شناسهٔ خبر: 53768 - سرویس دیگر رسانه ها

جهانی غریب و مضطرب از رویاهای ولادیمیر ناباکوف

ولادیمیر ناباکوف، نویسنده شهیر روس در سال ۱۹۶۴ وقتی از بی‌خوابی مزمن رنج می‌برد، شروع کرد به ثبت محتوای ذهن ناخودآگاه خود. مجموعه تازه منتشر شده از یادداشت‌های نویسنده‌ نشان می‌دهد که او این نظریه را بررسی می‌کرد که خواب‌های ما می‌توانند الهام‌گرفته از اتفاقات آینده باشند یا خیر؟

جهانی غریب و مضطرب از رویاهای ولادیمیر ناباکوف

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب تازه منتشر شده ولادیمیر ناباکوف، نویسنده و مترجم مطرح روس که «رویاهای بی‌خوابی» نام دارد، حاوی یادداشت‌هایی در مورد خواب‌های اوست که ذهنیت ناخودآگاه او از تصاویر بی‌پرده، ظریف و اضطراب‌آور را به نمایش می‌گذارد.

بسیاری از خواب‌های ما کسل‌کننده و تکراری‌اند. این عادلانه نیست که ولادیمیر ناباکوف، دهه‌ها بعد از مرگش، با مجموعه‌ای از خواب‌ها پیدایش شود که باشکوه‌تر و جذاب‌تر از بسیاری از زندگی‌ها در بیداری است. ناباکوف که در سال ۱۹۶۴ در هتل مونترو پالاس زندگی مجللی داشت، شروع به جمع‌آوری خواب‌هایش در یک دفتر خاطرات کرد و آنها را روی کارت‌های بایگانی کنار تخت‌خواب خود ثبت می‌کرد. این کارت‌ها و تلاش‌های ناباکوف برای تجزیه آنها، مبنای کتاب «رویاهای بی‌خوابی» است که به تازگی منتشر و توسط گنیدی بارابتارلو، استاد دانشگاه میزوری ویرایش شده است.

خواب‌های ناباکوف تفسیری نبودند. بارابتارلو توضیح می‌دهد:‌ «او چیزی ندارد جز بی‌اعتنایی به تفسیر خواب فروید و در دنبال کردن رویاهایش نگاهش درونی نبود. برای او رازی که وجود داشت بیرونی بود.» ناباکوف عمیقا سریالیسم (serialism) را مطالعه می‌کرد، فلسفه‌ای که فرض می‌کند زمان برگشت‌پذیر است. این تئوری توسط جی. دبلیو. دان، مهندس و فیلسوف انگلیسی مطرح شد که در ۱۹۲۷ «تجربه‌ای با زمان» را منتشر کرد که در قسمتی از آن اشاره می‌کند که خواب‌های ما، موجب می‌شوند به مرحله بالاتری از زمان دسترسی پیدا کنیم. آیا ممکن بود که در خواب‌هایمان بتوانیم آینده را ببینیم؟

شاید تمام این‌ها برای یک آدم دانشگاهی دیوانگی به نظر بیاید، با این وجود نظریه‌ دان در میان تعدادی از نویسندگان دیگر ازجمله جیمز جویس، تی. اس. الیوت و آلدوس هاکسلی هم رواج پیدا کرد. مسیر آن به سمت ناباکوف نامشخص است. این را هم در نظر بگیرید که هنگامی که ناباکوف نوشتن خواب‌هایش را در سال ۱۹۶۴ آغاز کرد، به ندرت پیش می‌آمد که اصلا بخوابد. در ۶۵ سالگی با وخیم شدن حال جسمانی‌اش، بی‌خوابی مادام‌العمری که داشت، تشدید پیدا کرد. او به آرام‌بخش‌های قوی و هیپنوتیزم روی آورد، اما حتی با وجود این‌ها قادر نبود در طول شب بخوابد. در نهایتِ بی‌خوابی، گرفتار در گیجی خواب‌آلودگی، کیست که احساس کمی غیبگویی نکند.

برای تشخیص پیش آگاهی، دان یک رژیم غذایی سختگیرانه برای ثبت خواب‌ها ارائه کرد. ناباکوف تصمیم گرفت که آن را با دقت و وسواس دنبال کند و تقریبا بلافاصله خودش را سرشار از نیروهای عالم غیب یافت. شب دوم خواب یک ساعت را دید که روی ده و نیم تنظیم شده بود؛ روز بعد دقیقا در همان ساعت به کتاب دان برخورد. چند شب بعد با خوابی که درباره یک موزه دید، به موفقیت انکار ناپذیری دست یافت: «با حواس پرتی داشتم چیزی را که برای نمایش روی میز گذاشته بودند، می‌خوردم. آجرهایی از یک چیز ترد که ظاهرا آن را با یک جور شیرینی بی‌مزه خاک‌مانند اشتباه گرفته بودم که در واقع نمونه‌ای از یک خاک کمیاب بود.» پس از آن ناباکوف در تلویزیون فرانسه به برنامه‌ای برخورد که در آن درباره نمونه خاک‌های سنگال گفت‌وگو می‌کردند. او خاکی از زمان آینده را خورده بود.

ناباکوف نوشتن کارت‌هایش را تا هشتاد شب ادامه داد و از شیوه‌ دان فاصله گرفت. به جای اینکه رویاهایش را برای قابلیت نهان پیشگویی‌شان علامت بزند، شروع کرد به یافتن الگویی میان آنها و به دسته‌های مختلف تقسیم‌شان کرد. ناباکوف یک رویابینِ حیرت انگیز بود، ذهن او منبعی سرشار از تصاویر صریح، ظریف و اضطراب‌آور بود که با اشتیاق شرح می‌داد. «یک همکلاسی قدیمی کمبریج با ناراحتی یک تکه استیک قرمز را می‌خورد، با ظرافت آن را نگه داشته بود، ناخن‌ انگشتان بلندش با لاک قرمز آلبالویی‌اش برق می‌زد.» یا این‌یکی: «یک تماس‌گیرنده مرموزِ تلفنی متعجب می‌شود که من چطور می‌فهمم که او اهل روسیه است. من با منطق خواب‌گونه جواب می‌دهم که تنها زنان روسی اینقدر بلند پای تلفن حرف می‌زنند.» در خواب‌های ناباکوف خلاف‌کاری هم وجود دارد: در یکی از آنها او و پسرش دیمیتری رد یک پسر کوچولوی چاق را می‌زنند که یک بچه  دیگر –شاید خواهرش- را کشته بود.
 


اگر ناباکوف از این آزمایش نتیجه‌ای به دست آورد، حواسش بود که آن را علنی کند. در ۱۹۶۹ او «آدا» را منتشر کرد؛ رمانی که بسیاری از تفکرات او درباره خواب و زمان را در بر داشت. بارابتارلو چکیده‌ای از آن و مجموعه آثار ناباکوف را در «رویاهای بی‌خوابی» آورده تا رابطه میان نویسنده و رویابین را تصویر کند. در جایی از رمان، ون وین، راوی نود ساله داستان می‌گوید: «رویا چیست؟ دنباله‌ای تصادفی از تصاویر بیهوده یا غم‌انگیز، در سفر یا ساکن، فوق‌العاده یا آشنا، همراه با حوادث معقول سرهم‌بندی شده با جزئیات مضحک و تغییر شکل افراد مُرده در موقعیت‌های جدید.» درست است اما این تعریف جادوی جاری در خواب‌ها را نادیده می‌گیرد –پیچک جادویی که باعث شد ناباکوف به پیشگویی باور پیدا کند.

بارابتارلو اشاره می‌کند که زمان در داستان، مثل زمان در خواب‌ها شامل ویژگی‌های گذرا بودن، پریدن، چرخیدن، خزیدن، گذشتن، پیچیدن، گسستن و برگشتن است که ما تجربه می‌کنیم اما هرگز در طول زندگی نمی‌توانیم به آنها عادت کنیم. ناباکوف این اثرات را کنترل کرده بود، شاید به این خاطر که تمایل داشت بپذیرد که رودخانه زمان بیشتر شبیه به یک دریاچه نمک است که به سرعت در حال تبخیر است. یا حتی شاید آن هم نبود. یک بار خواب دید «جواب این معمای به تمام معنا این است که کائنات با تمام کهکشان‌هایش، قطره‌ای آبی‌رنگ است در فرورفتگی کف دستم.»