شناسهٔ خبر: 55695 - سرویس دیگر رسانه ها

علیرضا سپاهی لایین: ادبیات از گره‌خوردن با سیاست ضرر کرده است

این وضعیت -به‌زعم ما ناهنجار- جدید، رهاورد عدم استانداردسازی فرهنگی و عدم بلوغ و تفاهم جمعی و فردی ما در بسیاری عرصه‌هاست. در خصوص تغییرشکل فضای ادبی، چند نکته را باید در نظر داشت؛ سیستم سنتی استاد و شاگردی و احترام کوچک‌تر به بزرگ‌تر، کمرنگ یا تقریبا ساقط شده است. شفافیت و معیارمندی نقد و بررسی ادبی، با ظهور نحله‌های ادبی روزافزون و طغیان ذوقی نسل‌های جدید، ازمیان رخت بربسته و هرکس خودش را معیار و مبنا می‌داند. گسترش سیستم‌های ارتباطی جدید و تعاملات فضای مجازی هم عطش انتشار مکتوب (کاغذی) را فروکاسته و هم نیاز به مراجعات حضوری و بررسی‌های چهره‌به چهره را منتفی کرده است. در کنار اینها، عوامل دیگری هم دخیل است که شاید اینجا مجال طرحش نباشد.

فرهنگ امروز/ سلمان نظافت یزدی: حالا دیگر کمتر کسی است که در حوزه شعر و ادبیات کشور فعالیت داشته باشد و علیرضا سپاهی لایین را نشناسد. سپاهی لایین بیش از ٣ دهه از حضورش در شعر و ادبیات خراسان و کشور می‌گذرد. او به واسطه شعرهای ماندگاری درمجموعه« فواره‌ها»، اتفاقاتی که خارج از حیطه ادبیات برایش رخ داده و برگزیده شدن در یازدهمین دوره جشنواره شعر فجر، شناخته شده است. به سراغ علیرضا سپاهی لایین که چندی پیش برای یک یادداشت انتقادی درباره لایین، دوباره دچار دردسر شده بود و شاعران زیادی به این اتفاق در فضای مجازی واکنش نشان داده بودند، رفتیم و با او در حال و هوای لایین، شعر، جشنواره فجر، فضای مجازی و... گپ زدیم.

شما روی ذکر لایین تاکید بسیاری دارید، ابتدا درباره این جغرافیا توضیح مختصری بفرمایید.

شاید بد نباشد توضیح بدهم که؛ لایین نام عمومی یک منطقه و نام روستای مرکزی دهستان هزارمسجد است و براین اساس اغلب مردم این دهستان لایینی محسوب می‌شوند اما مرزی‌ترین روستای دهستان (درست روی نقطه صفر مرزی با ترکمنستان) نامش سنگ‌دیوار (با تلفظ محلی سندیفال) است که من آنجا متولد شده‌ام.

من از سال ١٣٦٥ به تدریج شروع به سرودن و نوشتن کرده‌بودم اما اواخر سال ٦٨ که در جست‌وجوی کار راهی مشهد و سپس وارد روزنامه «قدس» شدم، سرآغاز ارتباط گسترده و عملی من با رسانه و قلم و ادبیات و روزنامه‌نگاری بود و در واقع شعر هم از همین تاریخ بطوری جدی مساله و دغدغه من شد.

و بعدش هم جلسات شعر که آن سال‌ها خیلی جدی برگزار می‌شد.

اولین و مهم‌ترین جلسه البته، جلسه شعر حوزه هنری بود که در آن‌سال‌ها (اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد) بسیار با برنامه و پرهیجان و تاثیرگذار بود. در کنار این، نشست‌های دوره‌ای خانگی، جلسه دانشکده ادبیات (که من هم دانشجویش بودم)، روزنامه قدس، خاوران، اداره ارشاد و... و البته انجمن فرخ هم بود که به فراخور فرصت در آنها شرکت می‌کردیم. در حوزه هنری اثرگذارترین شخصیت آن سال‌ها زنده‌یاد «احمدزارعی» بود که منش و دانشش به بسیاری از ما سرمشق می‌داد. بزرگ‌ترهای فامیل ادب هم امثال استادان ما مصطفی محدثی خراسانی، غلامعباس ساعی، محمدکاظم کاظمی، مجیدنظافت و... بودند که حواس‌شان به ما بود و با تشویق و راهنمایی‌های‌شان، جمع مشتاق جوان‌ترها جان می‌گرفتند و پیش می‌رفتند.

درباره نقش مرحوم زارعی، بیشتر برای‌مان توضیح می‌دهید؟

زنده‌یاد زارعی از آن دست آدم‌هایی بود که در زمان خودش غریب افتاده بود. در واقع این اصطلاح «اصولگرای اصلاح‌طلب» که تازگی‌ها مُد شده است، احمد، مصداق دقیق و جامع و اصولی‌اش بود. مردی بود که اگرچه ظاهرا تعلق به دسته و رسته کار نظامی داشت اما دل و دستش بیشتر درکار ادب و ادبیات بود؛ شاعری ادیب، با ظاهری درشت و دلی نازک و نگاهی زلال و روی گشاده و نفسی گرم و... از جمله آدم‌هایی که می‌شود گفت شخصیت کاریزماتیک داشت. از آنها که در کنار ابهت فیزیکی، جاذبه ذاتی و جبلی و معنوی هم دارند و درمجموع، در فرهنگ رفتارشان، چیزی به نام دافعه تعریف نشده است. او درس‌خوانده و باسواد بود و اینکه در آن سال‌ها، حوزه هنری مشهد سرآمد و شعر خراسان طلایه‌دار نوآوری و اثرگذاری و جریان‌سازی بود. منهای نقش و سابقه تاریخی این بخش از ایران، بخش عمده‌اش مدیون نگاه و نفس و نظرات احمد زارعی بود.

همانطور که خودتان گفتید، شما سال‌ها در حوزه نشریات و صفحات ادبی روزنامه‌های مختلف فعالیت داشتید؛ اگر صلاح می‌دانید وضعیت پرداختن نشریات به شعر و شاعران را در سه دهه ۷۰، ۸۰ و ۹۰ به صورت مختصر مرور بفرمایید .

اگر تعارف و تعریف تلقی نشود، می‌توانم بگویم یکی از پایه‌های رشد ادبی خراسان در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، روزنامه قدس بود که صفحات ادب و هنرش در کنار «بشنو ازنی» روزنامه اطلاعلات، روزنامه توس و فصلنامه خاوران، با حضور و همت جمعی از اهل ادب و هنر خراسان، می‌کوشید بیشترین تلاش را درانعکاس مستقل ادبیات آن روز داشته باشد. در دهه هفتاد، انتشار هرصفحه ادبی، یک اتفاق ویژه تلقی می‌شد. مثل یک جشن تولد هفتگی بود و خیلی‌ها در انتظار تولد و انتشار صفحات ادبی بودند. شاید یک دلیلش هم این بود که عنان ادبیات و هنر را، فضای مجازی و بلبشوی فکری روزگار ما هنوز در دست نگرفته بود. در نیمه اول دهه هشتاد و تحت تاثیر فضای باز سیاسی آن زمان و روزنامه‌های موسوم به طیف دوم خرداد، بازهم بازار ادبیات رسانه‌ای رونق داشت اما به تدریج و با کمرنگ ‌شدن نقش مطبوعات مستقل ادبی، کمی ازاین شور کاسته شد. دهه نود هم که تا اینجای کار چنگی به دل نزده است. مهم‌ترین دلیلش این است که هرچه پیش رفته‌ایم ادبیات و سیاست بیشتر به هم گره خورده است و این همیشه به ضرر ادبیات است.

انگار در گذشته جلسات و محافل شعری در تربیت و تشویق شاعران نقش پررنگ‌تری داشته است، به نظر شما آیا این نقش کمرنگ شده؟

بله، کمرنگ شده است. به گمان من، انسان ایرانی امروز و به تبع آن شاعر و نویسنده‌اش کمی کم‌حوصله شده است. تحلیل این وضعیت کار متخصصین علوم تربیتی و روانشناسی است اما تا آنجا که به من روزنامه‌نگار و مثلا شاعر مربوط است، علاوه براینکه هر دوره‌ای، شرایط و اقتضائات خودش را دارد و شاید آنچه امروز می‌بینیم، روند طبیعی تغییرات و تحولات اجتماعی و ادبی باشد. این وضعیت -به‌زعم ما ناهنجار- جدید، رهاورد عدم استانداردسازی فرهنگی و عدم بلوغ و تفاهم جمعی و فردی ما در بسیاری عرصه‌هاست. در خصوص تغییرشکل فضای ادبی، چند نکته را باید در نظر داشت؛ سیستم سنتی استاد و شاگردی و احترام کوچک‌تر به بزرگ‌تر، کمرنگ یا تقریبا ساقط شده است. شفافیت و معیارمندی نقد و بررسی ادبی، با ظهور نحله‌های ادبی روزافزون و طغیان ذوقی نسل‌های جدید، ازمیان رخت بربسته و هرکس خودش را معیار و مبنا می‌داند. گسترش سیستم‌های ارتباطی جدید و تعاملات فضای مجازی هم عطش انتشار مکتوب (کاغذی) را فروکاسته و هم نیاز به مراجعات حضوری و بررسی‌های چهره‌ به چهره را منتفی کرده است. در کنار اینها، عوامل دیگری هم دخیل است که شاید اینجا مجال طرحش نباشد.

بالاخره فضای مجازی به ادبیات و شعر ضربه زده یا به آن کمک کرده است؟

نمی‌شود گفت فضای مجازی ضربه زده یا کمک کرده و طرح چنین دغدغه‌ای غیر ضروری است. همانطور که گفتم این یکی از اقتضائات فصلی و نسلی است و منهای خوب و بدش، گریز وگزیری از آن نیست. این‌جور چیزها پدیده‌های طبیعی و دستاورد فکر و علم بشرند. مثل ادوار گذشته، ما ناگزیریم خودمان را با پدیده‌های علمی وفق بدهیم. اگر هم ضربه‌ای ازاین پدیده می‌خوریم، ناشی از ذات مخربش نیست، بلکه ناشی از بی‌برنامگی ما است.

شما پیش از این سه مجموعه شعر همزمان به دست ناشر سپردید و چاپ شد. غیر از جشنواره شعر فجر، چه بازخوردهایی گرفتید؟

درمجموع بازخوردها خوب بود، هرچند که زیاد نبود. دوستان ما در حوزه هنری خراسان جلسه نقد برای این کتاب‌ها گذاشتند و شاعران هم‌استانی هم با محبت خودشان، کارها را نقد کردند. چندین نقد هم در فضای مجازی و رسانه‌های مکتوب استان منتشر شد. در جلسات ادبی هم راجع به این کتاب‌ها صحبت شد. حتی یکی از دوستان اهل قلم، در مراسم عروسی دخترش به عنوان هدیه ویژه این کتاب‌ها را به عروس و داماد داد اما باید بپذیریم و نگران باشیم که فضای نقد و بررسی کتاب و تبلیغات میدانی و رسانه‌ای در مشهد، در قیاس باتهران ضعیف است و کتاب‌های من هم به دلایل متعدد چنان که باید دیده و خوانده و بررسی نشده‌اند.

به نظر، شما نگاه ویژه‌ای به شعر اجتماعی دارید؛ آیا این یک نگاه شخصی است یا بیشتر تحت تاثیر دهه ۷۰ است که به نوعی شخصیت شعری شما در آن جدی‌تر شکل گرفته است؟

احتمالا هردو پارامتر موثر بوده است؛ در واقع نگاه شخصی هرشاعری، برآورده تجربیات اجتماعی و درک ادبی و فهم فرهنگی و حتی برداشت‌های سیاسی اوست. در عین حال، به گمان من، شاعر نمی‌تواند و نباید از تحولات اجتماعی و نیازهای عمومی و ضرروت‌های جمعی برکنار باشد.

جدا از مسائل اجتماعی، بیشتر به دنبال طرح و ترسیم چه جهانی در شعرهای‌تان هستید؟

من از شعرم چیزی می‌خواهم که از زندگی‌ام می‌خواهم؛ تاکید بر مهرورزی و فرزانگی و فروتنی و خودباوری و بیان زیبایی‌های زیستن و نفی رذایل احتمالی سیاسی و تمامیت‌طلبی فردی و جناحی و... من به زعم خودم، پیگیر و پیشنهادگر و پرورش‌دهنده ایده جهانی هستم سرشار از تفاهم و تحمل و مدارا و سعی می‌کنم تا آنجا که مولفه‌های ادبی و ظرفیت‌های کلامی و ملاحظات فرهنگی اجازه می‌دهند، همین‌ها را درشعرم ترسیم و تمثیل کنم.

یکی از مولفه‌های شعر شما زبان مردمی یا مردم‌گرایانه است، آیا برای انتخاب این زبان، ضرورت یا تامل خاصی وجود داشته است؟

برداشت شما کاملا درست است و شاید درست‌ترش این باشد که مردم‌گرایی دغدغه اصلی زبان شعرهای من در اوایل دهه هفتاد بوده است و بعد به‌مرور این زبان رسمی‌تر و استانداردتر شده است. ضرورت این پدیده یا این ملاحظه، به شناخت فضای خاص اجتماعی و ادبی اواخردهه شصت برمی‌گردد که احساس می‌شد به‌شدت متکلف و کهنه و مردم‌گریز شده است. در واقع زبان شعر من را ‌باید از منظر همان فرآیند سیاسی- فلسفی معروف «تز و آنتی‌تز» تحلیل و طبقه‌بندی کرد. در آن سال‌ها حس می‌شد که زبان شعر انجمن‌دارهای رسمی و استادان بزرگوار شعر خراسان، سنخیت و نسبت چندانی با ذهن و زبان مردم روزگار ما ندارد و این دریافت ادبی و فرهنگی باعث شد درمیان نسل جوان، یک جبهه و موضع متقابل گرفته شود. بر این اساس، زبان شعر من و هم‌نسلی‌ها به سمت سهولت و سادگی رفت و البته متقابلا از طرف استادان عزیز و مسن، با تردید و تهدید با آن برخورد شد. بگذارید برای تلطیف فضا، یک رباعی برای‌تان بخوانم که همان سال‌ها در این خصوص و به تعریض و کنایه خطاب به منتقدین مردم‌گرایی- و البته از سر خامی و جوانی- نوشته بودم و قرار بود دریکی از انجمن‌های مربوطه بخوانم (که خوشبختانه نخواندنم و اختصاصا برای شما می‌خوانم!): «خوشحالم از اینکه اندر این انجمنم/ با اهل بلاغت است روی سخنم/ اینجانب علیرضا سپاهی هستم/من آمده‌ام که پوزتان را بزنم!»

پی‌ریزی طرح‌های روایی در شعرهای‌تان هم
به‌تبع همین زبان مردم‌گرایانه است؟

دقیقا و درواقع رهیافتی است برای برون‌رفت شعر از پراکنده‌گویی و تن دادن به استقلال ابیات در تغزل سبک عراقی و آشتی دادن و پیوندزدن بین شعر کلاسیک و مدرن. درحقیقت اصرار من بر ساختار روایی، علاوه براینها، تاکید براین است که شاعر این روزگار باید یک درک و مکاشفه‌ و طرح و تمهید اولیه برای سخنش داشته باشد و شعر را به امان وزن و قافیه و «هرچه پیش‌آمد خوش‌آمد»، رها نکند.

داشتن این طرح روایی از شاعرانگی کار، کم نمی‌کند؟

باید تاکید کنیم و بپذیریم که در عرصه ادبیات و خصوصا شعر، هیچ چیزی قطعیت و حتمیت ندارد. ادبیات، به عنوان یکی از مولفه‌های فرهنگ عمومی، مثل هر مولفه دیگری عرصه آزمون و خطا و تبدیل و تبادل و تحول است. براین اساس، این ذوق و توان خالقان آثار است که به فراخور توان شخصی، تعیین‌کننده و مبناست. اگر این رویکرد را که، استعداد و خلاقیت، معیار آفرینش است بپذیریم، آن‌وقت راه برای ذوق و ذهن آدم‌ها باز می‌ماند و از ادبیات هم رفع دغدغه و نگرانی می‌شود. البته منظورم این نیست که جای هیچ نگرانی ندارد. منظورم این است که پاسخ این پرسش هم مثبت است و هم منفی و نهایتا به تعبیر نیما، این غربال‌به دست‌های پشت سرند که تعیین‌کننده توفیق و شکست ایده‌ها هستند و به نگرانی‌ها و توفیقات نمره خواهند داد.

اگر موافق باشید از شعرهای شما فاصله بگیریم و سوالات کلی‌تر بپرسیم؛ شما این روزها کار شاعران غزل‌سرا را دنبال می‌کنید؟ چه ویژگی‌ها و ضعف‌هایی در شاعران هم نسل‌تان و شاعران جوان‌تر می‌بینید؟

کم و بیش در کتاب‌های منتشر شده و مطبوعات و فضای مجازی کارهای دیگران را می‌خوانم. اگر بخواهم نظرم را صرفا بر شاعران کلاسیک‌کار و به خصوص غزل‌سرا متمرکز کنم، می‌توانم به اختصار بگویم که؛ اشتغال‌های متعدد، گرفتاری معیشت یا به اصطلاح غم نان، سفارش‌محورشدن شعر و چند مولفه تهدیدساز وتعهدپرداز مشابه دیگر، بر سر شعر امروز و شاعران هم‌نسل سایه‌انداخته و باعث شده‌ که شعرخوب سرودن و طرح‌تازه درانداختن، مهم‌ترین دغدغه شاعر امروز ما نباشد. ازاین گذشته، آسیب عمده کار شاعران امروز و مخصوصا جوان‌ترها، تقلید و شعارزدگی است که امیدوارم این بیماری، همراه با دیگر ناخوشی‌ها بهبود پیداکند و حال عمومی جامعه و ادبیات بهتر شود انشاء‌الله...

باتوجه به اینکه لابد کم و بیش در جریان روند برگزاری جشنواره شعر فجر در سال‌های اخیر هستید، این جشنواره را چگونه ارزیابی می‌کنید و به نظر شما تا چه اندازه به وضعیت شعر کمک خواهد کرد؟

به نظر من، دراین که علی‌الاصول چنین جشنواره‌ای لازم است و می‌تواند تاثیرات مهمی بر شکوفایی شعر و افزایش انگیزه‌ها و تلاش‌های ادبی بگذارد، هیچ تردیدی نیست. آنچه می‌تواند محل مناقشه و بحث باشد، کیفیت برگزاری چنین جشنواره‌ای است. حقیقتش این است که سال گذشته منهای نامزدی کتاب من در آن، به دلیل برگزاری اختتامیه این جشنواره شعر در مشهد و نیز دبیری شاعر همشهری «محمدکاظم کاظمی»، بیش از سال‌های گذشته این جشنواره را رصد و در آن تامل کردم. به نظرم، این جشنواره هرچه بیشتر از ساحت سیاست و مناسبات رسمی دور باشد، تاثیراتش بیشتر و ماحصلش بهتر خواهد بود. البته من پیشنهادهایی هم برای بهترشدن کارکرد و شورآفرینی و فراگیری جشنواره داشتم که به استادکاظمی هم عرض کردم و امیدوارم دست کم، بخشی ازاین پیشنهاد برای آنها که ادبیات و فرهنگ و زبان پارسی برای‌شان مهم است، جدی تلقی شود.

اگر ممکن است پیشنهادهای‌تان را برای ما هم مطرح کنید.

بله. از آنجا که ظرافت و ظرفیت شعر ما بیش از هرچیز در حوزه زبان پارسی تبیین و تعیین می‌شود، به نظرم می‌رسد که بد نیست برای پاسداست واقعی زبان پارسی و انگیزه دادن به همه شهروندان میهن پارسی‌زبان، در جشنواره بین‌المللی شعر فجر، جایزه‌ای ویژه هم برای شاعران پارسی‌گویی درنظر گرفته شود که زبان مادری‌شان غیرپارسی است. اگر ملاحظه کنیم که این شاعران هموطن، بعضا تا ٧ سالگی یک کلمه پارسی نگفته و نشنیده‌اند (از جمله خود من که تا دبستان، فقط به زبان کردی سخن گفته و شنیده‌ام)، آن وقت ارزش ذاتی و کارکردی پارسی‌گویی این نویسندگان و سرایندگان مشخص‌تر می‌شود. حتی باتوجه به اینکه این‌جور آدم‌ها به دوزبان هم می‌سرایند (مثل زنده‌یاد شهریار) می شود عنوان جایزه را «دوزبانی» یا «شاعران دوزبان» یا... گذاشت. یا اینکه جایزه ویژه‌ای برای آنها که صرفا به زبان‌های کردی و ترکی و بلوچی و... شعر می‌گویند، درنظر گرفت. البته راجع به این پیشنهاد می‌شود ملاحظات و توجیهات بیشتری هم عرضه و عرض کرد.

فکر می‌کنید برگزیده شدن کتاب شما کمکی به دیده شدن و فروش آن خواهد کرد؟

من اصولا آدم امیدواری هستم اما به این فقره خیلی خوش‌بین نیستم. دلیل هم دارم، چون؛ برگزیده‌شدن یک کتاب، بعید است که بتواند یک‌شبه به مردمی که مسیر دغدغه‌های‌شان عوض شده است، هم پول و برنامه بدهد و هم انگیزه کتاب خواندن و کمک به رشد و رونق فرهنگ مطالعه. ازاین گذشته، در مورد کتاب من (و آثار اغلب دوستان شاعر) نه تبلیغی می‌شود در صداوسیما و نه یک ارگان دولتی یا نیمه‌دولتی حاضر است کتاب‌ها را بخرد و تجدید چاپ و رایگان توزیع کند و نه حتی مثل دوره‌های گذشته، هزینه‌ای به نشر کتاب شاعر اختصاص خواهد یافت.

و حرف آخر؟

کاش یکی از امتیازات برنده‌شدن در جایزه شعر فجر این بود که زمینه نشر دیگر شعرهای شاعر را فراهم کنند. اگر عشق و لطف «عابس قدسی» عزیز و انتشارات سپیده‌باوران نبود، یحتمل هنوز «فواره‌ها» و آن دومجموعه دیگر چاپ نشده بود. من همین حالا به قدر دو مجموعه، غزل چاپ نشده دارم و تازه درکنار این دو، حدود هشت مجموعه شعر به زبان کردی (کرمانجی) دارم که موفق به نشرش نشده‌ام و مهم‌ترین دلیلش هم این است که هیچ وزارتخانه و سازمانی خودش را موظف به چنین ماموریت و حمایتی نمی‌داند و تازه اگر خودم سرمایه‌گذاری کنم، با اقبال مصادر امر مواجه نمی‌شوم و این درباب شاعران بسیاری صدق می‌کند. نمی‌خواهم لاف و گزافه‌ بگویم، ولی شعرهایی که به زبان مادری دارم، ازجهت فطری و حسی و تصویری، شاعرانه‌ترند و می‌توانند به دارایی ادبی ایران‌زمین بیفزایند. زبان‌های اقوام ایرانی، نیازمند حمایتند چرا که مبنای غنای فرهنگی و حفظ هویت و همگرایی ملی و تقویت زبان فارسی‌اند.


از دوستت دارم

وقتی کسی را بی‌نهایت دوست می‌داری/ وقتی که تنها انتخابت اوست، در یاری/ وقتی سر مویی به معشوقی گره خوردی/ وقتی نفس در بوی محبوبی گرو داری/ وقتی دلت را می‌برد یادی به صد وادی/ وقتی که آزادی و در دامی گرفتاری/ وقتی که حالت با تمام ناخوشی، خوب است/ وقتی که شب‌ها ظاهرا ‌خوابی... و بیداری/ وقتی نداری حس کاری، با همین احوال/ تا نام او می‌آید، از جان مایه بگذاری/ وقتی که بی‌او رو به ساعت، خسته بنشینی/ وقتی که بی‌او پشت یک در، لحظه بشماری/ وقتی که زورِ کوه‌کندن پیش او داری/ اما نداری چاره‌ای جز بُهت و ناچاری... / وقتی نداری آنچه را می‌خواستی، در دست/ اما تمام آنچه گفتم، بوده‌ای، باری؛ /

این دم اگر نامش جنون یا عشق یا رنج است/ این درد خوش را سعی کن در دل نگهداری...


ما دو تن

تاریخ را دوباره نوشتیم ما دو تن/ ما ساکنان جاده‌؛ یکی من، یکی وطن!/ تاریخ را ورق زده‌بودیم، پیش از آن/ با اسب‌های جنگی و گاوان شخم‌زن/ تاریخ را قدم زده‌بودیم قرن‌ها/ بین دو فصل سرد اهورا و اهرمن/ حالا در آستانه نوروز نازدار/ من بودم و عزیز دلم بود و نو شدن/ با صد هزار خواهش آواز و رقص مهر/ با بی‌شمار میوه ممنوع مرد و زن/ پس؛ با دو دست خالی و فریاد خشم‌مان/ تاریخ را دوباره نوشتیم بی‌سخن/ یک شعر باشکوه سرودیم بی‌کلام/ یک مشت فحش، از آینه خوردیم بی‌دهن/ علم نجوم و طالع و تقدیر بود و ذوق... / یا نوعی از تجاهل عارف به فوت و فن؟!/ تا؛ شاهکار شور و شگفتی، به بام قرن/ ما را نشاند خیره به اعجاز خویشتن... / یکباره ماه یخ‌زده از حیرت آب شد/ وقتی که دید غربت ما را در انجمن/ برخاست بانگ حسرت و هیهات از زمین/ برسوخت برق معجزه از شام تا یمن/ آنگاه از اتفاق، شبی شد که گم شدیم/

در رشته‌کوه برفی گیسو؛ شکن شکن/ من؛ میل شیر خسته پیری به صد غزال/ یارم؛ اسیر بخت سیاهش؛ به‌صد رسن/ آنگاه؛ فصل آخر تاریخ‌مان دمید/ در رنگ لاله‌ای که شکفت از دو پیرهن/ ناگاه؛ گریه‌خنده‌کنان، صبح خون‌چکان/ یک گل به زلف او زد و یک گل به قلب من!

روزنامه اعتماد