شناسهٔ خبر: 51478 - سرویس دیگر رسانه ها

عصبیت کور؛ مردانی که نام مادران‌شان را نمی‌دانستند

 خاطره‌های جعفر شهری از یک رسم ویژه در تهران قدیم



 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شهروند؛ بررسی ریشه پاره‌ای رفتارها و سنت‌ها در جامعه و آگاهی از آنها، پژوهشگران گستره مسائل تاریخ اجتماعی را به مسیرهایی نو راه‌می‌نمایاند. بر پایه چنین آگاهی‌هایی به شناختی بهتر از مردمان یک سرزمین و کنش‌های فردی و اجتماعی‌شان در گذر تاریخ می‌توان رسید و از آن طریق به دنیای ذهن و اندیشه آنان راه یافت. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» در قالب خاطره‌هایی گوناگون، یک جلوه از کنش‌های اجتماعی تهرانی‌ها را با نام «تعصبات طهرانی‌ها» در روزگار قاجار و پهلوی به نمایش می‌گذارد که بررسی آن یافته‌هایی ارزشمند ارایه می‌دهد: «در غیرت و تعصب شاید طهرانی‌ها را بتوان از جهت حدت و شدت بر آن در بالاترین درجات قرار داد اگرچه خود عصبیّت چنانچه از جنبه تحریکات آنی و احساس و خارج از منطق و عقل باشد ناستوده‌ترین صفات بشمار می‌آید». او این عصبیت و تعصب را در میان پایتخت‌نشینان چنین به تصویر می‌کشد: «تهرانی‌ها در تعصب، خاصه در تعصبات ناموسی غیرت‌های غیرقابل وصف بخرج می‌دادند تا آن‌جا که زیادتر دعوا، نزاع‌های محلی و داش‌مشدی‌گری بر سر همین موضوع اتفاق می‌افتاد، اگرچه همین افراد که در کوچه و محل و گذر خود که مثلا فردی به زن و دختری متلک گفته بود شکمش را سفره می‌کردند، خودشان در کوچه و محله‌ای دیگر دنبال زن و دختر مردم می‌افتادند، ولی آنچه بود اگر کسی نگاه چپ بناموس کسی می‌کرد تا پای جان از خود بی‌خود می‌شدند و اگر کسی آشکارا حرف همسر و زن کسی را می‌زد برایش قمه قداره می‌کشیدند». چنین رسمی طبیعتا پیامدهایی گوناگون می‌توانست به همراه آورد. شهری در این‌باره می‌نویسد: «تا آن‌جا متعصب بودند که حتی در کوچه با زن و بچه خویش که برای خرید و حاجتی آمده بودند برخورد میکردند آشنایی نمی‌دادند، چه نکند یکی آنها را نشان کرده ایشان را از متعلقات او بشناسد و تا آن حد احتیاط داشته مقید بودند که هرگز نام زن و دختر خویش را نیز بزبان نیاورده، آنان را مثلا (منزل و خانه) و مثل آن نام داده مادر حسن یا خواهر حسین صدا می‌کردند، و چه‌بسا که از این راه مردان زن و بچه‌دار بسیاری که چون از طفولیت نام اصلی مادرشان بگوششان نخورده بود اسم او را نمی‌دانستند». این نگارنده زندگی و فرهنگ مردم تهران قدیم البته رسوخ چنین آدابی را در میان پاره‌ای طبقه‌ها و قشرهای اجتماعی بیشتر برمی‌شمرد: «اگرچه این حالت در میان همه اهالی ساری بود، اما در میان طبقات داش‌مشدی و گردن‌کلفت و بی‌سواد و عوام زیادتر جریان داشت، چه اینان عقل و تعصبشان در گرو احساساتشان قرار داشت که با اندک اتفاقی زمام شعور از دست نهاده عصبی و متغیر گشته احساساتی می‌شدند و همین دگرگونی آنی بود که ایشان را تا سرحد یک قاتل خطرناک می‌نمود».