فرهنگ امروز/ ساجده سلیمی:
صبح روز پنجشنبه پانزدهم مهرماه، شصت و پنجمین جلسه از سلسله نشستهای کتابفروشی آینده با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، نشر کارنامه و مجله بخارا، به دیدار و گفتوگو با «دکتر محمد علی موحد» حقوقدان و پژوهشگر ایرانی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و رونمایی از کتاب «شاهد عهد شباب» که مجموعه اشعار محمدعلی موحد است اختصاص داشت. در این مراسم چهرههای برجسته فرهنگی چون محمدرضا شفیعی کدکنی، داریوش شایگان و... حضور داشتند. در ابتدای این جلسه علی دهباشی، ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این دیدار، با یادی از ایرج افشار و محمد زهرایی جلسه را آغاز کرد و گفت: «درخواست دارم فاتحهای نثار شادی روح دو تن از اساتید گرامی بکنیم که اگر بودند حتما امروز در جمع ما حضور داشتند: نخست زندهیاد ایرج افشار که این نشستهای صبحگاهی و شبها به توصیه و اشاره ایشان آغاز شد و سپس زندهیاد محمد زهرایی ناشر مجموعه آثار دکتر محمد علی موحد و از جمله کتابی که امروز رونمایی میشود، از آثار ماندگار ایشان است.» سپس از دکتر محمدعلی موحد و دکتر مصطفی ملکیان دعوت به عمل آمد که در جایگاه میهمانان حاضر شوند.
خجسته مادر من نام آذربایجان دارد
دکتر محمدعلی موحد با ذکر خاطرهای از زنگ انشای دوران دبیرستان خود، سخنانش را آغاز کرد و گفت: به خاطر دارم در سال دوم دبیرستان، به مدرسه فردوسی رفتم. چون در تمام آذربایجان تنها دراین مدرسه، این دوره تدریس میشد. در زنگ انشا قرار بود که
هر یک از دانشآموزان چیزی بنویسند. من شعری درباره آذربایجان گفتم که تنها مصرع اول آن را به یاد دارم: خجسته مادر من نام آذربایجان دارد... این شعر مورد پسند معلم قرار گرفت و گفت که بیا پشت تریبون بخوان! ما رفتیم آنجا و هر کاری کردیم نتوانستیم بخوانیم و گلویمان گرفت و خجالت کشیدیم و بازگشتیم و نشستیم. حالا آقای دهباشی میفرمایند شعر بخوان! خب البته آدم که به سن پیری میرسد، تغییر میکند. جوابم این است که من روی این را ندارم که با شفیعی رودررو صحبت کنم اما نوشتن برای این است که شخص، آن چیزی را که نمیتواند به زبان بیاورد، با قلم بیان دارد. آنجا که گفتار از کار باز میماند، آدم دست به دامن نوشتن میشود. اینکه در قدیم میگفتند: زمان بر سه قسم است: گذشته و حال و آینده. « آینده» که هنوز نیامده و چیزی از آن در دست ما نیست؛ «حال» تنها یک مفهوم انتزاعی در ذهن است و در واقع حالی وجود ندارد. چرا که تا بخواهی آن را دریابی تبدیل به گذشته میشود و چون تیر از کمان گذشته است. پس از زمان حال، تنها نامی باقی است، پس تنها واقعیتی که وجود دارد، گذشته است. گذشته تثبیت شده و واقعیت خود را ثابت کرده است و ما هستیم و گذشته. هیچ کاری هم نمیتوان در بازگشت آن انجام داد و حتی این امکان وجود ندارد که آن را به نوعی دیگر روایت کرد و اگر هم شخصی آن را به گونه دیگر مطرح کند در هر صورت اصل آن باقی است و همین امر سبب میشود که آدم به گذشته خود تعلق خاطری داشته باشد که از یک جهت، مثبت و اما از سویی منفی است. بخش مثبت این است که دلیل وجود این همه انباشت در بخش علوم و هنر و ادب و... همین تعلق خاطر به گذشته است که اگر نبود تمام اینها به باد فراموشی سپرده میشد. اما یک جهت منفی هم دارد و آن این است که آدم خود را فریب میدهد و چون تعلق خاطر به گذشته دارد، اعترافی به اشتباه خود نمیکند. این پیرمرد نسبت به گذشته یک تعلق خاطری دارد.
یادی از محمد زهرایی
دکتر موحد سپس به چگونگی پدیدآمدن دفتر شعرش اشاره کرد و گفت: اما چطور شد که این دفترچه شعر پدید آمد و در دسترس مردم قرار گرفت. باید یادی بکنم از دو شخص: یکی سیروس علی نژاد که مصاحبهای از من به چاپ رساند که در آن یادی از اشعارم در آبادان کرده بودم. بعد از آن یادی از محمد زهرایی میکنم که ایشان پدیدهای در تاریخ نشر ایران بود و جای خوشبختی است که این کتاب در انتشارات او به چاپ رسیده است. گرچه اگر شما نگاه بکنید، میبینید که مقدمه کتاب من برای ده سال پیش است و هنگامی که او این اشعار را از من گرفت، ده سال پیشتر از آن بود. یعنی درست وقتی «خواب آشفته نفت» را مینوشتیم و در آن گردابی بودیم که صحبت آبادان و نفت و... بود و به این مناسبت یاد این اشعار کردیم و زهرایی گفت که من میخواهم مجموعهای از اشعار شما را چاپ کنم. محمد زهرایی دو پا در یک کفش کرد که باید این اشعار جمعآوری شود. خوشحالم که در این اثر، هنر ایشان از چاپ و نشر تا کار صفحه آرایی و طراحی جلد که توسط گروه کارنامه انجام شد، حفظ شده است که خود یک اثر هنری است.
از شطیات تا شطحیات
دکتر موحد در ادامه به ذکر خاطراتی از شأن نزول اشعارش پرداخت و بیان کرد: این اشعار را به دو قسمت تقسیم کردیم. یکی «شطیات» به اعتبار اینکه در کنار شط سروده شده و در مورد سیاست و نفت و... است. قسمت دوم آن «شطحیات» است. شطیات ارزش ادبی که چه عرض کنم اما ارزش تاریخی دارد. تاریخ و ادبیات همواره دست در دست هم دارند. چون مثلا کسی که بخواهد تاریخ دوره غزنوی را بنویسد و دیوان اشعار آن دوره را نخواند، این امر برایش میسر نخواهد بود. روحیه، دید و نگرش مردم و عکس العملهای ایشان در ادبیات منعکس است؛ همانطوری که حقه بازیها و پروندهسازیها و دیوان سالاری و... در تاریخ بیهقی انعکاس دارد. گرچه از مردم خبری نیست اما از آن دست اندرکارها و... که چطور برای هم پرونده میسازند و پوست هم را میکنند، مطالبی بسیار وجود دارد که در هیچ اثر دیگری نمونه آن را نمیبینید. در مورد «شطحیات» میبینید که دو علامت سوال و استفهام بزرگ که همیشه با ما بوده است، ایجاد میشود. یکی از آن استفهامها سوال بزرگ چیستی زندگی و حیات و دومین چیستی مربوط به حقیقت است. این دو علامت سوال از پشت این شطحیات سرک میکشند.
اشعار به سوی روشنایی، لاف اصلاحات، مرثیه شط، کشتی وجود، شکار سایه، استغاثه زیر آسمان آبی و... از جمله اشعاری بودند که شاعر «شاهد عهد شباب» آنها را برای حضار قرائت کرد.
قدر و قیمت این اشعار به مرور شناخته میشود
در ادامه علی دهباشی از دکتر مصطفی ملکیان تقاضا کرد که سخنان خود را ارایه کند. مصطفی ملکیان با اشاره به کتاب موحد گفت: من درباره شاهد عهد شباب به لحاظ شکل و صورت و فرم هنری و زیبایی شناختی هیچ سخنی برای گفتن ندارم چون واقعا در این زمینه کاملا بیصلاحیت هستم و جا داشت کسی که در زمینه نقد ادبی، هنری زیبایی شناختی درباره فرم و شکل و صورت اشعار استادم سخنی برای گفتن دارد به جای من حرف بزند. بنابراین این قسمت را که جای سخن گفتن بسیار دارد و به نظر میآید قدر و قیمتش آهسته آهسته مشخص خواهد شد من هیچ صحبتی برای گفتن ندارم و نخواهم گفت. فقط چند دقیقهای درباره محتوا و مفاد و پیام اشعار این مجموعه نکاتی که به نظرم میآید عرض میکنم البته در این قسمت هم یقین دارم سخنانم خام و نپخته خواهد بود اما به هر حال وسع من بیشتر از این نیست.
دغدغههای اگزیستانسیل موحد
ملکیان در آغاز به تقسیمبندی اشعار کتاب موحد اشاره کرد و گفت: واقعیت این است که همینطور که خود استاد به اشاره فرمودند مجموعه اشعاری که در این دفتر گردآوری شده است به دو بخش قابل تقسیم است. یک بخش واقعیتهای اگزیستانسیلی است که بازگوکننده وضع و حال شاعر هنگام سرودن این اشعار است و این قسمت سرشار از دغدغههای وجودی و واقعیتهایی است که همه ما به صور مختلف در مراحل مختلف رشدمان در طول عمرمان با آن سرو کار پیدا میکنیم. این بخش درواقع بیش از هرچیز نشاندهنده روانشناسی شاعر است و نشاندهنده اینکه شخص چه دغدغههای ذهنی و روانی داشته است و اینکه فقدان چه چیزهایی را در خود احساس میکرده است و به محدودیتهای خود چه در زمینه دانایی و چه در زمینه توانایی چگونه نگاه میکرده و چقدر میتوانسته با این محدودیتها کنار بیاید و چقدر تاب و توان این محدودیتها چه در زمینه دانایی و چه در زمینه توانایی را نداشته است. این یک بخش است که در باب آن به تفصیل بیشتری سخن خواهم راند.
آرمانهای فردی یا جمعی
این استاد فلسفه نکته مهم دوم کتاب را بحث از آرمانها خواند و گفت: یک بخش دیگر هم آرمانهایی است که روح شاعر به سوی آنها پر میکشیده است و درست در تقابل با واقعیتهای اگزیستانسیل قرار میگیرد. این آرمانها خیلی متعالی و بلند پروازانه است. درواقع بیشتر آرمانها (البته نه همه آنها) را در قسمت اول دفتر یعنی در قسمت شطیات میبینیم. از قدیم الایام متفکران و فرزانگان و بنیانگذاران ادیان و مذاهب و الهی دانان آرمانها را به فردی و اجتماعی تقسیمبندی میکردند. یعنی گاهی من آرزو دارم شخص خودم به کجا و به چه مقاماتی برسم و یک وقتی آرزو دارم جامعهای که در آن زندگی میکنم و جامعه انسانی و جامعه بشری به کجا یا کجاها برسد. بر این اعتبار میتوان گفت آرمانها به دو دسته آرمانهای فردی و آرمانهای اجتماعی یا جمعی قابل تقسیم هستند. شکی نیست که به لحاظ روانشناختی هر آرمانی آرمان فردی است. یعنی آرمانها آرمانهای شخص من هستند و آرمانهای شما، متعلق به شما و آرمانهای شخص ثالث هم متعلق به هموست. بنابراین آرمان و آرمان پروری یک پدیده روانشناختی است و چون روانشناختی است متعلق به شخص است. اما هر شخصی دو دسته آرمان دارد یکی اینکه خودش میخواهد چه بشود و چگونه زندگی کند، یکی اینکه میخواهد جامعه بشری چه بشود و چگونه بشود و چگونه زندگیاش را استمرار دهد به این لحاظ است که میگوییم آرمانها به دو دسته فردی و جمعی یا اجتماعی تقسیم میشود.
حقیقت، خیر و جمال
ملکیان سپس به تقسیمبندی آرمانها در اندیشه کهن اشاره کرد و گفت: در فرهنگ غرب از زمان افلاطون و در فرهنگ شرق حتی پیش از افلاطون آرمانهای فردی را معمولا به سه بخش فرو میکاستند: آرمان حقیقت، آرمان خیر و آرمان جمال. سخنشان این بود که هرکسی میخواهد تا جایی که امکانش را دارد: به حقیقت و راستی نزدیکتر شود؛ به خیر و نیکی نزدیک شود؛ به جمال و زیبایی تفوق پیدا کند و در دسترسش قرار بگیرد. من تاکید نمیکنم که این دستهبندی سه گانه دستهبندی قابل دفاعی است اما به هرحال دستهبندیای است که به عنوان سه آرمان فردی در عرف فرهیختگان مطرح میشده است. از آن طرف هم میشود گفت یک نحو اجماعی وجود داشت که آرمانهای اجتماعی هم به سه دسته عدالت، آزادی و برادری یا شفقت تقسیم میشود. کسانی بودند که عدالت را تفسیر به برابری میکردند اما الان من کاری به تفسیر عدالت ندارم که آیا به معنی برابری هست یا خیر، اما به هرحال این سه آرمان آزادی، عدالت و برادری به معنای شفقت یا به تعبیر دیگر همدلی و همدردی آرمانهای جامعه آرمانی هستند و جامعه آرمانی جامعهای است که به لحاظ مناسبات اجتماعی بتوان ادعا کرد آزادانه، عادلانه و برادرانه- مشفقانه است.
نگاه متعادل موحد به آرمانها
وی گفت: اگر بخواهیم این تقسیمبندی اجمالی و کلی را بپذیریم به این نتیجه میرسیم که ما در زندگی با شش آرمان سرو کار داریم. جالب است در این اشعار اگر نگویم به همه این آرمانهای شش گانه پرداخته شده است، حتی اگر حق همه آنها ادا نشود. من حتی اشعار را به این لحاظ طبقهبندی کردهام. خب این به نظر میرسد لااقل برای کسی مثل من خیلی ارزشمند است که شخصی یک نوع نگاه معتدل به همه آرمانها دارد و نه اینکه آرمانی او را نسبت به آرمان دیگری دچار فراموشی کند و چنان مسحور یکی از این آرمانها شود که اساسا توجه نکند آرمان دیگر یا آرمانهای دیگری هم وجود دارد. این نوع تفسیر آرمانی از فرد و جامعه در این اشعار به چشم میخورد. من باز نمیخواهم سخنی را که مثلا ارسطو معتقد بود کسی که از میان فضایل بعضی را نداشته باشد هیچ چیز را ندارد. مثلا ارسطو معتقد بود در میان چهار فضیلتی که باور داشت یعنی حکمت، شجاعت، میانهروی و عدالت، اگر شما دوتا را داشته باشید در واقع هیچ کدام را ندارید، چون اگر حکمت بدون شجاعت باشد به جای نامعلومی انسان را میکشاند و برعکس. بنابراین یکجور همهیابی در نظر او وجود داشت که یا انسان هرچهار فضیلت را دارد یا هیچکدام را ندارد چون هرکدام از این چهار تا بدون سه تای دیگر باشند، خودش انسان را به جای نامطلوبی میکشاند. البته او در عین حال معتقد بود هرکدام از این فضایل را میتوان به صورت ذومراتب داشت. کسی ممکن است از هرکدام از این فضیلتها، ١٠ درصد داشته باشد و از فضیلت دیگر ٣٠ درصد داشته باشد، ذومراتب است، ولی او معتقد بود باید هرچهارتای آن را داشته باشد. این بعدها خیلی مورد نقد و نظر فیلسوفان اخلاق قرار گرفت که آیا درست است یا خیر، اما به هرحال اگر از آن دفاع نکنم اینکه آدم بتواند یک توازنی بین آرمانها داشته باشد چیز مطلوبی است.
ملکیان سپس به ارایه تقسیمبندی اشعار این کتاب از منظر آرمانخواهی اشاره کرد: در باب «آرمان حقیقت» در کتاب «شاهد عهد شباب» میتوان به اشعار چیست عمر و مرثیه شط، اشاره کرد که به حقیقت و اینکه چرا اینقدر از حقیقت بینصیب هستیم و گرفتار جهلیم و چقدر دستخوش حیرتیم و از جهلی به جهلی فرو میغلتیم، میپردازد. در باب «آرمان خیر» میتوان به تابوت خاطرهها، پندنامه و دکان یهودا، در بخش «آرمان جمال» شط العرب، اندلس، چه میخواهم؟، در باب «آرمان آزادی» به آزادی، در بخش «آرمان عدالت» به سوی روشنایی، یادگار، برای تصویر گاندی، حذر کن مصدق، لاف اصلاحات و شاه ایران، در باب «آرمان برادری و شفقت» هم بیش از آن است که بتوانم نام ببرم.
جدال امید و ناامیدی
ملکیان سپس به قسمتی از اشعار پرداخت که به تعبیر او در مورد واقعیتهای اگزیستالیستی شاعر است و گفت: چیزی که در اشعار ایشان بارز است، واقعیتهای مربوط به ناامیدی و سرخوردگی و ناکامی در شعر گنج ما را پاسبانی میرسد، گنج پناه ویرانهها است و سلوک است. در این اشعار با اینکه امید جلوهگر میشود اما کاملا نشان دهنده این است که شخص، خود در وضعیت ناامیدانهای به سر میبرد. در باب احساس شکست، در شعر بیسرانجام، در باب فرصتهای از دست رفته شعر افسانهخوان، خیلی بارز است. در موضوع استعلاجویی که شخص از وضعیت خود راضی نیست و همیشه فاصلهای میان وضع موجود نامطلوبش و وضع مطلوب نا موجودش میبیند، شعر: نگاه مار است. همچنین در موضوع اینکه ما با رازهایی سر و کار داریم که نه میتوانیم این رازها را به اقتضای طبیعتشان که راز هستند بگشاییم و نه میتوانیم از آن رهایی یابیم، شعر بسیاری زیبای شکار سایه هست. در بخش تضادهای درونی و اینکه آدم با خود در صلح نیست و مدام با خود کشتی میگیرد و خود را نکوهش و سرزنش میکند شعر شیخ صنعان بسیار جالب است. در باب نوعی غم که انسان نمیتواند نوعی متعلق خاص برایش در نظر بگیرد و گویی غمِ غربت بودن در این جهان است و این یک صبغه عرفانی و متعالیجویانه و عرفانی است، شعرسبوی تهی. در باب بیچارگی و اینکه آدم از پس خود بر نمیآید و نمیتواند در مقابل خود قد علم کند: شعر استغاثه زیر آسمان بیستاره که اشاره هم کردند. در باب اینکه چقدر من مجبور و مختارم و انگار نمیتوانم اختیار خودم را نادیده بگیرم و در عین حال انگار اختیار من در یک موقعیت کاملا جبری قرار دارد و انگار مجبورانه اختیار دارم در شعر اختیار. در موضوع درد و رنجهای تراژیک زندگی که قابل پایان نیست و باید با آنها آشتی کرد، شعر نغمه غم و در باب بیثباتی حاکم به تمام مناسبات عالم انسانی و اینکه هیچ چیز به قرار خود باقی نمیماند و گویی درود و بدورد با هر پدیدهای در کنار هم هست، شعر کشتی وجود. در باب تباهی عمر و اینکه انسان فکر میکند عمر خود را ضایع کرده و در عین حال نمیتوانم راه دیگری پیدا کنم عمرم را ضایع نکنم و انگار مجبورم شعر تا کی. در باب عشق که شاید بشود، گفت که بعد از دغدغه مرگ اگزیستانسیالترین واقعیت است، به وفور دراشعار مادر، دولت عشق، یک آواز از اپرای کارمن، غزل، نگاه، با ما بیا، سروش وجود دارد و این عشقها برخی به وضوح عشق انسانی و عشق انسان به انسان است و برخی هم عشق الهی و عرفانی و در بخشی دیگر هر دو تفسیر برایش امکان پذیر است.
به عنوان ارزیابی آخر خود میگویم که واقعا اگر کسی این تحلیل محتوایی را از اشعار استاد داشته باشد با یک انسان جذاب و دوستداشتنی که ای کاش نظیر فراوان داشت، مواجه میشود. همه ما از اینکه با چنین انسانی در ارتباط هستیم شاد و مفتخریم.
موحد و آرمانهای بشری
مصطفی ملکیان: آرمانهای بشری را در سه دسته حقیقت، خیر و زیبایی به لحاظ فردی و سه دسته عدالت، آزادی و برابری به لحاظ جمعی میتوان تقسیم بندی کرد. بنابراین ما در زندگی با شش آرمان سرو کار داریم. جالب است در این اشعار اگر نگویم به همه این آرمانهای شش گانه پرداخته شده است، حتی اگر حق همه آنها ادا نشود. من حتی اشعار را به این لحاظ طبقهبندی کردهام. خب این به نظر میرسد لااقل برای کسی مثل من خیلی ارزشمند است که شخصی یک نوع نگاه معتدل به همه آرمانها دارد و نه اینکه آرمانی او را نسبت به آرمان دیگری دچار فراموشی کند و چنان مسحور یکی از این آرمانها شود که اساسا توجه نکند آرمان دیگر یا آرمانهای دیگری هم وجود دارد. این نوع تفسیر آرمانی از فرد و جامعه در این اشعار به چشم میخورد.
روزنامه اعتماد