شناسهٔ خبر: 4545 - سرویس آرشیو

خليج فارس، خليج فارس است

خليج فارس، خليج فارس است <span style="color: rgb(0, 0, 0); font-family: Tahoma; line-height: 18px; text-align: justify;">در شرايط كنوني همه ما وظيفه داريم كه به فكر ايران باشيم. ايران نه فقط در محاصره اقتصادي و سياسي و نظامي قرار دارد بلكه مدعياني در كمين نشسته اند كه نام آن را محو كنند.</span>

نويسنده: دكتر رضا داوري اردكاني*
 

    در شرايط كنوني همه ما وظيفه داريم كه به فكر ايران باشيم. ايران نه فقط در محاصره اقتصادي و سياسي و نظامي قرار دارد بلكه مدعياني در كمين نشسته اند كه نام آن را محو كنند. در اين وضع من كه مانند همه مردم ايران، ايران و هرچه را كه به ايران منسوب باشد دوست مي دارم نمي توانم نسبت به آنچه روي مي دهد بي تفاوت باشم. البته سعي مي كنم رمانتيك و احساساتي نباشم و دوستي و تعلق خاطر چشمم را كور و تاريك و بد نكند كه عيب ها و نارسايي ها را نبينم يا حسن ببينم. هر ايراني از اينكه خليج فارس را به نامي ديگر بنامند آزرده مي شود و اين آزردگي را در رفتار و آراي و اقوال همگاني هم مي توان بازشناخت. پديد آمدن تعابيري مثل «خليج هميشه فارس» جلوه يي از اين علايق احساساتي است. ولي عكس العمل ها همه نبايد احساساتي باشد. از وقتي كه زمزمه تغيير نام خليج فارس ساز شده است ايرانيان گرچه احساسات شان را به صور گوناگون نشان داده اند، پژوهندگان نيز به مطالعات تاريخي كم و بيش دقيق پرداخته اند تا به همه كس و مخصوصا به خود ما نشان دهند كه خليج فارس را نه فقط نياكان ما، بلكه همه جهان از اقدم زمان هاي تاريخي تاكنون خليج فارس مي ناميده اند. دانشمندان ايراني مقيم ايران و خارج از ايران در ؟سال اخير ده ها كتاب به زبان فارسي و به زبان هاي ديگر در تاريخ و جغرافيا و فرهنگ خليج فارس نوشته اند و به صرف ابراز احساسات اكتفا نكرده اند. وقتي با تاريخ و خاطرات و علايق يك قوم بازي مي كنند آن قوم حق دارد احساساتي شود، اما اگر خرد و درايت پشتوانه احساسات قرار نگيرد چه بسا كه مايه زيانكاري باشد. دفاع از نام خليج فارس وظيفه بزرگي است، اما گاهي اتفاق افتاده است كه در برابر دستاوردها يا از دست دادن هاي كوچك، احساسات بزرگ بروز مي دهند. چنان كه اشاره شد، آنچه ما را به طرح مساله خليج فارس متوجه كرده است احساسات ايران دوستي است، اما اگر بتوانيم دوست داناي ايران باشيم بهتر مي توانيم از آن نگهباني كنيم. پس، از ابتدا مي كوشيم كه تعبيرهايي نظير «خليج هميشه فارس» را به كار نبريم. آخر اگر نام خليج فارس را دوست مي داريم حرمت زبان فارسي را هم بايد نگاه داريم و آن را بيشتر آشفته نسازيم. من حتي نمي خواهم ثابت كنم كه نام خليج فارس، خليج فارس است، زيرا كساني نيز كه سوداي تغيير نام آن را دارند درباره تاريخ خليج فارس داعيه ندارند و نمي توانند داشته باشند. اگر كسي اطلسي را كه يكي از حكمرانان امارات متحده عربي منتشر كرده است ورق بزند مي بيند كه در همه نقشه ها نام حقيقي خليج فارس آمده است. در عراق هم كه شايد براي نخستين بار نغمه ناساز تغيير نام از آنجا به گوش عامه مردم رسيد، در اطلس هايي كه تا سال 1960 چاپ شده است خليج فارس با نام حقيقي اش درج شده است و مگر نه اين است كه از هرودوت و استرابون و ابن حوقل گرفته تا جغرافيدانان و جغرافي نويسان و اطلس پردازان معاصر سراسر جهان، از عرب و عجم و اروپايي و آسيايي و امريكايي و آفريقايي، همه نام خليج فارس را به رسميت مي شناخته اند و مي شناسند. آنچه اهميت دارد اين است كه بدانيم در 30، 40 سال اخير چه پيش آمده است كه سوداي تغيير نام چندين هزار ساله خليج فارس در سرها افتاده است.
     پدران ما كه دريايشان خليج فارس ناميده مي شد، اهل خرد و تدبير و دانايي بودند كه به سرزمين ها و چيزها نام شايسته مي دادند و نام ها را حفظ مي كردند. اكنون هم نام خليج فارس نه با حرف و شعار، بلكه با پشتوانه تفكر و خرد و دانش حفظ مي شود. اگر ما حقيقتا ما باشيم هيچ قدرت بيروني نمي تواند خللي در كار و بارمان پديد آورد و اگر همه جهان همصدا شود و بخواهد خليج فارس را به نام ديگري بنامد خيال محال در سر مي پزد. نام خليج فارس با نام ما پيوسته است
    گرچه بسياري از اعراب و متعربان تغيير نام خليج فارس را با احساسات ناشي از ناسيوناليسم عربي استقبال كردند، آنها پيشنهاد دهنده تغيير نام نبودند و چگونه مي توانستند پيشنهاد دهنده باشند. آنها دريايي را به نام درياي عربي مي شناختند.
    ما كه بي انصاف و متعصب و نژادپرست نيستيم. در نقشه جهان يك دريا وجود دارد كه گاهي آن را خليج عربي يا درياي عرب خوانده اند و آن درياي احمر است. اين ناميدن بي وجه نبوده است، زيرا ساحل مهم آن ساحل عربستان است اما جنوب خليج فارس هميشه ريگزار خشك سوزان بوده است. آنجا سكنه ثابت نداشته و اگر داشته است ساكنانش نام و نشان معتبري نداشته اند چه رسد به اينكه نام خود را به يك سرزمين يا دريايي بدهند كه لااقل از 500 سال پيش در عداد استراتژيك ترين مناطق جهان بوده و اكنون شايد مركز دايره استراتژي و قلب منازعات قدرتمندان و سوداگران بين المللي باشد.سوداي تغيير نام خليج فارس با افزايش اهميت استراتژيك خليج فارس و برچيده شدن پايگاه قدرت هاي جهاني در ايران تناسب دارد، اما قضيه بي ارتباط با تحولي كه در جامعه عرب عراقي و كويتي و سعودي و اماراتي نيز روي داده است، نيست. اين تحول چه بوده است آيا فرهنگ عربي قوت و نشاط يافته و سواحل خليج فارس مهد فرهنگ عربي شده است: منكر نمي شويم كه جهان عرب شعر و فرهنگ داشته و جزو عمده فرهنگ اسلامي هم با زبان عربي يگانه شده است اما اين فرهنگ صرف، فرهنگ عربي نيست، زيرا نظر به ادب عربي در ايران كمتر از جاهاي ديگر نبوده است. اكنون آيا يك نهضت فرهنگي عربي در جايي به وجود آمده است تفكر و فرهنگ خاص عربي چيست و كجاست عراق كه در اشغال امريكا و انگلستان و... است. در كويت و قطر و دوبي هم نشنيده ايم كه نهضت فرهنگي روي داده باشد. البته در ريگزار و برهوت غرب و جنوب خليج فارس تاسيسات نفتي و مخابراتي و ارتباطي و توريستي و بازرگاني عظيم برپا شده است. چرا و چگونه اين تاسيسات برپا شده و برپا كننده آنها كيست و از كجا آمده است؟ خليج فارس مهم ترين مركز صدور نفت دنياست و براي اينكه تسلط امپراتوري هاي جديد بر منابع نفت پايدار و بر دوام بماند در آنجا پايگاه هاي قدرت سياسي و نظامي و اقتصادي تاسيس كرده اند و در سايه قدرت اين پايگاه هاست كه سياست و اقتصاد منطقه را تحت نظارت درآورده اند، پس آباداني جنوب خليج فارس (كه هرچه باشد نامش را تمدن و فرهنگ عربي نمي توان گذاشت) ربطي به عرب و عربيت ندارد، بلكه در آنجا سازمان هاي مالي و اقتصادي چند مليتي بزرگ به وجود آمده است كه بعضي از كارمندانش عربند و گاهي به زبان عربي سخن مي گويند و حساب و كتاب شان به زبان انگليسي است.
    اين سازمان ها جهاني است و مديران و سوداگران غربي سياست و اقتصاد آنها را راه مي برند. البته از پول و سرمايه مردم شمال و غرب و جنوب بنايي براي قدرت ساخته اند. اين بنا تمدن نيست و اگر باشد به عرب ربطي ندارد زيرا عرب آن را نساخته است. اگر عرب مي خواست تمدني بسازد آن را در سوريه و مصر و حجاز مي ساخت ولي آنچه در جنوب خليج فارس مي بينيم تاسيس چندين موسسه تجاري و مالي است كه اينها هم لوازمي مثل دانشگاه و مدرسه و كتابخانه و تاسيسات ورزشي دارند و اين لوازم مستقل از قوميت به وجود مي آيند. من زماني را به خاطر مي آورم كه راه آهن سراسري ايران تاسيس مي شد. در مسير راه، در بخش ها و روستاها وقتي مهندسان و كاركنان فني و عوامل شركت هاي مقاطعه كار وارد مي شدند وسايل تازه و رفتارهاي متفاوت با رفتار اهل محل با خود مي آوردند و البته كارگران محلي را هم به كار مي گرفتند. آنها در خرده فرهنگ محلي منحل نمي شدند، بلكه در همان مدت كوتاه اقامت شان در مناسبات مردمان تغييراتي پديد مي آوردند. در جنوب خليج فارس هم كساني از بيرون آمده اند و روگرفت يا زايده يي از نظم كشورهاي خود را به آنجا آورده اند و فقط كاركنان و كارگران شان عرب و هندي و پاكستاني و... هستند. آنچه در جنوب خليج فارس روي داده است مدرنيزاسيون قسمتي از جهان عربي نيست بلكه آنجا صورتي جديد از كلني غربي به وجود آمده است كه نام خود را پوشيده مي دارد و حتي خود را عرب مي خواند و همين عرب، يعني يك اسم بي مسما است كه مي خواهد خليج فارس را به نام ديگر بخواند. صريح بگوييم عرب ها به صرافت طبع درصدد اين تغيير نام برنيامده اند بلكه اين صدا از گلويي بيرون آمده است كه در حقيقت عرب نيست اما مي كوشد به زبان عربي سخن بگويد و خود را عرب قلمداد كند. اينها به عربيت ربطي ندارد. اگر نهضتي در جهان عرب براي رسيدن به آينده بهتر از طريق تجديد عهد با تمدن گذشته به وجود مي آمد هيچ كاري به تغيير نام ها و دامن زدن به اختلاف ها نداشت و راه خودش را مي رفت، چنان كه جمال عبدالناصر تا زماني كه نهضتش جان و نشاط داشت در نطق هاي خود درياي جنوب ايران را خليج فارس مي گفت و در نقشه هايي كه در زمان حكومت او در مصر چاپ مي شد، خليج فارس نام حقيقي خود را داشت. وقتي ناسيوناليسم عربي دچار بحران شد و تفرقه در آن افتاد مدعيان عراقي رهبري ناسيوناليسم عرب غوغاي تغيير نام خليج فارس را راه انداختند. اما در اصل اين نغمه را ابتدا اروپاييان ساز كرده بودند، چنان كه در زمان فتحعلي شاه انگلستان كوشيده بود كه طرح تغيير نام خليج فارس را دراندازد. بعدها سرچارلز بلگريو دوباره در حوالي سال هاي 1930 از آن دم زد و بالاخره در كتابي به جاي اينكه پيشنهاد قديمي خود را تكرار كند در وصف خليج فارس معترضه «كه اعراب آن را خليج عربي مي گويند» (دكتر ناصر تكميل همايون، خليج فارس، از ايران چه مي دانيم، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، چاپ چهارم، 1383 ص110 ) را آورد. او براي اينكه تغيير نام را به همه عرب ها و به جغرافيدانان و تاريخدانان و تاريخ نويسان همه جهان القا كند، اين بار حكمي را كه قبلابه صورت انشايي بيان كرده بود، به صورت خبري آورد و آن را از قول عرب ها بيان كرد. ممكن است بگويند در شرايطي كه بعضي از رهبران ناسيوناليسم عربي و امثال عبد الكريم قاسم خليج فارس را خليج عربي مي گفتند هيچ اشكالي بر بلگريو كه گفته است عرب ها خليج فارس را خليج عربي مي خوانند نيست و نوشته او با روش علمي مطابقت دارد: وانگهي، اگر ما گرفتار توهم توطئه نيستيم به نيت او چه كار داريم! در اينجا طردا للباب دو نكته كوتاه مي گويم و به اصل مطلب بازمي گردم. نكته اول اين است كه توهم توطئه را غالبا بي تامل و بي توجه به معني آن به زبان مي آورند و از آن سوءاستفاده سياسي مي كنند، يعني با آن به ديگران برچسب مي زنند تا صدايشان را خفه كنند. نه اينكه توهم توطئه در روانشناسي اجتماعي واقعيتي نداشته باشد: خيلي از استعمار زدگان و ستمديدگان قهر استعماري كه عمري در سياست دروغ و فريب به سر برده اند به درجات به اين توهم دچارند. يعني چون ديده اند كه در بيشتر وقايع گذشته دست بازيگران قدرت در كار بوده است، خود و امثال خود را بازيچه مي پندارند و براي سلب مسووليت از خود، به پناه توهم توطئه مي روند تا اگر از آنان پرسيده شود كه چرا دست روي دست گذاشته اند بگويند چون هرچه قدرتمندان جهاني بخواهند واقع مي شود، دخالت ما چه سود دارد و چرا خود را آلت دست و وسيله بهره برداري آنان قرار دهيم. دوم اينكه با اثبات وجود توهم توطئه نبايد پنداشت كه چيزي به نام توطئه وجود ندارد و هر كس از توطئه بگويد دچار توهم است. توطئه، توهم نيست بلكه در سياست و اقتصاد شايع ترين واقعيت هاست. چيزي كه مبتلايان به توهم توطئه بايد بدانند اين است كه توطئه گران از عهده همه كار برنمي آيند و قدرت نامحدود ندارند مثلانمي توانند ميل به دانستن و پژوهش را در مردمي كه اراده به دانستن كرده اند، از ميان ببرند و اگر مردمي با اراده در راهي قدم گذاشتند سد كردن راهشان بسيار دشوار مي شود. توطئه گران صاحب اختيار ترقي و انحطاط اقوام ديگر نيستند و درست نيست گفته شود كه استعمارگران مثلااقوام استعمارزده را از پيشرفت باز داشته اند زيرا آنها بازداشته شده بودند كه استعمار مقهورشان كرده است اما مدعيان توهم توطئه هم مواظب باشند كه عذرخواه توطئه گران نباشند و غفلت را به جاي توهم توطئه نگذارند. عيب توهم توطئه اين است كه وجهي از غفلت است. اگر به بهانه برطرف كردن اين غفلت، غفلت بزرگ تري به جاي آن پديد آيد عقل همچنان پوشيده مي ماند. درست است كه توطئه در تفكر و علم و فرهنگ نيست اما حرف هاي اهل سياست كه در موقع و مقام سياسي مي گويند هرچند مهم يا بي اهميت باشد معمولااز سنخ احكام خبري علمي نيست و از آن تلقي علم نبايد كرد. سخن سياست، سخن آبژكتيو نيست و بي قصد و غرض ايراد نمي شود.
    پس اينكه مي گويند بلگريو فقط نقل كرده است كه اعراب خليج فارس را به نام ديگري مي نامند و غرضي در سخن او ديده نمي شود، اولاجمله را بايد در متن مطالب نويسنده آن قرار دهند، ثانيا نويسنده و سوابق او را بشناسند. بلگريو يك مورخ نيست و تاريخ خليج فارس را ننوشته است. او سياستمداري است كه در حدود 70 سال پيش و سال ها قبل از اينكه عرب ها به سوداي تغيير نام خليج فارس مبتلاشوند گفته بود كه اين نام بايد تغيير كند. او لفظ خليج عربي را از زبان عرب ها نشنيده بلكه قبلاخود در گوش ايشان خوانده و آنها از او شنيده اند. نمي خواهيم تقصير هياهوي تغيير نام را به گردن كسي بيندازيم و اگر در جست وجوي مقصر، سرگردان و متوقف شويم چه بسا كه كار از دست برود. ما بايد با فكر و ذكر نگهبان نام باشيم. آدمي شاعرانه چيزها را مي نامد و از نام ها پاسداري مي كند و به همين جهت است كه تغيير يك نام تاريخي آسان نيست و اين كار هرگز از عهده چند و چندين عامل و كارگزار بازار سوداگري برنمي آيد. مي گويند كه پس چگونه بلگريو و امثال او درصدد تغيير نام برآمده اند. بلگريو يك بازي سياسي را آغاز كرده است و كاملاطبيعي بوده است كه بسياري از اعراب هم از تغيير نام خليج فارس استقبال كنند اما فكر تغيير نام را آنها پيش نياورده اند. انديشه تغيير نام در بيرون از منطقه و در جايي كه خليج فارس و كشور ايران را منطقه بسيار مهم استراتژيك ديده اند، طرح شده است. انديشه يي كه هم ما را آزرده و پريشان مي كند و هم اختلاف هاي قديمي و تاريخي را به ياد مي آورد و به آنها صورت سياسي مي دهد. اگر ما بتوانيم بر اين آزردگي و پريشاني غلبه كنيم و با متانت و هوشياري و درايت از تبديل اختلاف هاي كلي و جزيي تاريخي به كشمكش هاي سياسي جلوگيري كنيم، نام خليج فارس را هم مي توانيم حفظ كنيم. اين تغيير نام كار آساني نيست. مجله معتبر نشنال جئوگرافي هم كه نام خليج عربي را در كنار خليج فارس قرار داد، خيلي زود عذرخواهي كرد. مجله نه تنها از ما بلكه از تاريخ عذرخواهي كرد و اين قدرت تاريخ است كه اشخاص و گروه ها را محدود مي كند و نمي گذارد هر كاري را كه دل شان مي خواهد انجام دهند. اين را نمي گويم كه غره شويم و تاريخ را هم پشتيبان خود بدانيم. اگر با همين قدرت محدود استراتژي هايي كه گاهي به صورت علم و انديشه ظاهر مي شوند احساساتي برخورد كنيم كاري از پيش نمي بريم و صرف اينكه خليج فارس را مثلا«خليج هميشه فارس» بناميم نام محفوظ نمي ماند (اگر خود اين شعار تغيير نام نباشد.) دانشمندان جغرافياي تاريخي و جغرافيدانان ما تاكنون با اين هياهو بالنسبه خوب مقابله كرده اند و اثر پژوهش هاي تاريخي آنان به خوبي روشن شده است و مي دانيم كه نام خليج فارس يك نام ديرين است. اكنون اين نام را مي خواهند تغيير دهند. به هوش باشيم كه در بازي خطرناك اختلاف ها و نزاع هاي قومي و نژادي وارد نشويم. جنگ عرب، عجم، ترك، فارس، بلوچ، كرد و تركمن روح فرهنگ ما را مي خورد و ما را از هستي ساقط مي كند. اين طرح، طرح يك قوم و ملت بر ضد قوم و ملت ديگر نيست. ايرانيان هزاران سال است كه با اعراب رابطه داشته اند و از آغاز اسلام ايران مركز بزرگ فرهنگ اسلامي و حتي مهد پرورش زبان عربي بوده است (هرچند كه در اين اواخر كوشش مي شود كه مقام امثال سيبويه در قوام ادب عربي را كه از بديهيات تاريخ است انكار كنند. وقتي از موضع ايدئولوژي و عصبيت قومي به تاريخ بنگرند حق شناسي ديگر چه جايي مي تواند داشته باشد).
    آنچه در جنوب خليج فارس روي داده است مدرنيزاسيون قسمتي از جهان عربي نيست بلكه آنجا صورتي جديد از كلني غربي به وجود آمده است كه نام خود را پوشيده مي دارد و حتي خود را عرب مي خواند و مي خواهد خليج فارس را به نام ديگر بخواند. صريح بگوييم عرب ها به صرافت طبع درصدد اين تغيير نام بر نيامده اند بلكه اين صدا از گلويي بيرون آمده است كه در حقيقت عرب نيست اما مي كوشد به زبان عربي سخن بگويد و خود را عرب قلمداد كند. عرب ها حتي در بحبوحه رشد ناسيوناليسم عربي به نام خليج فارس تعرض نكردند. اين نغمه ها از جاي ديگر آمده است. با اينكه نبايد به سراغ توهم توطئه در آثار ادبي و قديمي برويم به نظر مي رسد كه سوداگران جهاني گاهي حتي فرهنگ و فضايل و نام هاي بزرگ را وسيله ايجاد تفرقه و اختلاف مي كنند. مساله فقط تغيير نام خليج فارس نيست، بلكه اگر بتوانند نام ايران را هم تغيير مي دهند و مگر ايرانيان و شيعيان را به مخالفت با عقل نسبت نمي دهند. نمي گويم اختلاف ها و عصبيت ها نبوده است. از زمان سلطنت بني اميه كوشش شد كه عصبيت عربي را به جاي اعتقادات اسلامي بگذارند. نطفه هاي قوم پرستي عربي از همان زمان منعقد شد ولي آن عصبيت ها ماده ناسيوناليسم عربي بود و آن را عين اين ناسيوناليسم نبايد دانست. در ناسيوناليسم عربي اختلاف هاي فرهنگي و عقيدتي سابق بيشتر سياسي شد اما توجه كنيم كه اين ناسيوناليسم بر ضد ايران نبود (و عبد الناصر علاقه خاصي به نهضت ملي شدن نفت در ايران داشت) و اكنون هم آن را در برابر ايران نبايد دانست. از ابتلائات عصر جديد كه ما هم از آن مصون نبوده ايم سياسي ديدن روابط ميان اقوام و فرهنگ هاست ولي روابط ميان اقوام به صرف اتخاذ تدابير امنيتي و سياسي (حتي اگر آن تدابير درست باشد) سامان درست پيدا نمي كند بلكه بايد به اين روابط با نگاه فرهنگي نگريست و برنامه هاي توسعه اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي را چنان تنظيم كرد كه آثار اختلاف از ميان برود و بنياد وحدت استوار شود. عرب، كرد، آذري، تركمن و بلوچ مثل اهالي اصفهان و شيراز و تهران همه ايراني اند. آذربايجان در تاريخ تجدد ايران شان و مقامي دارد كه شايد هيچ يك از مناطق ديگر ايران نداشته باشد. در شرايطي كه فرهنگ سوداگري غرب جهاني مي شود اختلاف ترك و فارس و عرب و... چه وجهي دارد، اين اختلاف ها ديگر طبيعي نيست بلكه در اجراي استراتژي جهاني شدن توليد و سرمايه به كار قدرتمندان مي آيد و امري كه ظاهراً فرهنگي مي نمايد صورت سياسي پيدا مي كند و زمينه بهره برداري قدرتمندان جهاني مي شود. اگر مي بينيد مجله نشنال جئوگرافي با ترديد نام خليج فارس را تغيير مي دهد مپنداريد كه ترديدش از نوع ترديدهاي علمي يا مثلانوعي تاكتيك براي موجه جلوه دادن كار خويش است. اين وسوسه را روح قدرت جهاني در مديران نشنال جئوگرافي پديد آورده است. بر وفق متدولوژي علمي كه نشنال جئوگرافي به آن پايبند است نام خليج فارس را نبايد تغيير داد زيرا وجهي براي تغيير نام آن نيست و يك نام تاريخي را با بلهوسي تغيير نمي دهند اما اين سودا بلهوسي نيست بلكه استراتژي اعمال قدرت و استيلاآن را ايجاب يا توجيه مي كند. اگر تغيير نام خليج فارس احساسات قومي گروه هايي از اعراب را راضي مي كند سياستمداران غربي و نويسندگان مجله نشنال جئوگرافي علاقه يي به نام عربي ندارند و براي آنها لفظ فارس و عرب تفاوت ندارد. آنها در بازي شطرنج سياسي خود مهره ها را با محاسبه جابه جا مي كنند. اينجاست كه مجله نشنال جئوگرافي دچار ترديد مي شود. ابتدا نام جعلي را مي آورد و سپس از كاري كه كرده است عذر مي خواهد. صد سال پيش اگر سياستمدار يا نويسنده يي به جاي خليج فارس نام ديگري مي نوشت جغرافي دانان و مورخان و از جمله آنها نويسندگان مجله نشنال جئوگرافي به او اعتراض مي كردند پس چرا اكنون دچار ترديد شده اند. پاسخ عامه پسند مي تواند اين باشد كه اكنون جمعيت كثيري از عرب ها در مقالات و كتاب هاي خود به جاي خليج فارس خليج عربي مي نويسند و وقتي مردم چيزي را به نامي مي نامند و آن نام شايع مي شود نبايد اصراري در حفظ نام كهن داشته باشيم. ساده ترين اشكال اين استدلال اين است كه اگر كساني مي خواهند نام خليج فارس را تغيير دهند ما كه نمي خواهيم اين نام تغيير كند كدام خواست مرجح است. خواست ما يا خواست عرب ها اما خواستي كه يك نام چند هزار ساله را تغيير مي دهد بايد بسيار نيرومند باشد. آيا عرب ها چنين خواست نيرومندي دارند و اگر دارند چرا آن را در راهي كه به حل مسائل و رفع مشكلات و بهبود زندگيشان مودي مي شود صرف نمي كنند چرا آنها به چيزهايي اراده مي كنند كه به دردشان نمي خورد و قومي كه مصلحت خود را نمي داند اراده اش كجاست اينكه عرب از تغيير نام خليج فارس احساس خشنودي مي كند يك امر ساده روان شناسي است و به نظر نمي رسد كه هيچ اراده تاريخي در پس اين احساسات قرار داشته باشد اما نكته مهم تر اين است كه همه تغيير نام ها به يك اندازه اهميت ندارد. وقتي كشوري بنياد گذاشته مي شود بنيادگذاران نام خود يا نامي را كه مي خواهند به كشورشان مي دهند. گاهي در كشورها تحولاتي به وجود مي آيد كه بسياري چيزها و از جمله نام ها تغيير مي كند و كسي هم اعتراض نمي كند يعني تغيير اگر موجه باشد جاي اعتراضي نيست. چنان كه مي دانيم نام قديم دجله اروند بوده است اما وقتي شهر بغداد را ساختند اروند را دجله ناميدند و كسي اعتراض و مخالفت نكرد و حتي فردوسي بزرگ به اين تغيير رضايت داد و گفت: «اگر پهلواني نداني زبان به تازي تو اروند را دجله خوان» از آن زمان كه دجله و فرات و كارون هر يك مستقيما به خليج فارس مي ريختند چندان نگذشته است اما اكنون بر اثر تغييري كه در ساحل پديد آمده اين سه به هم پيوسته اند و از پيوستگي شان شطي به وجود آمده است كه گروهي نام اروند يعني نام قديمي دجله و گروهي ديگر نام نه چندان مناسب شط العرب به آن داده اند. با اينكه نام اروند رود زيباتر و برازنده تر است هيچ سر و صدايي در اعتراض به نامگذاري شط العرب برنخاسته است. شايد اگر اسلاف ما مي دانستند كه نامگذاران شط العرب سوداي تغيير نام درياي فارس در سر خواهند پرورد نام شط العرب را نمي پذيرفتند و مي كوشيدند نام تاريخي اروند را مسجل كنند. آنها به احتمال قوي درنيافتند كه آن نامگذاري هم وجهه سياسي داشته است. مقصود اين است كه بر سر نام ها بيهوده نزاع نمي كنيم و اگر زمزمه تغيير نام خليج فارس اين همه بر ما گران آمده است از آن روست كه اولااين سودا بدون ملاحظه قواعد و قوانين مصرح در حقوق بين المللي و درياها عنوان شده و ثانيا - مطلب اساسي و اصلي اين است كه- در اين سودا نام و حيثيت و موجوديت ايران هدف قرار گرفته است. در اين وضع وظيفه ما چيست، ما چه مي توانيم و چه بايد بكنيم؟ اينكه دانشمندان مان كتاب ها و مقالات خوب نوشته اند كار بزرگي كرده اند كه بايد قدر آن را دانست. اين مقالات و كتاب ها جزو آثار خوب پژوهندگان معاصر ما است و شايد قدم بزرگي در پيشبرد علوم انساني در ايران باشد. ما بايد خود را به تاريخ و علوم انساني نيازمند بيابيم تا از روي جد به آن بپردازيم. تعلق خاطر به ايران انگيزه خوبي براي ورود در بحث هاي تاريخي و فرهنگي است. در آنچه راجع به خليج فارس نوشته اند نه فقط اطلاعات دقيق و سودمند تاريخي و جغرافيايي درباره خليج فارس و سواحل و جزاير آن وجود دارد بلكه نويسندگان احيانا با اشاراتي كه خواننده فهيم به آساني درمي يابد ما را متذكر مي سازند كه پشت سر تغيير نام مقاصد ديگري نهفته است. رودخانه مرزي ايران را شط العرب ناميدند و ما با نجابت سكوت كرديم و طبيعي بود كه وقتي رودخانه مرزي نام عربي دارد در تعيين مرز مشكلات پيش مي آيد و ديديم كه چه مشكلات و مصيبت هايي به بهانه اختلاف در تعيين خط مرزي پيش آمد. اين بار قضيه بغرنج تر است. خليج فارس، اروندرود نيست. شايد براي اطلاق نام شط العرب به رودخانه مرزي جنوب غربي ايران توجيهي بتوان يافت يا به آن اهميت نداد اما تغيير نام خليج فارس هيچ وجهي ندارد. درياي جنوب ايران از آن جهت دريا يا خليج فارس ناميده شده است كه قوم پارس در ساحل آن سكونت داشته و امواج اين درياي نيلگون هزاران سال با آهنگ زندگي و رفتار و فرهنگ پارسيان همنوايي داشته است يعني اگر به مناسبت مي خواستند نامي براي آن انتخاب كنند بهتر از درياي فارس نامي پيدا نمي شد. البته چنان كه اشاره شد مي گويند آن زمان كه به دريا و به هر چيز ديگر شاعرانه نام مي دادند گذشته است و اكنون ساحل جنوب درياي فارس مركز تجارت و توريسم شده و سوداگران بين المللي بعضي تاسيسات علمي و فرهنگي و مخصوصا پايگاه هاي نظامي در آنجا داير كرده اند. بسيار خب، اين زمان تغيير يافته چه زماني است و زمان كيست؟ اگر قدرت هاي جهاني در اين دريا نيروي نظامي دارند و كشتي هاي جنگي و تجاري شان در آن رفت و آمد مي كند لابد زمان، زمان قدرت آنهاست. آيا در اين زمان نام خليج فارس بايد تغيير كند مگر كشتي هاي سوداگران جهاني در اقيانوس كبير و درياي مديترانه و خليج مكزيك رفت و آمد ندارند، پس چرا نام ها همان است كه بوده است. آيا با استقرار پايگاه هاي نظامي و اقتصادي و مالي در خليج فارس اين دريا با فرهنگ عربي دمساز و سازگار شده است؟ فرهنگ عربي چنان كه قبلاهم گفتيم تغييري مبهم است. در اين مورد درست اين است كه بگوييم در سواحل جنوب خليج فارس جمعيتي زندگي مي كنند كه عددشان كمتر از جمعيت يكي از استان هاي ساحل شمالي است. اينها فرهنگ خاصي ندارند و نه به يك زبان بلكه به زبان هاي عربي و فارسي و انگليسي و اردو و... تكلم مي كنند. حتي اگر فرهنگ عربي در جايي موجود باشد در آنجا چنين فرهنگي وجود ندارد زيرا فرهنگ غالب در اينجا فرهنگ داد و ستد و دلالي و توريسم و عيش و نوش است. اين فرهنگ، فرهنگ عربي نيست بلكه اين تجدد صوري بازاري كه حول مجموعه يي از هتل ها و فروشگاه ها و ايستگاه هاي راديو- تلويزيوني و فرودگاه ها مي گردد چندان رنگ و بوي غربي دارد كه انتساب آن به عرب در حكم مسامحه است و اگر اين تاسيسات تعلقي به اعراب داشت آنها نياز نداشتند به نام خليج فارس تعرض كنند. طرح تغيير نام خليج فارس يك تاكتيك سياسي، محلي و منطقه يي نيست بلكه جايي در راهبرد سياست كلي جهان كنوني دارد كه در آن ايران بايد تحت فشار قرار گيرد و عرصه بر آن تنگ شود. قدرتمندان و سوداگران سياسي جهان از روانشناسي قومي ما ايرانيان بي خبر نيستند. آنها مي دانند كه مردم ايران كشورشان را بسيار دوست مي دارند و هر تجاوزي كه به آن شود خاطرشان را آزرده و مكدر مي كند و آماده اند كه از اين آزردگي بهره برداري كنند. پس اين پريشاني و تكدر خاطر نبايد ما را از تامل دور كند و به ابراز عكس العمل هاي احساساتي وادار كند. اگر ما زبان قدرت جهان كنوني و سلاحي را كه عليه ما به كار مي رود بشناسيم و بدانيم كه ضعف ما كجاست و در چيست و بينديشيم كه چگونه مي توانيم از نام و موجوديت ايران دفاع كنيم، سوداي سوداگران نقش بر آب مي شود. ايران بالقوه بنيه تاريخي و فرهنگي دفاع از خويش را دارد. اين بنيه را بايد كشف كرد و فعليت بخشيد. پدران ما كه دريايشان خليج فارس ناميده مي شد، اهل خرد و تدبير و دانايي بودند كه به سرزمين ها و چيزها نام شايسته مي دادند و نام ها را حفظ مي كردند. اكنون هم نام خليج فارس نه با حرف و شعار، بلكه با پشتوانه تفكر و خرد و دانش حفظ مي شود. اگر ما حقيقتا ما باشيم هيچ قدرت بيروني نمي تواند خللي در كار و بارمان پديد آورد و اگر همه جهان همصدا شود و بخواهد خليج فارس را به نام ديگري بنامد خيال محال در سر مي پزد. نام خليج فارس با نام ما پيوسته است. اگر ما آهنگ و عزم دانايي و عظمت و دوام تاريخي داريم از عهده پاسداري نام خليج فارس هم برمي آييم و ان شاءالله كه چنين است.