شناسهٔ خبر: 55894 - سرویس دیگر رسانه ها

بازگشت ابدی ابرانسان نیچه/ صالح نجفی

نیچه می‌گوید آنچه تا ابد خود را تکرار می‌کند، تکینگی (singularity) تاریخی ما است و عیان شدن بازگشت ابدی همان این بار مشخص را روی دوش ما می‌گذارد. ما باید اهمیت بی‌نهایت خطاها و عادات و شیوه‌های‌مان را برای همه‌ چیزهایی که در راه است، تجربه کنیم. این گونه‌ای از حال مستقبل ما است. بنابراین در این طرح کلی هم با نوعی معرفت یا خاطره سر و کار داریم و هم با گونه‌ای فراموشی ابدی. این آنتی نومی ایده بازگشت ابدی است.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده:

ترجمه کتاب «کوتاه‌ترین سایه» در پاسخ به نیچه شناخته شده در ایران یعنی نیچه نسبی‌گرا، پست‌مدرن، بازیگوش و گاهی عرفانی صورت گرفت؛ نیچه‌ای که به لحاظ سبکی از کلمات قصار مدد می‌گیرد و زبانی شاعرانه دارد و الگوی ترجمه او نیز ترجمه داریوش آشوری از چنین گفت زرتشت بود. علت دیگر نیز چاپ‌های متعدد آثار نیچه در ایران بود، در شرایطی که بیان می‌شد انتقاداتی رادیکال دارد و طبیعتا در وضعیت ما نباید در این سطح منتشر شود. سوال اصلی دیگر ما این بود که آیا چپ‌گرایان می‌توانند نیچه و فروید بخوانند؟ آیا گرایش آنها به نیچه و فروید نوعی انحراف از چپ‌گرایی نیست؟ همچنین ترجمه این کتاب در تداوم آشنایی ما از نوجوانی با مراد فرهادپور صورت گرفته است، آقایی که هم در زمینه الهیات ترجمه می‌کرد (مثل شجاعت بودن پل تیلیش) و هم آثار چپ را ترجمه می‌کرد و هم یکی از مهم‌ترین آثار فلسفی نیچه (فلسفه، معرفت، حقیقت) را که رنگ و بوی رایج شاعرانه را ندارد، به فارسی ترجمه کرده است و در مقدمه مهم این کتاب، وجه فلسفی و نه شاعرانه نیچه را برجسته کرده است. همچنین باید از مکتب فرانکفورت یاد کرد که مارکس برای‌شان همان‌قدر مهم بود که نیچه و فروید. در این نگاه، نیچه نماینده تمام‌عیار منظرگرایی و منتقد روایت‌های کلان از جمله سوسیالیسم نیست.

کتاب زوپانچیچ اولین مجلد از مجموعه «اتصالی‌ها» است و مدعای متولیان این مجموعه نیز آن است که کار هر قرائت رادیکالی ایجاد اتصال کوتاه در مدار متن است و این اتصالی باید در سوژه قرائت‌گر متن نیز ایجاد شود. آن گروه معمولا برای اتصال ایجاد کردن میان متن‌ها از گفتار نظریه ژاک لاکان استفاده می‌کردند که خودش نماینده تمام عیار اتصالی ایجاد کردن بین نظریه‌های مختلف از روانکاوی و زبان‌شناسی سوسور گرفته تا مارکسیسم و هگل بود. خود ترجمه نیز نوعی اتصالی برقرار کردن میان سنت‌هاست و ایده ترجمه- تفکری که آقای فرهادپور مطرح کرده، برای ما از این حیث نیز مدنظر بوده است.

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای زوپانچیچ تفسیری از امر واقعی است که مساوی با امر متعالی نیست بلکه آن را حد درونی هر گفتار نظری در نظر می‌گیرد. بنابراین در خوانش نیچه نیز به دنبال حد درونی گفتار او هستیم. زوپانچیچ نیچه را متفکر «پرسپکتیویتی» و نه «پرسپکتیویسم» می‌خواند.

این کتاب می‌خواهد نیچه را به میدانی برای مواجهه بین گفتارهایی بدل کند که از رویارویی با هم طفره می‌رفتند. برای بسط این دیدگاه از خوانش کیت انسل پیرسون از نیچه بهره می‌گیرم. پیرسون مفهوم یا «استعاره-مفهوم» بازگشت ابدی را در نوشته‌ها برجسته می‌کند. این «استعاره-مفهوم» هم به نوشته‌های نیچه حال و هوای عرفانی
شرق‌دوری می‌دهد و هم اصرار دارد که با بازگشت ابدی عرفانی متفاوت است. در کلام نیچه از «بازگشت ابدی همان» سخن می‌رود. مفسران آن را بازگشت ابدی ابرانسان می‌خواندند. اما نکته مهم این است که ابرانسان، نه انسان است، نه همسایه و نه فقیرترین و نه بهترین انسان.

برای درک مفهوم «ابرانسان» به آگوست
سال ١٨٨١ رجوع می‌کنیم. در این زمان نیچه برای اولین بار طرحی اولیه از بازگشت ابدی و نسبتش با ابرانسان ارایه می‌کند که اشاره به نوعی انسانیت مابعدمتافیزیکی یا جدید دارد. این معنا نخست در تریلوژی آزاده جان‌ها و سپس در کتاب چنین گفت زرتشت بسط می‌یابد. چندین تصویر از ابرانسان هست که دو تای آنها را برجسته می‌کند. تصویر اول از ابرانسان، به وقوع تحولی در انسان اشاره دارد که با توجه به وظایفی که فراروی انسان مدرن هست، ضرورت دارد.

او از سه وظیفه صحبت می‌کند: نخست یکپارچه ساختن یا یکی ساختن معرفت و حقیقت است؛ دوم پاکسازی عقاید (دوکساها) و ارزش‌گذاری‌هاست و سوم چشم پوشیدن از امور اولین و آخرین متافیزیک. تصویر دوم از ابرانسان به سال‌های ١٨٨٣ تا ١٨٨٥ یعنی کتاب چنین گفت زرتشت باز می‌گردد. در اینجا ابرانسان، انسانی است که نسبت زمانی جدید با هستی و زمین برقرار می‌کند. مراد او انسان مابعدمتافیزیکی است.

نیچه در طرح اولیه‌اش در آگوست ١٨٨١ از تعبیر سنگین‌ترین معرفت یاد می‌کند. او آنجا ٥ محور را مطرح می‌کند: ١- یکپارچه ساختن و یکی ساختن خطاهای بنیادین؛ ٢- یکی ساختن شورها و انفعالات نفسانی؛ ٣- یکی ساختن معرفت و معرفت
انکارکننده؛ ٤- فرد بی‌گناه؛ ٥- رجعت ابدی همان. او در توضیح محور پنجم می‌نویسد، من از اهمیت بی‌نهایت دانسته‌ها، اشتباه‌ها، عادت‌ها و شیوه‌های زیستن ما و همه‌ چیزهایی که در راه است، صحبت می‌کنم. نیچه می‌پرسد قرار است ما باقی زندگی‌مان چه کنیم؟ او می‌گوید کار ما تدریس مهم‌ترین درس است، این سعادت ویژه ما است. او تاکید می‌کند که اولا ما باید نوعی بی‌علاقگی اختیار کنیم، در غیر این صورت بار سنگین مسوولیت ما را به زانو درمی‌آورد؛ ثانیا باید مثل یک کودک به جدیت زندگی نظر کنیم. نیچه می‌گوید ما سعی می‌کنیم رانه‌ها را به عنوان شالوده کل دانستن حفظ کنیم، ضمن آنکه در نظر آوریم این رانه‌ها در کدام مقطع دشمنان دانستن می‌شوند.

تلاش نیچه آن است که زندگی را از زاویه حاصل کل شور معرفت ببیند. او از تعبیر بازی کودکان زیر نگاه مرد حکیم استفاده می‌کند. در اینجاست که به سنگین‌ترین معرفت ممکن می‌رسد، این معرفت آن است که انسان لحظه‌ای به خود بگوید این قطعه از تاریخ که در آن هستم، تا ابد خود را تکرار می‌کند و باید چنین کند. در حالی که باید بی‌اعتنا باشیم، زیرا این شرط تحمل سنگین‌تر بار است.

نیچه می‌گوید آنچه تا ابد خود را تکرار می‌کند، تکینگی (singularity) تاریخی ما است و عیان شدن بازگشت ابدی همان این بار مشخص را روی دوش ما می‌گذارد. ما باید اهمیت بی‌نهایت خطاها و عادات و شیوه‌های‌مان را برای همه‌ چیزهایی که در راه است، تجربه کنیم. این گونه‌ای از حال مستقبل ما است. بنابراین در این طرح کلی هم با نوعی معرفت یا خاطره سر و کار داریم و هم با گونه‌ای فراموشی ابدی. این آنتی نومی ایده بازگشت ابدی است.

در کتاب چنین گفت زرتشت که نزدیک به درک زوپانچیچ است، بازگشت ابدی بر اساس «رخداد لحظه» صورت‌بندی می‌شود. لحظه برای نیچه استعاره دروازه‌ای است؛ دروازه‌ای که در آن دو ابدیت با یکدیگر سرشاخ می‌شوند. از نظر زوپانچیچ باید به بازگشت ابدی لحظه به عنوان یک تکینگی فکر کرد. وقتی نیچه را به عنوان متفکر رخداد بگیریم، ابدیت دور زدن بی‌پایان نیست، بلکه اشاره به لحظه‌های نادر و کمیابی دارد که این دورانی بودن در آن لحظه‌ها ظاهر می‌شود.

برای تصویر دیگری از بازگشت ابدی همان، همچنین می‌توان مثل زوپانچیچ از استعاره نیم روز به عنوان مفهومی و غیرمفهومی برای اشاره به زمان رخداد استفاده کرد. در این تعبیر لحظه چون چاه ابدیت است. زوپانچیچ رخداد را به کوچک‌ترین چیز پیوند می‌زند. نیچه دشمن رخدادهای پرسروصدا و مدافع رخدادهای «تقریبا» (nearly) ادراک‌ناپذیر بود. رخداد از دید او مواجهه‌ای بین آینده و گذشته است، گودالی در دل زمان یا همان چاه ابدیت. این نه کش آمدن هر چند دایره‌ای شکل زمان، بلکه ناظر به لحظه بی‌زمان است.

روزنامه اعتماد