شناسهٔ خبر: 49014 - سرویس سینما و رسانه

نگاهی به سینمای شاعرانه (۲)؛

تماشاگر سینمای شاعرانه باید تماشاگری اندیشمند باشد

شب های روشن در کشور ما واکنش‌های برخی از منتقدین، پژوهشگران و فیلم‌سازان به پدیده‌ای به نام «سینمای شاعرانه» تهاجمی و منفی است. چند ماه پیش در مصاحبۀ یکی از فیلم‌سازان مشهور و پرتجربه خواندم که گفته بود «این اصطلاحِ سینمای شاعرانه مزخرف است.» برخی نیز اصرار دارند که اصلاً چنین چیزی وجود ندارد؛ با این نگرش‌ها نمی‌شود پدیده‌ای آشکار در تاریخ سینمای ایران و جهان را انکار کرد.

فرهنگ امروز/ فرشاد فرشته‌حکمت:

در سینمای شاعرانه، کیفیت مخاطب است که مهم است نه کمیت آن، تماشاگر این نوع سینما باید تماشاگری اندیشمند باشد و اندیشیدن کار دشواری است. کاری که شعر می‌کند ایجاد پرسش‌های بزرگ یا به قول شاملو ایجاد پرسش‌های سوزان است. پرسش‌های سینمای شاعرانه پرسش‌های فربه‌ای هستند. مسیر رسیدن به آگاهی، رنج‌آفرین است و ما در پی رنج بردن نیستیم، اصلاً فکر کردن اذیت شدن است، یعنی ما از محدودۀ زندگی واقعی‌مان خارج می‌شویم تا به چیزهای برتری فکر کنیم؛ خودمان را نقد کنیم، ویران کنیم و دوباره بسازیم، این کار هرکسی نیست، به این دلیل مخاطبین مولانا پیش از اینکه مولانا با شمس آشنا شود بسیار زیاد بودند، چون مولانا در دورۀ پیش از دیدار با شمس تبریزی، همان‌طوری بود که دیگران می‌خواستند، به محض اینکه با شمس برخورد کرد، مولانا دگرگون شد و دیگر جوری نبود که دیگران می‌خواستند، به همین دلیل از اطراف او پراکنده شدند و تنهایش گذاشتند! این خاصیت جامعه است، وقتی که هم‌رنگ جماعت نیستید پس زده می‌شوید، تنها می‌شوید و در انزوا قرار می‌گیرید؛ سینمای شاعرانه چیز دیگری می‌خواهد و مانند ماهی قزل‌آلای رودخانه‌ای شجاعت شنا کردن برخلاف جریان آب را دارد.

البته در ایران، موضوع هنوز مخاطب نیست! ما در تاریخ سینمای ایران اصلاً جریانی مانند جنبش سوررئالیست‌ها، جنبش امپرسیونیست‌ها، موج نو، جنبش فوتوریسم، جنبش فرمالیسم یا موجی به نام سینمای هنری و سینمای شاعرانه نداشته‌ایم، در برخی دوره‌ها یا دهه‌ها، حرکت‌هایی به شکل پراکنده صورت گرفته اما به یک جریان تبدیل نشده‌اند، کسانی داشتیم که در طول تاریخ سینما یا شاعر سینما بودند یا اینکه رگه‌های شاعرانه در آثارشان مشاهده شده است. فروغ فرخزاد با وجود اینکه فیلم‌های بسیار اندکی ساخت، ولی بی‌تردید یکی از شاعران سینمای ایران است، مخصوصاً با فیلم «خانه سیاه است»؛ اگر نریشن این فیلم را حذف کنید باز آن فیلم شاعرانه است، آن فیلم به اعتبار گفتارش شاعرانه نیست به اعتبار زبان تصویرش شاعرانه است. این نگرش‌های شاعرانه در فیلم‌های کسانی مثل محمدرضا اصلانی، فریدون رهنما، پرویز کیمیاوی، ناصر تقوایی، ابراهیم گلستان، فرهاد مهرانفر و برخی دیگر از فیلم‌سازان مستند و داستانی تاریخ سینمای ایران وجود داشته است. فیلم‌های سهراب شهیدثالث و عباس کیارستمی هم بنیادشان بر رئالیسم شاعرانه است.

در کشور ما واکنش‌های برخی از منتقدین، پژوهشگران و فیلم‌سازان به پدیده‌ای به نام «سینمای شاعرانه» تهاجمی و منفی است. چند ماه پیش در مصاحبه یکی از فیلم‌سازان مشهور و پرتجربه خواندم که گفته بود «این اصطلاحِ سینمای شاعرانه مزخرف است.» برخی نیز اصرار دارند که اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. با این نگرش‌ها نمی‌شود پدیده‌ای آشکار در تاریخ سینمای ایران و جهان را انکار کرد. شاید مشکل از تعریف نادرستی است که از سینمای شاعرانه داریم، شاید کارکردهای ادبی شعر با کارکردهای سینماتوگرافیک مقایسه شده است.

وقتی دارم از سینمای شاعرانه صحبت می‌کنم از سینمای شاعرانه در مقایسه با شعر کلامی یا گفتار شاعرانه صحبت نمی‌کنم، بلکه از سینما به‌عنوان یک کردار شاعرانه یا آفرینش شاعرانه سخن می‌گویم. در برخی از تجربه‌های بونوئل، براکیج، مایا درن، تروفو، گدار، بلاتار، آنجلوپولوس، هانتسرا، رجی یو و برخی دیگر از فیلم‌سازان، ارزش‌های کلاسیک و متعارف سینما آگاهانه شکسته شده‌اند.

در طول تاریخ سینمای تجربی، هنری و شاعرانه، چهارچوب‌های تعریف‌شده و قانونمندشده و دستور زبان پذیرفته‌شدۀ سینما به هم ریخته و گسترش یافته‌اند.

بنیاد سینمای شاعرانه بر رؤیاست، بنیاد رؤیا هم بر آشنایی‌زدایی است. در رؤیا، وحدت منطقی زمان و مکان وجود ندارد، در رؤیا اشیا می‌توانند از شکل واقعی و جایگاه واقعی‌شان خارج شوند و با هستی تازه‌ای بازنمایی شوند. کار رؤیا بازتاب دادن جهان موجود نیست، بلکه دگرگون کردن جهان موجود است و این کاری است که شعر و سینمای شاعرانه انجام می‌دهد؛ جهانی را بازآفرینی می‌کند که گویی نخستین بار است به تماشای آن می‌نشینیم. مالارمه معتقد است که شعر تنها جهان را بازتاب نمی‌دهد، بلکه چیزی به جهان اضافه می‌کند. سینمای شاعرانه چیزی به تصویرهایی که ما پیرامونمان می‌بینیم اضافه می‌کند و هستی تازه‌ای به پدیده‌ها می‌بخشد.

لازم است تأکید کنم که سینمای شاعرانه نه سبک است و نه ژانر؛ شاعرانگی باید در نوع نگاه فیلم‌ساز به جهان، انسان، طبیعت و زندگی وجود داشته باشد، آموختنی نیست و چیزی نیست که از بیرون بشود به فیلم‌ساز تزریق کرد تا بشود از او فیلم‌سازی با نگاه شاعرانه ساخت؛ این یک توانایی رازآمیز است که از درون می‌جوشد و ناخودآگاه در نگرش ما به هستی آشکار می‌شود و تبدیل به بینش می‌شود.

سینمای شاعرانه الفبای مشخص و چهارچوب تمام‌شده‌ای ندارد. سینمای شاعرانه یک سینمای رها از هر قانونمندی از پیش تعیین‌شده‌ است و می‌تواند برحسب خواست فیلم‌سازش و بر اساس نوع نگرش و اندیشه‌اش، از همۀ سبک‌ها و ژانرها استفاده کند، با هم ترکیبشان کند یا فقط از یک سبک استفاده کند یا اصلاً از هیچ‌یک استفاده نکند و خودش یک شکل جدید را بیافریند.

فیلم شاعرانه صرفاً فیلم سوررئالیستی نیست؛ فیلم‌های شاعرانه رئالیستی و ناتورالیستی هم بخشی از سینمای شاعرانه‌ هستند، مانند برخی از فیلم‌های کیارستمی، برسون، ازو، دسیکا و برخی دیگر. کار سینمای شاعرانه اساساً اطلاع‌رسانی و ارائۀ گزارش صرف از رویدادهای پیرامون نیست، بلکه فیلم‌ساز، تأویل خود از واقعیت را نمایش می‌دهد و ما را وادار به اندیشیدن و پرسش می‌کند و سرانجام شناخت دیگری را از زندگی در ذهن ما رقم می‌زند.

نقش تماشاگر فیلم شاعرانه بسیار پررنگ است. تماشاگر و فیلم‌ساز هر دو در آفرینش و بازآفرینی تصاویر و مفاهیم فیلم، همراه و همدست هستند. وقتی می‌گوییم سینمای شاعرانه در حقیقت به یک مجموعه اشاره می‌کنیم که تماشاگر هم بخشی از آن است.

 با تماشای هر فیلمی در تلویزیون خانه، سینما اتفاق نمی‌افتد، سینما فقط در مکان سینما اتفاق می‌افتد، در یک سالن تاریک و در سکوت تماشاگر، مانند برگزاری یک آیین؛ تا آیین سینما رعایت نشود، سینما پدید نمی‌آید. حضور در یک مراسم آیینی صرفاً تماشای آن آیین نیست، بلکه مشارکت در برگزاری آیین است. مخاطب ممکن است سال‌ها به ساختار و استعاره‌ها و مفاهیم ژرف موجود در فیلم فکر کند؛ مثلاً با تماشای فیلم «ماهی بزرگ» می‌توانیم مدت‌ها به استعاره‌های شرقی ماهی و دریا بیندیشیم و به جریان کیهانی حیات که مثل یک اقیانوس بی‌کران وجود ‌ما را در بر گرفته است.

 این مهم‌ترین دستاورد فیلم‌های شاعرانه است؛ سینمایی پرسشگر با پرسش‌های هستی‌شناسی، پرسش‌هایی که به شدت ژرف‌ند و در پی شناخت چیستی و هستی انسان و جهانند. ذهن مخاطب یک عمر مشغول یافتن پاسخ برای پرسش می‌شود، ممکن است فیلم را فراموش کند، ولی تأثیر ناخودآگاهش در ذهن او دائم در حال تغییر زندگی‌اش خواهد بود؛ این کاری است که سینمای شاعرانه انجام می‌دهد...

انسان‌هایی مانند سقراط، مولوی، حافظ، خیام، گوته، شکسپیر، فردوسی، ون‌گوک، میکل آنژ، لوتر، گاندی، نلسون ماندلا و انسان‌هایی ازاین‌دست، همه شاعران زندگی و شورشگران بزرگ تاریخ هستند، زیرا موجودیت رایج زندگی را برنتافته‌اند.  

عشق نیز سرچشمۀ کردارهای شاعرانه است؛ یکی از گرایش‌های محتوایی سینمای شاعرانه تبیین عشق است، عشق به زندگی، عشق به انسان، عشق به گیاهان، عشق به کائنات، عشق به موجودات، عشق به پدیده‌ها، عشق به لحظه‌ها. مفاهیمی مثل عشق، نجات، رهایی، آزادی، رستگاری، بخشش، آرامش، شوریدگی که بخشی از مفاهیم و تم‌های سینمای شاعرانه‌اند، مخاطب سینما را از زندگی عادی‌اش جدا می‌کنند و راه‌هایی برای بهتر زیستن را در برابرش قرار می‌دهند و توانی تازه برای بازسازی و باززایی زندگی در او پدید می‌آورند، در این مسیر شگفت‌انگیز، انسان باید شجاعت ویران کردن خود و پیش‌ساخته‌های درونی و بیرونی‌اش را داشته باشد تا از دل این ویرانه‌ها موفق به کشف گنج‌های وجودش شود و زندگی‌اش را دوباره با شیوه‌هایی تازه بازسازی کند.

فیلمی که به داستان و به روایت متکی نباشد، به سینمای ناب نزدیک‌تر است؛ اما تجربه‌های شاعرانه در سینما محدود نیست، برخی از فیلم‌های مستند مانند فیلم‌های نانوک شمال، مردی از آران و موآنا ساختۀ رابرت فلاهرتی که نوعی روایت و بیان داستانی و شخصیت‌پردازی دارند، در دسته‌بندی سینمای دارای رگه‌های شاعرانه قرار می‌گیرند. سینمای شاعرانه حتی وقتی داستان ندارد، می‌تواند فضاسازی دراماتیک داشته باشد، این تعلیق دراماتیک با کمک تدوین، نورپردازی، فضاسازی، صدا، موسیقی و سکوت رخ می‌دهد. این احساس شاعرانه فیلم‌ساز است که ابزارها و تکنیک‌های سینما را به‌درستی به‌کار می‌برد تا اثری شاعرانه بیافریند.

ادبیات کهن و معاصر ایران، به‌ویژه در زمینه شعر، گنجینه‌ای بسیار پربار، ارزشمند و جاودان است؛ اما تأثیر این گنجینۀ بزرگ بر آفرینش‌های ادبی و هنری و فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی در کشورمان تاکنون بسیار اندک و ناچیز بوده است... علاوه بر این، نسبت به جمعیت هفتادوچندمیلیونی کشور، تعداد تماشاگران آگاه، پرورش‌یافته و جست‌وجوگر که می‌توانند مخاطبین خاص آثار هنری و تولیدات سینمای شاعرانه باشند نیز اندکند؛ این وضعیت، تابع فاجعۀ بزرگی است که در کشور ما پیش آمده است: فاجعۀ کم خواندن یا نخواندن و فکر نکردن. در ایران این‌همه میل به تحصیل هست، ولی میل به خواندن کتاب نیست، وقتی مخاطب کتاب کم شود، مخاطب سینمای هنری و سینمای شاعرانه هم کاهش می‌یابد؛ بنابراین، وقتی یک فیلم ارزشمند را نمی‌فهمیم آن را به گردن فیلم‌ساز می‌اندازیم.

در مصاحبه‌های داوطلبان ادامه‌تحصیل در رشته‌های هنری به وضوح می‌بینم که بسیاری از آن‌ها هم فقط منابع کنکور را خوانده‌اند. این روزها مردم راحت‌ترند کتاب نخوانند و تنها با تلویزیون و فضاهای مجازی سرگرم باشند، چون کتاب خواندن افزون بر پذیرش آگاهی‌های تازه، پرسش‌هایی برایمان ایجاد می‌کند که مجبوریم افکارمان، رویکردهایمان، دیدگاه‌هایمان و زندگیمان را بر اساس آن دگرگون کنیم.

جمعیتی که در کشورمان -به هر دلیلی- کتاب نمی‌خوانند، نقاشی نمی‌بینند، به تئاتر نمی‌روند، فیلم خوب نمی‌بینند و موسیقی خوب نمی‌شنوند، شاهراه‌های رشد اندیشه‌اشان را قطع کرده‌اند؛ تا این شرایط تغییر نکند طبیعتاً مخاطبین محصولات هنری هم اندک خواهند بود.