگری عمیق در موقعیت پر از تناقض بشر و پیشگیری از گسترش انزوا و بیگانگی در میان جوامع انسانی معرفی می‌کند؛ پدیده‌ای که می‌توان آن را به تعبیری، زمینه‌ساز گسترش بیماری فراگیر دیگری دانست که حدود نیم قرن بعد، خاویر کرمنت٢ آن را با عنوان «بی‌شعوری»٣ موضوع سه جلد کتاب انتقادی و افشاگرانه خود قرار می‌دهد,٤ در نوع انتخاب رویکردی دراماتورژیک و شیوه پرداخت صحنه‌ای نمایش «بیگانه» از سوی مسعود دلخواه، با وجود نقاط ضعفی که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت، درک عمیقی از ضرورت‌های زمان و حساسیت قابل ستایشی در قبال پرسش‌های ناگفته زمانه پرآشوب ما قابل مشاهده و ردیابی است. اینجا در قرن بیست‌ویکم و در فاصله بیش از هفت دهه از زمان نگارش «بیگانه»، هنرمند میان‌سالی در برابر ماست که در بیگانه کامو و قهرمانش «مورسو»، موقعیت انسانی مخاطب زمانه خود را بازمی‌شناسد.
از زمان آشنایی تئاتر ما با مفهوم دراماتورژی، چه بسیار آثار بی‌محتوایی که در پوشش پرتظاهر دراماتورژی، بر صحنه‌های تئاترمان جاری شده و چه بسیار نمایش‌های هویت‌باخته‌ای که از سر خودشیفتگی کپی‌بردارانه از کنش‌های خلاقه هنرمندان مغربی، به‌عنوان دراماتورژی و در حداقل ارتباط با دغدغه‌های واقعی مخاطبان ایرانی، بر صحنه‌های تئاتر ما «درخشیده‌اند!»، اما «بیگانه»، آن درک و آن معنایی از دراماتورژی را در تئاتر ما عرضه می‌کند که به‌راستی زمینه‌ساز وقوع انقلاب در تئاتر مغرب‌زمین بوده است,٥
می‌شود «مورسو»ی مسعود دلخواه (با بازی باورپذیر و زیبای رحیم نوروزی) را به تبعیت از «مورسو»ی کامو، انسان غریزی ایستاده در برابر بی‌شعوری رایجی دانست که جهان انسانی معاصر ما را در چنبره خود گرفته و هرروزه و هرساله، بر دامنه و گستره فجایع متأثر از آن افزوده می‌شود. «مورسو» را همچنین می‌توان بازمانده هویت انسانی رو به انقراضی دانست که کارگردان، در تلاشی امیدوارانه، پس از صحنه پایانی نمایش - که درحقیقت تکرار دراماتیک بیانیه کامو در پایان رمان بیگانه برای نجات جهان است - می‌کوشد مخاطب متأثر از رویدادهای نمایش را با واسطه سکوتی چنددقیقه‌ای، به بازنگری و پیشگیری از اضمحلال نهایی این هویت رو به انقراض در خویشتن خویش، فرا بخواند.
اجرای مسعود دلخواه و گروه هنرمند و متعهد او که آشکارا، با همه وجود، تن به هدایت‌های کارگردان سپرده است، چنان در پرداخت و بازنمایی ایده‌ها و درونیات ذهنی کامو موفق عمل کرده است که می‌توان گفت از این پس، تحت‌تأثیر دراماتورژی روشنگرانه مسعود دلخواه، نه‌فقط درک اثر کامو برای عموم مخاطبان آسان‌تر شده است، بلکه زمینه برای زدوده‌شدن غبار چندین‌ساله تعاریف روشنفکرمأبانه نهیلیستی از چهره درخشان آن نیز هموارتر شده است.
اگر نگارش رمان «بیگانه» محصول سیروسلوک آلبر کامو در زندگی واقعی فقرای الجزایر بوده است، درام‌پردازی و اجرای صحنه‌ای آن از سوی مسعود دلخواه، به گواهی ارتباط عمیقی که با مخاطب خود برقرار می‌کند، محصول سلوکی صادقانه در تنهایی‌های عمیق و رو به گسترشی است که انسان معاصر در آن گرفتار شده است؛ سیروسلوک عاشقانه‌ای که بی‌شک، اعضای گروه اجرائی نیز در آن سهیم بوده‌اند و به‌همین‌دلیل هم اجرای نمایش بیگانه، به شهادت واکنش‌های تماما تأیید‌آمیز مخاطبان و منتقدان، بر جان مخاطبان خود نشسته است. «مورسو» در بیگانه کامو، هویتی است که همه انسان‌ها، جایی در نهانگاه خود، حضورش را احساس می‌کنند، اما بعضی قرارداد‌های اجتماعی، سنت‌ها، عادت‌ها، فشارهای نامحسوس پیرامونی و هم‌رنگی‌های ناگزیر، مانع از دیروز و ظهور آزاد آن شده است. «مورسو» محصول جامعه همگون‌ساز و فردیت‌ستیزی است که نتوانسته است ارزش‌های قابل‌پذیرشی را به ارواح آزاده‌ای مانند «مورسو» عرضه کند؛ جامعه‌ای که همه داده‌هایش یک‌جانبه، دافعه‌برانگیز و مشوق و مقوم «بی‌شعوری» در همه ارکان خود بوده است؛ اما متأسفانه در اجرای گروه مسعود دلخواه، تماشاگر عام، ضمن راه‌بردن به اعماق این ویژگی جامعه مخاطب «مورسو»، نمی‌توان چنان‌که بایدوشاید، به ریشه‌ها و دلایل رفتاری شخص «مورسو» که واکنشی در قبال واقعیت‌های پیرامون اوست، به‌درستی راه ببرد؛ امکانی که در جریان خوانش رمان، به دلیل مواجهه دائمی خواننده با توصیفات و توضیحات مستقیم «مورسو»، در ابعاد قابل‌فهم‌تری فراهم می‌شود. به‌علاوه، وجه شادخوار و بی‌دغدغه «مورسو» و ابعاد ویژه شخصیتی او نیز در پرداخت دراماتیک مسعود دلخواه، به دلیل تمرکز بیش ‌از حد دراماتورژ بر وجه تراژیک سرنوشت او از نظر مخاطب پنهان می‌ماند. گرچه همین نقطه‌ضعف، به نوبه خود، در فرایند رویداد‌نگاری نمایش، به نقطه قوتی برای برجسته‌سازی نقش ویرانگر و تراژیک چنین جامعه‌ای بدیل می‌شود و درک و همذات‌پنداری عاطفی مخاطب با شرایط ایدئولوژیک حاکم بر سرنوشت «مورسو» را تقویت می‌کند. اما با وجود ساختار روایی بسیار جذاب و هنرمندانه نمایش «بیگانه» که حاصل پردازش روایت خطی و پیوسته رویدادهای رمان بیگانه در یک ساختار دراماتیک سیال و بعضا سوررئال، بر بستر طراحی صحنه و نورپردازی‌های بسیار کاربردی و هوشمندانه است که ضمن حفظ ریتم روایت، استحاله صحنه‌ها در یکدیگر و درون‌زایی سیال صحنه‌ها از دل یکدیگر را ممکن می‌کند، شاید بتوان کم‌دقتی درام‌پرداز و کارگردان در انتخاب یک زاویه‌دید ثابت و نامشخص‌بودن راوی رویدادهای نمایش در برخی لحظات و صحنه‌ها را از مهم‌ترین نکات قابل انتقاد و مسئله‌ساز در حفظ و تداوم بی‌وقفه ارتباط مخاطب با رویدادهای صحنه دانست که تأثیر بازدارنده‌ای بر باورپذیری مخاطب و برقراری ارتباط بی‌حاشیه او با «مورسو» در صحنه‌های آغازین نمایش می‌گذارد؛ به‌طوری‌که تا صحنه‌های مربوط به زندان، دقیقا معلوم نمی‌شود که چه کسی و از کدام منظری دارد رویدادهای نمایش را روایت می‌کند؛ پدیده‌ای که سبب پرش‌های نامتوازن در زاویه دید روایت و تداخل غیرقابل توجیه واقعیت و خیال در روند رویدادهای نمایش می‌شود. برای مثال، می‌توان به تداخل و هم‌زمانی تابلوی  کوتاه و گذرای زانوزدن «توما پرز»، پیرمرد عاشق (با بازی زیبای محمد مهدی شاهی) در برابر مادر فوت‌شده «مورسو» (با بازی و آواز سلوی عمیقا تأثیرگذار و باشکوه شیوا بیران‌وند) با صحنه تشییع‌جنازه مادر اشاره کرد که به علت بی‌خبری «مورسو» از چندوچون آن، نه می‌توانسته است حاصل تصور ذهنی او باشد و نه بازنمود خاطرات «توما پرز» و معلوم نمی‌شود چه کسی روایتگر آن است. آنچه مسلم می‌نماید، مسعود دلخواه در انتخاب زاویه دید غالب روایت، میان زاویه‌دید شخص خود از رویدادهای مربوط به زندگی «مورسو» و اتخاذ زاویه‌دید شخصی «مورسو» از آنها، در نوسان بوده و به‌همین‌دلیل هم نمایش با دادگاه «مورسو» آغاز شده و در صحنه زندان و بی‌حضور قاضی،  وکیل و دادستان به پایان می‌رسد؛ روندی که اگر به طریقی واژگونه، از زندان «مورسو» آغاز می‌شد و در روندی دایره‌وار، ضمن روایت رویدادهای دادگاه و حوادث پیش از آن- از منظر «مورسو»- به صحنه پایانی زندان و ملاقات با کشیش ختم می‌شد، کوچک‌ترین وقفه‌ای در روند ارتباط صحنه و مخاطب و باورپذیری تماشاگر به وجود نمی‌آمد. در پایان لازم می‌دانم ضمن تقدیر از بازی‌های درک‌شده، درخشان و بسیار باورپذیر و تأثیرگذار حسین سحرخیز در نقش دادستان، هوشنگ قوانلو در نقش سرایدار، سیاوش چراغی در دو نقش به یادماندنی مدیر خانه سالمندان و «سلست» کافه‌چی که هر یک، به عقیده نویسنده این سطرها، یکی از متفاوت‌ترین و موفق‌ترین حضور‌های صحنه‌ای خود را در نمایش «بیگانه» رقم می‌زنند و نیز بازی‌های یک‌دست و قابل ستایش حمیدرضا هدایتی در نقش کشیش زندان، ناصر عاشوری در دو نقش موفق وکیل و مدیر اداره، هومن رستگار در نقش‌های رئیس دادگاه و کشیش، محمدرضا ترابی در نقش‌های سالامونا و خبرنگار و بازی‌های زیبا و چشم‌نواز افسون دلخواه در نقش ماری و سارا نجفی در نقش‌های پرستار و دختر عرب و بازی‌های موفق و درک‌شده صادق حیدری در نقش‌های زندانبان و مرد عرب، محمد مهدی شاهی در نقش‌های آلبر کامو و به‌ویژه نقش به یادماندنی توما پرز و آریا توسلی در نقش امانوئل، حمیدرضا نقره‌دوست در نقش ریمون، شفق خانی در نقش‌های منشی دادگاه و زن سرایدار، علی دولتیاری در نقش‌های نگهبان و مرد عرب٢، ابوالفضل قادری در نقش دستیار کشیش، مایلم به چهار ویژگی چشمگیر و گوش‌نواز و فراموش‌نشدنی اجرای نمایش بیگانه یعنی طراحی صحنه و لباس (کار فاطمه زعفرانی)، گریم (کار سارا اسکندری)، موسیقی و آوا‌پردازی‌های موسیقایی و افکتیو فراموش‌نشدنی (کار رضا قانعی طراح صدا و آهنگ‌ساز) آن اشاره کنم که در کنار خلاقیت‌های سایر هنرمندان و خالقان فضای صوتی و موسیقایی نمایش بیگانه (مهسا مشعشعی، شیوا بیران‌وند، هومن رستگار، آریا توسلی و روزبه کمالی) نقشی بسیار کارساز در باورپذیری و جذابیت فراموش‌نشدنی اجرای نمایش «بیگانه» به دراماتورژی و کارگردانی قابل ستایش مسعود دلخواه داشته‌اند.
پی‌نوشت‌ها:
١- از مقدمه ژرمن بره و کارلوس لینز بر رمان بیگانه آلبر کامو
٢- Xavier Crement ٣- Assholism
٤- Asshole no More نام کتابی است نوشته خاویر کرمنت که در ایران با ترجمه فصیح محمود فرجامی، با عنوان بی‌شعوری، در سه مجلد از سوی انتشارات نیسا به چاپ رسیده است.
٥- اشاره‌ای است به کتاب «دراماتورژی انقلابی در تئاتر» که به‌زودی با ترجمه نگارنده در اختیار بازار نشر قرار خواهد گرفت.

 

روزنامه شرق