شناسهٔ خبر: 54117 - سرویس دیگر رسانه ها

تابلوی پیکاسو بر دیوار روستا

روایتی از پیدایش و تأثیر نسل تکنوکرات‌های دانش‌آموخته غرب در دهه‌های ٤٠ و ٥٠ خورشیدی بر دگوگونی‌های جامعه ایران

فرهنگ امروز/ نسیم خلیلی: در شرکت‌های بزرگ صنعتی با مردم نشست و برخاست نداشته‌اند .«هدف تکنوکرات‌ها رشد اقتصادی کشور است و برای رسیدن به این هدف راهی جز پذیرش کامل علم و فن غربی و راه و رسم زندگی غربی نمی‌شناسند. به حفظ هویت فرهنگی توجه خاصی ندارند و هر نوع پایبندی به سنت را نوعی عقب‌نشینی در راه پیشرفت می‌دانند. وجدان تاریخی غالب آنها ماده‌گراست و اعتقاد به جدایی سیاست از دین دارند. ایران را درست نمی‌شناسند و با مردم نشست و برخاست نداشته‌اند. در میان آنان حتی آنهایی هم که از قشرهای پایین جامعه آمده بودند، دوست نداشتند گذشته‌ها را به یاد بیاورند». این روایت جمشید بهنام از تکنوکرات‌ها و زیست و جهان‌بینی و معرفت‌شناسی آنان در روزگار پهلوی دوم در کتاب «ایرانیان و اندیشه تجدد»، دریچه‌ای به تاریخ اجتماعی و زیست روزمره یک جامعه در زمانه‌ای می‌گشاید که میان دو اندیشه سنت و تجدد همواره معلق بوده است. سایه‌روشنی از این رویکرد، جدا از درستی و نادرستی یا اغراق و واقع‌گرایی نهفته در آن، در خاطره‌ای از منوچهر فرمانفرماییان خود را می‌نمایاند. او و برادرانش را در دسته خاندان‌های بانفوذ تکنوکرات‌های در بدنه اقتصادی جامعه عصر پهلوی می‌توان برشمرد که هریک به فراخور تخصص و دانش فراگرفته در دانشگاه‌های فرنگ، جایگاه‌های مهم دولتی و اجرایی در ساختار دولتی به دست آوردند؛ در سازمان‌ها و نهادهایی که نقش پررنگ اقتصادی در توسعه ایران معاصر را برعهده گرفته‌اند، بدین‌ترتیب جهان‌بینی و نگرشی داشته‌اند که بهنام تا اندازه‌ای با اندکی بزرگ‌نمایی بی‌رحمانه‌ در کتابش بدان اشاره کرده است. خاطره منوچهر فرمانفرماییان که در کتاب «خون و نفت» روایت کرده، درباره سال‌های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی و بایستگی رخت‌بربستن اعضای خاندان فرمانفرماییان از ایران آن روزگار است. او اشاره می‌کند از چشمی آپارتمانش در برج‌های دوگانه سامان در بولوار الیزابت، دستگیری برادرش رشید در آپارتمان روبه‌رو بوده است «ناگهان به یاد پیکاسو افتادم که رشید، درست بیست‌وچهار ساعت قبل که در سالن آپارتمانش نشسته بودیم و چای می‌نوشیدیم، گفته بود «گرانبهاترین دارایی من است.» می‌دانستم که این کار نامعقول است، اما در آن لحظه احساس می‌کردم باید آن را انجام دهم. با عجله کلید اضافی آپارتمان رشید را برداشتم و [...] با دست لرزان کلید را در قفل چرخاندم و با شتاب قدم به داخل آپارتمان گذاشتم. روی دیوار مقابلم، پیکاسو در سکوت سرد خانه فروغ لطیفی داشت. تابلوی گواش زیبایی بود که رنگ‌های فیروزه‌ای و صورتی زنده‌اش معبد یونانی پراحساسی را نشان می‌داد که ستون‌های باشکوهش را حوریان حمل می‌کردند. [...] تابلو را از دیوار برداشتم. دست‌کم می‌توانستم این یکی را برایش نگه دارم. آن را به یکی از خواهرانمان رد می‌کردم. آنها در ردکردن گرامیترین دارایی‌های ما به خارج از کشور استاد بودند». عشق به تابلوی گواش پیکاسو را در این روایت شاید تمثیلی بتوان دانست از آنچه جمشید بهنام در کتاب «ایرانیان و اندیشه تجدد»، شیفتگی تکنوکرات‌ها به راه و رسم زندگی غربی می‌داند؛ کوشش برای رفتن از سرزمین مادری با تابلوی نقاشی پیکاسو را نیز شاید نمادی از گونه‌ای گسستن از مردم بتوان برشمرد.
 

از تکنوکرات‌های آزاده تا تکنوکرات‌های وابسته
بدبینی بهنام و هم‌اندیشان او را نسبت به تکنوکرات‌ها اما چگونه می‌توان واکاوید؛ درحالی‌که آنها در تاریخ معاصر همواره همچون بازوان برنامه‌های پیشرفت اقتصادی، نیز حتی ارتقای فرهنگی در ایران نام گرفته و آوازه یافته‌اند؟ پاسخ این پرسش را شاید در انگاره‌ای بتوان جست که پیتر آوری در کتاب «تاریخ معاصر ایران» روایت کرده است. تحلیل او درباره جایگاه اجتماعی و سیاسی تکنوکرات‌ها در ایران روزگار پهلوی دوم، برچسب وابستگی و حکومتی‌بودن بر آنها می‌زند؛ این نگرش زمینه را برای باورهای بدبینانه نسبت به این دانش‌آموختگان فرنگ در پاره‌ای از تاریخ معاصر ایران فراهم و هموار می‌کند. او بر آن است پهلوی دوم در راستای اجرای سیاست‌های مدرنیزاسیون تحمیلی و فراگیر حکومتی که جامعه سنتی، همه گزینه‌هایش همچون حق رأی به زنان و اصلاحات ارضی را در نخستین سال‌های دهه ٤٠ خورشیدی به چالش کشیده بود، رفته‌رفته سیاست‌مداران قدیمی را که بیشتر از زمین‌داران بزرگ بودند، از صحنه رانده و جای خالی آنها را با تکنوکرات‌ها و سیاستمداران تربیت‌شده به روش مورد پسند پهلوی دوم پر کرده بود که به طبقه‌های سنتی جامعه وابستگی نداشتند. این نگرش البته از واقعیت برکنار و تهی نیست، اما بسیاری از تکنوکرات‌ها به‌ویژه نسل قدیمی‌تر همچون حسین مکی، اللهیار صالح و هم‌اندیشان‌شان که پس از برافتادن پهلوی اول، در گستره‌های اقتصادی و سیاسی کنش‌مندانه حضور یافته بودند، بر آن شده‌اند در راه و کنش خود مستقل باشند. این نسل از تکنوکرات‌های ایرانی باور داشتند در فضای ویژه فکری دهه٢٠ خورشیدی که گروه‌های فعال سیاسی و اجتماعی، به غرب یا شرق گرایش می‌گرفتند، وابستگی بیرونی نداشته‌اند. اللهیار صالح در کتاب خاطرات خود بر این ویژگی تاکید می‌ورزد، اما تحلیلگران تاریخ معاصر ایران، بزنگاه‌هایی در زیست سیاسی این‌گونه تکنوکرات‌ها یافته‌اند که نشان می‌دهد آنان به عمد یا سهو در برهه‌هایی از زیست سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود به سوی شوروی، سپس آمریکا گرایش داشته‌اند. این گروه که بنیان‌گذاران حزب ایران به شمار می‌رفتند، پیش از هرگونه فعالیت سیاسی، با راه‌اندازی «کانون مهندسین ایران» در ‌سال ١٣٢١ خورشیدی، توسعه صنعتی ایران را در برنامه‌ها و شعارهای‌شان، بر دیگر گرایش‌ها و اندیشه‌های توسعه‌مدار برتری می‌دادند. اما واقعیت آن است که این مسأله تنها همچون شعار برجا ماند و این تکنوکرات‌ها با آغاز اعتصاب‌ها در اندیشه کنش در گستره سیاسی افتاده، با حضور در انتخابات مجلس شورای ملی، بیش از آن‌که به آرمان‌های توسعه صنعتی ایران و بهبود معیشت مردم بیندیشند، به کنشگری سیاسی و حزبی روی آوردند. حضور تکنوکرات‌های دانش‌آموخته غرب در مجلس شورای ملی البته زمینه اجرای برنامه‌های اقتصادی و صنعتی را شتاب می‌بخشید، اما با آرمان نخستین آنان همخوانی نداشت. این مسأله بارها در میان سندها و بیانیه‌های این تکنوکرات‌ها که مسعود کوهستانی‌نژاد در کتاب «حزب ایران مجموعه‌ای از اسناد و بیانیه‌ها» گرد آورده، آمده است؛ از آن‌جا که این تکنوکرات‌ها را در برابر اخلاف‌شان در دهه‌های ٤٠ و ٥٠خورشیدی، پدران تکنوکراسی ایران نام نهاده‌اند، روشن است که رویکرد و کارنامه‌شان در برآیند کلی اندیشه و زیست این طبقه اقتصادی در ایران معاصر بسیار مهم و تأثیرگذار می‌نماید.
 

دنیای خیال‌انگیز تکنوکرات معدن مس
این کاوش در اندیشه و زیست تکنوکرات‌های ایرانی در روزگار پهلوی دوم، ما را به باغ کنتوییه در کرمان راه می‌برد؛ باغی با درختان بلند چنار و برگ‌ریزان زیبای پاییزی‌شان، همان‌جایی که باغ خیال‌انگیز تکنوکرات‌های ایرانی نیز می‌توان نامید. این باغ از تاریخ سخن می‌گوید، از آرزوها و پندارهای زیبای تکنوکرات شرکت مس سرچشمه که رویابافانه می‌خواست روستای کنتوییه، از دختران باسواد ماهر در خیاطی و پرستاری و پسران کارآزموده لوله‌کش و آهنگر سرشار باشد؛ روستایی آباد که کشاورزی پررونق، مردمانی در رفاه، حمام عمومی و آمبولانس و پزشک رایگان دارد. این روستا نمونه‌ای کوچک از آرمان زیست سالم و پیش‌روانه دلخواه است که تکنوکرات‌ها در آن روزگار به پشتوانه حکومت در ذهن می‌پرورانده‌اند. این تکنوکرات که از شخصیت‌های اصلی در شکل‌گیری تکنوکراسی دهه ٤٠ خورشیدی به شمار می‌آید، دکتر رضانیازمند نام دارد که خاطره‌هایش را از سال‌های سرشار از امید و آرزویش را به کوشش رضا سعیدی در کتاب «تکنوکراسی و سیاست‌گذاری اقتصادی در ایران» گرد آورده است. درباره درستی یا نادرستی بسیاری از این خاطره‌ها البته تردیدهایی وجود دارد، اما آنچه در این روایت‌ها چشم می‌نوازد، دنیایی خیال‌انگیز است که کسانی چون او در جایگاه نمایندگان تکنوکرات‌ها در دهه‌های بحرانی و سخت ٤٠ و ٥٠ خورشیدی در ذهن داشته‌اند؛ همان روزگاری که سیاست‌های مدرنیزاسیون حکومت پهلوی دوم با شتاب سبک زندگی مردم را دگرگون می‌کرد و البته آتش زیر خاکستر جامعه آرام ایران آن روزها نشان می‌داد آن سیاست‌ها باوجود شکوه ظاهری اما در بلندمدت ناکام خواهند ماند. روایت رضا نیازمند درباره تعاملش با روستایی کوچک، خفته بر معادن مس، نمونه‌ای روشن از تأثیرگذاری و نگرش تکنوکرات‌های دهه‌های یادشده در تاریخ معاصر شاید به شمار آید؛ همچنین نمایی از زیست اندوه‌بار و روزمرگی‌های مردم روستایی در آن سال‌ها پیش روی آورد «نخستین روزی که از این ناحیه بازدید کردم دیدم چند خانوار آن‌جا هستند که شیوه زندگی‌شان مانند شیوه زندگی مردمان عصر حجر است؛ درحالی‌که زیر پایشان ذخایر عظیم مس بود. این خانواده‌ها از هیچ تمدن و رفاهی برخوردار نبودند. هر خانواده چاله‌ای به عمق حدود دو متر کنده بود و روی آن به صورت مخروطی چوب گذاشته بودند و روی چوب‌ها برگ درخت ریخته بودند و از یک سوراخ خودشان و بزشان به داخل این لانه می‌رفتند و این خانه آنها بود. هر خانواده یک یا چند درخت گردو داشتند و یک قطعه زمین مثلا دویست‌متری که برخی در آن سبزیجات می‌کاشتند. آنها در عمرشان حمام و مدرسه و دکتر ندیده بودند. حال من باید اینها را از روی معدن بلند می‌کردم و در محل دیگری اسکان می‌دادم. طبق قانون کارشناسان سازمان برنامه انتخاب شدند که این زمین‌ها را ارزیابی کنند. من به آنها سفارش کردم هر قیمتی به نظرتان رسید، ضرب در دو یا سه بکنید که همه راضی باشند». نیازمند گویی با روایت این وضع بر آن است نشان دهد تکنوکرات‌ها، آن‌گونه که جمشید بهنام و پیتر آوری باور داشته‌اند، از زندگی و رنج‌های مردم چندان هم دور نبوده، می‌کوشیده‌اند نگرانی معیشت بهتر آنها را نیز در کنار کارهای بزرگ عمرانی در نظر بگیرند، هرچند او ادعا می‌کند مردم محلی از پذیرش پول سرباز زده، گفته‌اند چون نیاکان‌شان را در آن منطقه به خاک سپرده‌اند، روستا را ترک نمی‌گویند. این نماینده برنامه‌های حکومت حتی مدعی می‌شود گروهی از روستاییان پول را گرفته، در زیارت و سفر هزینه کرده‌اند و ناگزیر شده‌اند در بازگشت از سفر برای ادامه زندگی در سیرجان و رفسنجان گدایی کنند. نیازمند باز روایت می‌کند مردم چون روستا را ترک نمی‌گفته‌اند، او کوشیده است روستایی بهتر در نزدیکی معدن بسازد، از این‌رو به یک چاه آب اشاره می‌کند که در ١٠ کیلومتری معدن مس یافته، به یاری یک مقنی، آب آن را ١٠ برابر کرده، از یک دانش‌آموخته نخبه کشاورزی در کرج که زاده سیرجان بوده، خواسته است به روستای نوبنیاد تکنوکرات آرمان‌گرا بیاید و با حقوق مکفی و یک زندگی مناسب به ضمانت نیازمند، زمین‌های کشاورزی را برای مردم روستا بارور کند. او سپس یادآور شده، خانه‌هایی چسبیده‌به‌هم مانند واگن‌های قطار نیز برای مردم می‌سازد و حمام عمومی، قهوه‌خانه، درمانگاه، پزشک و آمبولانس رایگان نیز برای‌شان درنظر می‌گیرد. او باز روایت می‌کند که پسران و دختران بالای ١٦سال روستا را نیز در معدن به‌کارگرفته، بدین‌ترتیب کوشیده است با این کارآفرینی، زندگی اقتصادی مردم روستا را بهبود بخشد؛ افزون بر آن برای زنان و مردان ازکارافتاده نیز مستمری مشخص کرده است تا رفاه تنها برای نیروهای کار نباشد. نیازمند همچنین یادآور می‌شود مردم روستا به یاری مهندس هم‌ولایتی‌شان کشاورزی و مرغداری می‌آموزند و او نیز به معدن سرچشمه تاکید می‌کند همه نیازمندی‌های کشاورزی خود را از آنان بگیرند تا به رونق زندگی نیاکان‌شان از این راه نیز یاری رسانند. او سپس از مدرسه‌ای نام می‌برد که برای دختران و پسران زیر ١٦سال روستا ساخته و معلمانش با سرویس رفت‌وآمد که با درایت او فراهم آمده است، از سیرجان و
رفسنجان به روستا می‌آمده، آن دختران و پسران را تا دوره متوسطه باسواد می‌کرده‌اند. اینها همه روایت‌های خیال‌انگیز تکنوکراتی کهنسال به شمار می‌آید که پیدا نیست چه میزان از آنها پندارهای آرمان‌گرایانه او و چه اندازه واقعی بوده است. اما آنچه امروز به چشم می‌آید، روایت مهندس سیرجانی است که تکنوکرات آرمان‌گرا به‌کارگرفته بود؛ مهندس حسین داعی پاریزی که باغ بزرگ نمونه کشاورزی در آن روستا ساخت که پس از ٤٠‌سال با درختانی سربه‌فلک‌کشیده، از تاریخ و رویابافی‌های تکنوکرات‌هایی سخن می‌گوید که بسیاری می‌پنداشتند تنها به تابلوهای پیکاسوی روی دیوار خانه‌های خود می‌اندیشیده‌اند.

منبع: شهروند