شناسهٔ خبر: 48130 - سرویس دیگر رسانه ها

روایت احمد پوری از کودکی‌اش و نخستین کتاب‌هایی که خوانده است

احمد پوری در نشست کتاب‌فروشی آینده از خاطره‌های کودکی‌اش و اشتیاقش برای کتاب خواندن گفت و برای درآوردن پول خرید کتاب‌هایش شاگرد نانوا شد.

روایت  احمد پوری از کودکی‌اش و  نخستین کتاب‌هایی که خوانده است

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ هفتاد و ششمین نشست کتاب‌فروشی آینده، به احمد پوری اختصاص داشت. احمد پوری پا تشکر از علی دهباشی – سردبیر مجله بخارا- به روایت خاطره‌هایی از سال‌های کودکی‌اش پرداخت و گفت: من در شهر تبریز به دنیا آمدم. پدرم کارمند دارایی بود. یازده سالم بود که ایشان فوت کردند. یکی از ویژگی های پدرم این بود که همیشه به من و برادرم، که سه سال از من بزرگ تر بود، می گفت: «دلم نمی خواهد شما حتماً دکتر و مهندس و شاگرد اول بشوید؛ تنها چیزی که از شما می خواهم این است که کتاب بخوانید.» او به کتابفروش محله، آقای خدادادی، سپرده بود که هر کتابی خواستیم به ما بدهد و پول اش را هم بعداً با او حساب کند. ما هم می رفتیم و هر چه می‌خواستیم می‌گرفتیم. پدرم به این نتیجه رسیده بود که این کتاب خواندن است که مهم است نه شاگرد اول شدن.
این مترجم متذکر شد: یادم می‌آید در آخرین سال زندگی پدرم و زمانی که ۱۱ ساله بودم، با کتاب «تهران مخوف» برخوردم. خیلی نظرم را جلب کرد. برداشتمش و شروع کردم به خواندن. پدرم از سر کار آمد و کتاب را دستم دید. گفت: «این چیست؟ چه کسی به تو گفته این کتاب را بخوانی؟» گفتم: «هیچ کس، خودم جلب این کتاب شدم.» گفت: «چند صفحه خوانده‌ای؟» گفتم: «تا فلان‌جا.» گفت: «دوست داشتی؟» گفتم: «بله! خیلی!» دیگر چیزی نگفت. من همین طور به خواندن ادامه دادم تا شب که چند تا از دوستان پدرم که آنها هم اهل کتاب بودند به خانه ما آمدند. یکی از آن‌ها تا این کتاب را دست من دید، سراسیمه به پدرم تذکر داد. پدرم با خونسردی گفت: «کتاب می‌خواند دیگر! مشکلی نیست.» او می‌گذاشت ما خودمان تجربه کنیم. متأسفانه زود از دستش دادم.
این رمان‌نویس تصریح کرد: پس از فوت پدرم، از نظر مالی گرفتاری‌های زیادی برای خانواده ما پیش آمد. من آن‌قدر دستم باز نبود که بتوانم هر کتابی را که می‌خواستم بخرم. خلاصه، وسوسه کتاب خواندن از یک طرف و نداشتن پول توجیبی برای خرید کتاب از طرف دیگر، ادامه داشت. یک روز صبح به نانوایی رفته بودم تا نان لواش بگیرم. آن موقع سیزده سالم بود. همسن و سال‌های من یادشان هست که ما لواش را کیلویی می‌خریدیم و آن را با ترازو وزن می‌کردند. حمید آقا، لواش پز محله ما، داشت با یک نفر صحبت می‌کرد. می گفت اگر کسی بود که صبح‌ها از ساعت ۶ تا ۸ به او کمک می‌کرد و ترازودار نانوایی می‌شد کارش خیلی راه می‌افتاد. تا این حرف را شنیدم گفتم من می‌آیم. او گفت: «مادرت اجازه نمی‌دهد.» آن وقت ها محله ها کوچک بود و همه هم را می شناختند. گفتم: «اجازه او با من.» آمدم خانه و به مادرم گفتم. او راضی نشد. گفت: «اصلاً چنین چیزی امکان ندارد که تو صبح ها قبل از مدرسه بروی و در نانوایی کار کنی.» اصرار کردم. مادرم گفت: «برای چه می‌خواهی این کار را بکنی؟» گفتم: «برای پولش.» گفت: «پولش را برای چه می‌خواهی؟» گفتم: «می‌خواهم کتاب داستان بخرم.» گفت: «من پول کتاب داستان را می‌دهم.»

گفتم: «نه، تو نمی‌توانی. اگر تو بخواهی پولش را بدهی، باز من مجبورم رعایت کنم و چیزی نمی‌توانم بخرم.» مادر من معمولاً گریه نمی‌کرد، اما یک لحظه سکوت کرد و اشک دردناکی ریخت. خودش را از رسیدگی به بچه‌اش ناتوان می‌دید. بعد من سعی کردم با شوخی و خنده راضی‌اش کنم. بالاخره گفت: «برو!» و من آن سال تحصیلی همزمان با درس خواندن کار می‌کردم و روزی یک تومان می‌گرفتم. از این یک تومان پول توجیبی برادر بزرگم را هم می‌دادم که مثل من خیلی به کتاب علاقه داشت.به این شکل بچگی من در تبریز گذشت.
 
وسوسه‌ صمد بهرنگی شدن! 
 وی در ادامه به روایت سال‌های نوجوانی و اوائل پرداخت و گفت:  من در تبریز دیپلم و بعد فوق دیپلم گرفتم. چون بازرگانی خوانده بودم به علت قوانین عجیب آن دوره نمی‌توانستم در کنکور سراسری شرکت کنم. کنکور دانش‌سرای راهنمایی تحصیلی را دادم و شاگرد اول شدم. می‌خواستم معلم شوم. وسوسه صمد بهرنگی شدن هم آن وقت‌ها خیلی زیاد بود. من خیلی خوشحال بودم از این‌که می‌خواهم بروم و در دهات درس بدهم. قرار بود که بعد از اتمام تحصیل، از سربازی معاف شویم و در عوض پنج سال برای دانشسرا تدریس کنیم. اما این طور نشد و گفتند که باید بروید سربازی. من هم رفتم و سپاهی دانش شدم.

سفر به بریتانیا
او در ادامه افزود: بعد از آن وسوسه شدم که برای تحصیل به انگلیس بروم. چون در بریتیش کانسیل و خیلی جاهای دیگر زبان انگلیسی درس می‌دادم، توانسته بودم یک مبلغی پس‌انداز کنم. با آن به انگلیس رفتم. البته این قضیه این طور شروع شد که روزی رئیس بریتیش کانسیل از من پرسید:  «لیسانست را کجا گرفته ای؟» گفتم: «من لیسانس نیستم.» گفت: «امکان ندارد! پس چطور می توانی اینجا درس بدهی؟» گفتم: «به انگلیسی علاقه دارم.» گفت: «چرا نمی روی در انگلیس درس ات را ادامه بدهی؟» آن موقع رفتن به خارج از کشور آسان بود. گفتم: «حوصله این را ندارم که بروم از اول سر کلاس بنشینم تا یک لیسانس به من بدهند.» گفت: «من جایی را به تو معرفی می کنم که اگر توانستی واردش شوی، یک ساله به  شما لیسانس می دهند.» خلاصه این طور شد که من به دانشگاه ادینبورگ رفتم. آن جا امتحان بسیار مشکلی از من گرفتند. خوشبختانه قبول شدم. یک ساله لیسانس گرفتم. یک سال بعد هم فوق لیسانس ام را گرفتم که انقلاب شد و به عشق خدمت به ایران برگشتم.

در ادامه این نشست، احمد پوری به پرسش‌های علی دهباشی درباره ترجمه و ادبیات پاسخ داد و در پاسخ به این‌ سوال که « مبنای شما برای ترجمه، کلمه است یا جمله» گفت: می‌دانید که بخش اعظم کار من ترجمه شعر است. این قضیه بیش‌تر در مورد نثر مصداق دارد. در شعر کمی فرمول‌ها به هم می‌ریزد. در ترجمه شعر من به هیچ وجه واحد را کلمه نمی‌گیرم. آنجا پاراگرافی هم وجود ندارد. به نظر من واحد اصلی در ترجمه شعر، حس و فضای شعر است. من باید بتوانم آن را منتقل کنم، البته با نزدیک‌ترین واژه‌هایی که به واژه‌های زبان اصلی می‌شناسم.»

همچنین در این نشست نیز حورا یاوری استاد ایرانی در دانشگاه‌های آمریکا حضور داشت و در بحث درباره ترجمه مشارکت کرد و علی دهباشی در سخنانی کوتاه درباره  احمد پوری گفت: احمد پوری، زاده ۲۳ فروردین۱۳۳۲ در شهر تبریز است. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در تبریز سپری کرد و در ۱۱ سالگی پدرش را از دست داد.در جوانی و پس از اتمام دوره دبیرستان، دو سال در دانشسرای راهنمایی تحصیل کرد. سپس به خدمت نظام وظیفه در آمد و دو سال در دهات کرمانشاه سپاهی دانش بود. او پس از ازدواج به همراه همسر خود به انگلستان رفت و دو سال بعد به ایران بازگشت.
 
وی متذکر شد: احمد پوری سال هاست که علاوه بر تدریس زبان انگلیسی، به ترجمه کتاب های ادبی، به ویژه شعر، نیز مشغول است. اولین مجموعه شعری که ترجمه کرد اشعاری بود از ناظم حکمت با عنوان «تو را دوست دارم، چون نان و نمک» که توسط نشر چشمه منتشر شد. سپس مجموعه اشعاری از پابلو نرودا با نام «هوا را از من بگیر، خنده هایت را نه» باز با همکاری نشر چشمه به چاپ رساند. در پی این دو کتاب، بیش از ده مجموعه شعر دیگر و چند کتاب نیز برای کودکان و نوجوانان بر آثار او افزوده شد. ترجمه های متعدد او از آنا آخماتوا، ماریا تسوتایوا، ناظم حکمت، پابلو نرودا و ... هر کدام به چاپ های مکرر رسیده است. او علاوه بر همه این ها نویسنده رمان نیز هست. پوری از ۱۶ سالگی داستان می نوشت. اولین داستان های کوتاه او بین سال های ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ در مجله های فردوسی و نگین به چاپ رسید. در سال ۱۳۸۶ اولین رمان اش  با نام «دو قدم این ور خط» منتشر شد که در حال حاضر به چاپ نهم رسیده است. رمان دوم او نیز با عنوان «پشت درخت توت» به تازگی منتشر شده است.