شناسهٔ خبر: 47967 - سرویس دیگر رسانه ها

دلهره‌های تاریخی تجدد

نوسازی و اصلاحات منافع سنت‌گرایان جامعه عصر قاجار را به خطر ‌انداخت افزایش مصرف کالاهای فرنگی باعث تغییر سبک زندگی در ایران شد.


 

فرهنگ امروز/ ماهرخ ابراهیم‌پور:  جامعه امروز را با مشکل‌ها و مسائلی ریز و درشت که می‌بینیم، ناخودآگاه می‌اندیشیم این وضعیت از چه عواملی برآمده است؛ یا بهتر بگوییم، این سنگ بنا از کجا کج گذاشته شده است؟ وضعیت امروز جامعه ما، چه گذشته‌ای داشته است؟ دوگانگی‌هایی که امروزه بسیار در جامعه دیده می‌شود، چگونه و چرا پدیدار شده؛ تناقضی که ما را به ملتی با ویژگی‌های دوگانه بدل کرده است که نه در سنت مانده و نه در تجدد به درستی راه پیموده‌ایم. گویی همه چیز به شکلی متناقض ما را در خود فروبرده که چنین افسارگسیخته راه می‌پیماییم. تنها راه درک وضعیت کنونی و چاره‌اندیشی برای مسائل آن، بازخوانی و فهم گذشته است؛ گذشته‌ای که به نظر می‌رسد ما را به دنیای جدید پرتاب کرد، بی‌آن که از ملزومات درستِ پای‌نهادن به آن برخوردار باشیم، به گونه‌ای که امروز راه پس داریم، هرچند راه پیش شاید باشد! این که با چه فهم و مقدماتی به دنیای مدرن پای گذاشتیم و اساس این فهم متناقض از کجا سرچشمه گرفته است، در بخشی از نوشته ماشاء‌الله آجودانی در کتاب «ایران در گذر روزگاران» اینگونه بیان شده است «بنیاد مدرنیته با تفکر و اندیشه عقلانی سروکار دارد. درست است که ما با مفاهیم جدید آشنا می‌شویم و این مفاهیم را وارد می‌کنیم، اما مشکلاتی بر سر راه است. ما در درون فرهنگ غربی نزیسته‌ایم و از درون فرهنگ دیگری به این مفاهیم نگاه می‌کنیم. بنابراین خودبه‌خود این مفاهیم در ذهن ما به مفاهیم آشناتری که می‌شناسیم، تقلیل پیدا می‌کند و از سوی دیگر هنگامی که می‌خواهیم این مفاهیم را در جامعه مطرح کنیم، مشکلات جامعه ما را وادار می‌کند که برای سازگاری این مفاهیم با مسائل اجتماعی، آنها را آگاهانه تقلیل هم بدهیم. با همه اینها باز هم تکرار می‌کنم که تاثیر مدرنیته را در ایران می‌توان دید. از طرفی باید بگویم جامعه مدنی که از مشروطه به این‌سو در ایران شکل گرفت، تلاشش بیشتر در محور مدرنیزاسیون ایران بود و همین مدرنیزاسیونی که در ایران شکل گرفت به باور من، جامعه ایران را از یک مرحله تاریخی وارد مرحله تاریخی دیگری کرد که ما با نام تجدد از آن حرف می‌زنیم؛ با همه دستاوردهای کجدار و مریزش».  برای بررسی آنچه با نام تجدد یا نوسازی در ایران میانه‌های عصر قاجار روی داده است، با دکتر علیرضا ملایی توانی، مدیر پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و تاریخ‌پژوه گفت‌وگو کرده‌ایم. این استاد دانشگاه، پژوهش‌هایی بسیار در دگرگونی‌های سیاسی- اجتماعی ایران به روزگار مشروطه و پهلوی اول و دوم داشته، به تازگی نیز دو کتاب «از کاوه تا کسروی، تامل درباره دین و نقد باورهای دینی ایرانیان» و «گفتمان تاریخنگاری رسمی دوره پهلوی پیرامون رضا شاه» را نگاشته است. ملایی توانی که رساله دکترای خود را با نام «علل و فرایند تحول نظام سیاسی مشروطه: جنبش جمهوری‌خواهی و تغییر سلطنت (١٣٠٤-  ١٣٠٢)» در دانشگاه شهید بهشتی دفاع کرده است، توجهی ویژه به تاریخ معاصر ایران، از مشروطه تا پایان پهلوی دارد.

جناب دکتر ملایی توانی! بسیاری از منابع دسته اول تاریخی به ویژه خاطره‌نگاری‌ها که به دگرگونی‌ها و رخدادهای دوره‌های میانی و پایانی دوره قاجار پرداخته‌اند، به نگرانی‌هایی اشاره دارند که بخش‌هایی از جامعه در برابر دگرگونی‌های تازه از خود نشان داده‌اند. به عنوان نمونه مخبرالسلطنه هدایت در کتاب «خاطرات و خطرات»، چندین بار از فرنگی‌مابی ایرانیان نالیده و بازگشت به سنت را آرزو کرده است. در نوشته‌های قهرمان میرزا سالور در کتاب «روزنامه خاطرات عین‌السلطنه» نیز بارها به اینگونه نگرانی‌ها برمی‌خوریم. چرا نوسازی و مدرن‌سازی در تاریخ معاصر ایران همواره با نگرانی‌هایی همراه بوده است؟
مساله نوسازی بدین‌معنا که آمیختن عنصرهایی از دنیای مدرن به یک جامعه سنتی و ترزیق آن به متن یک جامعه سنتی را دربرمی‌گیرد، طبیعتا ناهمگنی‌هایی در سطوح اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی پدید می‌آورد. این ناهمگنی، پیامدی دلهره‌آور به ویژه برای کسانی است که هم تمدن جدید را می‌شناختند و هم با مقتضیات جامعه سنتی ایران آشنا بودند. آن‌ها بنابراین می‌دانستند برهم‌سازی و پیوند این دو پدیده ناهمگن و ذاتا متضاد، یعنی یک پدیده متعلق به دنیای مدرن و دیگری از دنیای سنتی، در یک مجموعه و فرهنگ، بی‌آن که سنتزی متفاوت پدید آید، طبیعتا مسائل و چالش‌هایی پدید می‌آورد؛ هم سخنگویان جامعه سنتی یعنی دستگاه سیاسی، جریان‌های مذهبی و عناصر پاس‌دارنده فرهنگ و میراث بومی در برابر آن واکنش نشان می‌دهند، هم عناصر نوگرا که مدافع نوسازی‌های مدرن و ورود عناصری از تمدن جدید به جامعه سنتی‌اند، هر دو سو نگران مخدوش شدن اصل دریافت‌های تمدن تازه غرب‌اند که می‌خواهد به جامعه سنتی وارد شود. این دو گونه نگرانی، یکی برآمده از بومی‌سازی یا اقتباس ناقص از غرب و دیگری برخاسته از دلهره‌های طبقات سنتی در برابر عناصر وارداتی، از این‌رو می‌تواند دوگانگی‌هایی اساسی در زیست فرهنگی، اجتماعی و ملی پدیدار سازد. این دوگانگی‌ها میان دو سطح اندیشه، نیز میان دو عنصر وارد شده و پذیرنده عناصر وارداتی و سخنگویان دو جریان پدید می‌آید. پدیده نوسازی و ورود آن به ایران در تاریخ معاصر بنابراین همواره مساله‌ای نگران‌کننده، دلهره‌آور و اضطراب‌زا بوده است. در تاریخ معاصر به ویژه آنگاه که خاطرات، مکاتبات، نامه‌ها، کنش‌ها و واکنش‌هایی را که در این زمینه جامعه ایران برانگیخته شده است، مطالعه می‌کنیم به ژرفای این نگرانی‌ها پی می‌بریم؛ این همانی است که هم روشنفکران ما به عنوان سخنگویان جامعه در حال تغییر، هم اصلاحگران ما که در ساختار سیاسی حضور داشتند، آزمودند و از سرگذراندند. هنگامی که اصلاحات عباس میرزای قاجار را پس از شکست‌های ایران در برابر روس بازمی‌خوانیم، می‌بینیم او چگونه با چه سختی‌هایی در پس پرده و در نقاط پنهان می‌کوشید عناصری از نوسازی نظامی غربی را به ایران وارد کند. همچنین واکنش‌هایی که در برابر نوسازی‌های امیرکبیر و سپس میرزا حسین خان سپه‌سالار انجام گرفت و گاه بدنامی آن‌ها را موجب می‌شد، همه از دغدغه‌ها، نگرانی‌ها و دلهره‌هایی برمی‌خاست که عناصر نوساز در جامعه ایران، چه بنیان‌گذاران فکری چه عاملان اجرایی آن‌ها در ساختار سیاسی داشتند.در اصل پدیده‌ای نگران‌کننده و دلهره‌آور است؛ جامعه ایران نیز طبیعتا از این پیامد دور نبوده است.
 

سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا تا چه اندازه در حرکت جامعه ایران عصر قاجار به سوی تجدد موثر بود؟
تاریخ‌نگاری رسمی ما به ویژه آنچه در دوره پهلوی و پس از آن در ادبیات تاریخی پس از مشروطه درباره روزگار ناصرالدین شاه قاجار رواج یافت، اینگونه می‌نمایاند که سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا عمدتا برای خوش‌گذرانی، عیاشی، تفریح، استراحت و درمان بوده است. واقعیت داستان اما اینگونه نبود، گرچه همه این خواسته‌ها و مطامع ممکن بود در متن و ضمیر این سفرها نهفته باشد اما بی‌تردید هدف‌هایی بسیار مهم‌تر، راهبردی‌تر و جدی‌تری در متن این سفرها نهان بود. آنچه نوسازان و نوگرایان جامعه ایرانی به ویژه دیوان‌سالارانی نوخواه همچون میرزا حسین‌خان سپه‌سالار به عنوان بنیان‌گذار نخستین سفر شاه به اروپا دنبال می‌کردند، آن بود که شاه ایران همه آنچه را از دوردست درباره جامعه اروپا، پیشرفت، فنون کشورداری، قدرت نظامی، ساختار سیاسی، حاکمیت قانون و نظم نوین شنیده بود، عملا و عینا به چشم ببیند. آن‌ها بر اساس ضرب‌المثل مشهور ایرانی «شنیدن کی بود مانند دیدن» در پی آن بودند که شاه همه آنچه را شنیده بود، در عمل و از نزدیک ببیند و بیازماید. همچنین هنگامی که سفرنامه فرنگ ناصرالدین شاه را می‌خوانیم، درمی‌یابیم آن مسافرت همان‌گونه که نوسازان و مشاوران شاه انتظار داشتند، با وجود غرور، خامی و ناپختگی که او بر اساس ساختار حکمرانی استبداد ایرانی دارد اما باز از اندیشه‌های نوین غربی و اتمسفر جامعه مدرن و پیشرفت آن تاثیر می‌پذیرد. او بر همین اساس هنگامی که به جامعه ایران بازمی‌گردد، بخشی مهم از آرمان سفر را که گسترش اندیشه‌های سیاسی نوسازی بوده است، با شتاب و قدرتی افزون پی می‌گیرد. آثار این پدیده، به عنوان نخستین مجموعه در ساختار سیاسی با حذف مقام صدارت عظما و تشکیل کابینه در ایران، هرچند ناقص پدیدار می‌شود. مجلس دارالشورای مشورتی نیز بر همین اساس شکل می‌گیرد. آن مجلس گرچه فرمایشی بود و عناصری از کارگزاران و دیوان‌سالاران دولتی را در خود داشت اما بیانگر آن بود که شاه برداشت و دریافتی اولیه از پارلمان‌های اروپایی دارد و می‌خواهد اندیشه و عقل جمعی و مشارکت فکری را در بسیاری از کارها دخالت دهد. آن اقدامات هرچند صورتی ابتدایی دارند اما نخستین تغییرهای جدی را در زمینه تاثیرپذیری از تمدن جدید بیانگرند. ناصرالدین شاه، نخستین حکم‌رانی به شمار می‌آید که بیش‌ترین رودررویی را با تمدن جدید آزمود؛ روزگار وی، عصر آمیزش  دو سنت، دو فرهنگ، تمدن، اندیشه و دو ایده سنتی (ایرانی) و مدرن (غربی) بود. مجموعه کارکردها و عملکردهای نخبگانی که در ساختار سیاسی کشور همکاری و فعالیت می‌کردند، نشان می‌دهد همه این عامل‌ها در طراحی سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا، در پی اجرای یک ایده بودند. آنان به نظرم تااندازه‌ای زیاد کامیاب شدند و توانستند نگاه شاه و دیگر نخبگان را تغییر دهند. به همین دلیل می‌بینیم ناصرالدین شاه مانند فتحعلی شاه نیست که صدراعظم‌های نیرومند را بکشد؛ او دیگر بسیاری از کارهایی را که پادشاهان پیشین انجام می‌دادند به آسانی انجام نمی‌دهد. ناصرالدین شاه پس از سفر به فرنگ حتی دیگر نمی‌تواند رفتاری را که در جوانی با امیرکبیر داشت، با سپه‌سالار و کارگزارانِ پس از او داشته باشد. همه این رفتارها از اندیشه‌ها و ایده‌هایی نوین تاثیر پذیرفته که در جامعه ایران در حال شکل‌گیری بود؛ ساختارها، باورها و عناصر نگه‌دارنده جامعه سنتی ایران پیشامدرن و پیش از برخورد با غرب را در حال تغییر و نوسازی نشان می‌دهد که این تجلیات و آثار در انقلاب مشروطه بروزی گسترده می‌یابد.
 

عیسی صدیق در کتاب «سیر فرهنگ در ایران و مغرب‌زمین» برآن است که تاسیس سفارت‌خانه‌های کشورهای اروپایی در تهران آن روزگار، در انتشار آداب و رسوم و تمدن و فرهنگ جدید اروپا در ایران کمک بسیار کرده است. این نظر تا چه اندازه درست می‌تواند باشد؟
بله! سفارت‌خانه‌ها همچون همه دیگر عناصر موثر بوده‌اند. به هر اندازه که مراوده‌های اجتماعی ما با اروپا گسترش می‌یابد، به همان نسبت در آشنایی و ارتباط‌مان با تمدن جدید موثر است. البته این که سفارت‌خانه‌ها را عاملی بسیار برجسته یا تنها عامل موثر نشان دهیم، مخالف‌ام. سفارت‌خانه‌ها در کنار دیگر نهادهای مدرن همچون تلگراف‌خانه‌ها، شرکت‌ها و نهادهایی مانند بلدیه و نظمیه که در ایران آن روزگار پدید آمد، در کنار دیگر اقتباس‌ها و واردات از تمدن غرب، به سهم خود موثر بودند. طبیعتا سفارت‌خانه‌ها که مجموعه‌ای از فعالیت‌های سیاسی- دیپلماتیک، فرهنگی حتی اقتصادی را انجام می‌دادند، کانون‌هایی اثرگذار و تعیین‌کننده فکری در ارتباطات میان ایران و کشورهای اروپایی می‌توانستند باشند، گرچه نقش هدایت‌گرانه، فکری و ایدئولوگ را نیز در بسیاری از حوزه‌ها برعهده می‌گرفتند. نادرست است بگوییم سفارت‌خانه‌ها نقشی عمده در فرآیند نوسازی و تجدد در ایران داشتند؛ آن‌ها به روایتی بهتر، می‌توانستند نقش پیشگام و پیش‌برنده در مناسبات سیاسی و اجتماعی برعهده گیرند. سفارت‌خانه‌ها همچنین واسطی بودند که ایرانیان برای سفر به اروپا باید از آن راه اقدام می‌کردند؛ این مساله در تاثیرپذیری ایرانیان از آن‌ها می‌توانست موثر باشد. برخی سفارت‌خانه‌ها در گسترش آداب، فرهنگ و رسوم کشورشان در ایران، فعالیت‌هایی انجام می‌دادند؛‌آن‌ها حتی گاه متن‌هایی به ایران می‌آوردند که ترجمه می‌شد. بنابراین مجموعه فعالیت‌های سفارت‌خانه‌ها، در شناخت جامعه ایران از فرهنگ اروپایی موثر بوده است؛ طبیعتا سفارت‌خانه‌ای هر میزان قدرتمندتر و موثرتر بود، به همان اندازه در فرآیند تغییر فکر، سیاست و اندیشه نقش می‌آفرید. نقش سفارت‌خانه‌های روس و انگلیس در میان دیگر سفارت‌خانه‌های کشورها البته برجسته و تعیین‌کننده بوده است. آن‌ها به دلیل نفوذی تاریخی که در ایران داشتند، نقشی موثر در میدان سیاست و اجتماع ایران برعهده می‌گرفتند. البته هنگامی که مناسبات ما با قدرت‌های بزرگ خدشه‌دار یا به وقفه دچار می‌شد سفارت‌خانه‌های کوچک نیز می‌توانستند نقش‌هایی برعهده بگیرند، چنانکه در جریان تدوین قانون اساسی مشروطیت، سفارت بلژیک نسخه‌ای از قانون اساسی و قوانین مهم خود را به مشروطه‌خواهان داد. همچنین برخی سفارت‌خانه‌ها مانند فرانسه به کارهای فرهنگی روی آوردند، از این‌رو بود که ایرانیان مسافر فرنگ عموما زبان فرانسه می‌آموختند. باز، هنگامی که بحران‌هایی بزرگ همچون جنگ یکم جهانی رخ داد، سفارت آلمان اهمیتی بیش‌تر یافت.
 

گسترش برخی ظواهر تمدن جدید غرب، مسائلی را در جامعه ایران آن روزگار پدید آورد. این پدیده که در بسیاری منابع و نوشته‌ها به فرنگی‌مابی تعبیر شده است، در نگاه و کلام کسانی چون مخبرالسلطنه هدایت به شکل گلایه‌هایی جدی نمایان شده است، به گونه‌ای که ریشه مشکلات جامعه را از آن برگرفته می‌داند. به نظر می‌رسد نگاه وی به شکلی اغراق‌آمیز بدبینانه است. آیا این برداشت او از دگرگونی‌های زمانه درست می‌نماید؟
اگر بخواهیم در ساختار فرهنگی، اجتماعی و عمومی پیشامدرن خود زندگی کنیم، طبیعتا هر عنصری که از تمدن جدید وارد جامعه شود، نظم پیشین را مختل می‌کند، بنابراین همه رفتارها، کنش‌ها و واکنش‌هایی که بر آن اساس، در گستره‌های گوناگون زیست ایرانیان- فرهنگ، اقتصاد، اجتماع، صنعت و پوشاک- بروز می‌یافت، عناصری بود که از متن تمدن نوین و زندگی غربی گرفته شده بودند؛ آن‌ها وقتی به جامعه ایران وارد می‌شدند، اختلال‌هایی جدی پدید می‌آوردند. فرنگی‌مابی را از این‌رو اگر به معنای مدرنیزاسیون و تمدن جدید غرب در نظر بگیرم، می‌توانیم بگوییم اختلال‌ها درست بوده و از این پدیده سرچشمه گرفته است. پرسش مهم اما آن است که برای پرهیز از این اختلال‌ها آیا جامعه ما باید سنتی می‌ماند؟ جامعه نباید دستخوش پیشرفت، اصلاحات، نوسازی و دریافت دانش‌ها، علوم و ایده‌های جدید می‌شد؟ پاسخ به این پرسش‌ها اگر منفی باشد، می‌توانیم همه تقصیرها را گردن فرنگی‌ماب‌ها و به طور کلی فرنگ بیندازیم. اما اگر نگرانی‌هایی درباره رودررویی جامعه سنتی خود با تمدن جدید داریم و به پیشرفت کشور هم می‌اندیشیم، طبیعی است سطح مساله و موضوع تفکر دگرگون می‌شود. یک نکته مهم اما در این میانه وجود دارد که شیوه دریافت و درک تمدن جدید را بیانگر است. باید در این‌باره درنگ کنیم، به ویژه در آنچه از غرب گزینش شده است؛ آیا عناصری از فرهنگ، مدنیت، ابزار و تکنولوژی غرب می‌توان گرفت و به جامعه ایران انتقال داد و نگران پیامدهای آن نبود؟ آیا این دریافت و انتقال، بدون هضم و درک کلیت تمدن غرب امکان‌پذیر است؟ ایرانیان در رویارویی با تمدن غرب چگونه رفتار کردند؟ این‌ها پرسش‌هایی است که به اندیشه و تامل انتقادی نیاز دارد تا دریابیم ایران در عصر قاجار و دوره‌های پس از آن چگونه با تمدن غرب روبه‌رو شد. آنچه امروز فیلسوفان غرب و اندیشمندان حوزه مدرنیته معتقدند، آن است که نمی‌توان عناصر و اجزایی از تمدن غرب را گرفت و بدون توجه در کلیت، بستر، فضای فکری، فلسفی و مبانی معرفتی آنچه تمدن غرب را شکل داده است، آن‌ها را به بستر و جامعه‌ای دیگر انتقال داد. هرگونه جابه‌جایی بر این اساس بدون توجه به کلیت آن نادرست خواهد بود و انتقال ناقص به یک جامعه سنتی و تعامل آن موجب می‌شود انتقالی واسطه‌ای صورت پذیرد. در این زمینه برآن‌ام که در گام نخست، خوانش و گزینش ما نادرست بوده و در فرآیند انتقال نیز عناصر دیگری در آن دخالت کردند. همچنین در فرآیند بومی‌شدن و بومی‌سازی آن نیز مجموعه‌ای از ملاحظه‌ها مد نظر قرار گرفته است. مجموعه این عوامل موجب می‌شود وقتی عناصری از تمدن غرب وارد جامعه ما می‌شود، آن کارآیی و کارآمدی که انتظار داریم و به طور طبیعی در متن تمدن اروپایی می‌بینیم، در آن وجود نداشته باشد. چرا چنین می‌شود؟ این مساله دقیقا به مجموعه کلیتی یکپارچه و تجزیه‌ناپذیر بازمی‌گردد که در متن تمدن غرب بوده است. بسیاری از ایرانیان برآن باور بودند که می‌توان عناصری از تمدن نوین غرب گرفت و در جامعه ایران به کاربست. پس از فرآیند انتقال و شیوه کاربست آن در جامعه، واکنش و رویارویی که جامعه ایران در برابر آن از خود نشان می‌دهد، موجب می‌شود، فرآیند انتقال ناقص انجام پذیرد.
 

تجددی که از آن سخن راندیم، آیا در سبک زندگی مردم عصر قاجار تاثیرگذار بود؟
وقتی در نخستین دهه‌های حکومت قاجار پس از شکست در جنگ‌های ایران و روس با نشانه‌ها و مظاهری از تمدن جدید غرب رویاروی شدیم، امکان بهره‌گیری از آن گرچه آهسته‌آهسته در مراحل آغازین، صرفا برای نخبگان فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، مسافران غرب و تجددخواهان حکومتی و دیپلمات‌ها امکان‌پذیر بود، دامنه برخورد ما با غرب اما آرام‌آرام گسترش یافت. همچنان که غرب در مسیر صنعتی‌شدن خود، تولید انبوه با کیفیت بالا و بهره‌گیری از منابع خام و بازار مصرف کشورهای توسعه‌نیافته همچون ایران را در نظر می‌گیرد، ما نیز ناخواسته در مدار تمدن جدید قرار گرفتیم و طبیعتا سطح رودررویی‌مان نیز آرام‌آرام افزایش یافت. این رویارویی‌ها را همچنین در حوزه آموزش، با گسترش مدرسه‌های میسونری و نیز مدرسه‌های نوین ایرانی می‌توان دید. این مساله همچنین در حوزه اقتصاد در ناکارآمدی تولید سنتی و دستی جامعه ما از یک‌سو و ورود کالاهای مدرن، باکیفیت و ارزان‌قیمت اروپایی در سوی دیگر دیده می‌شود؛ به گونه‌ای که ورود کالاهای خارجی، صاحبان حرفه‌ها و مشاغل را در مجموعه فرآیندهای تولید دستی در ایران بیکار کرد، ذایقه ایرانیان را به مصرف کالاهای جدید اروپایی افزایش داد و آرام‌آرام گونه‌ای وابستگی پدید آورد که طبیعتا نارضایتی‌هایی در پی داشت. این دگرگونی‌های اقتصادی همچنین طبقه‌ای نیرومند از بازرگانان ایرانی شکل داد که همواره کالاهای تولید شده غربی را به جامعه ایران وارد می‌کردند؛ آن‌ها در این مبادله‌های بازرگانی، به عناصری بسیار ثروتمند و تاثیرگذار تبدیل شدند. این بازرگانان بعدها مجموعه‌ای از موسسات و شرکت‌های نوین را بنیان گذاردند و دریچه ورود بخشی از ملزومات تمدن جدید به ایران شدند. پدید ورود کالا به هر میزان که گسترش می‌یافت، جامعه ایران با غرب و تولیدات آن بیش‌تر آشنا می‌شد. وقتی پوشاک و لباس‌های اروپایی به ایران می‌رسید، بر سبک پوشش جامعه تاثیر می‌گذاشت و ایرانیان را با بخشی مهم از شیوه زندگی غربی آشنا می‌کرد. همچنین زمانی که انتشار مطبوعات و نشریات در ایران رواج یافت، آگاهی‌هایی درباره تمدن غرب در گزارش‌ها و خبرهای آن‌ها نوشته می‌شد که آگاهی‌هایی تازه از جهان نو به جامعه ایران می‌بخشید. هنگامی که شهر تهران و دیگر شهرهای مهم ایران گسترش یافتند و رفت‌وآمدها و مهاجرت‌ها به آن‌ها افزون شد، طبقه متوسط جدید که اساسا زاییده تمدن جدید در ایران است، رو به افزایش نهاد و به همان نسبت بر باورها، رفتارها و نگرش‌های فکری جامعه نیز تاثیر گذاشت. بنابراین تاثیر تمدن غرب را در حوزه‌های گوناگون سیاست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و دیگر سطوح و لایه‌های اجتماعی، فرهنگی و حتی مذهبی در ایران میانه عصر قاجار می‌توان دید. واکنش‌های طبقات سنتی و مذهبی، در اعتراض به جریان‌های نوگرایانه و اصلاحات، بیانگر گسترش فرهنگ غرب در جامعه و تغییر سبک زندگی در ایران است؛ این دگرگونی‌ها در زمینه‌های ادبیات، هنر، صنعت، تجارت، حتی خوراک و پوشاک و دیگر حوزه‌های گوناگون جامعه ایران بروز می‌یابد. بدین‌ترتیب هرچه به انقلاب مشروطه و سال‌های پایانی قاجار و پس از آن نزدیک می‌شویم، درمی‌یابیم این گستردگی و تغییر سبک زندگی، به همان نسبت ژرفا و گسترشی چشم‌گیر می‌یابد.

منبع: شهروند