شناسهٔ خبر: 51740 - سرویس دیگر رسانه ها

سهراب سپهری از نگاه شمس لنگرودی

امروز ۱۵مهرماه زادروز سهراب سپهری است. شمس لنگرودی در تاریخ تحلیلی شعر نو به تفصیل به سهراب و جهان بینی او پرداخته است که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانید.

سهراب سپهری از نگاه شمس لنگرودی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ در این کتاب آمده است: 

سهراب سپهری در  ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان به دنیا آمد؛ در سال ۱۳۲۵، پس از گذراندن دوره‌ی اول دبیرستان و دورهٔ دوسالهٔ دانش‌سرای مقدماتی در کاشان و تهران، به استخدام اداره‌ی فرهنگ و هنر (آموزش و پرورش سابق) درآمد؛ و در خرداد ۱۳۲۹، نخستین مجموعه شعر خود را به نام «در کنار چمن با آرامگاه عشق»، در سن ۱۹ سالگی منتشر کرد.

در شهریور ۱۳۲۷ از اداره‌ی فرهنگ استعفا داد؛ در رشته ادبیات دیپلم گرفت؛ وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد؛ در شرکت نفت مشغول به کار شد، و پس از هشت ماه استعفا داد؛ و نخستین مجموعه شعر نیمائی خود را با نام «مرگ رنگ» در سال ۱۳۳۰، در ۷۲ صفحه منتشر کرد.

در خرداد ۱۳۳۲ با دریافت نشان درجه‌ی اول علمی از دانشکده‌ی هنرهای زیبا (به پاس احراز رتبه‌ی اول در میان فارغ التحصیلان لیسانس رشته‌ی نقاشی) درسش را به پایان می‌رساند و همین سال به عنوان طراح، در سازمان بهداشت مشغول به کار می‌شود؛ در چندین نمایشگاه نقاشی شرکت می‌کند و سومین مجموعهٔ اشعارش را با نام «زندگی خواب‌ها» منتشر می‌کند.

از سال ۱۳۳۲ به بعد، زندگی سپهری در گشت و گذار و مطالعه نقاشی و حکاکی در پاریس و رم و توکیو و هند و شرکت در نمایشگاه‌ها و آموختن و تدریس نقاشی می‌گذرد، تا سال ۱۳۴۰ که مجموعه‌های «آوار آفتاب» و «شرق اندوه» را منتشر می‌کند.

شهرت سپهری از سال ۱۳۴۴ و با انتشار شعر بلند «صدای پای آب» آغاز می‌شود. این شعر که روزبه روز بر شهرت و محبوبیت آن افزوده می‌شود، اول بار در فصلنامهٔ آرش در آبان همین سال چاپ شد.

سپهری که تمام عمرش را به دور از جنجال روزنامه‌ها و مجلات، و فقط با دوستان اندک و تنهائی خود می‌زیست و بدین سبب از طرف نشریات چندان جدی گرفته نمی‌شد، در سال ۱۳۴۵، با انتشار شعر بلند مسافر، که یکی از درخشان‌ترین شعرهای فارسی، و از جمله اشعار جهانی است، بزرگی و شاعریش را بر نشریات تحمیل می‌کند.

در بهمن ۱۳۴۶، یکی از زیباترین مجموعه‌های شعر فارسی با نام حجم سبز منتشر می‌شود. اگر چه تا مدت‌ها نسخه‌های زیادی از آن - که در تیراژی اندک چاپ شده بود - در کتابفروشی‌ها باقی ماند، ولی نهایتاً همین مجموعه است که روزنامه‌ها و مجلات و شاعران مشهور هم عصر و همسن و سال او را به تمکین وا می‌دارد - ما در جلدهای بعدی کتاب حاضر به تفصیل به این نکات تاریخی خواهیم پرداخت -- .

آخرین مجموعه اشعار سپهری، با نام «ما هیچ، ما نگاه»، به همراه دیگر اشعار او در دیوانی به نام «هشت کتاب» در خرداد ۱۳۵۹ منتشر می‌شود.

و اما مرگ رنگ: 
مرگ رنگ در پائیز ۱۳۳۰ با مقدمه‌ی مفصل شاپور زندنیا (مدیر مسئول مجله‌ی جام جم) منتشر شد. زندنیا در بخش‌هائی از مقدمه می‌نویسد: « . . . مدرنیسم، به سرعت رو به کمال رفته، تودهنی محکمی به هنر وارفته و خالی از ابتکار، خالی از تنوع و دور از تازگی رآلیست زده است. این تودهنی، از آن هم فراتر رفته، حتی سازندگان جهانی بلشویسم را به خشم درآورده است. بیخود نیست که خاچاطوریان و شوستاکویچ را وا می‌دارند توبه کنند. بیخود نیست از پیکاسو و آراگون می‌خواهند تا به زبان توده سخن بگویند. آری، دیگر همه معنی این زبان و این تئوری را دانسته‌اند - به زنجیر کشیدن همهٔ خدمتگزاران بشریت، برای ساختن جامعه‌ئی دهشتناک و به دور از آزادی ...

کوتاه سخن آنکه: مدرنیسم همه جا در برابر تظاهر حمایت‌آمیز رئالیسم مقاومت کرد و پیروز درآمد. پیکاسو توبه نکرد و کار به آنجا رسید که کبوتر سپید او را آقایان مارکسیست‌ها، رگلام صلح خود کردند...

این جنبش بزرگ، با پایه‌گیری از پیشرفت‌های دانش بشری گام برداشته است. در آن از صور ناخودآگاه به گونه‌ی بیان سوررئالیسم، تا صور چهار بعدی و متحرک، چون کوبیسم دیده می‌شود. جهان رؤیائی فروید (سو بکونسیانس)، همچنان دنیای انشتین، در آن منعکس شده است.

بشر که از رئالیسم خسته شده دیگر از هنر انتظار عکسبرداری ندارد... فرمالیسم برای او ایجاد تنوع است، تا خستگی و اندوه (آنگواس) او را از یکنواختی برطرف سازد.... این هنرها بشر را از عالم ظاهری به جهان دیگری می‌برد که در آن زبانی گنگ به بیان می‌پردازد. از اینروست که مدرنیسم غامض است. مدرنیسم انسان را به تفکر وامی‌دارد. گاهی او را از یاس می‌لرزاند و زمانی به عالم رؤیاهای دور و تاریک می‌کشد که در آن شعر الیوت ژل سحرانگیزی دارد.

وقتی نیما یوشیج می‌سراید:
«در تمام طول شب
کاین سیاه سالخورد انبوه دندان‌هاش می‌ریزد
وز درون تیرگی‌های مزور
سایه‌های خانه‌های زندگان و قبرهای مردگان درهم می‌آمیزد»
...
ما را به عالم رؤیاها می‌برد.
...
پس با این مشخصات، هنر مدرنیست برای فکرهای عادی عوام قابل درک نیست، ... برای درک این هنر، سطح فکر بلندی لازم است که تنها در جامعه‌های مترقی دست داده است. در فرانسه میلیون‌ها تن نقاشی کوبیسم و شعر الوار را می‌فهمند و از معماری کوربوزیه لذت می‌برند؛ حال آنکه در کشورهای کارگری که سطح فکر را به درجه‌ی پیج و مهره پست کرده‌اند، درک این آثار برای مردم میسر نیست... آری مدرنیسم هنر انسان‌های تربیت شده (انتلکترال) بوده و از آن عوام نیست...

دولت، جایزه استالینی می‌دهد تا هنرمندان در مدح سازمان سوسیالیستی داد سخن دهند... بلشویک‌ها که متعلق به اکثریت جاهلند، عملاً فرقی با شاهان خودکامه‌ی قرون پیش ندارند... هم گراسیموف اثرش از کنفرانس تهران و ملاقات مائو تسه‌تونگ و استالین معروف به دوستی کبیر بی‌ارزش است، هم مدح انوری از سلطان سنجر ...

سلب آزادی هنر، مرگ آن است... هنری که به خاطر جایزه و ستایش خلق باشد، چون هنر بهار است که روزی مداح جنگ و زمانی دعاگوی صلح بود. یک وقت برای «نابغه‌ی عظیم الشان» شعر می‌گفت و روز دیگر از «ظفر نامچهٔ لشکر سرخ» سخن می‌سراید. بگذارید این هنرمندان بازاری، خدمتگزار «دربارها» و «توده‌ها» باشند، هنر حقیقی راه خود را ادامه می‌دهد. . .

البته در این راه اشخاص احمقی که از درک مفهوم هنر عاجز بودند، خود را در شمار شعرای نو جا زدند و دیوان شعرهائی از قبیل شاهین به چاپ رسانیدند که یا خالی از زیبائی، یا به دور از عاطفه یا تقلید محض بود. چنین اشعاری بهانه به دست مخالفین داد که بگویند شعر نو، شعر نیست.

اما دربارهٔ مرگ رنگ، در دل همه‌ی اشعار سپهری که منعکس سازنده‌ی زدگی از گذشته‌ِی خراب ماست، غمی نهفته است. ضمناً این اشعار خشن و پیکارجوست. زیرا هنرمند ما می‌خواهد و می‌داند که باید بخواهد جامعه‌ِی کهن را در هم بریزد و «طرحی نو دراندازد». از او شعری را به یاد دارم که هنوز در آن از مدرنیسم خبری نیست ولی مبارز است و می‌گوید:

«سرباز پیر سر به گریبان و در سکوت
با من ولیک هیکل او گفت‌وگو کند
گوید که زندگانی جز یک نبرد نیست.»

ولی شاعر روزبه روز بدبین‌تر شده است. این سیر را در نقاشی‌های او نیز می‌توان دید، چنانکه به تدریج از نقاشی رئالیسم به اکسپرسیونیسم رسیده است و رنگ‌های شفاف او تا حدود خاکستری و سیاه پائین آمده است... این بیرنگ شدن در یکی از آخرین اشعارش به نام مرگ رنگ چنین منعکس شده:

«در این شکست رنگ
بربسته است رشته‌ی هر آهنگ
لیکن صدای خنده‌ی دشمن
خشک و بریده و سنگین
برپیکر سکوت
می‌کوبد...»

نام‌های اشعار او، به تدریج از به سوی صبح که در این مجموعه نیست، به «غمی غمناک» رسیده؛ بدبینی سایه‌ی خود را هر روز بر او ژرفتر ساخته است ... در اشعار او دقت کافی در رعایت قوانین روانشناسی شعر، از جمله «به کار بردن قافیه برای تداعی معانی» و «تغییر وزن‌ها با تغییر موضوع‌ها» هنوز نشده است. این هم نتیجهٔ یک نواختی محیط و تأثیر نیما یوشیج در اوست...»

آقای زندنیا نکات قابل توجه‌ فراوانی در مقدمه ذکر می‌کنند، و از شاعران زیادی چون فریدون توللی، گلچین گیلانی، هوشنگ ابتهاج و خانلری به عنوان برجستگان دوره‌ی میانه‌ی شعر نو نام می‌برند؛ از منوچهر شیبانی و احمد شاملو به عنوان شاعران مطلق یاد می‌کنند، ولی از تأثیر عمیق و همه جانبه‌ی نیما بر شعر نو فارسی و به ویژه بر سهراب سپهری، جز در چند کلمه، سخنی نمی‌گویند. درحالی که واقعیت این است که حضور نیما یوشیج در مجموعه‌ی مرگ رنگ بیش از سهراب سپهری شاعری است که ما می‌شناسیم. مضامین، فضا، وزن، لحن، تعبیرات و حتی ترکیبات مرگ رنگ شدیداً متأثر از روحیهٔ نیما هست.

نمونه‌هائی از این مجموعه را ذیلا می‌خوانیم:
سپیده دم
در نقطه‌های دور
از هم دریده پردهٔ تاریکی –
آورد پا به راه افق صبح دلگشا
تا بر سیاه شب فکند چادر سپید.
...
 
آواز یک خروس
که می‌خراشد از سر ناخن تن سکوت،
قوی سحر، به جنبش آرام،
از دوده می‌زداید بال و پر سپید.
...
خونی سپید در رگ شب راه می‌کشد،
وین مرده بسته است به تن راه هر تکان
و پیکرش را
دست سحر شکافته با خنجر سپید.
...
بگذشته از سیاهی شب رشته‌ای زنور –
گویی میان خرمن دوده
شبتاب می‌درخشد با پیکر سپید.
...
خطی ز نور بر ورق شب خورد به چشم
چونان بر آبنوس درخشد زرسپید.
...
ویران شده بنای شب از بن
لیکن نگاه در افق دور
کاخی بلند ساخته با مرمر سپید.