فرهنگ امروز/لیدا فخری- مهسا رمضانی: بارها اصطلاح «متخصص بیسواد» را شنیدهایم و چه بسا به دیگران هم لقب دادهایم. در حالی که این، عبارتی پارادوکسیکال است؛ کسی که در دانش و رشته خود به سطح تخصص رسیده باشد چطور میتواند «بیسواد» خطاب شود؟! پر بسامدی این اصطلاح در جامعه، ما را به یاد اظهارنظر کارشناسانی میاندازد که معتقدند «امروزه خروجی دانشگاهها آنچه باید باشد، نیست.» برای اینکه صدق و کذب این گزاره را بررسی کنیم، با حضور دکتر قانعیراد و دکتر ابراهیمآبادی «نظام آموزش عالی» را مورد تدقیق و آسیبهای آن را مورد مداقه قرار دادیم.
دکتر محمدامین قانعیراد، عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور است و آثاری همچون «ساختار مدیریت نظام علمی کشور» و «نظام علمی کشور در برنامه سوم توسعه» را در کارنامه خود دارد و دکتر حسین ابراهیمآبادی، عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی است که از او آثاری چون «سازگاری نامعقول میان کمیت و کیفیت در نظام آموزش عالی و علومانسانی ایران» و «دانشگاه، دگرگونیهای اجتماعی و رویکردهای جدید یادگیری» در دست است. آنان در این نشست به نکات قابلتأملی اشاره کردند که اگرچه شاید خوشایند برخی از اهالی دانشگاه و سیاستگذاران علمی نباشد اما قطعاً برخی از اعضای جامعه علمی با آنان همدل و همداستان هستند.
این روزها، از اهالی دانشگاه، استادان صاحبنام و تحلیلگران نظام آموزش عالی بسیار میشنویم که «خروجی دانشگاهها آنچه باید باشد، نیست» و «دانشگاه متخصص بیسواد تربیت میکند»! آیا شما همچنین قضاوتی دارید؟
دکتر محمدامین قانعیراد: به این نکته اعتراف میکنم که با روندی که اکنون در نظام آموزش عالی پیش گرفتهایم خروجی دانشگاهها میتواند «متخصصان بیسواد» باشند؛ فارغالتحصیلانی در حوزههای مختلف که فاقد «سواد آکادمیک» و فاقد «توانایی تشخیص» در رشتۀ خود هستند؛ دانشآموختگانی که دانستهها و محفوظات بسیاری دارند ولی نمیتوانند مسائل را تبیین و تحلیل کنند و در مورد آنها راهحلهای مناسب ارائه دهند. این در حالی است که دانشگاه باید بتواند «قدرت تشخیص» و «قدرت تحلیل» را در افراد بالا برد. برای مثال یک فارغالتحصیل علوماجتماعی باید بتواند مسائل جامعه را تشخیص دهد و علل و عوامل آن را تحلیل کند. اما متأسفانه وقتی پای صحبتهای برخی فارغالتحصیلان این رشته مینشینیم گاهی مواجه میشویم که ادبیات و نحوه تحلیل آنان با سایر افراد جامعه که در زمینه تحلیل مسائل اجتماعی، آموزش ندیدهاند، تفاوت چندانی ندارد. یکی از دلایل این امر، «تودهای شدن آموزشها» و «گسترش دانشگاهها» اعم از دولتی، آزاد، غیرانتفاعی و... است.
در سیاستگذاری علمی کدام مسیر را اشتباه رفتیم که به «تودهای شدن آموزش» رسیدیم؟
قانعیراد: بعد از انقلاب، این دیدگاه غلبه پیدا کرد که «منابع» باید بین عموم توزیع شود و «مدارک دانشگاهی» یکی از این منابعی دانسته شد که باید توزیع شود! در حالی که شاید مقولاتی چون مسکن، بهداشت و آموزشعمومی بر اساس قانوناساسی و حقوقشهروندی، حقی عمومی باشد اما داشتن «مدارک دانشگاهی» حق همه نیست! یک سطحی از نخبهگرایی در پس مدارک دانشگاهی نهفته است و تنها افراد خاصی با یک استعدادهای معین میتوانند در ردههای بالای علم تأثیرگذار و حتی موفق باشند. اما چون فکر کردیم گرفتن مدرک دانشگاهی امتیاز است، کوشیدیم تا این امتیاز را بین همه توزیع کنیم. این توزیع تا جایی پیش رفت که اغلب استانداردهای یادگیری را نادیده گرفتیم.
آیا این «سطحی شدگی علم» خاص جامعه ما است یا سایر جوامع نیز با سطحی از آن مواجه هستند؟
قانعیراد: خاص جامعه ما نیست؛ اما واقعیت این است که «سطحیشدگی علم» در ایران از شدت و شتاب بیشتری برخوردار است. ما گاهی در میان دانشجویان با سطحی از «بیسوادی ادبی» نیز مواجهیم؛ درحالی که «زبان» در علم بسیار مهم است. متأسفانه به نظر میرسد که زبان عامیانه و روزمره ما استانداردهای خود را از دست داده است و به تبع در آموزش عالی نیز این بیسوادی ادبی نفوذ کرده است.
در روند «سطحی شدن علم» در دانشگاهها، تنها سیاستهای آموزشی و سیاستگذاران علمی مقصرند؟ یا اینکه در رسیدن به این وضعیت، استادان دانشگاه هم سهیم هستند؟
قانعیراد: معتقدم استانداردهای کار استادان به طرز شدیدی رو به افت است که البته این باز به ضعفهای نظام آموزشعالی باز میگردد. با توجه به نظام ارزیابی استادان دانشگاه و سیستم ارتقای آنان، استادان از افرادی فعال و اهل اندیشه عمدتاً به کسانی که فقط پایاننامه راهنمایی میکنند، تقلیل داده شدهاند. متأسفانه برخی از استادان کمتر مطالعه میکنند و به راهنمایی پایاننامهها بسنده میکنند. این استادان معمولاً با استفاده از امتیازهای مربوط به چاپ مقالات مربوط به این پایاننامهها نیز ارتقا پیدا میکنند.
«توسعه بیرویه دانشگاهها» را چقدر باعث نامطلوب شدن خروجی دانشگاهها میدانید؟
دکتر حسین ابراهیمآبادی: اتفاقی که در دانشگاه یا اساساً در روند جامعه رخ داده، شتاب تغییرات است؛ این تغییرات در پوشش، در گفتار، لباس، خوراک، مناسبات اجتماعی و... ما رخ داده است و بخشی از آن، چه به وجه درونی و چه به وجه بیرونی، در دانشگاه نیز در حال رخ دادن است. به این اعتبار، معتقدم، گسترش دانشگاهها گریزناپذیر است. دولت و تمامی جامعه از گسترش آموزش عالی حمایت کردهاند، اما متأسفانه ایران بعد از انقلاب فاقد «کلان تئوری برای توسعه» است و این وضعیت به دانشگاه نیز تسری یافته است.
در تمام دنیا، کشورهایی که به جایی رسیدهاند، بر تقسیم کار تأکید داشتهاند و «تبعیض مثبت» در این راستا، یکی از سیاستهای مهم توسعه است؛ اینکه ما در بخش صنعتی یک شهرصنعتی ویژه داشته باشیم یا مثلاً یک شهر دانشگاهی معتبر داشته باشیم؛ اما اتفاقی که افتاده این است که میخواهیم همه امکاناتی را که تهران دارد به همه جای کشور تزریق کنیم، یا مثلاً همه امکاناتی که اصفهان دارد جاهای دیگر نیز داشته باشد. این بههم نزدیک کردن «برخوردار» و «غیر برخوردار» به زمینههای سرزمینی، موقعیتجغرافیایی، منابعانسانی، سرمایهاجتماعی، سرمایهتاریخی نیاز دارد و این زمینهها است که اصفهان را اصفهان میکند اما ایلام، اصفهان نمیشود. در مورد آموزش عالی هم همین اتفاق افتاده است؛ یعنی، تلاش نشد تا دانشگاه تهران در برج عاج توسعه علمی کشور باقی بماند. دانشگاه تهران باید دانشگاه تهران میماند تا بتواند با کمبریج و آکسفورد و امای تی و... رقابت کند اما متأسفانه هیچ سیاستی برای این موضوع هم نداشتهایم؛ یعنی، ما همچنان داریم با تمام قدرت جذب دانشجو میکنیم و سیاست یکسانسازی دانشگاهها را تعقیب میکنیم. البته این به معنای این نیست که نباید سیاستهای عدالتی را دنبال کرد، بلکه حرف این است که نوعی تقسیم کار ملی و توجه به مزیتها و قابلیتهای جغرافیایی و انسانی منطقهای باید در سیاستگذاریهای آموزشی ما لحاظ شود.
آیا بدفهمی از مفهوم «عدالت آموزشی» میتواند بسترساز این سیاستهای اشتباه شده باشد؟
ابراهیمآبادی: بله. این شیوه از توزیع، متأسفانه به توزیع فقر انجامید و توزیع فقر به آموزشعالی هم رسید. به نظر من، ما امروز در دوره بنبست اصلاحات آموزشی هستیم و امیدوارم حداقل این 10 دانشگاه برتر دور هم جمع شوند و راهحلهایی را برای ایفای نقش محوری در سطح ملی و جهانی ارائه کنند.
مسئولیت امروز دانشگاهها چیست که بر اساس آن هدفگذاریهای آموزشی انجام شود؟
ابراهیمآبادی: قطعاً آنچه از دانشگاههای درجه یک انتظار میرود این است که در مرزهای دانش حرکت کنند و برای این امر، باید ترتیبات ساختار جذب نیروی انسانی، جذب استادان و... را تغییر دهند. تدریس فقط سخنرانی نیست، هدفگذاری آموزشی، الگوهای درست تدریس و یادگیری و استفاده از تکنولوژیهای جدید، شیوههایی است که برای غنای آموزش باید به کار گرفته شود. روشها و ابزارهایی که دانشجو را درگیر یادگیری کند و او را مشارکتی بار آورد.
مثلا در حال حاضر، محتوای ما باید چندرسانهای باشد؛ یعنی، سیمولیشن، انیمیشن، اینفوگراف، صدا و تصویر و... داشته باشد و دانشجو شب در خانهاش بتواند از متن استفاده کند. این امر را باید از سیاستگذاران توقع کرد و از آنان خواست که به مسائل و موضوعات ملموس و استانداردهای آموزشی وارد شوند.
به غیر از وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، چه نهادهای دیگری در امر سیاستگذاری آموزش عالی درگیر هستند؟
ابراهیمآبادی: شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای گسترش آموزش عالی و همه کسانی که اسناد توسعه را مینویسند از سیاستگذاران نظام آموزش عالی ما محسوب میشوند.
قانعیراد: یکی از عوامل نابسامانی کنونی نظام آموزش عالی، دخالتهای سازمان ادارای و نهادهای بیرونی در مسائل دانشگاه است که به نوعی به سلب مسئولیت استادان از خودشان میانجامد و در نتیجه همه کارها بخشنامهای شده و استادان هم دچار نوعی انفعال میشوند. مورد دیگر تعدد منابع سیاستگذاری آموزش عالی در کشور، نابسامانی آن، عدم ارتباط و عدم انسجام بین آنها است. یعنی نه تنها از بیرون از دانشگاه، سیاستگذاری و مداخلهجویی میشود بلکه این مداخلهها دارای انسجام و یکپارچگی مشخص نیز نیستند.
برای رسیدن به وضعیت مطلوب در دانشگاهها و استانداردهای لازم جهانی، مؤلفههایی که باید لحاظ شود، کدامها هستند؟
ابراهیمآبادی: مهمترین مؤلفه، «تقسیم کار» است. مهم، تن دادن به تقسیم کار ملی در حوزه آموزش عالی، فارغ از انواع رانتهای سیاسی، مالی، منطقهای، فشار نمایندگان، تسویه حساب با استادان و دانشجویان است. معتقدم، ما باید به تقسیم کار ملی تن دهیم. دانشگاه تهران باید دانشگاه تهران شود. پیام نور باید پیام نور باشد و دانشگاه آزاد هم دانشگاه آزاد. هر دانشگاهی کارکرد خود را داشته باشد تا نمادهای آموزش عالی ما که دانشگاههای برتر ما هستند به نقطه اصلی خود بازگردند.
قانعیراد: کشورهای غربی نظامهای چندگانه آموزش عالی دارند؛ دانشگاه، مدرسهعالی، کالج، مرکز تربیت معلم، مرکز آموزشهای شغلی و... اما ما در ایران همۀ این مراکز را «دانشگاه» قلمداد میکنیم و از این نکته غافل هستیم که دانشگاه، به یک موجودیت خاص اطلاق میشود.
برای سامان یافتن نظام آموزش عالی، «نظام دوگانه آموزش» را توصیه میکنم. در واقع معتقدم مطلوبتر است که بین «دانشگاهها» و «مدارس عالی کاربردی» تفکیک ایجاد شود. به این معنا که باید تعداد دانشگاههای ما کاهش پیدا کند و دانشگاهها باید بیشتر بر «دانش پایه» تمرکز کنند؛ دانشهایی مانند فیزیک، شیمی، زیستشناسی، فلسفه، جامعهشناسی و ادبیات و... چرا که اینها رشتههایی هستند که میخواهند دانشور تربیت کنند؛ یعنی تربیت کسانی که در درون برنامههای پژوهشی علوم پایه به استنباط و استنتاج حقیقت بپردازند.
ما به «مدارس عالی کاربردی» برای تربیت نیروی انسانی به منظور سازمانهای کار و تولید نیاز داریم. این دو نهاد آموزش عالی باید منابع درسی، روشها و فضاهای آموزشی، شیوه ارزیابی متفاوت با یکدیگر داشته باشند.
چه چیزی دانشگاه را «دانشگاه» میکند؟ در واقع میخواهیم بدانیم هستی دانشگاه به چیست؟
قانعیراد: هستی دانشگاه به جامعیت رشتههای مختلف آن است. به این اعتبار، بنا به تعریف university، معتقدم «امیرکبیر» و «صنعتیشریف» دانشگاه محسوب نمیشوند به این خاطر که اینها «پلیتکنیک» یا «مرکز آموزش صنعتی» هستند. این گونه مراکز در ایران به شکل قابلتوجهی در حال گسترشاند. از آن طرف دانشگاههای علوم پزشکی نیز خود را از بدنه دانشگاه جدا کردهاند و بیشتر به «مدرسههای عالی طب» میمانند. به اعتقاد من، اینگونه مراکز عنوان «دانشگاه» را غصب کردهاند و خود را جدا کردند تا برای خود برتری معرفتی ایجاد کنند.
به قول دکتر ابراهیم آبادی که میگویند ما تئوری کلان برای توسعه نداشتیم ما تئوری کلان برای توسعه علمی هم نداریم. رسالت دانشگاه گسترش افقهای فکری جوانان برای برخورد با مسائل و مشکلات آتی و پیش رو است. یعنی مهندسی تربیت کند که این مهندس فلسفهمهندسی، جامعهشناسی مهندسی، تاریخ مهندسی و رابطۀ دانش خود با جامعه را هم بفهمد. ضمناً بتواند شعر هم بخواند؛ گهگاهی سینما هم برود و با هنر هم بتواند ارتباط برقرار کند؛ چنین مهندسی را تنها میتوان در «دانشگاهجامع» تربیت کرد.
دانشگاه جامع» یک بحث کالبدی است. علم و آموزش چقدر میتواند متأثر از ساختمان و فضای آموزشی باشد؟
قانعیراد: واقعیت این است که «فضا» میتواند یکی از عوامل کلیدی در بحث آسیبشناسی آموزش عالی باشد؛ یعنی، تعامل آدمهای وابسته به رشتههای علمی مختلف برای یافتن یک چیز مشترک؛ به عبارت دیگر، در عین تقسیم کار تخصصی و معرفتی، یک فضای فرهنگی و علمی مشترک هم داشته باشند. از این رو، بر این باورم که ما باید در یک ساختمان واحد به نام «دانشگاه» همه رشتهها را کنار هم داشته باشیم و آموزش آنها را نباید از هم جدا کنیم تا بین رشتهها و دانشجوهای رشتههای مختلف تعامل شکل گیرد.
برای فهم دقیق منظور شما، نیاز داریم که تعریفتان از «رسالت دانشگاه» را بدانیم؟
قانعیراد: وظیفه دانشگاه «پرورش اهل دانش» است. درست است که اهل دانش باید بتوانند با سیاست، اقتصاد و فرهنگ ارتباط برقرار کند اما نباید به سیاستمدار، بازرگان و... تبدیل شود. دانشجو و استاد باید دانش، منش، کنش و روحیه علمی داشته باشد. متأسفانه این امور، امروز چندان ظهور و بروزی ندارند و آنچه در فضای دانشگاه یافت میشود «دانستههای علمی» است که بعد از امتحان و دریافت مدرک فراموش میشود.
لازمه ساخت فضایی برای پرورش اهل دانش در دانشگاه، در وهله نخست، تعامل و ارتباط استادان با یکدیگر برای تشکیل اجتماعات و محفلهای علمی است. در ادامه، ساخت فضایی است که در آن امکان مشارکت دانشجویان با هم و با استادان فراهم شود. استاد باید دانشجوپروری کند، متأسفانه امروز «دانش» به یک کار فردی تقلیل یافته است؛ چه آن استادی که تنهایی مقاله مینویسد، چه آن دانشجویی که تنهایی کار میکند. فرایندهای آموزش عالی برای دانشجویان فضاهای مشترک و پروژههای مشترک تعریف نمیکند.
تا اینجای بحث، بیشتر بر سیاستگذاریهای آموزشی تمرکز شد. اما دو فاکتور «انگیزه» و «هدفگذاری» برای دانشجو و استاد چقدر میتواند خروجی نظام آموزش عالی را مطلوبتر کند؟
قانعیراد: «انگیزه» بحثی درونی و «هدفگذاری» بحثی بیرونی است. معتقدم، سازوکارهای مربوط به عرصه علم را نباید از بیرون تحمیل کرد بلکه این سازوکارها باید از درون بجوشد؛ البته برای تحقق این جوشش از درون، نیاز است تا انگیزههای درونی از بیرون شکل گیرند که خود یک تعارض است.
انگیزههای درونی باید نه از جنس «سازمان» که از جنس «اجتماع» باشند. وزارت علوم بیشتر درصدد فراهم کردن «انگیزههای سازمانی» است و آن چیزی که ما نیاز داریم «انگیزشهای اجتماعی» است یعنی وجود یک اجتماع علمی که افراد با ورود به آن و در یک فرآیند جامعهپذیری، فرهنگ علمی را کسب کنند. بنابراین، حتی دانشگاه باید محلی برای زیستن باشد، محلی برای «سکونت» نه محلی برای عبور. نظام آمادگی برای دانشگاه، معایب زیادی دارد. بچهها در این فرآیند آمادگی برای کنکور خسته میشوند و وقتی که به دانشگاه وارد میشوند دیگر کار را جدی نمیگیرند و سعی میکنند صرفاً به گرفتن مدرک بسنده کنند. معتقدم باید بیشتر روی سیاستها تأکید کنیم. علم یک فعالیت جمعی است، نه یک فعالیت فردی. از دبستان بچهها مشغول تست زدن میشوند. اینجا نوعی «فردی شدن اجتماعی» و نوعی «ذرهای شدن معرفتی» اتفاق میافتد. باید بتوانیم فضاهای اجتماعی را خوب طراحی کنیم. معرفت، کلی است. یعنی این اتمها نیستند که معرفت را تشکیل میدهند، کسی میتواند ذهن علمی داشته باشد که قادر باشد کلیت معرفتی را درک کند.
بر این باورم که در این دو دهه اخیر حاکمیت نگاه مهندسی در وزارت علوم این ضررها را در پی داشته است و ما نیاز داریم نگاهی اجتماعی- فرهنگی را در سیاستگذاریهای علمیمان تقویت کنیم.
ابراهیمآبادی: میزان انگیزش بیشتر به «نهاد» معطوف است؛ اینکه چقدر مدرسه یا دانشگاه، نهاد یادگیری است؟ به عبارتی چقدر استاد، دانشجو و مدیران در جریان یادگیری هستند؟ اینجا است که «فضای یادگیری» شکل میگیرد.
در کشوری مثل کره، چین و ایران، آموزش یکی از راههای رسیدن به «منزلت اجتماعی» است. در کشورهای غربی نیز سطحی از چنین تلقی وجود دارد اما آنها به لحاظ فرهنگی، علمی و دانشی به یک ثبات توسعهای رسیدهاند و ولعی برای دستیابی به منزلت اجتماعی در آنجا وجود ندارد. سال گذشته در جریان تحقیقی، مصاحبههایی با دانشجویان مستعدی داشتم که درس نمیخوانند. وقتی علت را جویا شدم همه متفقالقول بودند که «دانشگاه» را ادامه «دبیرستان» میبینند و با یک فضای جدید مواجه نیستند. من این وضعیت را «گریز از یادگیری رسمی» نامیدهام.
اما این گریز از یادگیری به معنای فاصله گرفتن از یادگیری نیست؛ بلکه دانشجویان فضای دیگری را برای یادگیری انتخاب میکنند؛ مثلاً در کلوبهای اطراف دانشگاه تهران یا دانشگاه امیرکبیر یا در شبکههای اجتماعی بهدنبال نیازهای خود میروند؛ مثلاً، با هم شعر میخوانند، داستان مینویسند و کار علمی و هنری و اجتماعی انجام میدهند. میخواهم بگویم آنچه در جامعه ایران رخ داده است بیانگیزگی نسبت به یادگیری و آموزش رسمی است.
وقتی که دانشجو به دانشگاه میرسد، آن را ادامه همان بار اضافی دبیرستان میبیند، خسته میشود و دیگر انگیزهای برای یادگیری ندارد. این تداوم را دانشگاه باید قطع کند، چون نمیتوان بر دانشگاهی که ادامه دبیرستان است، برچسب «نهاد یادگیری» زد.
از یک طرف ما کارشناسانی چون شما داریم که معترفند سیستم آموزش عالی ما دارای آسیبهایی است که نمیتواند خروجی مطلوب را داشته باشد و از طرف دیگر در آمارها داریم که ایران بیشترین تعداد دانشجویان مهاجر به دانشگاههای خارج کشور را دارد. اینجا دچار یک پارادوکس میشویم؛ اگر واقعاً دانشگاههای ما خروجی مثبتی ندارند، این حجم از مهاجرت نخبگان چطور معنا مییابد؟
قانعیراد: دانشآموختگان پزشکی ما برای کار درمانی در بیشتر کشورها پذیرفته نمیشوند، مگر اینکه دورهها و امتحانات سختی را از نو بگذرانند. دانشآموختگان علومانسانی ما نیز در جهان درخشندگی چندانی ندارند. اما بخشی از دانشآموختگان علوم پایه ما بهدلیل نظام امتحانات در ایران دارای دانش علمی خوبی هستند، معمولاً اینها بیشتر میتوانند در غرب برای خود جایی باز کنند. از سوی دیگر سازمانهای علم و فناوری در غرب دارای ظرفیتهای نهادینی هستند که به آنها کمک میکنند بتوانند افراد دارای برخی از دانشها ومهارتهای مطلوب را در درون خود جذب و با نیازهایشان سازگار کنند.
ابراهیمآبادی: آموزش عالی گسترشیافته هم مثبت است و هم ممکن است اثرات منفی داشته باشد. آموزش عالی گسترش یافته، به هر حال سطح دانش فرهنگی، سطح سواد را بالا میبرد، میزان خشونت را کاهش میدهد در عین حال که، آموزش عالی گسترش یافته معایبی دارد. خود آموزشها اثرات مثبت فرهنگی و اجتماعی بسیاری نیز داشته است.
مادامی که در یک جامعه فضای یادگیری حاکم باشد، اخلاق علمی نیز به دست میآید؛ به تعبیری، در غیاب امر تربیت، علمآموزی بیمعنی است. و در غیاب علم هم، امر تربیت بیمعنا است. این دو با همدیگر رخ میدهد. کاهش علمگرایی در دانشگاه باعث شده است که امر تربیت نیز تضعیف شود. چون باید آن کنشهای اصلی در داخل کلاس درس در رابطه میان شاگرد و معلم رخ دهد تا امر تربیت امکان پذیر شود.
قانعیراد: کسی که اخلاق علمی دارد میداند علم، برای دسترسی به ثروت و قدرت نیست، در وهله نخست هدف از کسب علم، رسیدن به «منزلت اجتماعی» است و نباید چیزی بیش از آن انتظار داشت؛ بنابراین، اگر کسی قدرت میخواهد باید به «حزب» برود و اگر ثروت میخواهد به «بازار» مراجعه کند؛ دانشگاه انگیزشهای معنایی خاص خودش را دارد اما با فرآیندهای موجود آموزش عالی، سازمانهای بیرونی با تحریک انگیزشهای قدرت و ثروت در مواجهه خود با دانشگاه و نیز کسانی که با اهداف مادی به دانشگاه وارد میشوند دست در دست یکدیگر دانشگاه را به یک سازمان دیوانی، ابزاری و مادی و فاقد جنبهها و لایههای معنایی تبدیل خواهند کرد.
نیم نگاه
در جریان تحقیقی، مصاحبههایی با دانشجویان مستعدی داشتیم که درس نمیخوانند. وقتی علت را جویا شدیم همه متفقالقول بودند که «دانشگاه» را ادامه «دبیرستان» میبینند و با یک فضای جدید مواجه نیستند. اما این گریز از یادگیری به معنای فاصله گرفتن از یادگیری نیست؛ بلکه دانشجویان فضای دیگری را برای یادگیری انتخاب میکنند؛ مثلاً در کلوبهای اطراف دانشگاه یا در شبکههای اجتماعی. آنچه در جامعه ایران رخ داده است بیانگیزگی نسبت به یادگیری و آموزش رسمی است. وقتی دانشجو به دانشگاه میرسد، آن را ادامه همان بار اضافی دبیرستان میبیند، خسته میشود و دیگر انگیزهای برای یادگیری ندارد. این تداوم را دانشگاه باید قطع کند، چون نمیتوان بر دانشگاهی که ادامه دبیرستان است، برچسب «نهاد یادگیری» زد.
با روندی که اکنون در نظام آموزش عالی پیش گرفتهایم خروجی دانشگاهها میتواند «متخصصان بیسواد» باشند؛ فارغالتحصیلانی در حوزههای مختلف که فاقد «سواد آکادمیک» و فاقد «توانایی تشخیص» در رشتۀ خود هستند؛ دانشآموختگانی که دانستهها و محفوظات بسیاری دارند ولی نمیتوانند مسائل را تبیین و تحلیل کنند و در مورد آنها راهحلهای مناسب ارائه دهند. این در حالی است که دانشگاه باید بتواند «قدرت تشخیص» و «قدرت تحلیل» را در افراد بالا برد.
استاندارد کار استادان به طرز شدیدی رو به افت است که البته این باز به ضعفهای نظام آموزشعالی باز میگردد. با توجه به نظام ارزیابی استادان دانشگاه و سیستم ارتقای آنان، استادان از افرادی فعال و اهل اندیشه عمدتاً به کسانی که فقط برای پایاننامه راهنمایی میکنند، تقلیل داده شدهاند.
گسترش دانشگاهها گریزناپذیر است. دولت و تمامی جامعه از گسترش آموزش عالی حمایت کردهاند، اما متأسفانه ایران بعد از انقلاب فاقد «کلان تئوری برای توسعه» است و این وضعیت به دانشگاه نیز تسری یافته است.
منبع: ایران