شناسهٔ خبر: 50361 - سرویس دیگر رسانه ها

آدورنو وقتی فکر می‌کند

یکی از مشهورترین و مکررترین گزاره‌های تئودور آدورنو (١٩٦٩-١٩٠٣)، از جمله متفکران اجتماعی برجسته قرن بیستم، این بود که «زندگی غلط را نمی‌توان درست زیست». فکر و ذکر او مدت‌های مدید درگیر مسائل فلسفه اخلاق یا این سؤال بود که «آیا در روزگار ما امکان زندگی خوب هست»، سؤالی که می‌توان آن را عصاره کل تفکر او دانست.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ یکی از مشهورترین و مکررترین گزاره‌های تئودور آدورنو (١٩٦٩-١٩٠٣)، از جمله متفکران اجتماعی برجسته قرن بیستم، این بود که «زندگی غلط را نمی‌توان درست زیست». فکر و ذکر او مدت‌های مدید درگیر مسائل فلسفه اخلاق یا این سؤال بود که «آیا در روزگار ما امکان زندگی خوب هست»، سؤالی که می‌توان آن را عصاره کل تفکر او دانست.
«مسائل فلسفه اخلاق» دربردارنده هفده درسگفتاری است که در مه و ژوئیه ١٩٦٣ ایراد و با نوار کاست ضبط شد. طرفه آنکه آدورنو نوار کاست را «اثر انگشت ذهن زنده» می‌خواند. درسگفتارها یک آدورنوی متفاوت را نشان می‌دهد که برای مخاطبان قابل فهم‌تر از آدورنوی مرسوم است، یعنی آدورنوی نثرهای بی‌عیب و نقص و استدلال‌های دقیق که در طول حیات او منتشر شد. در اینجا می‌توانیم تفکر آدورنو را در فرایند شکل‌گیری‌اش، بدون مفصل‌بندی‌های مختص نوشتار و با انرژی واژگان محاوره‌ای دنبال کنیم (او از روی یادداشت‌هایش صحبت می‌کند). آدورنو وقتی فکر می‌کند، افکارش را با مخاطبانش در میان می‌گذارد و از آنها نیز می‌خواهد به جای کسب معرفت و ثبت حرف‌های او نحوه فکرکردن را تمرین کنند. خود او در ابتدای درسگفتار سوم به این معضل اشاره می‌کند که کسانی که در جلسات درس او حاضر می‌شدند نمی‌توانستند مثل سایر سخنرانی‌ها یادداشت بردارند و چیزی مکتوب ندارند تا با خود به منزل ببرند:
«کاملا درک می‌کنم که شما احساس نیاز می‌کنید چیزی سفت‌وسخت به دست داشته باشید، خاصه از آن‌رو که از همان آغاز مطالعات‌تان مجال چندانی برای تأمل در باب تمایز یادگیری محض و یادگیری فلسفه نخواهید داشت – چیزی که در نظر کانت به‌جز یادگرفتن اینکه چگونه تفکر فلسفی کنید نیست... دیدگاه من از قرار ذیل است: اولا، فلسفه عبارت است از تأمل در باب معرفت یا شناخت نه در باب انتقال بی‌واسطه اطلاعات، و هرکس که با جدیت درگیر فلسفه می‌شود باید آماده باشد خود را به دست فرایند تأمل بسپارد و البته تأمل به‌عنوان فعالیتی آزاد و متکی به نفس، نه اینکه توقع داشته باشد کسی لقمه را بجود و در دهانش بگذارد و نه اینکه خود فلسفه موضوع بحث را، چنان که در دیگر دانش‌ها معمول است، به صورت ماده‌ای حاضر آماده و یکپارچه در اختیارش بگذارد». (ص ٣٦).
البته این تنها دلیلی نیست که مخاطبان آدورنو نمی‌توانند از مباحث او یادداشت بردارند. آدورنو، به قول خود، پرهیز می‌کند از اینکه با ردیف‌کردن «اولا»، «ثانیا»، و «ثالثا» بحث را پیش ببرد. ناتوانی او از ارائه مجموعه‌ای از گزاره‌های قطعی با ذات تفکری در پیوند است که او نماینده فلسفی‌اش به شمار می‌رود، یعنی ضدیت با فلسفه به اصطلاح نظام‌مند. به جای آن، او می‌کوشد در مخاطب این جسارت را به وجود آورد که بر زمین ناهموار بحث او پا بگذارد و به جستجوی افکار و تأملاتی برخیزد که از دید آدورنو «نمودگار تکاپوی بالفعل فلسفی»اند (ص ٣٧). گذشته از این، آنها که با تفکر آدورنو آشنایی دارند به اهمیت درهم‌تنیدگی فرم و محتوا نزد او واقفند. به گفته او، «اگر بناست آدمیان همچنان به ایراد درسگفتارهای واقعی ادامه دهند این کار تنها زمانی معنا دارد که مواد و مطالبی را که در طول یک سخنرانی گفته می‌شوند، و روش گفته‌شدن آن حرف‌ها را، نتوان در صورت چاپی یافت، خاصه نه در متن‌های موسوم به نوشته‌های مرجع فلسفه. فلذا من نسبت به نشخوار و تکرار طوطی‌وار محتوای یک کتاب به دیده تحقیر می‌نگرم، و در برابر کل این طرز فکر و این نحوه برخورد با خطابه‌های درسی سر به شورش بر می‌دارم. زیرا اگر قرار بود درسگفتار صرفا در حکم شناخت نیم‌بندی از یک یا چند نظریه، عقیده یا آموزه‌ای باشد که از تاریخ فلسفه به ما به ارث رسیده است، می‌توانستید این مواد درسی را ساده‌تر از این حرف‌ها با مطالعه شخصی آن متون بیاموزید. و تازه اگر خودتان آنها را می‌خواندید این مزیت را هم داشت که می‌توانستید روی قطعه‌های دشوار متون مکث کنید و با تأمل بیشتر در آنها غور کنید» (ص ٣٨)
تمرکز اصلی درسگفتارها عمدتا بر کانت است، «متفکری که در آثارش مسئله اخلاقیات (morality) کاملا در تقابل با حوزه‌های دیگر هستی‌ و ‌حیات انسان است». کانت برای آدورنو از طرفی در حکم محملی است برای معرفی مسائل فلسفه اخلاق از راه صحبت درباره این مسائل و روش مواجهه کانت با آنها و از طرف دیگر نشان‌دادن راه فراتررفتن از کانت به مدد تأملات نقادانه. آدورنو از همان درسگفتار اول مفهوم اخلاق (ethics) را وجدان معذب اخلاقیات (morality) معرفی می‌کند: «اخلاق (ethics) نوعی از اخلاقیات (morality) است که از موعظه‌گری اخلاقی (moralizing) خویش شرمنده است و متعاقب آن به گونه‌ای عمل می‌کند که گویی اخلاقیات است اما در همان حال نه اخلاقیاتی موعظه‌گر» (ص ١٥). به اعتقاد آدورنو، مسئله فلسفه اخلاق در کانت به‌طور کلی مسأله آزادی اراده است، یعنی نوعی رفتار که تابع قانون علیتِ حاکم بر طبیعت نیست. کانت مسأله آزادی را در آموزه آنتی‌نومی‌ها (قضایای جدلی‌الطرفین) عرضه کرده است. درسگفتارهای چهارم و پنجم و ششم به تفصیل به آنها می‌پردازد. آدورنو از طرق مختلف نشان می‌دهد که اصل یا مبنای کنش اخلاقی در کانت چیزی نیست جز خود عقل، آن‌هم عقلی که خود را از بند همه غایات جزئی یا خاص رهانیده و به‌طور کلی فقط در انطباق با عام‌ترین مواد اخلاقی پیش می‌رود (ص ١٧٥). ولی به نظر او یک ایراد اساسی وارد بر یکی‌گرفتن اخلاق با عقل این است که آگاهی درست داشتن به‌هیچ‌وجه متضمن عمل مطابق با آن آگاهی نیست. مثال آدورنو در این مورد «هملت» شکسپیر است، نمایشنامه‌ای که در آن مقوله فرد بورژوایی، فرد مستقل خودآیین، برای نخستین‌بار روی صحنه آمد: «تصادفی نیست که در این نمایشنامه شخصیتی هست که در وجودش آگاهی درست و کنش درست دچار تناقضی آشتی‌ناپذیر می‌شوند... این ناهمخوانی علم و عمل، این واگرایی آگاهی و کنش، مضمون محوری هملت را تشکیل می‌دهد... هملت چهره است که به‌واسطه این تعارض میان معرفت و کنش از پای درمی‌آید – تعارض میان آگاهی از رسالتی که بر دوشش نهاده‌اند، آگاهی از تکلیفی که قوانین (قوانین اخلاقی زمانه‌اش) از او چشم دارند، و امکان عمل به این تکلیف» (ص ١٧٨).
آدورنو پس از بحث درباره برخی مقولات فلسفه اخلاق کانتی سراغ سایر مسائل عامی می‌رود که علی‌الظاهر پرداختن به آنها بی‌واسطه‌تر است، مثلا ماهیت هنجارهای اخلاقی، زندگی خوب، و رابطه نسبی‌نگری و هیچ‌انگاری. در جریان درسگفتارها آدورنو به طیف گسترده‌ای از موضوعات می‌پردازد: نظریه و عمل، مسائل مربوط به آزادی، دیالکتیک در کانت و هگل، ماهیت عقل، قانون اخلاقی به مثابه یک «امر داده‌شده»، روانکاوی، قلمرو امر ابسورد، آزادی و قانون، سنت پروتستانی اخلاقی، هملت، استقلال فردی، پدیدارشناسی، مفهوم اراده، ایده انسانیت، نمایشنامه «مرغابی وحشی» ایبسن، و نقد نیچه از اخلاقیات.
نتیجه‌گیری پایانی آدورنو درباره امکان وجود فلسفه اخلاق در روزگار ما سلبی است. به نظر او، تنها چیزی که می‌توان دراین‌باره گفت این است که فلسفه اخلاق در روزگار ما اساسا عبارت خواهد بود از تلاش برای به‌هوش‌آوردن نقد فلسفه اخلاق، نقد گزینه‌های آن و قسمی وقوف به آنتی‌نومی‌های آن: «هیچ‌کس نمی‌تواند وعده بدهد تأملات و بازندیشی‌هایی که می‌توان در قلمرو فلسفه اخلاق صورت داد بتوانند به کار تدوین برنامه‌ای قانونی و متقن برای زندگی خوب بیایند، زیرا خود زندگی چندان از ریخت و قواره افتاده است که هیچ‌کس نمی‌تواند در آن خوب زندگی کند یا به تقدیر خود از آن حیث که موجودی بشری است تحقق بخشد» (ص ٢٦٧).
ترجمه فارسی «مسائل فلسفه اخلاق» به رغم برخورداری از نثری روان و خوش‌خوان مشکلات عدیده‌ای نیز دارد. نداشتن نمایه، اعلام، اغلاط تایپی بی‌شمار، و نیاز به ویرایش مجدد نشان از کاستی‌های نشر در سال‌هایی دارد که همگان از پایین‌آمدن تیراژ کتاب می‌نالند. همین نواقص نشان می‌دهد به راحتی می‌توان ترجمه‌ای خوب را بد عرضه کرد. شاید چون آدورنو معتقد بود زندگی خوب در زمانه ما محال است و همه چیزهای خوب دیگر...