شناسهٔ خبر: 45461 - سرویس دیگر رسانه ها

شعر بهار، در مرکز مشروطیت / محمدرضا شفیعی کدکنی

بعضی از ادیبان معاصر را دیده‌ام که بهار را با ادیب‌الممالک مقایسه می‌کنند، تنها دلیل آنان زمینه مشروطگی شعر این دو و گرایش غالب این دو شاعر به قالب قصیده و زبان قدمایی است؛ ولی این قیاسی است مع‌الفارق.

فرهنگ امروز/ محمدرضا شفیعی کدکنی:

          

هر نسلی بیشتر، شعر نسل خود را در حافظه دارد ولی اگر شاعری که از اوج دوران شاعری‌اش تا امروز پنج شش نسل گذشته (نسل را با فاصله ده ‌سال تا دوازده‌سال به کار می‌برم نه با اصطلاح علمای انساب) در ذهن و ضمیر تمام نسلها به یک اندازه یا به طور مستمر، شعرهایش حکومت کرده باشد، می‌توان پذیرفت که شخصیت طبیعی خویش را در تاریخ ادبیات عصر ما به دست آورده است و از خطر فراموشی مطلق رسته است.

من معتقدم که شعر بهار و شعر ایرج از روزگار عرضه شدن تا امروز، همه نسلها را تسخیر کرده است و در آینده نیز بیش و کم، حضور و استمرار خود را در حافظه نسلهای مختلف حفظ خواهد کرد؛ ولی چنین تضمینی را در باب قاآنی یا یغما یا از شعرای مشروطیت، ادیب‌الممالک و سید اشرف، و از شعرای نسلهای بعد (خودتان مثال بزنید) نمی‌توانیم بدهیم؛ در صورتی که اینان هر کدام در عصر خویش طرفدارانی داشته‌اند و بعضی از اهل ادب در حق آنان، گاه عقاید افراطی نیز ممکن است ابراز کرده باشند.

بگذارید اول در بافت تاریخی عصر بهار، نگاهی کنیم به موقعیت او: شعر بهار در مرکز مشروطیت قرار دارد، و تمایز او از اقرانش (ادیب پیشاوری، ادیب‌الممالک، دهخدا، سید اشرف، عارف، عشقی و ایرج) در این است که پس از دوره مشروطیت نیز ادامه یافته و قریب سه دهه پس از مسخ مشروطیت به دست رضاشاه را نیز زیر چتر خلاقیت خود دارد و این سی ‌سال بهترین سالهای شاعری اوست. از نوادر حوادث تاریخ شعر فارسی در قرن اخیر (و شاید هم تمام قرون) اینکه شعر بهار تا آخرین روزهای حیاتش همواره در اوج زندگی و پیوند با نبض جامعه بوده و هرگز به ابتذال و سستی و تکرار ـ که از ویژگیهای دیگران در سنین کهولت و پیری است ـ گرفتار نشده است (نگاه کنید به «هدیه باکو»، «لاله خونین کفن از خاک سرآورده برون» و «جغد جنگ» و…) و حال آنکه غالب معاصران پس از یک دوره کوتاه شهرت، کارشان گاه به ابتذال عجیبی می‌کشد و هیچ کدامشان حاضر نیستند که این حقیقت را بپذیرند و اصرار دارند که آن روزها آن نوع شعر، ضرورت داشت و این روزها این نوع شعر. نمونه‌هایش را خودتان نام ببرید.

در همین زمینه شعر مشروطیت که اشاره کردم، اگر بخواهیم شعر بهار را بررسی کنیم، تنها شاعری که به لحاظ حجم آثار با او قابل مقایسه است، ادیب‌الممالک است و تنها شاعری که به لحاظ نفوذ در میان توده وسیع خوانندگان، می‌تواند با او رقابت کند، ایرج. وگرنه دیگران به هیچ وجه جایی برای مقایسه ندارند؛ نفوذ سید اشرف بیشتر در روزگار حیات او و آن هم در قشرهای خاصی از خوانندگان و دوستداران شعر بوده و نفوذ عارف به خاطر تصنیف‌ها و مقام موسیقایی اوست.

بعضی از ادیبان معاصر را دیده‌ام که بهار را با ادیب‌الممالک مقایسه می‌کنند، تنها دلیل آنان زمینه مشروطگی شعر این دو و گرایش غالب این دو شاعر به قالب قصیده و زبان قدمایی است؛ ولی این قیاسی است مع‌الفارق. از مجموع شعر استادانه و بسیار استوار ادیب‌الممالک، چند شعر می‌توان یافت که توانسته باشد به میان انبوه خوانندگان شعر، در نسلهای پس از او، راه یافته باشد؟ اگر به دیوانش مراجعه نکنید و از حافظه‌تان مدد بگیرید، خواهید گفت: «برخیز شتربانا بربند کجاوه» آن هم آغاز شعر و چند بند آن که در میان وعاظ و اهل منبر شهرت یافته. و «قاضی عدلیه بلد» و شاید یکی دو شعر دیگر مثل «تا زبر خاکی‌ای نهال برومند» بقیه شعرها استوار و خوب و به هنجار قدماست و شاید به لحاظ صورت و ساخت قدمایی، قوی‌تر از بعضی از شعرهای بهار؛ اما چرا به میان حوزه‌های وسیع خوانندگان شعر راه نیافته است؟

طنز ایرج، به‌ویژه در قلمروهای خاصی، بسیار دلپذیر و در نوع خود بی‌بدیل است، نه تنها در قیاس با معاصرانش که در طول تاریخ شعر فارسی؛ اما از قلمرو طنز به جد کمتر پرداخته و اگر پرداخته، توفیق طنزهای او را ندارد؛ دو سه شعر استثنایی او مانند «قلب مادر» یا «گویند مرا چو زاد مادر» و… را به خاطر دارم؛ ولی در شعر بهار، طنز اگر به حد ایرج شیرین و نافذ نیست، تنوع اقالیم شعری او را نباید فراموش کرد: در حوزه‌های گوناگون وصف طبیعت (گیلان و مازندران)، خشم و خروشهای انقلابی (دماوند) و در قلمرو طنز (ترسیم من از جهنم و آتشفشان او) و در قلمرو وطنیات که حوزه اصلی شعر اوست (لزن و قصیده نوروز آمد سپس بهمن و اسفند) و در قلمرو مسائل سیاسی روز (جغد جنگ) و در تصویر نفسانیات و احوال خویش در محبس؛ به مناسبت قرارگرفتن بهار در دوران پس از قرون وسطی، حبسیه‌هایش بر حبسیه‌های مسعود سعد می‌توان گفت رجحان دارد ـ دست کم برای خواننده عصر ما و پس از عصر ما که جهان‌بینی انسان عصر فئودالی را بیش و کم وداع گفته است. حتی در اخوانیات (که غالباً‌آن را از حدود شعرهای خصوصی به درآورده و به نوعی سروده است که لذت یک شعر گسترده را به خواننده می‌دهد: یاد باد آن عهد کم ‌بندی به پای اندر نبود). و مرثیه،‌چه مرثیه‌های دوستانه و چه مذهبی و بسیاری اقالیم دیگر، دیوان بهار، متنوع‌ترین دیوان شعر فارسی است، در عصر مشروطیت.

این مسأله مقایسه تنوع اقالیم شعری بهار را می‌توان از عصر مشروطه به قدما نیز سرایت داد و گفت: در دیوان هیچ شاعر قصیده‌سرایی (با همه عظمت و بیکرانگی شعر سنایی و استواری ساخت و انسجام فکری ناصر خسرو و تصاویر بدیع خاقانی) به اندازه دیوان بهار، تنوع اغراض وجود ندارد. این یکی از سعادتهای بهار بوده است که قصیده را در روزگاری به خدمت شعر خویش درآورده که تاریخ اجتماعی ایران و جهان هر روز گونه و رنگ تازه‌ای به خود گرفته و او تجارب شعری قدما را به خدمت اندیشه‌های خویش، در ارتباط با حوادث عصر، درآورده است؛ این چنین امکانی برای خاقانی و ناصر خسرو و سنایی نبوده است (در قصاید قدما متنوع‌ترین حوزه موضوع از آن سنایی است) و این به معنی آن نیست که بخواهم بگویم قصیده بهار بهتر از قصیده سنایی یا خاقانی است؛ سخن بر سر چیز دیگری است و آن مسأله تنوع زمینه‌های شعری است.

اگر از دو سه قصیده انوری (یکی از پیمبران شعر) بگذریم، بقیه شعرهای او همه تکرار یک مطلب است: مدح و گدایی؛ البته بعضی قطعات و بعضی غزلهای او ارزش والای خویش را دارد. صحبت بر سر قصیده‌سرایی اوست که در آن وادی، پیمبر شناخته شده است. در تمام دیوان قصاید این پیمبر قصیده‌سرایی، جز مدیحه‌های مکرر، هیچ چیز وجود ندارد. اگر منکر حرف بنده هستید، به حافظه‌تان مراجعه کنید فوراً «بر سمرقند اگر بگذری ‌ای با سحر» و «ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری» به یادتان می‌آید و بعد می‌رسد به بعضی قطعه‌های هجوی یا اخلاقی او.

تنها شاعری که از نسل‌شاعران پس از مشروطیت، هم به لحاظ تنوع در اسالیب بیان و هم به لحاظ نفوذ در میان خوانندگان، می‌تواند با بهار مورد مقایسه قرار گیرد، پروین اعتصامی است؛ اما در دیوان پروین اگر تنوع اسالیب بیان وجود دارد (مناظره‌ها، فابل‌ها) ولی از حوزه اخلاق، آن هم همان آموزشهای تجربه‌شده شاعران پیشین،‌به‌ندرت گامی بیرون نهاده است و تنوع اقلیمی شعر بهار را ندارد. البته دیوان پروین یکدست‌تر از دیوان بهار است و نفوذ او در میان خوانندگان شعر بهار بیشتر از بهار می‌نماید. شعر فارسی پس از ظهور نیما، چه بخواهید و چه نخواهید، معیارهای تازه‌ای را پذیرفته و در قلمرو آن معیارها دیگر جایی برا ی مقایسه کسی با بهار باقی نیست. بهار واپسین تجلی یکی از ارجمندترین صورتهای شعر فارسی است؛ صورتی که از رودکی آغاز و به بهار ختم می‌شود. منظور سیر طبیعی این قالب است، وگرنه در دوهزار سال دیگر هم ممکن است کسی بیاید و قصیده‌ای بگوید. در حوزه تاریخی و مسیر طبیعی قصیده از عصر رودکی تا بهار، اگر حجم شعرهای خوب و تنوع زمینه‌های فکری را ملاک قرار دهیم ـ و پسند و حافظه نسلهای پس از شاعر را داور این محکمه بشناسیم ـ بهار حق داشته است که بگوید:

از پس سعدی و حافظ کز جلال معنوی

رتبت ایوانشان بر تارک کیوان بوَد

آن اساتید دگر هستند شاگرد بهار

گر امامی گر همام ار سیف، گر سلمان بود

و بدون تردید اگر معیارها و موازینی را که بهار بدان دلبسته بوده است، یعنی سنّتی که شعر بهار از درون آن برخاسته (یعنی زبان خراسان و صورت قصیده) را مورد نظر قرار دهیم، سخنش را باید پذیرفت. شعر صائب (برای طرفدارانش) و شعر بیدل (برای طرفدارانش) و شعرهای اسالیب بعد از نیما، در این دعوی مستثنای منقطع است؛ زیرا بهار آن موازین را نه می‌پسندیده و نه در نظر داشته است.

اگر نبوغ را نوعی حسن تصادف در مسیر زندگی افراد ندانیم، یکی از اموری که سبب توفیق چشمگیر بهار در شعر فارسی شده است، این است که او در پایان یک دوره عظیم از تجارب قدما، بخش مهمی از آن تجربه‌ها را به خدمت مسائلی درآورده که قدما از پرداختن به آنها محروم بوده‌اند؛ یعنی ساخت و صورتهای قدمایی شعر را که بیشتر در خدمت معانی و محدودی از هجو و مدح و اخلاق بوده، به قلمرو گسترده‌ای از مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی عصر جدید در آورده است. اگر از چند اثر استثنایی بهار بگذریم، شاهکارهای او، همه استقبالهایی است که از قدما کرده و در حقیقت تجربه‌های آنان را در زمینه زبان و موسیقی و تصویر به خدمت اندیشه‌های عصر خویش درآورده است، حتی بعضی از این کوششها به گونه‌ای است که نوعی نقیضه یا پارُدی‌سازی۱ در قبال کارهای قدما به شمار می‌رود؛ مثل نقیضه گونه «کاروانی همی از ری به سوی دسگره شد» که در داستان پیشه‌وری و وقایع آذربایجان سروده است.

در شعر بهار ساخت و صورتهای قدمایی، بر اثر ترکیب با عوالم روحی انسان عصر جدید، بافت‌تازه‌ای به خود گرفته که در مجموع نوعی سبک شخصی۲ را در شعر او به وجود آورده است و این مهمترین امتیاز اوست. البته سبک شخصی، به معنی دقیق کلمه، شاید بر آن نتوان اطلاق کرد؛ زیرا سبک شخصی در تاریخ شعر فارسی، چیزی است که تا روزگار نیما بسیار اندک‌یاب است.

اگر بخواهیم سفینه‌ای از شعر سنّتی صد سال ایران فراهم آوریم و از همه انواع شعر در آن نمونه بیاوریم: از طنز اجتماعی و وصف طبیعت تا سیاست و اخلاق و وطنیات و حتی اخوانیات و دیگر نمونه‌ها از قبیل شعرهای ساده تعلیمی برای کودکان و نوجوانان و تصنیف‌های سیاسی و…، تصور من برآن است که سهم بهار بیش از هر کسی است، جز در قلمرو غزل که غزلهای او در قیاس با دیگر نمونه‌های شعرش، پایه‌ای فروتر دارند و بی‌انصافی است اگر غزلهای او را با غزلهای شهریار یا عماد خراسانی یا سایه قیاس کنیم. با اینکه بعضی از غزلهای او به دلایلی شهرت بسیار یافته، مثل غزل «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید» و امثال آن. بهار اگر در قالب غزل توفیقی داشته باشد، باز در غزلهای سیاسی اوست نه غزل به معنی شعر عاشقانه. حق این است که بهارْ روح غزلسرایی و زمینه نفسانی این‌گونه شعر را هیچ‌گاه نداشته است و تجارب او در این باب، ناکام‌ترین تجارب شعری اوست ...

بهار یکی از پر فروغ‌ترین شعله‌های قصیده‌سرایی در طول تاریخ ادبی ماست و بی‌هیچ گمان از قرن ششم بدین سوی، چکامه‌سرائی به عظمت او نداشته‌ایم. در میان قصیده‌سرایان درجه‌اول زبان فارسی ـ‌که از شماره‌انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کنند ـ به دشواری می‌توان کسانی را سراغ گرفت که بیش از او، شعر خوب و موفق داشته باشند. در قصاید برگزیده او مجموعه‌عناصر شعری، به حالت اعتدال و یکدست جلوه می‌کنند. عاطفه و خیال و هدف انسانی همراه با نیرومندترین کلمات ـ که با استادی فراوان در کنار هم جای گرفته ـ در شعر او به هم آمیخته‌اند...

شخصیت چندوجهی

شخصیت بهار از چند سو دارای اهمیت است: بهار در عالم تحقیق، یکی از هوشیارترین محققان نسل خویش بود که بعضی کارهای تحقیقی او در عالم ادب ـ به سبب شمّ خاص انتقادی و ذوق مایه‌وری که داشت ـ هنوز همچنان تازگی دارد و مرجعی است برای اهل ادب، مانند مقداری از مباحث کتاب سبک‌شناسی و بسیاری مقالات و کتب دیگر که به صورت انتقادی به دست او تصحیح شده است، وی برای نخستین بار مقوله «سبک‌شناسی» را، به طوری که امروز رایج است،‌در تاریخ ادبیات ما مطرح کرد و خود در این باب، بهترین تحقیقات و گسترده‌ترین پژوهشها را در آن روزگار، انجام داد.

دیگر، بهار سیاستمداری است که در عرصه‌گیر و دار آزادی، درشت خفتانش به تن فرسود (بث‌الشکوی) و تا واپسین لحظه‌های زندگی، در سنگر مبارزه زیست؛ اگرچه حیات او در این راه بی‌پست و بلند نبود.

از سوی دیگر،‌بهار شاعر، زبان روزگار خویش و یگانه‌سخنوران چند قرن اخیر ایران بود؛ شاعری که گذشته‌ایران را همیشه پیش چشم داشت و از یاد شکوهمند آن روزگاران، خون در سر او موج می‌زد از شرف و فخر (لزنیه) و قلبش با تحرک زمان و لحظه‌های زندگی می‌تپید؛‌سراپا خشم و خروش بود که چرا امروز چنینیم یا آنکه در گذشته چنان بودیم؛ با این همه،‌مانند یک شاعر بزرگ ملی، طرح اجتماعی روینده و بارور و آزاد و خوشبخت را همواره در آیینه‌آرزوهای خویش منعکس می‌کرد. روزی که:

دوران جوانمردی و آزادی و رادی

بادید شود چون شود این ملک برومند

ورزنده شود مردم و ورزیده شود خاک

از کوه گشاید ره و بر رود نهد بند

و می‌گفت:

ور زانکه نمانم من و آن روز نبینم

این چامه بماناد بدین طرف پساوند

بهار شاعری تجددطلب بود و زندگی او بهترین گواه این سخن است و اگر می‌بینیم سخنش را در یکی از کهنسال‌ترین قالبهای شعر کلاسیک فارسی عرضه کرده،‌نباید او را مخالف تحولات ادبی به شمار آوریم؛ زیرا وی در نخستین کنگره نویسندگان ایران که در سال ۱۳۲۵، به هنگامی که خود وزیر فرهنگ بود، تشکیل شد در خطابه‌خویش، با صراحت تمام گفت: «حیات، عبارت از جنبش و فعالیت است و حیات ادبی نیز همواره در گرو فعالیتها و جنبش‌ها بوده و از این رو، حرکت انقلابی ـ خواه اجتماعی خواه فکری و عقلی ـ موجب ترقی ادبیات و باعث بروز و ظهور ادبا و نویسندگان بزرگ شده و می‌شود. همان طور که جنبش مشروطه موجد و پدیدآورنده یک دسته از ادبا و چند مکتب ادبی مهم و چندین استاد و هنرمند نامی گردید، شک ندارم که جنبش امروز ـ جنبشی که در نتیجه جنگ خونین و حرکت آزادیخواهانه روشنفکران و تحول بزرگ سیاسی و اجتماعی و ادبی پیدا شده است ـ بار دیگر دسته تازه و مکتبی بزرگ و استادانی نامدار برای ما تدارک خواهد کرد…»

و در همین خطابه خود گفت: «ما اکنون بر سر دوراهی تاریخ خود قرار داریم: راهی به سوی کهنگی و توقف و راهی به طرف تازگی و حرکت. هر گوینده و نویسنده که مردم را به سوی آینده و جنبش و حیات هدایت نماید و صنعت او حقیقی‌تر و غمخوارانه‌تر باشد، کالای او در بازار آتیه رایج‌تر و مرغوب‌تر خواهد بود. توقف و طفره در طبیعت محال است. هستی عبارت از حرکت است. هر متفکر و نویسنده که هوادار توقف و محافظت وضع حالیه باشد، با دلیل منطقی، باید اذعان کند که رو به عقب می‌رود و هر کسی که در زندگی رو به عقب رفت، به سوی مرگ شتافت؛ خاصه ادیب و گوینده که باید همواره به مسافات بعیده پیشاپیش قوم حرکت کند تا قوم را که فطرتاً دیرباور و مایل به توقف است، قدری پیشتر بکشد.»

و درباره تحولات شعری در خطابه‌ای دیگر گفت:

«… ما همان طور که نمی‌خواهیم شعرا را از پیروی کلاسیک منع کنیم، نمی‌خواهیم آنان را از پیروی شعر سفید (بی‌قافیه و بی‌وزن) هم منع نماییم. ما باید گویندگان را آزاد بگذاریم که هنرنمایی کنند.»

بهار از آنجا که به شخصیت تثبیت‌شده خویش ایمان داشت و در هراس آن نبود که شهرت و شخصیتش تحت‌الشعاع استعدادهای نوجوی قرار گیرد، هرگز از ستایش نوگرایی و تحول‌پژوهی بازنمی‌ایستاد و به‌راستی که چنین بود؛ زیرا او قصیده را به مرزی از کمال رسانده بود که تاریخ ادبیات ما نام او را به عنوان آخرین تجلی شعر کلاسیک و یکی از چند تن چکامه‌سرای درجه اول زبان فارسی ثبت کرده است.

بهار، شاعر بود؛ شاعر به معنی راستین کلمه، نه از مقوله استادانی که با خواندن دیوان عنصری و عمعق بخارائی و عثمان مختاری شاعر می‌شوند و دعوی سنگرداری و دفاع از حریم ادب کهنسال ایران دارند. او خود درباره شعر و شاعری سخنانی داشت که امروز پس از گذشت نیم قرن هنوز هم بهترین گفتار است. وی در مقاله «شعر خوب» ـ به سال ۱۲۹۷ در مجله ‌ادبی دانشکده، که خود منتشر می‌کرد ـ چنین نوشت:

«شعر خوب چیزی است که از احساسات، عواطف، و انفعالات و از حالات روحیه صاحب خود، از فکر دقیق پرهیجان و لمحه گرم تحریک ‌شده یک مغز پرجوش و یک خون پر حرارت حکایت کند… شعری که مقصود ماست، شعری است که از یک دماغ شاعر خلیق… در بحبوحه احساسات و تراکم عواطف و عوارض گوناگون و در یک حال هیجانی گفته شده باشد… هرچه هیجان و اخلاق گوینده ـ در موقع گفتن یک شعر یا ساختن یک غزل ـ قوی‌تر و نجیب‌تر باشد، آن شعر بهتر و خوبتر خواهد بود. شعر خوب آن است که خوب تهییج کرده و خوب فهمیده شود و خوب به حافظه سپرده شود…»۳

«هر شعری که شما را تکان ندهد، به آن گوش ندهید. هر شعری که شما را نخنداند یا به گریه نیندازد… آن را دور بیندازید… تا شما را یک هیجان و حسی حرکت ندهد، بیهوده شعر نگوئید. اول فکر کنید که چه چیز سایق شعر گفتن شماست. آیا کسی را دوست دارید، کسی را دشمن دارید، مظلومید، فقیرید، شجاعید و می‌خواهید تشجیع کنید، گله ‌دارید، امتنان دارید؟ چه چیزی است که شما را و طبع شما را می‌خواهد به خود مشغول کرده و به لباس یک یا چند شعر، خودش را به مردم نشان دهد. هر چیزی که هست، همان را با هر قدر فکر و عقل و ذوقی که دارید، همان طور که هست ـ بدون گزافه و با حقیقت و صدق ـ به نظم درآورده یا به نثر بنویسید.

شاعر آن است که در وقت تولد شاعر باشد، به زور علم و تتبع نمی‌توان شعر گفت. تقلید الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزدیدن مفردات و مضامین مختلفه مردم و با هم ترکیب کردن، کار زشت و نالایقی است و نمی‌شود نام آن را شعر گذاشت.کسی که طبع ندارد، کسی که از کودکی شاعر نیست، کسی که اخلاق او از مردم عصرش عالی‌تر و بزرگوارتر نیست و بالاخره کسی که هیجان و حس رقیق و عاطفه تکان‌دهنده‌ای ندارد، آن کس نمی‌تواند شاعر باشد، ولو مثل قاآنی صدهزار شعر بگوید ویا مثل فتح‌علی خان صبا چند کتاب پر از شعر از خود به یادگار بگذارد…»۴

عناصر صوری و معنوی شعر در چکامه‌های بهار بهترین جلوه‌ها را دارند. جوششهای عاطفی و هیجانهای روحی او که در قصایدی مانند «بث‌الشکوی»، «دماوند» و «هیجان روح» دیده می‌شود، در کمتر شاعری از قدما به جز ناصر خسرو و مسعود سعد و خاقانی سراغ داریم و از نظر تخیّل و رقت اندیشه، ساخته‌های ذهنی او ـ به هنگام پرداختن تصویرهای مناسب در نمایشگری احساس ـ چندان به‌جا و مناسب است که رنگهای ترکیب‌شده در یک تابلو[...]

کلمات در شعر او استقلال و شخصیتی دارند، جز آنچه در شعر قصیده‌سرایان دوره‌های اخیر دیده‌ایم. وی با آنکه زبان خویش را از زبان شاعران خراسان کهن ـ که خود جانشین شایسته آن بزرگان بود ـ می‌گرفت، از به کار بردن واژه‌های امروزین که در قلمرو زبان فارسی و نیازمندیهای زندگی معاصر، به تازگی چهره نموده است، رویگردان نبود؛ اما در این رهگذر، چندان استادی و هنر نشان می‌داد که به دشواری می‌توان تازه بودن آن کلمه‌ها را بازشناخت و از دیگر واژه‌های قدیمی زبان امتیاز داد. از نظر محتوای اجتماعی و پیوند با زندگی معاصر، شعرش آئینه روشن تلاشهای نسل اوست؛ از نخستین قصایدی که به هنگام جوانی در ستایش آزادی و مشروطیت سروده تا «جغد جنگ» ـ که آخرین برگ از دفتر شاعری اوست ـ همه جا رنگ آزادی‌پژوهی و آزاداندیشی به روشنی آشکار است.

پی‌نوشتها:

۱٫parody 2.individul style

3ـ دانشکده، شماره۶ ۴ـ دانشکده، شماره۷

روزنامه اطلاعات

منبع: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی