شناسهٔ خبر: 51660 - سرویس دیگر رسانه ها

استعمار در دوره پسااستعمار/ رویکرد پسااستعماری به علوم انسانی پس از ادوارد سعید با حضور حسین شیبان

از نظر سعید شرق، نام مستعار شکست کشورهای مستعمره زیر سلطه امپریالیسم است

فرهنگ امروز/ هادی مشهدی:

ادوارد ودیع سعید (٢٠٠٣-١٩٣٥) متفکر فلسطینی- امریکایی برای ایرانیان نامی آشنا است؛ نظریه‌پرداز ادبی، منتقد فرهنگی و فعال سیاسی که عمده شهرتش به واسطه کتاب مشهور «شرق‌شناسی» (اورینتالیسم، ١٩٧٨) است؛ مفهومی که به واسطه آن گامی بلند در عرصه مطالعات پسااستعماری برداشته شد. حسین شیبان، دانشیار تاریخ دانشگاه استکهلم سوئد و نویسنده کتاب «فضیلت مجروح» در نشست «رویکرد پسااستعماری به علوم انسانی پس از ادوارد سعید» که اخیرا در شهر کتاب مرکزی برگزار شد، ابعاد مختلف این مفهوم را واکاوید و به انتقادات وارد به این مفهوم نیز اشاره کرد. در این نشست نفیسه مرادی و نسرین فقیه ملک‌مرزبان نیز سخنرانی کردند:

گفتمان مدرنیته و ارتباط آن با ساختار قدرت و مطالعات پسااستعماری
در ابتدای این نشست، ملک‌مرزبان اجمالا حسین شیبان و پیشینه پژوهش‌های او را معرفی کرد؛ از آن‌پس مرادی نیز به تشریح حوزه مطالعاتی وی و همچنین ابعاد مطالعات پسااستعماری در غرب پرداخت؛ وی گفت: یکی از حوزه‌های اصلی پژوهش‌های شیبان، مطالعات و تئوری‌های پسااستعماری است؛ به طور ویژه از سال ۲۰۰۹ تاکنون یک واحد درسی به نام تئوری‌های پسااستعماری را در دپارتمان تاریخ دانشگاه استکهلم تدریس می‌کند. در این واحد درسی، علاوه بر تحلیل آرا و نظریات اندیشمندان حوزه یادشده، پیشینه مطالعات پسااستعماری نیز تدریس می‌شود. تاریخ مدرن کشورهای مسلمان، تولد اسلام و هزار سال تحول اجتماعی و سیاسی، تاریخ مدرن جوامع اسلامی و تاریخ کهن جوامع اسلامی، واحد درسی دیگری است که شیبان در دپارتمان تاریخ دانشگاه استکهلم تدریس می‌کند؛ او در تدریس دروس یادشده همواره مطالعات پسااستعماری را در نظر داشته است.
وی افزود: سخنرانی‌های او در دانشگاه‌ها و محافل مختلف بیشتر بر تاریخ خاورمیانه متمرکز بوده است؛ در پیشبرد این بحث نیز ناگزیر مطالعات پسااستعماری لحاظ شده است. شیبان طی سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ بر پروژه شباهت‌های روشنفکری میان ایران و اروپای غربی متمرکز بوده است؛ این پروژه در مرکز مطالعات قرون وسطی در دپارتمان تاریخ دانشگاه استکهلم تعریف شده است. به طور کلی بر اساس پژوهش‌ها، مقالات و کتاب‌هایی که از او منتشر شده است، می‌توان گفت دغدغه‌های آکادمیک وی حول محور گفتمان مدرنیته و ارتباط آن با ساختار قدرت و مطالعات پسااستعماری متمرکز بوده است. از جمله کارهایی که شیبان به ویژه درباره فرهنگ و تاریخ ایران صورت داده است، می‌توان به «نگاهی به مفهوم و کارکرد طنز در ادب فارسی» اشاره کرد که در جلد شانزدهم تاریخ جامع ایران (۲۰۱۴) منتشر شده است.
مرادی کتاب «فضیلت مجروح» را مهم‌ترین اثر شیبان دانست و درباره آن گفت: این اثر در سال ۲۰۱۴ چاپ شده است؛ مولف نگاه سعدی، عبید و حافظ به مذهب را در نظر داشته است. این کتاب به زبان سوئدی نوشته و منتشر شده است؛ گیتی شکری این اثر را در فصلنامه نقد کتاب ایران و اسلام معرفی کرده است. نقطه اصلی حرکت مولف در این اثر مباحثی است درباره نارسایی مدرنیته و تناقض‌های آن که از دهه ٣٠ شمسی میان روشنفکران ایرانی در گرفته است. بسیاری از متفکران نقش تفکر مبتنی بر فلسفه اسلامی در مباحث روشنفکری را نقد می‌کردند و مشکل را در پارادایم فکری آن می‌یافتند. مولف در این اثر گرایش رایج میان متفکران در سال‌های اخیر را بررسی کرده است؛ به زعم متفکران یادشده دین‌خویی ایرانی‌ها در تضاد با تفکر پویا و مدرن غربی قرار دارد. این نوع تفکر، نوعی دوگانگی را در پی دارد که در چارچوب گفتمان شرق‌شناسانه می‌گنجد؛ شیبان در کتاب فضیلت مجروح این وضعیت را تحلیل و نقد کرده است.
فرهنگ، عامل تبعیض‌نژادی
شیبان در ابتدا، ساختار بحث پیش رو را تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: من در این بحث می‌خواهم نکات اصلی کتاب شرق‌شناسی ادوارد سعید را شرح دهم؛ این کتاب در ۱۹۷۸ چاپ شد و در ۱۳۷۱ به ترجمه عبدالرحیم گواهی در معرض توجه مخاطبان فارسی‌زبان قرار گرفت. پس از آن سعی می‌کنم بر سر این موضوع بحث کنم که سعید چه می‌کند. به اعتقاد من او در تلاش است در مفاهیم شرق‌شناسی شالوده‌شکنی کند؛ او بحثی را ایجاد می‌کند، اما در پیش‌برد آن موفق نیست. پس از او محققان حوزه پسااستعماری سعی دارند به این تلاش ادامه دهند؛ آنها می‌خواهند در دیگر مفاهیمی که به علوم انسانی پیوند خورده و حامل ارزش‌هایی است که در دوران استعمار در درون‌شان تعبیه شده است، نیز شالوده‌شکنی کنند. عده‌ای دیگر در انتقاد از کتاب سعید، به نارسایی‌های تفکر وی اشاره کرده در پی بازتولید مفهوم شرق بوده‌اند.
وی در ادامه شرح برخی مفاهیم عام و روزمره را ضروری دانست که بر تفاوت میان گروه‌های مختلف تاکید دارند؛ شیبان در این باره تصریح کرد: می‌دانیم در بسیاری از جوامع اروپایی، جمعیت‌های بزرگی از مهاجران و پناهنده‌ها وجود دارد؛ بخش‌هایی از این جمعیت در بازار کار و زندگی روزمره در معرض تبعیض قرار می‌گیرند. مهاجران اغلب اوقات از بخش‌های فقیر جامعه خود هستند و از این‌جهت امکان جذب ایشان در بازار کار محدود است؛ بسیاری اوقات البته تحصیلکرده‌اند؛ اما باز هم در پی تبعیض در بازار کار با ظن و تردید به آنها می‌نگرند. ظن و تردیدی که درباره مهاجران وجود دارد، معمولا با ارجاع به مفاهیمی چون فرهنگ توجیه می‌شود. البته میان مهاجران و بومی‌ها فرق‌هایی وجود دارد؛ ولی وقتی برای توضیح تبعیض از مفهوم فرهنگ استفاده می‌شود، تفاوت ذاتی جلوه می‌کند. این رویکرد تا دهه پنجاه قرن بیستم رایج بود و با مفاهیمی مثل نژاد و قومیت طرح می‌شد، بدون در نظر گرفتن قابلیت‌های فردی.
شیبان تاکید کرد: من معتقدم برخوردی چون این در ایران هم وجود دارد؛ بارها شنیده‌ایم با تنفر از جمعیت بزرگ اعراب گفته می‌شود و خصایص منفی جاری در جامعه ایران به آنها نسبت داده می‌شود؛ حال آنکه بخشی از آنها ایرانی‌اند. این همان نوع استفاده از مفهوم فرهنگ است که در غرب رایج است. مفاهیم شرق و شرق‌شناسی در زبان‌های اروپایی در دسته این‌قبیل مفاهیم ذات‌گرا و عام قرار دارند؛ به این معنا که تفاوت را به چیزی ذاتی نزد کسی که متفاوت است تبدیل می‌کنند و از آن‌ پس آن را عام می‌کنند (همه کسانی که نظیر این هستند، حامل این تفاوتند؛ بنابراین مشخصه اصلی شما تفاوت با ما است). کسی که این رویکرد را آغاز کرده یا عالم شرق‌شناس بوده است یا کارمند یا نظامی تحت استخدام ادارات استعماری یا امپریالیستی.
وی افزود: پس از آن این مفاهیم، به کمک سفرنامه‌های شرق‌شناسان یا رمان‌هایی که درباره شرق نوشته شده است، در سطح عمومی پخش شده است. سعید به عنوان عالم علوم انسانی می‌خواهد در این مفاهیم شالوده‌شکنی کند و این وظیفه‌ای است که برای خود قایل است. او می‌خواهد روابط قدرت مستتر در این نوع نگاه را عیان کند؛ به زعم او این مفاهیم در شرق‌شناسی، به عنوان یک شاخه علمی، مستترند. آنچه سعید شرق‌شناسی می‌خواند، تا دهه ٥٠ قرن بیستم، شامل همه حوزه‌های علمی (از زبان‌شناسی تا تحقیقات تاریخی و اجتماعی) می‌شد؛ این رویکرد همه آنچه را خارج از اروپا بود (از آفریقای جنوبی تا منتهاالیه شرقی آسیا و اقیانوسیه) دربرمی‌گرفت؛ همه محدوده یادشده به مثابه شرق بود و شامل شرق‌شناسی می‌شد. از دهه پنجاه به این سوی، به‌ویژه در ایالات متحده تغییراتی صورت گرفت و در پی آن نام شرق‌شناسی به «تحقیقات منطقه‌ای» تغییر یافت و بسیار مشخص‌تر شد؛ آن‌چنان‌که امروز بسیاری از دانشگاه‌ها بر منطقه‌ای خاص متمرکزند.
شیبان بر رویکردهای قرن نوزدهمی در مساله شرق‌شناسی اشاره کرد و اظهار داشت: به زعم آنها مهم‌ترین مشخصه شرق این بود که غربی نبود. مفاهیم شرق و غرب همانطور که در فارسی رایج است در زبان‌های اروپایی هم جریان دارد و بر جهت‌های جغرافیایی دلالت می‌کند. اما در زبان‌های اروپایی، در پی شکل استفاده تاریخی از این مفاهیم، معانی آنها بسط یافته است؛ مثلا اگر از یک فرانسوی بپرسیم «شرق کجاست؟»، شمال آفریقا را نشان می‌دهد؛ اگر بیشتر فکر کند هند و چین را هم نام می‌برد؛ اما اگر از یک انگلیسی بپرسیم، حتما جنوب آسیا را خواهد گفت (حتما باید هند در آن باشد)؛ اگر از یک امریکایی بپرسیم، از اقیانوس آرام سر در خواهد آورد. در این مورد، جهت‌های جغرافیایی به یک سابقه تاریخی اشاره دارند. اصلا سابقه استعمار و اعمال قدرت مطرح است؛ استعمار و امپریالیسمی که فرانسه، انگلیس و امریکا در آن دخالت داشته‌اند. سعید نیز بر این سه کشور تمرکز دارد. به این ترتیب از نظر ادوارد سعید، شرق نام مستعار شکست و ضعفی است که (از لحاظ فرهنگی و هم اجتماعی) با موقعیت یک مستعمره یا کشوری زیرتسلط امپریالیسم، پیوند خورده است.
استعمار خیرخواه شرق
وی تاکید کرد: شرق، چه در منابع علمی و چه در متون ادبی و روزمره، به گونه‌ای تصویر شده است که گویا برای خیر خودش به استعمار نیاز داشته است. این وضعیت به تک‌تک شرقی‌ها نیز نسبت داده می‌شود (آن‌چنان‌که گفته شد، ذاتی و بعد عام می‌شود) . نظیر این رویکرد را مشخصا درباره مصر می‌توان دید؛ سعید برای روشن‌کردن رویکرد عمومی به شرق، به سه گفته از سیاستمداران غربی (در مقاطع تاریخی مختلف) درباره مصر اشاره می‌کند؛ هر سه این اقوال یک‌چیز را می‌گویند و با یکدیگر خوانایی دارند. از این‌روی سعید بر این باور است که یک برداشت درباره مصر وجود دارد که هیچگاه تغییر نمی‌کند؛ هر سه می‌گویند مصر از حیث تاریخی و فرهنگی برای جهان مهم است و غرب مسوولیت دارد آن را اداره کند؛ چراکه مصری‌ها از اداره خود عاجزند و نمی‌توانند از میراث فرهنگی‌شان پاسداری کنند؛ نه‌تنها نمی‌توانند از آن پاسداری کنند، بلکه ممکن است صدمه‌اش هم بزنند؛ باید مصر را از دست مصری‌ها نجات داد.
شیبان از گفته‌های یادشده اینگونه نتیجه گرفت که مصر و مصری‌ها ابژه قدرت‌های استعماری و امپریالیستی است؛ وی از آن‌پس اظهار داشت: سعید این نتیجه مشخص درباره مصر را در سطحی انتزاعی بیان می‌کند: به زعم وی این رویکرد درباره مصر به کلی درباره شرق وجود دارد. بنابراین در شرق‌شناسی اینگونه نتیجه‌گیری می‌شود: شرق بسیار مهم است (برای غرب)؛ عاجز است بر خود حکومت کند و اگر به حال خودش رها شود، خود را تخریب خواهد کرد و این برای غرب یک ضایعه است؛ نجات شرق از قدرت مخرب خودش وظیفه غرب است؛ از آن‌جاکه شرق ناتوان از بیان خود است، غرب باید سخنگوی شرق باشد و منافع آن را بازگو کند. در این‌جا دیگر نمی‌توان از شرق‌شناسی گفت، چراکه در ایران یک رویکرد علمی است؛ سعید از گفتمان شرق‌شناسی می‌گوید. من آن را گفتمان اورینتالیستی نام می‌نهم؛ هسته مرکزی این گفتمان یک تضاد است که در حوزه مفهومی شکل می‌گیرد؛ در این‌جا تضاد شرق و غرب مطرح است که در تقابل با یکدیگر عیان می‌شوند.
وی افزود: شرق بدون غرب تصورناپذیر است و غرب بدون شرق؛ محتوای شرق آن چیزی است که غربی نیست و به عکس. یعنی اگر غرب عقلانی و متمدن است، شرق ضرورتا غیرعقلانی و غیرمتمدن است؛ اگر غرب پیشرفته تلقی می‌شود، شرق عقب‌افتاده است. این تفاوت نیز ذاتی تلقی می‌شود و از آن‌پس عام می‌شود. به این ترتیب یک هویت غربی و یک هویت شرقی در تقابل با یکدیگر تعریف می‌شوند. این گفتمان هم می‌تواند نسبت به شرق رویکرد خیرخواهانه داشته باشد و هم رویکرد بدخواهانه؛ می‌تواند شرق را مثبت یا منفی تصویر کند. اورینتالیسم گفتمان است و چون هر گفتمان دیگری تعیین می‌کند واقعیت کدام است؛ هرچه در این چارچوب جای نمی‌گیرد، اصولا رویت نمی‌شود و اصلا فاکت محسوب نمی‌شود.
شیبان ضمن شرح مصادیقی، بر مفهوم گفتمان و کارکرد آن تاکید کرد و اظهار داشت: موضوع، اراده به دیدن واقعیت نیست؛ مشکل با انتخاب واقعیت در برابر دروغ حل نمی‌شود؛ انتخاب در صورتی ممکن است که همه‌چیز را بتوان دید و در نتیجه تصمیم گرفت برای تصویرکردن واقعیت باید از چه چیز صرف نظر کرد؛ اما امکان رویت واقعیت همواره با گفتمان محدود می‌شود. ذات‌گرایی اورینتالیستی که پیش‌تر گفته شد، طی قرن‌های نوزدهم و بیستم با ارجاع به قومیت، نژاد و زبان و در سال‌های پس از جنگ دوم جهانی با ارجاع به فرهنگ و مذهب بیان شده است. اصولا مساله قومیت با بروز هویت‌های ملی در اروپای قرن نوزدهم ارتباط مستقیم دارد.
شرقی‌ها و زبان‌های غیرعقلانی‌شان
وی ضمن بیان مصادیق تاریخی، چگونگی شکل‌گیری مفاهیم یادشده را تشریح کرد و از آن‌پس افزود: تفاوت ذاتی بین شرق و غرب به حوزه زبان منتقل شد که مشخصه نژاد و قومیت بود؛ حال آنکه زبان در حال تغییر است و با قومیت ارتباط مستقیم ندارد؛ آنها زبان را مستقیما به قومیت مرتبط کردند؛ از آن‌پس زبان‌شناسان فرانسوی و انگلیسی درباره زبان‌ها سخن گفتند؛ اینکه زبان‌های هندواروپایی در کنه خود عقلانی‌اند؛ به زعم ایشان زبان‌های سامی، آفریقایی، آسیایی و آسیای جنوب شرقی غیرعقلانی‌اند و آدم‌هایی غیراخلاقی بار می‌آورند؛ حال آنکه زبان‌های هندواروپایی مردمانی عقلانی بار می‌آورند. ایشان بر این باورند که زبان‌های هندواروپایی هزاران سال پیش (وقتی آریایی‌ها هندوستان را فتح کردند) زبان فاتحان بوده است؛ امروز که انگلیسی‌ها هند را فتح کرده‌اند باز هم زبان فاتحان است؛ بنابراین این زبان‌ها با عقلانی‌بودن خود فتح را به ارمغان می‌آورند و قدرت غربی‌ها ذاتی است؛ از قومیت، نژاد و زبان آنها برمی‌آید؛ این مفاهیم به یکدیگر پیوند می‌خورند.
شیبان به اتفاقات پس از جنگ جهانی دوم اشاره کرد و افزود: پس از جنایاتی که در این جنگ زیر لوای تفاوت‌های قومی و نژادی صورت گرفت، ارجاع به زبان و قومیت برای توضیح تفاوت‌های ذاتی، دیگر کارایی نداشت. از نیمه قرن بیستم به این سوی، بسیاری از اشارات به تفاوت‌های ذاتی میان ملت‌ها و تمدن‌ها پشت مفاهیمی چون فرهنگ و مذهب پنهان شد. تفاوت‌هایی که در سطح گفتمان تولید می‌شد، توضیح خود را با ارجاع به فرهنگ و مذهب می‌یافت. این‌دست مفاهیم آنقدر عامند که می‌توان با هر محتوایی پرشان کرد؛ از آن‌جمله تفاوت است. دو مفهوم فرهنگ و مذهب بعد از دهه هشتاد قرن بیستم به یکدیگر متصل شدند و مذهب به عنوان مشخصه اصلی فرهنگ معرفی شد. این تفاوت‌گذاری در سیاست هم بروز یافته است؛ نمونه بارز آن کتاب جنگ تمدن‌ها (هانتینگتون) است.
وی در شرح ایده اساسی این کتاب گفت: به زعم هانتینگتون دنیا به هفت تمدن (کاملا متفاوت) تقسیم می‌شود. مشخصه فرهنگ، مذهب است؛ مولف بر این باور است که در ابتدای قرن بیستم بخش عمده‌ای از دنیا زیر تسلط تمدن غربی بوده است که تمدن مسیحی داشته‌اند؛ اما امروز تمدن مسیحی و غربی تسلط خود را از دست داده است و بخش عمده منابع دنیا زیر سلطه تمدن اسلامی و تمدن چینی است؛ تسلط این دسته روزبه‌روز افزایش می‌یابد. هانتیگتون چشم‌اندازی را پیش‌بینی می‌کند؛ به عقیده وی قدرت غرب در حال افول است و در آینده تمدن کونفوسیوسیان و تمدن اسلامی با یکدیگر اتحاد خواهند کرد و در تقابل با تمدن غربی قرار خواهند گرفت. اما باید در نظر داشت، گفتمان اصلی هانتینگتون نیز اورینتالیستی است؛ بر اساس تصویر او تمام مسلمان‌ها مشابه یکدیگرند و تمام چینی‌ها هم مشابه یکدیگر؛ در این‌جا فردیت حذف شده است؛ تفاوت‌ها به تفاوت‌های ذاتی تبدیل شده است و از آن‌پس عام می‌شود؛ این همان رویکرد جاری در شرق‌شناسی است. کسی که می‌تواند این ایده را طرح کند و درباره آن هشدار دهد، یک محقق غربی است؛ اینگونه جمع‌بندی‌ها در آن‌جا ریشه دارد.
پل‌های روی شکاف‌های عمودی
شیبان به رشد جریان‌های راست افراطی در اروپایی غربی طی یکی‌دو دهه اخیر اشاره کرد و اذعان داشت: تبعیض علیه مهاجران با ارجاع به تفاوت‌های ذاتی توضیح داده و طبیعی تلقی می‌شود. راه‌حلی که من برای رویارویی با این‌دست نظریات یافته‌ام تاکید بر این است که تفاوت‌های میان مهاجران و غربی‌ها، آنها را به دو گونه متفاوت از آدمی تبدیل نمی‌کند؛ غربی‌ها دنیا را با خطوط عمودی تقسیم می‌کنند؛ باید هویت‌هایی را یافت که در تمام دنیا مشترکند؛ به این ترتیب باید روی شکاف‌هایی که آنها ایجاد کرده‌اند پل زد؛ شیوه نگرش پسااستعماری هم همین امر را صورت می‌دهد.
وی در ادامه، ضمن اشاره به انتقادهایی که درباره مباحث ادوارد سعید صورت گرفته است، ادامه داد: غالب این انتقادها خود از نظرگاهی اورینتالیستی صورت گرفته‌اند. مراد سعید این نیست که عده‌ای بدخواه به عنوان شرق‌شناس، واقعیت شرق را قلب کرده‌اند؛ اورینتالیسم مجموعه‌ای از پیش‌قضاوتی‌های منفی نیست، بلکه چارچوبی برای فهم شرق است که خودبه‌خود برداشت‌های مثبت درباره شرق را حذف می‌کند و در آن اصلا نکات مثبت قابل رویت نیست. دو محقق غربی در پژوهش‌های خود به این نکته اشاره کرده‌اند که اورینتالیسم از ابتدای قرن بیستم درآسیا معادلی داشته است که می‌توان غرب‌ستیزی خواندش. آنها غرب‌ستیزی را ریشه‌یابی می‌کنند و ریشه آن را در رمانتیسیسم آلمانی می‌یابند که عکس‌العملی در برابر روشنگری در فرانسه بود. به زعم ایشان نگرش رمانتیک آلمانی در اوایل قرن بیستم، وقتی در ژاپن امپراتوری نضج می‌گرفت، در میان روشنفکران ژاپنی رایج شد و نوعی غرب‌ستیزی را درانداخت؛ از آن‌پس غرب‌ستیزی به یک ایدئولوژی ژاپنی بدل شد که درگیری‌های امپریالیستی ژاپن را توجیه می‌کرد.
شیبان افزود: آنها بر این عقیده‌اند که بعدا غرب‌ستیزی از ژاپن به جنوب آسیا و کشورهای مسلمان منتقل شد. مثلا در این‌جا علی شریعتی به یک متفکر غرب‌ستیز مسلمان بدل می‌شود؛ در واقع اسلام‌گرایی و غرب‌ستیزی با یکدیگر یکسان تلقی می‌شوند. من تصور می‌کنم، این نظریه هم نمی‌تواند نظریه سعید را زیر سوال ببرد؛ چراکه نقطه حرکت کماکان تفاوت ذاتی میان غرب و شرق است. در نظرگاه اورینتالیستی مهم این نیست که غرب منفی باشد یا شرق؛ مهم تفاوت است. این تفاوت هم این‌جا در میان غرب‌ستیزان وجود دارد و هم در آن‌جا. این نظرگاه رابطه قدرتی را که از قرن هجدهم به این سوی بر دنیا حاکم بوده است، بازتولید می‌کند. این تفاوت خود رابطه قدرت است؛ شرق ابژه طبیعی اعمال قدرت است، چه در علم و چه از لحاظ سیاسی و اقتصادی.
غرب‌ستیزی ایرانی و تطهیر غرب
وی تاکید کرد: نکته مهم دیگر این است که غرب‌ستیزی عملا در امتداد خود، رابطه قدرت بین شرق و غرب را در سطح فرهنگی و ایدئولوژیک بازتولید می‌کند و قدرت سیاسی و اقتصادی استعمار و امپریالیسم را طبیعی جلوه می‌دهد. همین غرب‌ستیزی را که نزدیک به ٤٠ سال است در ایران جریان دارد و در خاورمیانه محبوب است، اگر بنگریم، درمی‌یابیم غرب به عنوان یک واحد همگون نه‌تنها بازتولید شده است، بلکه تطهیر هم شده است؛ غرب‌ستیز در برابر غرب بدیلی ارایه نمی‌کند؛ حال آنکه در بهترین حالت تمام ارزش‌هایی را که به غلط (طی سیصدسال گذشته) به غرب نسبت داده شده‌اند، نفی کرده است. با وجود اینکه بحث سعید بخش‌هایی از واقعیتی را عیان می‌کند که تاکنون از منظر گفتمان اورینتالیستی پنهان بوده است، باز هم مشکلات عمده‌ای وجود دارد.
شیبان به تمایل ادوارد سعید به آرای فوکو اشاره کرد و در شرح مشکلات موجود در آرای وی اظهار داشت: او در پیشبرد بحث خود، گاه اورینتالیسم را به گونه‌ای معرفی می‌کند که گویا یک سیاست کثیف استعماری است و گاه نیز آن را به مثابه یک ایدئولوژی می‌نمایاند؛ او گاه در آثار خود شعارهای سیاسی می‌دهد. اما باید در نظر داشت، فوکو در تمامی آثار خود بر شکل‌گیری قدرت مدرن متمرکز بوده است؛ او در پی بررسی شیوه‌های درونی‌شدن قدرت نزد انسان‌ها بود و به جاگیرشدن نرم‌های اخلاقی و رفتاری در ذهن و بدن ایشان می‌اندیشید؛ بنابراین در آثار خود به دوران کلاسیک (یا میان‌مدرن) می‌پرداخت؛ فوکو همچنین بر نهادهایی متمرکز بود که در مرز بین طبیعی و غیرطبیعی متولد می‌شوند. فوکو در مرز میان نرمالیته و اب‌نرمالیته همواره یک نهاد را در نظر آورده است (مثل زندان‌ها و بیمارستان‌های روانی) . نزد سعید (از منظر اورینتالیسم) غرب نرم است و شرق در نقطه مقابل آن. بنابراین آنچه اب‌نرمال است باید تصحیح شود؛ در این‌جا تصحیح به معنای قابلیت‌یافتن برای استفاده سیاسی و اقتصادی است.
وی افزود: برای صورت‌بندی این رویکرد نهاد استعماری ایجاد می‌شود؛ نهاد استعماری وظیفه دارد، اب‌نرمال را به چیزی قابل استفاده تبدیل کند. در آرای فوکو، در نهادهایی که در مرز نرمالیته و اب‌نرمالیته ایجاد می‌شوند، یک علم ایجاد می‌شود. به اعتقاد سعید در اورینتالیسم هم یک علم ایجاد می‌شود. علمی که به ابژه‌کردن شرق مشغول است، علم شرق‌شناسی است. البته آن‌چنان‌که گفته شد، سعید به این نظرگاه فوکو همواره پای‌بند نمی‌ماند. تلاش او برای شالوده‌شکنی و عیان‌کردن ارزش‌های پنهان در شرق، عقیم مانده است؛ چراکه او در مقابل مفهوم شرق و غرب و تفاوت میان آن دو بدیل ندارد. بنابراین وقتی می‌خواهد انتقادی را صورت دهد در همان دام گرفتار می‌شود.
شیبان مشکلات موجود در حوزه مطالعات زنان در تاریخ علم را معادل مشکل سعید در پژوهش‌هایش دانست، مولفه‌ها و ابعاد آن را تشریح کرد و از آن‌پس اظهار داشت: سعید نتوانست مفهومی را به عنوان بدیل مطرح کند؛ اما توانست بحثی را ایجاد کند. کسانی که پس از او سعی کردند این مشکل را حل کنند در گروهی قرار دارند که «محققان پسااستعماری» خوانده می‌شوند. باید دقت کنیم که «پسا» در این‌جا به این معنای مفهومی نیست که بعد از استعمار ایجاد شده است؛ به یاد داشته باشیم، (مثل شرق‌شناسی) مفاهیمی که علوم انسانی بر آنها پایه‌ریزی شده است، غالبا در قرن هجدهم شکل گرفته‌اند؛ در قرن یادشده دو نوع انسان وجود دارد: انسان مستعمره و انسان کشورهای پیشرفته؛ این در بطن علوم انسانی است (مثل مفهوم شرق و تفاوت‌های شرق با غرب)؛ آنها سعی می‌کنند این‌دست مفاهیم را برکشند و مورد انتقاد قرار دهند؛ این نوع مفاهیم دایما رابطه قدرت را در سطح ایدئولوژیک و فرهنگی بازتولید می‌کنند؛ محققان پسااستعماری سعی می‌کنند به این مفاهیم دست یابند؛ بنابراین پسااستعماری مفهومی نیست که به دوره‌های پس از استعمار دلالت داشته باشد؛ چیزی در استعمار ایجاد شده است که کماکان در دوره ما نیز ادامه دارد.
وی تاکید کرد: مفاهیم علمی همواره بیانگر منافعی بوده‌اند؛ مفاهیم علوم انسانی نیز از آغاز بیانگر مرزهای منافع طبقه متوسط در اروپا و امریکا بوده‌اند. تحقیقات زنان با جنبه مردانه علوم انسانی تسویه‌حساب کرده است؛ نشان داده است که کجاها منافع مردان و مردان صاحب قدرت منعکس شده است؛ اما در حوزه پسااستعماری هنوز این تصفیه‌حساب صورت نگرفته است.

روزنامه اعتماد