شناسهٔ خبر: 55694 - سرویس دیگر رسانه ها

دموکراسی بهشت نیست/گفت‌وگو با خاویر سرکاس، رمان‌نویس اسپانیایی

خاویر سرکاس نامش را با پنجمین رمانش «سربازان سالامیس» (٢٠٠١) سر زبان‌ها انداخت. نویسنده‌ بنیانگذار حزب فاشیست اسپانیا، یا «فالانژ» است که از جوخه آتش کاتالونیا فرار می‌کند او با نظامی جمهوریخواهی که درصدد دستگیری اوست روبه‌رو می‌شود اما نظامی در چشمان مرد فراری نگاه می‌کند اما رهایش می‌کند.

فرهنگ امروز/ ترجمه: بهار سرلک: «گذشته هرگز نمی‌میرد. حتی نمی‌گذرد. » از نظر ویلیام فاکنر، گوینده این جملات، زمان حالی وجود ندارد، ما همیشه در گذشته‌مان زندگی می‌کنیم. اما زمان حال می‌گذرد و تنها خاطره‌ای از آن باقی می‌ماند. نویسنده‌ها و مولفان متعدد این گذشته را که خاطرات و اعمال ما را شکل می‌دهند، دستمایه خلق آثارشان کرده‌اند تا روایت‌های گریزناپذیر تاریخی را در قالب داستان بازگو کنند. خاویر سرکاس، نویسنده اسپانیایی هم به نوبه خود تاریخ را با قصه‌پردازی‌هایش ادغام کرده است. او می‌گوید: «ما از گذشته ساخته شده‌ایم. وقتی از گذشته جمعی صحبت می‌کنیم در واقع از گذشته‌ای فردی می‌گوییم.» او با بهره‌گیری از روایتی تاریخی، رمان «سربازان سالامیس» را حول محور شخصیتی واقعی به نام رافائل سانچس ماساس، نویسنده اسپانیایی ملی‌گرا و رهبر حزب فالانژ می‌گرداند. سرگذشت رهبر فالانژ در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. در آخرین روزهای پایان جنگ داخلی، نیروهای فرانکو او را دستگیر می‌کنند و جوخه آتشی راه می‌اندازند. او با زیرکی از این مهلکه فرار می‌کند و دست آخر در جنگلی پنهان می‌شود... سرکاس با زبردستی تمام این روایت تاریخی را با خیال درهم آمیخته است. عنوان داستان نیز تلمیحی از نبرد مشهور «سالامیس» است که در آن آتنی‌ها پیروز شدند. خاویر سرکاس کار خود را در سال ١٩٨٧ و با مجموعه داستان کوتاه «انگیزه» آغاز کرد و نخستین رمانش را در سال ١٩٨٩ با نام «مستاجر» روانه کتابفروشی‌ها کرد. رمان‌های «سربازان سالامیس» و «سرعت نور» را در سال‌های بعد منتشر کرد که با استقبال منتقدان روبه‌رو شدند به تازگی محمد جوادی با ترجمه رمان «سربازان سالامیس» این نویسنده اسپانیایی را در ایران معرفی کرده است. متن پیش‌رو بریده‌ای از گفت‌وگوی مایا جگی، خبرنگار روزنامه گاردین با این نویسنده است.

وقتی به دیدن خاویر سرکاس، نویسنده اسپانیایی که خانه‌اش در بخش گارسیای بارسلونا است، می‌رفتم، پوستری رازآمیز توجهم را جلب کرد: نیمرخ مردی سیبیل‌دار با لباس شبه‌نظامیان که هفت‌تیری را نشانه رفته بود. اسپانیایی‌ها با این تصویر آشنا هستند حتی اگر نام مشهور «٢٣-ف» (کودتای ناموفق ١٩٨١ اسپانیا) پای آن نوشته نشده باشد. این تصویر از فیلم‌های این واقعه درون پارلمان اسپانیا، یا «کرتس خنرالس»، در ٢٣ فوریه ١٩٨١ گرفته شده است؛ لحظه‌ای از ٣٠ سال پیش را نشان می‌داد که سرهنگ دوم تخرو با گروهی از نظامیان وارد پارلمان شد و به سقف شلیک کرد و ٣٥٠ تن از نمایندگان را در این کودتای ناموفق به گروگان گرفت.

توطئه محرمانه برای برانداختن رژیم فرانکو، که پنج سال پس از درگذشت فرانسیسکو فرانکو روی داد، شکستی مفتضحانه بود. روز بعد از این کودتا، گروگان‌ها آزاد شدند و خوآن کارلوس اول منصب متعهدان نظامی را مشخص کرد. هر ساله در سالروز این کودتا، حمله به دموکراسی تکامل‌یافته اسپانیا طی دوره بحث‌برانگیز و تلخ‌ پسا فرانکو که با عنوان انتقال حکومت شناخته می‌شود، مورد واکاوی قرار می‌گیرد. از نظر سرکاس، اپرای کمدی کودتای «٢٣- ف» «یک نوع روان‌نژندی ملی است. خیال می‌کردیم کشور اروپایی دموکراتی هستیم اما ناگهان همه اهریمن‌های‌مان به ما بازگشتند؛ یعنی آن تاریخ ٢٠٠ ساله وحشتناک.» بسیاری دوست دارند آن زمان را با خیابان ریختن مردم برای حمایت از آزادی اسپانیا به خاطر بیاورند اما سرکاس ادعا می‌کند اغلب مردم سر جای‌شان میخکوب شده بودند و از تکرار جنگ داخلی‌ای که کودتای فرانکو در برابر جمهوری اسپانیا در سال ١٩٣٦ آغازش را رقم زد، می‌ترسیدند. در دوران «افسردگی جمعی»، همراه با «بحران اقتصادی»، کشور در حال تجزیه بود و «جدایی‌طلبان باسک» که با عنوان «اتا» شناخته می‌شوند، مردم را دیوانه‌وار می‌کشتند. سرکاس می‌گوید: «عمیقا دموکراسی را باور نداشتیم. در کشورهای عرب‌زبان مردم برای آزادی‌شان می‌جنگند. ما این‌طوری نبودیم. گفتنش سخت است اما حقیقت همین است.» اما با این حال این لحظه آخرین فصل جنگ داخلی و «پایان انتقال حکومت و پایان اسپانیای قدیمی» را برای او رقم زد. «آناتومی یک لحظه» (٢٠٠٩)، کتابی است که جایزه «داستان روایی ملی اسپانیا» را برای سرکاس به ارمغان آورده است و با فروش ٢٥٠ هزار نسخه، پرخواننده‌ترین کتاب درباره کودتای ناموفق تخرو است. روز کودتا، خاویر سرکاس دانشجویی ١٨ ساله در بارسلونا بود که مادرش صدای شلیک گلوله‌ها را در رادیو شنید. خاویر بی‌اعتنا به خواهش‌های مادرش، به محوطه دانشگاه رفت تا پشت سنگر بایستد- سنگری که ساختش محقق نشد- و دختری را که دلباخته‌اش بود تحت تاثیر قرار بدهد. سال‌ها بعد وقتی پشت میزش نشست تا داستان این واقعه را بنویسد، قصه‌پردازی را کنار گذاشت و قلمش را با انگیزه تحلیل‌ واقعیت به کار گرفت. چگونه تحسین‌شده‌ترین رمان‌نویس اسپانیا در مسند مورخ نشست؟ خودش می‌گوید: «هر آنچه در تلویزیون نمایش داده می‌شود آلوده قصه‌پردازی است.» فقدان مستندات تاریخی راه را برای نظریه‌های توطئه که او برای‌شان ارزشی قائل نیست، هموار می‌کرد. می‌گوید: «روزنامه‌ها را با این آشغال‌ها پر می‌کنند.» سرکاس نامش را با پنجمین رمانش «سربازان سالامیس» (٢٠٠١) سر زبان‌ها انداخت. نویسنده‌ بنیانگذار حزب فاشیست اسپانیا، یا «فالانژ» است که از جوخه آتش کاتالونیا فرار می‌کند او با نظامی جمهوریخواهی که درصدد دستگیری اوست روبه‌رو می‌شود اما نظامی در چشمان مرد فراری نگاه می‌کند اما رهایش می‌کند. بیش از یک میلیون نسخه از این کتاب در سراسر جهان به فروش رسیده و در سال ٢٠٠٤ جایزه «ادبیات داستانی خارجی مستقل» را از آن خود کرد. داستان «سربازان سالامیس» دستمایه‌ای برای ساخت فیلمی با همین عنوان به کارگردانی دیوید تروئبا شد که در بخش نوعی نگاه جشنواره کن ٢٠٠٣ نمایش داده شد. ماریو بارگاس یوسا، نویسنده پرویی برنده جایزه نوبل این کتاب را «اثری والا» خوانده که گواهی بر حیات ادبیات است. از نظر منتقدی دیگر وقتی سربازان سرکاس از به قتل رساندن مردم امتناع می‌ورزند، مصالحه اسپانیایی‌ها آغاز می‌شود. به عقیده آنتونی بیوور، مورخ انگلیسی، «سرکاس هوشی هیجانی را به کار می‌گیرد که تقریبا اغلب مورخانی که به مستندات وابسته هستند، درکی از این هوش ندارند. سرکاس هرگز تاریخ را تباه نمی‌کند. او کلمات را در دهان شخصیت‌های تاریخی نمی‌گذارد. » موفقیت غیرمنتظره «سربازان سالامیس» سرکاس را مصمم به ترک تدریس ادبیات در دانشگاه خرونای کاتالونیا کرد. از سال ١٩٩٧ او ستون‌نویس روزنامه اسپانیایی «ال پایس» است. او با همسرش مارسه ماس و پسر ٢١ ساله‌اش، رائول، در بارسلونا زندگی می‌کند. نزدیک به سی‌امین سالگرد کودتای سال ١٩٨١، روزنامه «ال موندو» ادعا کرده بود پلیس بارسلونا او را در فاحشه‌خانه‌ای دستگیر کرده است. سرکاس از این گزارش جعلی آزرده شده بود. چند روز بعد این روزنامه برای انتشار این گزارش دروغین عذرخواهی کرد. او می‌گوید «شما انگلیسی‌ها ید طولایی در اظهار نفاق دارید اما ما نمی‌دانیم چطور بدون ناسزا گفتن با یکدیگر مخالفت کنیم. پافشاری و تعصب به یک عقیده گناه ملی ما است چون ما در دیکتاتوری و تفتیش‌عقاید، پیشینه داریم. ما انسان‌ها را برای داشتن تفکری متفاوت می‌کشیم. ورزش ملی ما فوتبال نیست بلکه جنگ داخلی است.» داستان «آناتومی یک لحظه» از تصویری مبهم نشات می‌گیرد: چرا وقتی همه زیر میز پنهان شده‌اند و از ترس اسلحه‌ کودتاچیان روی زمین چندک زده‌اند، سه مرد بی‌اعتنا به آنها ایستاده‌اند؟ این سه مرد آدولفو سوارس نخست وزیر، قائم مقام او ژنرال گوتیرز ملادو و رییس حزب تازه‌تاییس و قانونی کمونیست سانتیاگو کاریلو بودند. سرکاس می‌گوید: «دموکراسی واقعی اسپانیا از همین لحظه شروع شد، وقتی یک فالانژیست، ژنرالِ حکومت فرانکو و رهبر کمونیست‌ها تصمیم می‌گیرند آنجا بمانند و جان‌شان را به خطر بیندازند.» در کتاب «در باب اخلاقیات پیمان‌شکنی» این سه مرد «قهرمانان مدرن عقب‌نشینی» هستند که به هم‌پیمانان‌شان خیانت می‌کنند. وقتی سرکاس به پایان کتاب نزدیک می‌شود تازه متوجه می‌شود که کتاب درباره سوارس نبوده بلکه داستانی درباره پدرش بوده است. سرکاس که نوجوانی چپ‌گرا بود، نخست‌وزیر را، «پیروی گستاخ حکومت فرانکو»، با پدرش خوزه، جراح دامپزشکی که در خانواده‌ای متمول به دنیا آمده بود، همانند می‌دانست. اگرچه خوزه علاقه چندانی به سیاست نداشت اما پیرو حزب فالانژ بود که پس از مرگ فرانکو به حمایت از سوارس برخاست. خوزه سال ٢٠٠٨ در ٧٩ سالگی، در روزهایی که سرکاس مشغول نوشتن این کتاب بود، از دنیا رفت. «وقتی پدرم مرد، سعی کردم او را از موضعش نسبت به سوارس درک کنم.» خوزه که دوران کودکی‌اش که با جنگ داخلی همراه شده بود، در زمان کودتا «از نظر سیاسی در اشتباه بود اما از نظر اخلاقی نه. این نوع افراد کاتولیک‌هایی بودند که نگران خانواده و مشاغل‌شان بودند. آیا آنها برای این کار گناهکار بودند؟ نامیدن آنها با عنوان «حرامزاده‌های لعنتی و فاشیست» آسان است. اما آنها شخصیتی سیاسی نداشتند. فرانکوییسم مثل کوهستانی بود که تمام زندگی آنها روی آن بنا شده بود.» سرکاس می‌گوید: «وقتی ١٦ ساله بودم و به شورش‌های خیابانی می‌رفتم به پدرم گفتم: در اسپانیای دهه ١٩٦٠ همه آدم‌های نجیب در زندان به سر می‌بردند.» سرکاس حالا چهره‌ای مضطرب دارد. «می‌خواستم بگویم او نجیب نیست. شاید این کتاب را نوشتم تا به او بگویم متاسفم، چون اینطور نیست...» جمله‌اش را قطع کرد تا در اتاق قدم بزند. روی سینه‌اش دست می‌کشید تا آرام شود. «حرف زدن درباره پدرم سخت است. او انسان متواضعی بود، کاتولیک بود و خودش را وقف خانواده‌اش می‌کرد. به اندازه من جاه‌طلب نبود. پنج فرزند داشت و می‌خواست آنها را بزرگ کند. می‌دانم از او بهتر نیستم. خیال می‌کردم هستم اما حالا این طور فکر نمی‌کنم.» خاویر سرکاس سال ١٩٦٢ در ایباهرناندو، به دنیا آمد. والدین او هر دو فرانکوییسم بودند. بعدها سرکاس با گوش دادن به برنامه‌ای رادیویی که از «سربازان سالامیس» الهام گرفته بود و درباره کسانی بود که یاری‌گر جبهه دشمن می‌شوند، متوجه شد پدربزرگش زندگی یک جمهوریخواه را نجات داده است و مانع دیگران از انداختن این فرد به پایین پل شده است. سرکاس ١٣ ساله بود که فرانکو از دنیا رفت. حالا سرکاس می‌گوید به دموکراسی معتقد است: «چون بوی دیکتاتوری را به خاطر می‌آورم. بوی گند می‌دهد؛ فساد اخلاقی و رفتار مردم را با خودم به خاطر می‌آورم. دموکراسی بهشت نیست اما بهترین ابزار سیاسی‌ای است که در اختیار داریم. » سرکاس در دانشگاه خودگردان بارسلونا ادبیات کلاسیک اسپانیایی خوانده است اما امریکایی‌های پست‌مدرنیستی مثل رابرت کوور را ترجیح می‌دهد. اواخر دهه ١٩٨٠ دو سالی را به استادیاری در دانشگاه ایلینوی امریکا مشغول شد. «می‌خواستم نویسنده‌ای امریکایی باشم اما در آنجا فهمیدم من نویسنده‌ای اسپانیایی هستم و از آن زمان به بعد سر کلاس‌ها چرتم می‌گرفت. وقتی در خانه‌ نیستی می‌فهمی چه کسی هستی.» او نوول‌های تاریک و ناامیدکننده‌ »انگیزه» (١٩٨٧) و «مستاجر» (١٩٨٩) را نوشته و بعدها راویان غیرقابل اعتمادی را برای روایت «داستان‌های حقیقی» (٢٠٠٠) انتخاب کرد. سرکاس به «مرز میان اخلاقیات و سیاست» علاقه‌مند است. در حالی که آدم‌های نجیب نیز می‌توانند طرفدار سیاستی اشتباه باشند اما سرکاس مطمئن است «تمامی تهضت‌های خوب و بهترین‌شان، حرامزاده‌های خودشان را دارند... ما ایده خامی در مورد جنگ داخلی داریم. جنگ جمهوریخواهان، فقط یک جنگ بود اما آنها کشتار جمعی راه انداختند؛ کشیش‌ها و راهبه‌ها را کشتند.» قتل‌های فرانکوییست‌ها «مهندسی‌شده بود. فرانکو می‌خواست جنگ ادامه داشته باشد.» «سربازان سالامیس» همین گذشته را پیش می‌کشد. سرکاس می‌گوید: «نسل من تارانتینو و آلمادوار را دوست داشت اما به جنگ داخلی علاقه‌ای نداشتند.» با این وجود احیای این گذشته منطقی است: «نسل نوادگان ما مثل فاکنر می‌گویند گذشته هرگز نمی‌گذرد.» این رمان براساس داستان حقیقی رافائل سانچس ماساس، یکی از پایه‌گذاران فالانژ است که وقتی جمهوریخواهان عقب‌نشینی کرده و مشغول اعدام زندانیان هستند، او می‌گریزد. ٦٠ سال بعد راوی آن نویسنده‌ای به نام خاویر سرکاس می‌شود که دوستش روبرتو بولانیو، نویسنده‌ «ژولیده شیلیایی» است و اسپانیا تبعیدگاهش شده است. اما همین طور که راوی ردپای مرد نظامی ضدفاشیست را- کسی که ممکن است مبلغ فالانژ باشد- دنبال می‌کند، خط داستان عوض می‌شود و داستان از مردم فرانسه که قهرمانی مورد اغفال واقع شده‌ای را پیدا کرده‌اند، می‌گوید. «فکر می‌کردم گفتمان فاشیست، از شهامت به سود خود بهره برده است. اما استفاده مفتضحانه از شهامت، یک فضیلت است، مثل وقتی که باهوش هستی و از این فضیلت استفاده می‌کنی.» رمان بعدی او «سرعت نور» (٢٠٠٥)، دوره‌ای را روایت می‌کند که سرکاس دفتر کارش در ایلینوی را با کهنه سرباز جنگ ویتنام شریک شده بود. داستان رابطه دوستانه میان نویسنده‌ای در بارسلونا را که با شهرتش گلاویز شده با کهنه‌سرباز جنگ ویتنام که قتل عام مردم او را تسخیر کرده، نقل می‌کند. راوی سرکوب‌شده اما آگاه از تقصیراتی که در زندگی‌اش داشته، می‌فهمد «خشونتی که در جنگ نهفته است از مدت‌ها پیش در بطن انسان پنهان بوده است.» سرکاس این داستان را طی جنگ امریکا با عراق نوشت؛ جنگی که طبق گفته‌های شخصیتی در این رمان «اساسی دروغین داشت» مثل جنگ ویتنام. سرکاس می‌گوید: «در اسپانیا همه مخالف این جنگ بودند.» از طرفی «سرعت نور» تاثیرات تباه‌کننده شهرت را ترسیم می‌کند. نویسنده عیاش خود را مسوول تصادفی می‌داند که در آن همسر و فرزندش کشته شده‌اند. سرکاس می‌گوید: «رمان‌های من از «چه می‌شد اگرها» می‌گوید. با شهرت یک ویژگی تنزل‌یافته و احمقانه داری. فکر می‌کنی ساختگی هستی یا کم‌کم گمان می‌کنی سروانتس شده‌ای. من ترسیده بودم چون نویسنده‌هایی را می‌شناسیم که شهرت، تباه‌شان کرده است. این رمان به نوعی خروج از این تباهی است.» شوخ‌طبعی این تباهی را به گونه‌ای جبران می‌کند: «درست مانند کاری که بردباری، نسبی‌گرایی و تمدن می‌کنند. دون کیشوت آدمی مضحک و همزمان قهرمان است؛ این ویژگی‌ها کنایه‌آمیز هستند. افرادی که از شوخ‌طبعی سر درنمی‌آورند، کسانی که فکر می‌کنند واقعیت یک رو دارد، دچار کوته‌فکری هستند.»

روزنامه اعتماد