شناسهٔ خبر: 47340 - سرویس دیگر رسانه ها

نیاز شعر معاصر به دگرگونی جهان‌بینی شاعران

نظری به «صنعت» شدن هنر شعر از نگاه «مکتب فرانکفورت»

فرهنگ امروز/پریسا مؤمنیان: یکی از عمده‌ترین تفاسیر و مطالعات جامعه شناسی هنر، درباره رسالت و نقش هنر و هنرمند است.در این رویکرد نسبت تعامل هنر و هنرمند به مغز و قلب تشبیه شده است که در عین وابستگی به یکدیگر، ضعف عملکرد هر کدام بر دیگری تأثیر می‌گذارد. به بیان دقیق‌تر اگر هر دو یعنی «هنرمند»و«هنر» در انجام رسالت خود ضعیف باشند بی‌گمان تباهی هر دو را در پی خواهد داشت و تباهی هنر روی جامعه و زوال آن تأثیر شگرفی می‌گذارد.با این مقدمه سعی نگارنده بر آن است که یکی از دغدغه‌های ذهنی خود را بیان کند و در پی پاسخ به این سؤال برآید که:«چه عاملی موجب زوال و انحطاط هنر مثلاً «هنرشعر»در یک جامعه می‌شود؟» اصولاً اگر هنری مانند«شعر» از ابتذال و افتادن در دره سطحی نگری مصون بماند و متعالی و عاری از ابتذال شود در جامعه معاصر و مدرن چه تأثیری می‌تواند بگذارد؟

«نه‌»گفتن به «صنعتی‌شدن هنر»
از نیمه نخست قرن بیستم گروهی از نظریه‌پردازان آلمانی که از نظریات مارکسیست‌ها بخصوص از رویکرد آنها به «جبرگرایی اقتصادی»دل خوشی نداشتند، مکتبی فکری را در فرانکفورت آلمان پایه‌گذاری کردند. این مکتب با رویکرد تحلیلی-انتقادی‌اش، ‌درباره فرآیندها و فرآورده‌های فرهنگی در جوامع معاصر از چشم اندازهای گوناگون، گفتمان جدیدی را پدید آورد.از متفکران این مکتب که مفهوم عمیقی را در مورد فرهنگ مطرح ساختند «آدورنو»و«هورکهایمر»را می‌توان نام برد که نگاه افشاگرانه و تحلیلی نسبت به فرآیندها و فرآورده‌های فرهنگی در جوامع معاصر داشتند.
پیش از پرداختن به بحث اصلی لازم است نکته‌ای در اینجا ذکر شود.امروز در کنار مباحث ارزشمندی که در مورد «شعر معاصر» ایران انجام می‌شود، جای چیزی در ادبیات ما خالی است که استادان اهل فن و نخبگان ادبیات کمتر بدان پرداخته‌اند. جای نوعی نقد و نوعی آسیب‌شناسی عمیق در ادبیات.جای خالی نوعی تفکر انتقادی، خصوصاً در فضای«هنر شعر» جامعه امروز ما بسیار ملموس و آشکار است.در واقع تفکر انتقادی، خود نوعی هنر است، هنر اندیشیدن پیرامون اندیشه‌ها و حتی اندیشه‌های خود، یعنی جست‌وجو و تکاپو برای رسیدن به یک آگاهی کامل.این شیوه تفکر، تفکر تحلیلی است؛یعنی شکافتن موضوع، بدون تعصب و احساسات؛ وقتی فضای شعر معاصر ما با چنین تفکری به «هماوردی» کشیده شود قطعاً نتایج درخشانی حاصل خواهد شد.
اگر ساختار شعر معاصر را از زوایای مختلف بررسی کنیم، از تحلیل مجموعه‌های شعری چاپ‌ شده گرفته، تا تحلیل جهان‌بینی‌هایی که تازه در فضای شعر معاصر شکل گرفته، تحلیل و نقادی ساختار جهان‌بینی‌های شاعران ، تحلیل ساختارها و اهداف انجمن‌ها و جلسات شعر، تحلیل تفکرات حاکم بر این جلسات، تحلیل خروجی‌های این جلسات، تحلیل جشنواره‌های ادبی، تحلیل فرآیند داوری در این جشنواره‌ها، تحلیل شاخص‌هایی که منجر به انتخاب شاعران برگزیده می‌شوند و... شاید دیگر چنین درگیرِ این تنازع غیرقابلِ دفاع، میان شعر -به مثابه نشانگانِ نسلی زیستن- با اقتصاد - به مثابه دیوار مقاوم هزاره‌ای برابر زیستن- نباشیم. شاید با چنین تفکری دیگر فضای«هنرشعر» جامعه ما، فعال و خلاقانه در مسیر متعالی شدن و رسیدن به استانداردهای جهانی-تاریخی دچار تحولی کوتاه یا بلندمدت شود. از میان بردن رکود و تفکر منفعلانه و خنثی، اگر اتفاق بیفتد بر مخاطبان شعر هم تأثیر خواهد گذاشت و مخاطبان را از بدل شدن به انسان‌های منفعل و بی‌اراده و اسیر دنیای تکنولوژی نجات خواهد داد اما نبودِ چنین تفکری، هنر یک جامعه را به انحطاط و سطحی‌شدن می‌کشاند. دیگر کسی به هنر به مثابه کشتی نجات نمی‌نگرد بلکه هنر در دست سودجویان بدل به صنعتی سودآور می‌شود.
تولید تخدیرکننده و ایجاد بازارهای وسیع
«تئودور لودویک آدورنو» و«ماکس هورکهایمر» از برجسته‌ترین متفکران جامعه شناسی در مکتب فرانکفورت در اثر مشترک خود با نام «دیالکتیک روشنگری» از واژه «صنعت فرهنگ»استفاده کردند.
این دو متفکر بزرگ معتقد بودند که صنعتی شدن فرهنگ، یعنی تولید فرهنگ استاندارد و قالبی از طریق ابزارهایی، چون رسانه برای کنترل، مهار و هدایت افکار توده‌ها در جهتی همسو با تمایلات غالب در جامعه انجام می‌گیرد یعنی به نوعی این فرهنگ سعی دارد اراده و آگاهی انسان‌ها را بگیرد. لکن برای درک درست مفهوم«صنعت فرهنگ»، ناگزیر به بررسی اجمالی این پدیده و پی بردن به اثرات این نوع صنعت و تأثیر آن در فضای هنر به طور عام و در «شعر»به طور خاص هستیم.عنصر اساسی صنعت فرهنگ، رسانه‌ها هستند. رسانه‌های گروهی مانند رادیو، تلویزیون، سینما و مطبوعات با قدرت شگفت‌انگیز خود انسان‌ها را گرفتار می‌سازند و اندیشه آنها را به هر سو می‌کشانند.آدورنو و هورکهایمر که مبدعان مفهوم «فرهنگ صنعت» هستند، معتقدند در تمامی فعالیت‌های این فرهنگ، «سودآوری»حرف اول را می‌زند یعنی در تولید آثار فرهنگی که به‌عنوان مثال، یک مجموعه شعر هم می‌تواند باشد به این مقوله به‌عنوان یک کالای مصرفی نگریسته می‌شود. پس در چنین فضایی اکثر هنرها مثلاً هنر «شعر»ارزش ذاتی خود را از کف می‌دهند و به سطح محصولات تجاری تنزل می‌یابند. وقتی هنرمند «شاعر»به علت ویژگی‌های درونی‌اش هنرِ «شعر» را خلق می‌کند، در صنعت فرهنگ، این فرآیند تولید هنر«شعر» تبدیل به فرآیند سفارش و تولید شده و تولیدات فرهنگی و «مجموعه‌های شعر» بدل به کالایی برای انجام تبلیغات استاندارد می‌شوند. یعنی عناصر سودآوری را که در خود «صنعت فرهنگ» به آن اهمیت داده می‌شود، وارد اثر هنری می‌کنند؛ در عین حال با آنکه محصولی فرهنگی مثلاً«مجموعه شعر»، هیچ ارزش مصرفی و مبادله‌ای ندارد با تبلیغ فراوان توسط این نظام عظیم «صنعت فرهنگ»مورد توجه و دلبستگی گاه جنون‌آمیز مخاطبان قرار می‌گیرد. چنین اتفاقی را تقریباً در چاپ و نشر اکثر مجموعه‌ شعرهای پرمخاطب روزگار خود، بارها دیده‌ایم و با خود اندیشیده‌ایم که این اثر هنری چه ویژگی ممتازی داشته که این همه تبلیغ در مورد آن انجام گرفته‌ شده‌است؟ لذا در چنین نظامی نه تولیدکننده-شاعر-و نه مصرف‌کننده -مخاطب شعر- هیچ کنترلی بر فرآیند فرهنگ ندارند، بلکه نیازهای نظام اقتصادی غالب بر امر تولید اثر هنری، منجر به ایجاد چنین‌ فرآیندی‌ می‌شود.نتیجه صنعتی شدن فرهنگ، تولید تخدیرکننده محصولات فرهنگی و ایجاد بازارهای وسیع و پردرآمد برای صاحبان سود است.
چرا صنعتی شدن فرهنگ خطرناک است؟
گسترش این نوع صنعت، با سرکوب نیازهای واقعی انسان‌ها و جایگزین ساختن، نیازهای کاذب و روزمره، یک فرهنگ مصرف‌گرای منحط می‌آفریند تا به بهترین نحو،  سودآوری صاحبان منافع را تضمین کند.صنعت فرهنگ چنان استادانه، آگاهی فرد را از بین می‌برد که پنداری انسان همچون موجودی هیپنوتیزم شده اراده‌ای در شناسایی و انتخاب کالاهای اصیل و دلخواه خود ندارد.
 وقتی هنری ارزشمند مانند «شعر» در چنین فضای صنعتی که هدف آن سودآوری‌ است قرار گیرد، هرگونه نیروی شگرف و ناب، رهایی بخش و آگاه‌کننده خود را از دست خواهد داد.امروزه صنعت فرهنگ که مهم‌ترین ابزار آن رسانه‌های تأثیرگذاری مانند تلویزیون و سینما و برخی  مطبوعات و ماهواره‌هاست، چنان شهروندان را غرق در دنیای خیالی و جذاب خود کرده است که شهروندان بدل به موجوداتی جادوشده‌اند که مرز بین واقعیت و القائات شبکه‌های تلویزیونی ماهواره‌ای را نمی‌فهمند.ادامه این وضع در هر حوزه جامعه موجب گسترش فضای بی‌تفاوتی و کم شدن یا از بین رفتن تفکر انتقادی و آگاهی‌های عمیق می‌شود.در واقع وجود این سرگرمی‌ها در فضای هنر موجب انفعال و ضعف آگاهی حتی در بین هنرمندان و بویژه شاعران-که مدنظر این متن‌اند- می‌شود.
باید واقعیتی را پذیرفت  که امروزه هنر «شعر» در ورطه «صنعت فرهنگ» افتاده است.چاپ مجموعه‌ شعرهای فراوان و به وجود آمدن این نگرش و رواج آن در بین شاعران جوان که می‌خواهند مجموعه شعر خود را هرچه سریع‌تر، به چاپ برسانند بی‌آنکه تجربه و جهان‌بینی عمیقی در سرودن هنر ناب و ارزشمند شعر کسب کرده باشند بحث‌های آسیب‌شناختی فراوانی می‌طلبد. متأسفانه برخی  سرآمدان شعر معاصر نیز در صنعتی شدن این هنر ناب «شعر» بی‌تقصیر نیستند، برخی از آنها با در دست داشتن امتیاز چاپ و نشر کتاب، به تولید انبوهی از محصولات بی‌محتوای شعر و عرضه آثار سطحی و منحط دامن می‌زنند. و چیزی که برخی از آنها در تعاملات خود با شاعران جوان رو می‌کنند توجه آنها نه به محتوای مجموعه‌ شعرهاست بلکه از لحاظ تجاری و منفعت، به چاپ این مجموعه شعرها می‌نگرند. اگراین اتفاق در هر کدام از رشته‌های هنری دیگر روی دهد، این رویداد موجب می‌شود که فضای هنر یک جامعه به سمت یکدست شدن در تفکر و اندیشه و دور شدن از هر گونه خلاقیت و نوآوری رهنمون شود. این اتفاق، خوشایند نیست، بر مخاطبان هم تأثیر می‌گذارد. در واقع در چنین فضایی، مخاطبان تقاضاهایی را از هنر مورد علاقه خود دارند که خواسته خود آنها نیست بلکه آن چیزی‌ است که از طریق رسانه‌ها و تبلیغات تلقین می‌شود.در نتیجه وقتی آثار هنری تولید می‌شوند و به تولید انبوه می‌رسند مصرف‌کنندگان این محصولات مخاطبانی منفعل می‌شوند که هنری را مصرف می‌کنند که هر روز به سوی ابتذال و سطحی‌بودن پیش می‌رود. در واقع این نوع فرهنگ، به عقیده آدورنو مصرف‌کنندگان خود را در مورد مطالبات واقعی‌شان فریب می‌دهد. محصولات هنری تبدیل به کالا می‌شوند و مملو از عقایدی از پیش بسته‌بندی‌شده که طراحی شده‌اند و به خورد مخاطبان داده ‌می‌شود.
وجود این فرهنگ با شیوه‌هایی که دارد مثلاً استفاده از تبلیغات و استاندارد کردن هر نوع اثر تولید شده با معیارهای خود، موجب تباهی فرهنگ اصیل و مانع گسترش و رشد هنر متعالی و ظریف می‌شود. در نتیجه وقتی هنر ناب و متعالی در جامعه نداشته باشیم جامعه بدل به انبوهی از انسان‌های «تک ساحتی»می‌شود. هربرت مارکوزه یکی از متفکران جامعه شناسی و یکی از چهره‌های مطرح مکتب انتقادی این مفهوم را به کار گرفت. او معتقد بود در سلطه فرهنگ صنعت در بستر جامعه مدرن امروزی، انسانی ظهور می‌کند که هویت اصیل خود را از دست داده و برده کالاها و محصولات تولیدشده، است.  این نظریه در ادامه بیان می‌کند که انسان تهی از اصالت و مسخ شده که تحت تأثیر صنعت فرهنگ، رستگاری خود را در خرید و فروش محصولات نظام صنعت فرهنگ می‌بیند، انسان تک‌بعدی است، در واقع مملو از ناامیدی از وضع موجود صنعتی شدن جوامع است. در چنین جامعه‌ای نیروهای رهایی‌بخش که می‌توانند بسیار کارساز باشند مانند هنر «شعر» اگر رو به اضمحلال و نابودی بگذارند، نتیجه چه می‌شود؟ در چنین جامعه‌ای که افراد توان تشخیص مصالح راستین خود را ندارند چه برسر آن جامعه خواهد آمد و چه باید کرد؟
احیا و توسعه فردگرایی انتقادی
قطعاً در هر دهه شیوه زندگی مردم با دهه‌های قبل فرق می‌کند، هر چه بیشتر می‌گذرد مفاهیمی چون رفاه، فراغت و سرگرمی و لذت‌جویی از خواسته‌های بنیادین انسان امروزی می‌گردد و فعالیت‌های فرهنگی و هنری، امروزه به سمتی پیش می‌روند که این خواسته ها را پاسخ دهند اما آیا رسالت هنر به طور عام و «شعر»به طور خاص، این است که هنرمند«شاعر»باید استقلال خود را از دست بدهد و آثاری تولید کند که این نظام عرضه و تقاضا از او انتظار دارد؟
اگر باور کنیم که هنر ناب که شعر هم یکی از آنهاست خود را بسادگی با هستی زندگی اجتماعی همساز نمی‌کند، از دیدگاه آدورنو برای هنر ناب و اصیل ویژگی سازش‌ناپذیری را باید برشمرد، یعنی هنری که هیچ قاعده و کنش و هیچ تسلطی را برنمی تابد و در افشاگری ماهیت رویکردهای غالب فعال است، پس او معتقد است اگر هنری در خدمت نظام صنعت فرهنگ قرار بگیرد، هنر اصیل نیست زیرا در وجود خود نگرش معترض و نقادانه ندارد، به سنت‌های مألوف به عادت‌هایی که زندگی را بدل به روزمرگی می‌کنند.اعتراضی ندارد؛ هنری که منتقد باشد و نگاهی نقادانه به قاعده‌ها و کنش‌های رایج در زندگی داشته باشد، این گونه هنر می‌تواند مخاطب را آگاه کند و آنها را از پذیرش کورکورانه تولیدات فرهنگی آگاه کند. تنها چنین هنری است که مردم را از افتادن در ورطه قالب‌های کلیشه‌ای‌ تولیدات فرهنگی که آنها را در یکسان‌اندیشی و شبیه شدن به‌هم یاری می‌کند، نجات می‌دهد.
به نظر می‌رسد شعر معاصر ما نیاز به دگرگونی عمیقی در نگرش و جهان‌بینی شاعران دارد؛ فضای شعر معاصر منتقدانی را می‌طلبد که فضای شعر را متعهدانه نقد کنند.اگر صنعت فرهنگ کاری کرده است که تسلط و غلبه‌اش با ابزارهای قدرتمند رسانه‌ای مانند تلویزیون، رادیو، سینما و موسیقی به چشم نیاید و حتی انسان‌های جامعه این تسلط را پذیرفته‌اند، شعر یکی از هنرهایی است که می‌تواند در برابر این تسلط رستاخیز عظیمی برپاکند و این نیازمند افکار و نگرش‌های انتقادی‌ است که استادان و شاعران جوان می‌توانند در فضای شعر ایجاد کنند. این پیشنهادهایی است که جامعه شناسان مطرح «آدورنو»و«هورکهایمر»در مقاله «صنعت فرهنگ، روشنگری برای فریب توده ها»  ارائه می‌هند.آنها بر تقویت و حمایت از «خود»(ego)و تلاش برای احیا و توسعه فردگرایی انتقادی تأکید می‌ورزند.


منبع: ایران