شناسهٔ خبر: 55330 - سرویس اندیشه

نسبت نفس و بدن در مکاتبات دکارت؛

مکاتبات فیلسوفانه با شاهزاده خانم

دکارت من با آگاهی از اینکه شما بهترین طبیب نفس من هستید کاملاً داوطلبانه سستی افکار این نفس را نزد شما عیان می‎کنم، امیدوارم شما نیز با عنایت به سوگندنامۀ بقراط بیماری من را بدون افشای آن مداوا کنید، این استدعای من از شما است؛ نیز اینکه دوست شفیق و فرمان‌بری را که همیشه موجب تصدع خاطر شما است، تاب آورید.

فرهنگ امروز/ ترجمه: طاهرخدیو- فؤاد کرده:

مکاتبات رنه دکارت فیلسوف بزرگ فرانسوی و الیزابت شاهزادۀ بوهم از چند جهت حائز اهمیت است؛ به لحاظ فلسفی دکارت بخشهای مهمی از اندیشۀ خود را با الیزابت مرور میکند و بیش از آن در برخی حوزهها مانند اندیشۀ سیاسی برای نخستین بار به اظهارنظر میپردازد. از سوی دیگر این مکاتبات بیانگر تکاپوی زنان عصر کلاسیک و محدودیتهای آنان است؛ الیزابت خود یکی از زنان این دوره است که با بیشتر فیلسوفان زمانهاش ارتباط فکری داشته است، لکن از علنی شدن ارتباطاتش خوف داشته و حتی دکارت را به سوزاندن نامههایش ترغیب میکند. به اعتقاد سر آنتونی کنی، مورخ فلسفه، شاهزاده الیزابت در بحث نسبت نفس و بدن، دکارت را مغلوب کرده و وی را به توصیههای نامتعارفی نظیر اجتناب از مطالعات مابعدالطبیعی ناگزیر ساخته است. مجموعۀ کامل این نامهها که مشتمل بر ۵۶ نامه است توسط نشر فلات منتشر میشود.

الیزابت به دکارت (لاهه، ۶ مه، ۱۶۴۳):

آقای دکارت

 با نهایت خرسندی و درعین‌حال تأسف از برنامهتان برای دیدن من در روزهای اخیر مطلع شدم، تمایل محبتآمیز شما برای در میان گذاشتن [آرای خود] با انسانی جاهل و خیرهسر و بداقبالی از دست رفتن فرصت این گفت‌وگوی پربار، به یک اندازه من را متأثر کرده است. آقای پالوتی[۱] با توضیح راه‌حلهایی که شما برای مشکلات حاکم بر طب ریگوس[۲] ارائه کردهاید، این احساس بداقبالی را دوچندان کرد. اگر من مستقیماً به شما دسترسی داشتم، درک این مسائل برایم سهلتر میشد؛ کمااینکه در زمان اقامت پروفسور [ریگوس] در لاهه، سؤالی نزد وی مطرح کردم، اما پروفسور من را جهت دریافت پاسخ مناسب به شما احاله داد. شرمساری ناشی از سبک [نوشتاری] مغشوشم تاکنون من را از مکاتبه با شما جهت درخواست مساعدت در مورد این مسائل باز داشته است.

بااین‌حال، امروز آقای پالوتی آن‌چنان من را از حسن‌ نیت شما نسبت به همگان، خاصه خودم، مطمئن کرد که هر چیزی جز ملاحظات مفید را از ذهن پاک کردم، باری از شما میخواهم لطفاً به من بگویید چگونه نفس[۳] انسان که صرفاً جوهری اندیشنده[۴] است، میتواند با تعین بخشیدن به ارواح جسمانی[۵] افعال ارادی پدید آورد؟ زیرا به نظر میرسد که هرگونه حرکتی حاصل میزان تحریک شیء متحرک {بهوسیلۀ محرک}، نحوۀ تحریک توسط محرک و نیز کیفییات و شکل خاص سطح بیرونی محرک است. دو حالت اول {میزان و نحوۀ تحریک} نیازمند تماس فیزیکی و حالت سوم نیازمند امتداد[۶] است، امتداد در تلقی شما از نفس بهکلی کنار گذاشته شده است و [تماس فیزیکی] {میان بدن} و اشیای غیرمادی {نفس} غیرممکن به نظر میرسد؛[۷] به همین دلیل من در مقایسه با تعریفی که در مابعدالطبیعه[۸] {تأملات} به قرار زیر ارائه کرده بودید، خواهان تعریف دقیقتری از نفس هستم: نفس بهمثابه جوهری متمایز از افعالش یعنی متمایز از اندیشه؛[۹] زیرا حتی با فرض جدایی‌ناپذیری نفس و اندیشه -که در مورد صفات خدا صادق اما در مورد {کودک} در زهدان مادر و افراد مبتلا به غش شدید به‌دشواری قابل اثبات است- ابتنا بر جدایی آنها تصور دقیقتری در این باره به دست میدهد.

من با آگاهی از اینکه شما بهترین طبیب نفس من هستید کاملاً داوطلبانه سستی افکار این نفس را نزد شما عیان میکنم، امیدوارم شما نیز با عنایت به سوگندنامۀ بقراط[۱۰] بیماری من را بدون افشای آن مداوا کنید، این استدعای من از شما است؛ نیز اینکه دوست شفیق و فرمان‌بری را که همیشه موجب تصدع خاطر شما است، تاب آورید.

الیزابت

دکارت به الیزابت (اگموند دو هوف، ۲۱ مه، ۱۶۴۳):

مادام

لطفی که با امکان دریافت اوامر مکتوب والاحضرت نصیبم شده چنان من را مفتخر ساخته است که از آنچه تا به‌ حال جسارت آرزوی آن را داشتهام بسی فراتر میرود. این لطف و عنایت نسبت به ناکامیهای من بهمراتب تسلیبخشتر است از آنچه که من با شور و هیجان به شنیدن آن از زبان والاحضرت امیدوار بودم، چنان‌که در زمان آخرین اقامتم در لاهه به افتخار شرفیابی و امکان ارائۀ خدمات ناچیز خود توفیق مییافتم، در آن صورت من آن‌چنان دستخوش شگفتیهای قابل تحسین و درعین‌حال شاهد گفتار فوق بشری تنی، به‌سان تصویر نقاشان از فرشتگان میشدم که از فرط شعف و شادی حال کسانی را مییافتم که از نظر من لاجرم میبایست زمینیانی باشند که تازه به بهشت پا نهادهاند. در حضور والاحضرت تواناییام برای پاسخ‌گویی کمتر میشد که بدون شک ایشان زمانیکه افتخار سخن گفتن در حضور وی نصیبم شده بود، بدین ضعف پی برده و با رأفت خود آن را از طریق اجازۀ مطالعهی رگههایی از اندیشه‌ا‎‎ش بر روی کاغذ تخفیف داده است؛ قرائت مکرر این اندیشهها و عجین شدنم با آنها حقیقتاً به جای بهت مرا بیشتر دچار شگفتی کرده است، زیرا نه تنها بدواً اصیل هستند، بلکه با مداقۀ بیشتر سنجیدگی و استواری آن‌ها هردم آشکارتر میشود.

حقیقتاً میتوانم بگویم که با توجه به آثار منتشرشدهی من دقیقترین سؤالی که میتواند پرسیده شود،[۱۱] همانی است که والاحضرت طرح کردهاند، زیرا تمام شناخت ما از ماهیت نفس انسان بر دو امر راجع به نفس استوار است: نخست اینکه نفس میاندیشد و دیگری اینکه نفس در یگانگی با بدن میتواند هم فعلیت بورزد و هم مفعول واقع شود.[۱۲] من [تاکنون] تقریباً در مورد دومی چیزی نگفتهام و بر تفهیم اولی تمرکز کردهام، زیرا هدف اصلی من اثبات جدایی نفس و بدن بوده است؛ تنها اولی میتوانست در خدمت این هدف قرار گیرد و دومی برای آن زیان‌بخش بود. اما از آنجایی که نمیتوان چیزی را از نگاه والاحضرت پنهان نگاه داشت، در اینجا میکوشم به ایضاح طریقۀ ادراک خود از یگانگی نفس با بدن بپردازم و توضیح دهم که چگونه نفس واجد توان و نیروی تحریک بدن است.

 در ابتدا به این مسئله میپردازم که ما دارای مفاهیم اولیۀ متقنی در مقام مفاهیم اصیل هستیم و بر اساس الگوی ناشی از آنها بقیۀ معرفتمان را بنا میکنیم. ما شمار اندکی از این مفاهیم را در اختیار داریم، زیرا گذشته از عامترین این مفاهیم -هستی، تعداد، استمرار[۱۳] و امثالهم- که آنها را بر هر امر قابل تصوری اعمال میکنیم؛ در مورد بدن خاصاً فقط دارای مفهوم امتداد هستیم که از آن مفاهیم شکل و حرکت را استنتاج میکنیم؛ برای نفس نیز تنها واجد مفهوم اندیشه هستیم که متضمن مفاهیم ادراک و تمایلات ارادی است؛ در نهایت برای نفس و بدن در کنار هم فقط مفهوم یگانگیشان را دارا هستیم که منوط به توان نفس برای تحریک بدن و توان بدن برای اثرگذاری بر نفس و تحریک احساسات و انفعالات است.

در ادامه به این نکته میپردازم که همۀ معرفتهای [دانشها] بشری صرفاً متضمن تفکیک مقتضی این مفاهیم و اطلاق هریک از آنها بر چیزهای مربوط به خودشان هستند، زیرا هنگامیکه در صدد ایضاح امری دشوار از طریق مفهومی نامرتبط با آن هستیم به ناگزیر دچار خطا میشویم؛ به همین سیاق هنگامی که میخواهیم یکی از این مفاهیم را بهواسطۀ مفهوم دیگری توضیح دهیم، دچار خطا میشویم، زیرا هریک از این مفاهیم از آنجا که اولیه هستند، تنها بهواسطۀ خود قابل درک هستند. گرچه استفاده از حواس، مفاهیم امتداد، شکل و حرکت را در اختیار ما قرار داده که برای ما از هر مفهوم دیگری آشناتر هستند، اما علت اصلی خطاهای ما تمایل معمولمان برای کاربرد این مفاهیم جهت ایضاح چیزهای نامربوط به آنها است؛ فی‌المثل هنگامی که مایلیم برای درک ماهیت نفس از تخیل[۱۴] استفاده کنیم، یا حتی در مثالی بهتر، زمانی که آدمی میخواهد نحوۀ تحریک بدن بهوسیلۀ نفس را از طریق اطلاق نحوۀ تحریک یک جسم بهوسیلۀ جسمی دیگر درک کند.

به همین خاطر در تأملات، که والاحضرت آن را با مطالعهاش مورد لطف خود قرار داده است، تلاش کردهام مفاهیم مربوط به نفس را با تفکیک آنها از مفاهیم مربوط به بدن قابل درک سازم. نخستین چیزی که متعاقباً باید توضیح دهم نحوۀ درک مفاهیم مربوط به یگانگی نفس و بدن است، صرف‌نظر از مفاهیمی که منحصر به بدن یا نفس هستند؛ در این زمینه به نظر میرسد که آنچه من در انتهای پاسخم به ششمین اعتراض نوشتم، مفید باشد،[۱۵] زیرا نمیتوانیم این مفاهیم بسیط را در جایی جز نفس خود جست‌وجو کنیم که بنابر ماهیتش همهی آنها را در خود دارد، گرچه همیشه آنها را از هم تفکیک نمیکند و یا آنها را بر اعیان مربوط به آن اطلاق نمیکند.

لذا بر این باورم که ما تاکنون توان نفس جهت اثرگذاری بر بدن را با توان اثرگذاری یک جسم بر جسمی دیگر خلط کردهایم و به دلیل عدم شناخت نفس، این دو مورد را نه بر نفس بلکه بر کیفیات گوناگون اجسام نظیر وزن، رنگ و غیره اطلاق کردهایم که بنا بر تصور ما اموری واقعی و دارای وجودی متمایز از اجسام هستند، نهایتاً ما آن‌ها را جواهر میپنداریم هرچند که آنها را کیفیات مینامیم. ما به منظور درک این کیفیات، برحسب اینکه آنچه بر آنها اطلاق میکردیم مادی یا غیرمادی بود، در مواردی مفاهیم ناظر بر شناخت نفس و در مواردی مفاهیم ناظر بر شناخت جسم را بهکار میبردیم؛ فیالمثل، این فرض که وزن کیفیتی واقعی است و ما از آن شناختی جز این نداریم که وزن دارای توان به حرکت درآوردن جسم دارای وزن به‌سوی مرکز زمین است، درک این نکته که چگونه وزن باعث تحریک یک جسم میشود و چگونه با آن ملحق شده است برای ما دشوار نیست؛ و ما به این نکته نمیاندیشیم که این اتفاق از طریق تماس واقعی یک سطح با سطحی دیگر رخ داده است، زیرا ما در تجربیات درونیمان به مفهومی خاص جهت درک این ارتباط رسیده‌ایم؛ من تصور میکنم که ما با اعمال این مفهوم در مورد وزن، آن را به طرز نامناسبی مورد استفاده قرار دادهایم. من امیدوارم که در کتاب فیزیک[۱۶] قادر به نشان دادن این نکته باشم که وزن از جسم مجزا نیست؛[۱۷] لیکن باور اکید دارم که این مفهوم جهت درک تحریک بدن بهوسیلۀ نفس در اختیار ما قرار گرفته است.

اگر من شرح خود را به درازا میکشاندم، نشان میداد که به قدر کفایت ذهن بیهمتای والاحضرت را نشناختهام و اگر این پاسخ را برای ایشان کاملاً رضایتبخش میپنداشتم، مرتکب گستاخی میشدم؛ لیکن تنها به این اکتفا میکنم که اگر قادر به گفتن یا نوشتن چیزی باشم که مورد قبول شما واقع شود، همواره به دست گرفتن قلم و رفتن به لاهه برای چنین هدفی را افتخاری بزرگ تلقی خواهم کرد و در دنیا هیچ کاری برایم ارجمندتر از این نیست که توانایی اطاعت از فرامین شما را داشته باشم. در پایان من نمیتوانم هیچ دلیلی برای رعایت سوگندنامۀ بقراط بیابم که شما در نامۀ خود به من سفارش کرده بودید، زیرا مضمون نامۀ شما شایان رؤیت و تحسین توسط همگان است. میتوانم بگویم که نامۀ شما بهقدری برایم ارزشمند است که در این زمینه رفتاری همچون افراد خسیس در برابر گنجینههایشان از خود بروز می‎‎دهم: آن‌ها هرچه ارزش بیشتری برای گنجینههایشان قائل شوند، بیشتر پنهانشان میدارند، با اکراه اجازۀ دیدنشان را به دیگران میدهند و عالیترین خشنودیشان رؤیت گنجینههایشان است؛ لذا طبیعی است که خود به تنهایی با رؤیت نامۀ شما شادکام شوم و بزرگترین جاهطلبی من این است که خدمتگزار مطیع و فروتن والاحضرت مادام باشم.

دکارت

الیزابت به دکارت (لاهه، ۱۰ ژوئن، ۱۶۴۳):

آقای دکارت

همچنان‌که انتظار میرفت شما با نمایش و تصحیح خطاهای استدلالم و نیز تسلی‌خاطربخشی در ارتباط با خطاهایم که باعث تقلیل محنت ناشی از وقوف به آنها است، حسن نیت خود را نشان دادید؛ لیکن تلاش شما برای تسلی ‌خاطر من از رهگذر ستایش ناروا، قضاوتتان را مخدوش میکند؛ این ستایش ناروا تنها زمانی لازم میبود که اگر شیوۀ تربیتم -در جایی که شیوهی متعارف مراودۀ مردم بیانگر ناتونی آنان از ستایش حقیقی است- مرا دچار این تردید نکرده بود که باور به خلاف گفتههای مردمان درست است و اگر کاستیهایم را چنان آشکار نمی‌ساخت که تشویش، زدودشان را به یگانه آرزویم تبدیل کند؛ این امر من را وادار میکند تا بدون شرمساری اقرار کنم که جمیع علل خطا را که شما در نامهتان تذکر دادهاید، در خود سراغ یافتهام و اینکه تا به حال نتوانستهام آن‌ها را کاملاً رفع کنم، زیرا تقید به نوع زندگیام فرصت کافی برای نیل به عادت تأمل بر وفق قواعد شما را از من دریغ کرده است.[۱۸]

باری مشغلههای خانوادگی که قابل اهمال نیست و گفت‌وگوها و تعهدات اجتماعی که گریزی از آن نیست، چنان رنج و ملالی متوجه ذهن نحیف من کرده است که نتیجتاً دیرزمانی است در امور دیگر بلااستفاده مانده است. امیدوارم این مشکلات برای بلاهت من در ناتوانی از درک تصور مدنظر شما از وزن که به‌ مدد آن باید نحوهی تحریک بدن بهوسیلۀ نفس (غیرممتد و غیرمادی) را تشخیص دهیم، عذر موجهی باشد؛ نیز برای ناتوانی من از فهم اینکه چرا قدرت کشاندن جسم به‌سوی مرکزی زمین، که شما پیش‌تر سهواً آن را همچون کیفیت بر جسم اطلاق کردهاید، باید فیالفور ما را متقاعد سازد که بدن میتواند توسط شیئی غیرمادی به حرکت درآید، به جای آنکه برهان مغایر با حقیقت که (شما در فیزیکتان وعده میدهد) باور ما به امتناع {تحریک بدن توسط نفس} را تصدیق کند، علی‌الخصوص از آنجایی که این ایده (که نمیتواند مدعی برخورداری از کمال و واقعیت ذهنی[۱۹] همانند کمال و واقعیت خداوند باشد) میتواند به دلیل غفلت از آنچه حقیقتاً اجسام را به‌سوی مرکز زمین به حرکت درمی‌آورد جعل شود و نیز از آنجاییکه هیچ علت مادیای بر حواس ظاهر نمیشود، لذا آدمی این قدرت را برعکس آن، یعنی علتی غیرمادی اطلاق میکند؛ اما من هرگز قادر به درک این شیء غیرمادی جز در مقام نفی ماده نشدهام که نمیتواند هیچ رابطۀ {علّیای} با آن داشته باشد.

 باید اقرار کنم که تلقی نفس بهمثابه امری مادی و ممتد برایم آسان‌تر است تا اینکه آن را در مقام امری غیرمادی واجد قابلیت تحریک بدن و تحرک بهواسطۀ آن بدانم، زیرا اگر تحریک بدن ناشی از صورتبخشی[۲۰] نفس است، لاجرم باید روحیاتی که علت حرکت بدن هستند عاقل و اندیشهورز باشند، قابلیتی که شما آن را با اشیای مادی سازگار نمی‌دانید. از سوی دیگر با وجود آنکه شما در تأملات مابعدالطبیعی[۲۱] خود به امکان تحرک نفس بهواسطۀ بدن اشاره میکنید، اما درک این نکته دشوار است نفس که بر وفق توصیف شما واجد قوه و عادت تعقل کامل است، میتواند همۀ این {تواناییها} را به دلیل برخی بخارات {بدن} از دست دهد؛ به علاوه درک این نکته نیز دشوار است، نفسی که میتواند در غیاب بدن به حیات خود ادامه دهد و هیچ وجه مشترکی با آن ندارد، اینچنین تابع بدن است.

و سرانجام، چون شما تعلیم من را متقبل شدهاید، من این تصورات {ناواضح و غیرمتقن} را همچون دوستان ناخواندهای تلقی میکنم، با اطمینان به اینکه شما ماهیت جوهر مادی و وضعیت افعال و انفعالاتش در بدن و هر چیز دیگری که مایل به تعلیم آن هستید را به‌تصریح برایم توضیح میدهید. نیز استدعا میکنم باورکنید که نمیتوانید این خیرخواهی را در حق هرکسی انجام دهید که خود را وظیفهشناس‌تر از من میپندارد.

دوست شفیق شما

الیزابت

دکارت به الیزابت (اگموند دو هوف، ۲۸ ژوئن، ۱۶۴۳):

مادام

من در برابر علاقۀ والاحضرت به طرح این سؤال از من -پس از تحمل شرح نامناسب من در نامۀ قبلی- و شکیبایی بزرگمنشانهشان برای شنیدن نظر من در مورد همان مسئله و نیز اعطای فرصت مجدد جهت ذکر نکاتی که در آن نامه از قلم انداخته بودم تعهدی بزرگ دارم. به گمان من مهمترین این نکات این است که پس از اشاره به تفکیک سه نوع مفهوم اولیه از یکدیگر و ضرورت شناخت آنها از طریق خاص خودشان نه از طریق مقایسۀ آنها با یکدیگر، یعنی همان مفاهیمی که ما از نفس، بدن و یگانگی نفس با بدن در اختیار داریم؛ باید تفاوت این سه نوع مفهوم با یکدیگر، تفاوت میان عملکردهای[۲۲] نفس که بهواسطۀ آن ما دارای این مفاهیم هستیم و نیز نحوۀ شناختمان نسبت به هریک از آنها را به‌تصریح توضیح دهم. همچنین پس از بیان چرایی انتفاع ما از مقایسه نفس و وزن، باید این نکته را روشن سازم که آدمی نباید جداییپذیری نفس از بدن را از یاد برد، هرچند که آدمی مایل است نفس را همچون امری مادی درک کند {تصوری} که تنها مناسب یگانگی نفس با بدن است؛ بدینسان تصور میکنم هرآنچه شما خواسته بودید را جامۀ عمل میپوشانم.

در آغاز به تفاوتی اساسی میان این سه نوع مفهوم اشاره میکنم: نفس فقط از طریق تعقل محض[۲۳] [l’entendement] درک میشود؛ بدن یعنی امتداد، اشکال و تحرکات نیز میتواند بهواسطۀ تعقل محض مورد شناخت قرار گیرد، اما بدن با مدد تخیل به تعقل محض بهتر شناخته میشود. سرانجام شناخت چیزهای مربوط به یگانگی نفس و بدن از طریق تعقل و حتی از طریق تعقل همراه با تخیل نامفهوم و مبهم است، اما آنها بهواسطۀ حواس به وضوح قابل شناخت هستند؛ در نتیجه، کسانی که هیچ‌گاه تفلسف نکردهاند و فقط از حواسشان بهره میگیرند کمترین تردیدی ندارند که نفس بدن را به حرکت درمیآورد و بدن نیز بر نفس تأثیر میگذارد؛ ولی آنها نفس و بدن را بهعنوان چیزی واحد ملاحظه میکنند، به تعبیری، آنها را یگانگیشان درک میکنند، زیرا درک یگانگی بین دو چیز به معنای درک آنها بهمثابه چیزی واحد است. اندیشههای مابعدالطبیعی که تعقل محض را به کار میگیرند در خدمت آشنایی با مفهوم نفس هستند؛ مطالعۀ ریاضیات (که جهت تفکر در باب اشکال و حرکات) اساساً تخیل را به کار میگیرد، ما را با مفهوم کاملاً متمایزی از بدن آشنا میسازد؛ سرانجام، با استفاده از صرف {جریان} زندگی و مکالمات متداول و اجتناب از تأمل و مطالعه در باب چیزهایی که تخیل را به کار میگیرند، میتوان نحوۀ درک یگانگی نفس و بدن را فراگرفت.

 تقریباً بیم آن دارم که والاحضرت تصور کند که به جدیت سخن نمیگویم، چنین کاری برخلاف احترام واجب من به ایشان خواهد بود که هرگز از ادای آن غفلت نمیکنم. میتوانم صادقانه از قاعدۀ اصلیای که در جریان مطالعاتم رعایت میکنم، بگویم؛ به باور من قاعدهای که در کسب معرفت ناچیز من بیشترین نقش را ایفا کرده این است: من هرگز روزانه بیش از چند ساعت را صرف اندیشههایی نمیکنم که تخیل را درگیر میکنند و سالانه تنها چند ساعت را صرف اندیشههای میکنم که صرفاً عقل را به خود مشغول میکنند و نهایتاً اینکه مابقی وقت خود را برای تمدد حواس و فراغت ذهن منظور میکنم. من همۀ مکالمات جدی و مسائل نیازمند عطف توجه را در زمرۀ فعالیتهای مربوط به تخیل قرار میدهم؛ همین قاعده است که من را برای خلوتگزینی به این کشور {هلند} کشانده است، زیرا حتی اگر در پرازدحامترین شهر دنیا {پاریس} هم میتوانستم همین ساعاتی را که اکنون صرف مطالعه میکنم در اختیار داشته باشم، لیکن نمیتوانستم از آن، این‌چنین مؤثر استفاده کنم، چراکه در آنجا پرداختن به گرفتاریهای گریزناپذیر زندگی، ذهنم را منحرف میکرد.

 با توجه با اینکه زندگی افراد واجد ذهن و تبار والا همواره توأم با گرفتاری و نگرانی است، من با ابراز تحسین نسبت به توانایی والاحضرت جهت عنایت به تأملاتی که لازمۀ فهم دقیق از تمایز نفس و بدن است، مرتکب جسارت تقریر این نکات میشوم. بر این باورم که این تأملات در مقایسه با اندیشههای کمتر لازم توجه، باعث شدهاند که ایشان مفهوم ما از یگانگی {نفس و بدن} را مبهم بیابد؛ به همین منوال به نظر نمیرسد که ذهن انسان هم‌زمان به درک متمایز نفس و بدن بهمثابه دو چیز و یگانگیشان توانا باشد، زیرا لازمۀ این کار درک آنها بهمثابه دو چیز و درعین‌حال بهمثابه یک چیز است که امری متناقض است (در این باره با فرض اینکه والاحضرت در ذهن خود هنوز دلایلی برای تمایز نفس و بدن دارا بودند و من مایل نبودم ایشان را به منظور تصور[۲۴] مفهوم یگانگی به حذف این دلایل از ذهن دعوت کنم که آدمی همواره آن را بدون تفلسف در خود تجربه میکند، چنان‌که آدمی میداند که یک شخص واحد توأمان دارای اندیشه و بدنی است که بنا به ماهیت، این اندیشه قادر به تحریک بدن است و به احساس آنچه که برای بدن رخ میدهد توانا است).

 در نامۀ قبلیام از تشبیه میان وزن و کیفیات دیگری استفاده کردم که عموماً آنها را در یگانگی با برخی اجسام تخیل میکنیم، کمااینکه اندیشه نیز با بدن خودمان یگانه میشود. من از بابت اتکای این تشبیهات به کیفیات غیرواقعی نگران نیستم، حتی اگر آنها را بدین نحو {همچون کیفیات واقعی} درک کنیم، زیرا معتقدم که والاحضرت پیش‌تر کاملاً متقاعد شدهاند که نفس جوهری متمایز از بدن است. اما چون والاحضرت تذکر دادهاند که برای ایشان اطلاق ماده و امتداد بر نفس از اطلاق قابلیت تحریک بدن بر نفس و تحرک آن بهواسطۀ بدن به نفس غیرمادی قابل درکتر است، استدعا میکنم که ایشان با فراغت خاطر، ماده و امتداد را بر نفس اطلاق کنند، چراکه با انجام این کار درک یگانگی آنان میسر می‌گردد. پس از درک درست نفس و تجربۀ آن در خود، والاحضرت به سهولت ملاحظه خواهند کرد که ماده اطلاق شده بر اندیشه توسط ایشان، خود اندیشه نیست و ماهیت امتداد این ماده با ماهیت امتداد اندیشه متفاوت است، از این لحاظ که ماده شاغل مکانی خاص و طارد جمیع اجسام ممتد دیگر از آن است، چیزی که در مورد اندیشه صادق نیست؛ بدین ترتیب، شناخت تمایز نفس و بدن علیرغم درک یگانگی آنها برای والاحضرت سهل‌الحصول خواهد شد.

سرانجام اگرچه به اعتقاد من ضروری است که آدمی یک بار برای همیشه در طول حیات خود به فهم درست اصول مابعدالطبیعه نایل آید، زیرا شناخت خدا و نفسمان بهواسطۀ این اصول میسر میشود، بااین‌حال، از نظر من مشغولیت مدام عقل با این اصول زیان‌بار خواهد بود، چراکه در چنین حالتی عقل نمیتواند به طور شایسته به فعالیتهای تخیل و حواس رسیدگی کند؛ بهترین کار این است که آدمی به ثبت و ضبط نتایج حاصله از چنین تأملی در ذاکره و نظام اعتقادیش رضایت دهد، آن‌گاه مابقی فرصت خود برای مطالعه را وقف اندیشههایی کند که در آن تعقل در جوار تخیل یا حواس عمل میکند.

سرسپردگی عمیقم به والاحضرت من را امیدوار میسازد که صراحتم ایشان را آزرده‌خاطر نخواهد کرد. سعی داشتم که گفتار طولانی‌تری را در پاسخ به مسائل دشوار مربوط به سؤال‌شان اینجا به حضور والاحضرت برسانم، اما اخیرا از گرفتاریای در اوترخت اطلاع یافتهام، قاضی اوترخت من را به منظور بررسی اتهاماتم علیه یکی از وزرایش احضار کرده است -ملالی نیست که این شخص {وئتیوس} با نفرت بر من افترا بسته و آنچه من در دفاعیۀ منصفانۀ خود در باب او نگاشته‌ام برای همه عیان است- ازاین‌رو، اکنون مجبورم بحثم را خاتمه دهم تا اینکه به محض رهایی از این فریب‌کاری مجالی {برای ادامۀ بحث} فراهم شود.[۲۵]

خدمتگزار شما

الیزابت به دکارت (لاهه، ۱ ژوئن، ۱۶۴۳):

آقای دکارت

من دریافتهام که علاقه‎‎ام به تعلیمات شما و آرزویم برای بهرهگیری از آن به اندازۀ ناسپاسی کسانی که خود را از این تعلیمات محروم کرده و مایلند بشریت را نیز از آن محروم کنند، موجبات آزردگی شما را فراهم نکرده است. قصد نداشتم تا زمان رهایی شما از چنگ طرز فکر این افراد، شاهد دیگری از جهالتم را برایتان ارسال کنم، اما سر وان برگن[۲۶] من را به عدول از این تصمیم ملزم ساخت؛ او در کمال لطف قبول کرد که تا زمان تحویل پاسخ نامۀ ۲۸ ژوئن شما در اینجا {لاهه} بماند؛ در آن نامه شما من را به فهم واضح سه نوع مفهومی که در اختیار داریم، اعیان خاصشان و نحوۀ کاربرد آنها توانا ساختید.

من {به مدد نامۀ شما} دریافتهام که حواس نشان‌دهندۀ تحریک بدن بهواسطۀ نفس است، اما حواس در مورد نحوۀ این تحریک بیشتر از تعقل و تخیل ما را راهنمایی نمیکند، به همین دلیل تصور میکنم که نفس دارای خواص مجهول دیگری نیز است که میتواند آنچه را که بهواسطۀ استدلال عالیتان در تأملات مابعدالطبیعی بدان متقاعد شده بودم، زیرورو سازد: امتدادناپذیری نفس. به نظر میرسد که این شک و تردید بر قاعدهای استوار باشد که شما در آنجا به هنگام سخن گفتن از حقیقت و خطا به دست میدهید، بر اساس این قاعده، جمیع خطاهای ما ناشی از حکم کردن دربارۀ چیزهایی است که با {وضوح و تمایز} کافی درک نمیکنیم.[۲۷] {اما از نظر من} با وجود آنکه امتداد از ضروریات نفس نیست اساساً با آن مغایرت ندارد و میتواند با فعالیتهای دیگر نفس سازگار باشد که به همان میزان برای آن اندازه ضرورت دارند. {تصور نفس ممتد} لااقل میتواند به دست کشیدن آدمی از تناقضی مدرسی منجر شود که بر اساس آن نفس هم بهمثابه کل در تمام بدن و هم بهمثابه کل در تمام اعضا و جوارح آن حضور دارد.[۲۸] من اذعان میکنم که به سیاق عوام‌الناس مفهوم نفس را با مفهوم بدن خلط کردهام، اما این {خلط مفاهیم} نمیتواند شک نخستین من را رفع کند و اگر شما که {تاکنون} یکتنه مانع گرویدن من به دامن شکاکیت شدهاید به آنچه از استدلال اولیۀ من منتج شده پاسخ ندهید، تیقن[۲۹] خود را نسبت به هر چیزی در جهان از دست میدهم.

بهرغم آنکه این اعتراف و درعین‌حال قدردانی را به شما مدیونم، لیکن تصور میکنم که اگر بر اساس تجربۀ خود و شهرت شما، پیشاپیش به این نکته واقف نبودم که رأفت و سخاوت شما با دیگر شایستگیهایتان برابری میکند، مرتکب گستاخی بزرگی می‌شدم. شما نمی‌توانستید این امر را جز با توضیحات و راهنمایی‌های منت‌آور خود که در حکم یکی از ارزشمندترین گنجینه‌هایی است که می‌توانم داشته باشم به طریقی دیگر اثبات کنید.

دوست شفیق و مطیع‌تان الیزابت[۳۰]

ارجاعات: 

[۱] - آلفونس پلوت (Alphonse Pollot)  یا پالوتی (۱۶۰۲-۱۶۶۸) که الیزابت تحت عنوان پالوتی (Palotti,) به او اشاره میکند، پیشکار شهریار اورانژ بود. دکارت در نامهای به تاریخ ۶ دسامبر ۱۶۴۲ خطاب به پالوتی خرسندی خود را از مطالعه و احیاناً تأیید تأملات توسط الیزابت ابراز میکند؛ در این نامه دکارت تمایل خود را برای سفر به لاهه جهت دیدار با وی آشکار میسازد. بنگرید به:

(Oeuvres de Descartes, ed. Charles Adam and Paul Tannery, ۱۱ vols. [Paris: Cerf, ۱۸۹۷–۱۹۱۳; new ed., Paris: Vrin, ۱۹۶۴–۷; reprint, Paris: Vrin, ۱۹۹۶; cited hereafter as AT] ۳:۵۷۷–۷۸)

به نظر میرسد که این نامه حاکی از تلاش دکارت برای دیدار با الیزابت باشد. رابطۀ دکارت و پالوتی در سال ۱۶۳۸ با مکاتبهای از طریق هندریوکوس رنری در مورد گفتار در روش آغاز شد. چنان‌که گذشت پالوتی در معرفی الیزابت و دکارت به یکدیگر مؤثر بوده است؛ به نظر میرسد که وی معلم سرخانۀ هندسۀ الیزابت و واسطۀ مکاتبات این دو بوده است. بنگرید به:

(Descartes to Elisabeth, No vem ber ۱۶۴۵) and often served as the courier of their correspondence (see Elisabeth’s letter of ۲۴ May ۱۶۴۵, below).

هندریوکوس رنری (۱۵۹۳-۱۶۳۹) فیلسوف فرانسوی و استاد فلسفه دانشگاه اوترخت بوده است.

[۲] - هنری لی روی (Henri le Roy) یا ریگوس (Regius) (۱۵۹۸-۱۶۷۹) طبیب هلندی که طب و فیزیولوژی دکارتی را برگرفت و از ابتدای سال ۱۶۳۸ در کسوت استاد طب دانشگاه اوترخت آنها را تعلیم میداد. اشاره الیزابت به ریگوس نشان میدهد که شاهزاده تحت تعلیم ریگوس بوده و یا حداقل اثر وی تحت عنوان فیزیولوژی یا دانش سلامت را مطالعه کرده است (Utrecht: Roman, ۱۶۴۱). ریگوس از ابتدای سال ۱۶۴۲ بهعنوان مروج فلسفۀ دکارتی مورد حملۀ ووشیوس استاد الهیات قرار گرفت، وی در این پیکار تا سال ۱۶۴۸ از حمایت دکارت برخوردار بود، در این هنگام انتشار رسالۀ مبانی طب ریگوس، به جدال وی با دکارت منجر شد. موضع دکارت در این جدال را میتوان در مقدمۀ اصول و یادداشتهایی بر رد یک طرح مشاهده کرد؛ میتوان در مکاتبات قدیمیتر سال ۱۴۶۱ زمینههای این مشاجره را مشاهده کرد. بنگرید به:

Descartes to Regius, May ۱۶۴۱ (AT ۳:۳۷۱–۷۲, The Philosophical Writings of Descartes, ed. John Cottingham, Robert Stoothoff, and Dugald Murdoch, and for vol. ۳, Anthony Kenny, ۳ vols. [Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۸۴ –۱۹۹۱, cited hereafter as CSM or CSMK, respectively] ۱۸۱–۸۲) , De cem

[۳] - soul

[۴] - thinking substance

[۵] - bodily spirits

[۶] - extension

[۷] - برای توضیح روشن این ادعا بنگرید به استدلال ششم تأملات در زمینۀ تمایز واقعی ذهن و بدن (AT ۷:۷۸, CSM ۲:۵۴).

[۸] - metaphysics

[۹] - در اینجا به نظر میرسد که الیزابت در حال اشاره به بحثی است که بعد از فقرۀ مشتمل بر استدلال تمایز واقعی آمده است (AT ۷:۷۸–۸۰, CSM ۲:۵۴–۵۵)  در اینجا دکارت قابلیتهای جواهر امتداد و فکر را به تفصیل تشریح میکند.

[۱۰] - درحالیکه فوش دی کاری، به تبعیت از ترجمۀ کلزیریر از پاسخ دکارت، عبارت «سوگندنامۀ هاپوکراتس» را به کار برده است، آدام و تانری آن را به سوگندنامۀ بقراط تغییر دادهاند. استدلال آدام و تانری درست به نظر میرسد، زیرا نه تنها آنها به دستنوشتههای دکارت وفادار بودهاند بلکه دکارت و الیزابت نیز به‌خوبی با عبارت «سوگندنامۀ بقراط» آشنا بودهاند؛ فابریسیوس به این نکته اشاره کرده است، اثر وی از سال ۱۶۴۳ تاکنون شاهد بیش از سی ویرایش بوده است، این اثر در سال ۱۶۴۳ همراه با حاشیههایی از سوی میبومیوس منتشر شد. نامههای بعدی الیزابت نشان میدهد که وی با مؤسسات پزشکی آشنایی داشته است و دکارت نیز به پزشکی علاقهمند بوده است. به علاوه، درحالیکه هارپوکراتس یا هوروس، کودک شاخ‌دار، رب‌النوع سکوت مصریان بود و بهعنوان رب‌النوع رازوری توسط یونانیها و رومیها برگرفته شد، هیچ سوگندنامهای در ارتباط با او وجود ندارد. درحالیکه هاپوکراتس با حرفۀ پزشکی نهانی در یادمانهای مشخص مرتبط بود، سوگند بقراطی متضمن نوعی رازداری مشابه است: «آنچه در حین انجام دادن حرفۀ خود و حتی خارج از آن دربارۀ زندگی مردم خواهم دید یا خواهم شنید که نباید فاش شود به هیچ‌کس نخواهم گفت، زیرا این قبیل مطالب را باید به گنجینۀ اسرار سپرد.» [مقدس و افشاناپذیر] ترجمۀ:

Heinrich Von Staden, “In a Pure and Holy Way: Personal and Professional Conduct in the Hippocratic Oath, ” Journal of the History of Medicine and Allied Sciences ۵۱ (۱۹۹۶) : ۴۰۶–۸.

[۱۱] - دکارت در این مقطع گفتار در روش و مقالات همراه با آن (۱۶۳۷)، تأملات و نیز اعتراضات و پاسخها را منتشر کرده بود (۱۶۴۱،۱۶۴۲) وی در این آثار مطالب اندکی در مورد مبانی فلسفی تعامل ذهن و بدن میگوید. گاسندی در پنجمین اعتراض سؤال مشابهی مطرح میکند، اما با پاسخ چندان گشادهرویانهای مواجه نمیشود. بنگرید به:

AT ۷:۳۴۳– ۴۴, ۷:۳۸۹–۹۰, ۹:۲۱۳, CSM ۲:۲۳۸–۳۹, ۲۶۶, ۲۷۵–۷۶.

[۱۲] - Agir et patir avec lui:

در زبان انگلیسی توضیح تناظر میان ساختار فعال (active) و منفعل (passive) دشوار است که ارتباط با انفعالات و عواطف نفس را حفظ میکند، این تناظر در مکاتبۀ بعدی به نحو بارزی مطرح میشود.

[۱۳] - duration

[۱۴] - imagination

[۱۵] - AT ۷:۴۴۴– ۴۵, CSM ۲:۲۹۹–۳۰۰.

[۱۶] - Physics

[۱۷] - Principles ۴.۲۰–۲۷ (AT ۷A:۲۱۲–۱۶, CSM ۱:۲۶۸–۷۰).

[۱۸] - به نظر میرسد که در اینجا الیزابت به مقدمۀ تأملات برای خوانندگان و نیز اصول‌موضوعۀ توضیح هندسی فلسفه در پاسخ دوم اعتراضات اشاره میکند که در آن دکارت ضروری میداند که خوانندگانش «به طور جدی همراه با من به تأمل بپردازند و ذهن خود را از حواس و پیش‌داوری رها کنند.»:

(AT ۷:۹, CSM ۲:۸; see also AT ۷:۱۶۲ff., CSM ۲:۱۱۴ff.).

لیکن برای این مهم، آدمی لازم است که به شخص متأمل در تأمل اول «خاطر خود را از هر دغدغهای آسوده ساخته و آرامشی مطمئن برای خود پدید آورد» (AT ۷:۱۸, CSM ۲:۱۷). فراغتی که الیزابت از عهدۀ آن برنمیآید.

[۱۹] - objective reality

[۲۰] - information

در اینجا اصطلاح فرانسوی انفورماسیون را حفظ کردم. تشخیص الگوی نظری مورد توجه الیزابت دشوار است، از یک سو تصور اینکه وی به آموزههای ارسطویان در باب نفس استناد میکند امری وسوسه‌برانگیز است -نزد ارسطوییان نفس صورت بدن است و به آن صورت میبخشد- از سوی دیگر دل‌بستگی وی به عقل و درک روحیات مادی بیانگر ارجاع وی به شرح رواقیون از قوای شناختی و افعال عمدی است. رواقیون پیوستگی بدن و حرکاتش را با توجه به برخی غایات و نیز قوای عقلیای توضیح میدادند که از نظر دکارت با نفس سازگار بود (به تعبیری صورت‌بخشی جوهر)؛ رواقیون این پیوستگی را با توسل به بخشی از ماده انجام می‌دادند که نفس گرم(pneuma)  خوانده میشود.

[۲۱] - Metaphysical Meditations

[۲۲] - operation

[۲۳] - pure understanding

[۲۴] -represent

[۲۵] - بنگرید به نامۀ دکارت به وئتیوس (AT ۸B:۳–۱۹۴)؛ فقراتی از این نامه بسیار مفصل در (CSMK) ترجمه شده است. اصل این نامه که به زبان لاتین انتشار یافت و هم‌زمان در مه ۱۶۴۳ به زبان فلاندری ترجمه شد، پاسخی بود به حملۀ شدیدالحن وئتیوس به دکارتیها. پیش‌تر وئتیوس در هیئت رئیس دانشگاه اوترخت مقدمات صدور ردیهای رسمی علیه فلسفۀ دکارتی را در دانشگاه اوترخت فراهم کرده بود. برای مطالعهی بیشتر در مورد این مشاجره بنگرید به:

Verbeek and Marion, La querelle d’Utrecht; and Verbeek, Descartes and the Dutch. See also Descartes to Father Dinet, esp. AT ۷:۵۸۲ff., CSM ۲:۳۹۳ff., and the postscript of Elisabeth’s letter of ۲۲ June ۱۶۴۵ below

[۲۶] - آنتونیو ستدلر فن سورک یا سر دی برگن، بانکدار دکارت در هلند بود، وی گهگاهی بهعنوان واسطۀ نامههای وی عمل میکرد، بهویژه واسطۀ مکاتبات دکارت با هویگنس بود؛ الیزابت ممکن است وی را از طریق ارتباطش با هویگنس بهخوبی شناخته باشد، زیرا وی با کنستانتین هویگنس (۱۵۹۶-۱۶۸۷) عالم سکولار و پدر کریستین هویگنس (۱۶۲۹-۱۶۹۵)، ریاضیدان و فیزیک‌دان نیز مکاتباتی داشته است. به علاوه، سر دی برگن متهم به توزیع اصول در خاک هلند شد، درحالیکه دکارت خود در آن هنگام (۱۶۴۴) در فرانسه اقامت داشت.

[۲۷] - بنگرید به قاعدهای که در تأمل چهارم صورتبندی شده است: «اما اگر من به سادگی از حکم کردن در مواردی که قادر به درک حقیقت با وضوح و تمایز کافی نیستم، خودداری کنم، بدیهی است که درست عمل کرده و دچار خطا نمیشوم» (AT ۷:۵۹, CSM ۲:۴۱) .

[۲۸] - برای نمونه بنگرید به:

Aquinas, Summa Theologica, I, q.۷۶ a.۸.

[۲۹] - certitude

[۳۰] - هیچ پاسخی از دکارت برای این نامه در دسترس نیست. م. ف