شناسهٔ خبر: 51037 - سرویس اندیشه

پرسش‌ و پاسخ مکتوب فرهنگ امروز با مازیار بهروز؛

آیا چپ ایرانی همسو با چپ جهانی گام برمی‌دارد؟

مازیار بهروز تفاوت اصلی سوسیال‌دموکراسی با کمونیسم در دو محور اساسی جلوه‌گر شد. کمونیسم خواهان گذر از نظم سرمایه‌داری و ایجاد نظام شورایی (ولی در اصل سیادت حزب کمونیسم) بود و بنابراین لیبرال‌دموکراسی را مردود شناخته و «دیکتاتوری پرولتاریا» را جایگزین آن نمود. در برابر این، سوسیال‌دموکراسی با قبول فعالیت در چارچوب نظم سرمایه‎داری و قبول اصول لیبرال‌دموکراسی، قدم در جهت تعدیل و اصلاح سرمایه‎داری برداشت.

فرهنگ امروز/ سیاوش شوهانی: مازیار بهروز، متولد ۱۳۳۷ در تهران، لیسانس خود را در رشته‌ی تاریخ و علوم سیاسی از کالج سنت مری در شمال کالیفرنیا در سال ۱۹۸۲ اخذ کرد. برای چهار سال تحصیلات خود را در مقطع فوق‌لیسانس در رشته‌ی تاریخ جدید اروپا در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو در کالیفرنیا ادامه داد و در سال ۱۹۹۳ دکترای خود را در رشته‌ی تاریخ دوران جدید خاورمیانه از دانشگاه کالیفرنیا (U.C.L.A) واقع در لس آنجلس اخذ کرد. بهروز دانشنامه‌ی دکترای خود را به جریان‌های سیاسی چپ‌گرا در ایران معاصر اختصاص داد که این دانشنامه به‌صورت کتابی با عنوان «شورشیان آرمان‌خواه: ن‍اک‍ام‍ی‌ چ‍پ‌ در ای‍ران» در سال ۱۹۹۹ به چاپ رسید و در سال ۱۳۸۰ با ترجمه‌ی مهدی پرتوی به فارسی برگردانده شد. او در دانشگاه‌های زیادی از جمله برکلی، کالج سنت مری کالیفرنیا، دانشگاه استنفورد، دانشگاه ایالتی بریج تدریس کرده و در حال حاضر به‌عنوان استاد گروه تاریخ دانشگاه سان‌فرانسیسکو، تاریخ مدرن خاورمیانه تدریس می‌کند.

* با توجه به تفاوت‌های اساسی که می‌توان در رویکردهای نظری و عملی جریان چپ، از مکتب فرانکفورت گرفته تاکنون، نسبت به مارکسیست-لننیست مشاهده کرد، آیا می‌توان از مفهومی تحت عنوان «چپ نو» یاد کرد؟

من با استفاده از واژه‌ی «چپ نو» چندان موافق نیستم. به گمان من، حضور و وجود تفکر چپ در هر جامعه‌ای، طبیعی و اجتناب‌ناپذیر است، اما «چپ» نیز مانند هر نوع تفکر دیگری، دچار تحول می‌شود. این تحول ارتباط مستقیم دارد به تغییر عینی در سطح جامعه و جهان. این‌گونه تغییر، بنابراین امری طبیعی است و به نظر من، لزومی ندارد که در مقطعی که تغییر رخ میدهد، از پسوند «نو» استفاده شود تا فاصله‌ی تحول جدید را با اندیشه‌ی پیشین مشخص کند. تفکر چپ، از پویایی درونی برخوردار است؛ همان‌گونه که دیگر نحله‌های تفکری برخوردارند. بنابراین به گمان من، پس از اتمام جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی، چپ در ابعاد جهانی یک روند تحول فکری را طی میکند که انعکاس آن در ایران هم دیده میشود. این روند تحول فکری همچنان ادامه دارد و در واقع در حال بازمعنی کردن اولویت‌های جریانات فکری چپ است تا این اندیشه را با تحولات نوین پس از سقوط شوروی تطبیق دهد.

* تکلیف این چپ تغییریافته با ارزش‌های لیبرالی چیست؟ آیا اکنون سوسیالیسم به معنای حفظ و ژرفابخشی به ارزش‌های لیبرالی و زدودن سویه‌های تبعیض‌آمیز آن است یا اینکه عبور نهایی از این ارزش‌ها همچنان در دستور جریان‌های جدید چپ قرار دارد؟

در پاسخ به پرسش دوم شما و در ادامه‌ی مطلب بالا، باید گفت که با سقوط اتحاد شوروی، در عمل الگوی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به زمین خورد. بنابراین آن انشقاقی که پس از جنگ اول جهانی در جنبش چپ جهانی به وجود آمده بود و دو صف چپ کمونیستی (بین‌الملل سوم یا کمینترن) و چپ سوسیالیستی (سوسیال‌دموکراسی یا بین‌الملل دوم) از هم جدا نموده بود، حال دیگر موضوعیتی نداشت.

تفاوت اصلی سوسیال‌دموکراسی با کمونیسم در دو محور اساسی جلوه‌گر شد. کمونیسم خواهان گذر از نظم سرمایه‌داری و ایجاد نظام شورایی (ولی در اصل سیادت حزب کمونیسم) بود و بنابراین لیبرال‌دموکراسی را مردود شناخته و «دیکتاتوری پرولتاریا» را جایگزین آن نمود. در برابر این، سوسیال‌دموکراسی با قبول فعالیت در چارچوب نظم سرمایهداری و قبول اصول لیبرال‌دموکراسی، قدم در جهت تعدیل و اصلاح سرمایهداری با استفاده از اهرم‌های لیبرال‌دموکراتیک (پارلمان، حکومت قانون، آزادی‌های فردی و اجتماعی، جامعه‌ی مدنی و غیره) برداشت. بنابراین یک صفبندی چپ در اوایل قرن بیستم، با گذار از سرمایه‌داری و لیبرال‌دموکراسی، اقدام به ریختن طرحی نوین کرد و صفبندی دیگر با قبول سرمایه‌داری و لیبرال‌دموکراسی، اقدام به اصلاح و تعدیل نظم سرمایه‌داری نمود. صفبندی اول در عمل با سقوط اتحاد شوروی از معادلات تاریخی حذف شد، اما صفبندی دوم با تداوم تا به این زمان، در عمل امکان بازمعنی کردن، تطبیق دادن و گسترش مفهوم چپ را امروزه فراهم ساخته است. از این منظر، تکلیف با ارزشهای لیبرالی‌ (و نه نظریه‌های اقتصادی نولیبرالی) روشن است؛ استفاده از اهرم‏ها و ارزشهای لیبرالی برای بسط عدالت اجتماعی و تعدیل سرمایهداری.

* وضعیت چپ بعد از انحلال حزب توده را در داخل مرزهای ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

چپ در ایران مورد سرکوب قرار گرفت و در کنار بحران داخلی و جهانی (سقوط شوروی) از معادلات سیاسی ایران به حاشیه رانده شده است و تا این زمان قادر نگشته حتی در سطح مسائل نظری، بحثها و گفتمان چپ جهانی را در سطح مسائل ایران و برای انطباق با آن تجزیه‌وتحلیل کند.

* از چه زمانی میتوان رگه‌های نوعی چپ‌گرایی غیرشورویایی (منظور آن‌گونه از چپ گرایی است که می‌توان آن را نیای چپ نو و غیر ارتدوکس دانست)، را در تاریخ اندیشه و جریان چپ در ایران معاصر بازشناخت؟

در پاسخ به این پرسش، باید گفت از همان زمان که اندیشه‌ی چپ در ایران به‌شکل جدی آغاز به شکلگیری کرد، یعنی از زمان انقلاب مشروطه و تحت تأثیر تحولات جهانی که منجر به جنگ اول شد. بدین معنی که در طول تاریخ بعد از جنگ جهانی اول، در ایران ما همواره شاهد فعالیت دو جریان چپ بودهایم؛ اگرچه سایه‌ی جریان کمونیستی همواره بلندتر بوده است. چنین است که در کنار حزب کمونیست ایران، حزب سوسیالیست فعالیت دارد و در جنب حزب توده، نیروی سوم و غیره. البته همان‌گونه که ذکر شد، چه به‌لحاظ مسائل داخلی (نبرد دموکراسی سیاسی) و چه به خاطر مسائل جهان، این «چپ غیرشورویایی» بیشتر در حاشیه قرار گرفت.

* نفوذ عمومی اندیشه‌ی چپ نو را در میان لایه‌های گوناگون اجتماعی، در مقایسه با چپ کلاسیک ایرانی، چگونه ارزیابی می‌کنید؟ چپ نو ایرانی (منظور نیروهای فکری فعال در درون ایران است) تا چه اندازه توانسته است از قلمرو نظریه‌پردازی پا را فراتر گذارد و راه‌حل‌هایی مؤثر برای برخی از معضلات اجتماعی عرضه نماید؟ آیا اساساً چنین قابلیتی را برای چپ‌گراهای کنونی ایرانی قائل هستید؟

در پاسخ به این پرسش، باید بگویم که من ارزیابی دقیقی ندارم و به جز مطالب برخی از نشریات کم‌تیراژ و چاپ کتابهای کم‌تیراژ (چه نوشته و چه ترجمه)، دادهای در دست ندارم تا بتوانم ارزیابی قابل قبولی ارائه بدهم. همین‌طور ارزیابی دقیقی خارج از قلمرو نظری نمیتوانم ارائه بدهم. حدس من این است که اگر تفکر چپ متوجه شده باشد تا چه اندازه حیاتش به بسط آزادی‌های اجتماعی و سیاسی ارتباط دارد، در این راستا قدم برمیدارد.

* به نظر می‌رسد چپ نو ایرانی، همسو با الگوی اروپایی خود، به‌جای ایده‌ی تغییر جهان، به تفسیر جهان (یا به عبارتی رخداد) بازگشته‌ است. آیا این نفی هر کنشگری و نفی ارزش‌های انقلابی را در پی نداشته است؟

در چارچوب آنچه در بالا آمد و در پاسخ به این پرسش شما، باید بگویم تا حدودی این‌چنین به نظر میآید، اما باید توجه داشت که در اروپا، نظام‌های سیاسی لیبرالی قوام گرفته است و این در مورد ایران اتفاق نیفتاده است. این تفاوت جو بر حرکت جریانهای سیاسی بی‌تأثیر نیست و بنابراین نمیتوان گفت هر نوع «کنشگری» و غیره به‌واسطه‌ی سقوط کمونیسم، از معادله حذف شده است.

* تا چه اندازه چپ ایرانی را موظف به تولید نظریه‌هایی می‌دانید که مبتنی بر ملاحظه‌ی شرایط ملی نیز باشند. به این معنی که آیا آنان باید صرفاً به دنبال پیگیری تحولات مفهومی و نظری چپ در سطح جهانی و اصلاح بومی‌گرایانه‌ی آن باشند یا اینکه خود باید مستقلاً دست به کار فعالیت نظری، آن هم با در نظر گرفتن شرایط خاص جامعه‌ی ایرانی شوند؟ به عبارت بهتر، آیا پیروی رادیکال از راه‌حل‌های جهان‌شمول اندیشه‌ی چپ کافی است یا اینکه چیزی به نام «مسئله‌ی ملی» نیز در آن موضوعیت دارد؟

این پرسش شما، چالشی قدیمی است و بی‌شک چه در گذشته و چه در حال، الگوبرداری از دوردست برای پاسخ‌گویی به مشکلات جامعه‌ی خود، جواب‌گو نبوده و نیست. این بدین معنی نیست که نباید از تجربیات نظری و یا عملی جنبش و جوامع دیگر الهام گرفت، اما هنر قضیه در این است که بتوان شرایط خاص جامعه را چنان خوب شناخت تا الهامات و تجربیات جوامع دیگر بتوانند برای یافتن راه‌حل بیشترین کمک را بکنند.

* پرسش پایانی اینکه ضروری‌ترین و عاجل‌ترین مسئله‌ای که چپ نو ایرانی و چپ جهانی باید مشترکاً به آن بپردازند چیست؟

چپ در سطح جهان به نظر میآید در راستای تعدیل سرمایه‌داری حرکت خود را ادامه میدهد و در این راه، هدف‌های جدیدی را نیز برای خود انتخاب کرده است. برای نمونه، چپ در اروپا معمولاً در سطح کارگری و اتحادیه‌ی کارگری فعالیت داشت. اما امروز مسائل دیگری در قرن جدید پیش روی آمده است که چپ میباید به آنان توجه کند؛ مسائلی مانند محیط‌زیست، حقوق اقلیت‌های اجتماعی در دوران صنعتی و غیره. مسئله‌ی عدالت اجتماعی نیز همچنان در دستور کار چپ، چه در کشورهای در حال توسعه و چه در کشورهای پیشرفته، قرار دارد. در ایران نیز مسائلی مانند محیط‌زیست، مسئله‌ی کمبود آب و غیره میتواند و باید در دستور کار چپ قرار گیرد و این‌ها در تضاد با برنامه‌های عدالت اجتماعی نیستند و حتی مکمل آن به حساب میآیند.