شناسهٔ خبر: 55937 - سرویس اندیشه

درنگی در کارنامه‌ی فکری فرهنگ رجایی؛

از هویت‌اندیشی تا دعوت به تماشای بهشت

رجایی یکی از ویژگی‌های رهیافت کلان‌نگر فرهنگ رجایی توجه ویژه وی به تحولات و فرایند جهانی‌شدن است که با بهره‌گیری از مفاهیم ابن‌خلدونی، جهانی‌شدن را به مثابه «تمدنی جدید» معرفی می‌کند که مستلزم تحولات عینی و ارزشی خاص خود است. به نظر نگارنده نقطه قوت رجایی در تحلیل جهانی‌شدن توجه دائمی وی به امکانات بومی و هستی تاریخی ایرانیان است و به صراحت بیان می‌کند با وجود اهمیت و اعتبار غرب اما آن را افق نمی‌داند و براین اساس است که فهم درست وضعیت بشری و تمدن نوپدید نیازمند فرا رفتن از غرب و ارزش‌های روشنگری است.

فرهنگ امروز/ حبیب اله فاضلی*:

۱. هویت‌اندیشی؛ از خسبیجان تا اوتاوا

نوشتن درباره فرهنگ رجایی «آسان- دشوار» است. آسان است زیرا وی به حوزه‌های مختلفی چون موسیقی، ادبیات، روابط بین‌الملل، فلسفه و علوم اجتماعی اسلامی و غربی سرک کشیده و از هر یک توشه‌ای اندوخته است و براین اساس می‌توان درباره هر یک از ابعاد اندیشگی این استاد ایرانی مقاله و یادداشتی را به تحریر درآورد. از طرفی نوشتن درباره‌ی وی دشوار است؛ زیرا دریافت انسجام و هم‌آوایی در آثار رجایی خود چالشی برای مخاطب کارهایش است و دائم می‌توان پرسید که نظام فکری رجایی از نوع خارپشت است یا روباه. به عبارت دیگر ماهیت آثار و آراء فرهنگ رجایی همیشه این پرسش را ایجاد کرده که وی در کدام سنت فکری- سیاسی معاصر در ایران و جهان قرار می‌گیرد؟ مهمترین دغدغه علمی او چیست و آیا پروژه فکری خاصی را پیگیری می‌کند؟

پرداختن به پرسش نخست هدف نوشتار حاضر نیست اما با اشاره به برخی شواهد در صدد پاسخ به پرسش دوم هستم. از نظر نگارنده رجایی بیش از هر چیز علاقمند است به مثابه یک «نظریه‌پرداز سیاسی» در معرکه آراء ملی و بین‌المللی حاضر باشد و برای این مقصود نیز تلاش در خودی را انجام داده است. تأمل در جامعه سیاسی موضوع کوشش‌های نظریه‌پرداز دانش سیاسی است و براین اساس چاره‌ای جز «بینش همه‌جانبه» نیست. اندیشمند سیاسی هم باید از مرزهای سیاسی و حقوقی اکنون فراتر رود و هم با تخیل خلاق وضعیت سیاسی و اجتماعی مطلوب را به تصویر بکشد. گرچه رجایی روزی این مسیر را به مثابه پیمودن «بیستون بی‌رهنمایی» آغاز کرده اما اکنون می‌توان گفت از جمله اندیشمندان علوم سیاسی ایرانی است که پس از «راه‌های دور رفتن» دارای پروژه فکری خاص خود است و فارغ از موافقت یا مخالفت با مبانی و نتایج فکری‌اَش نمی‌توانیم آثار و ایده‌های وی را در عصر جهانی شدن (جهان‌گستری) نادیده بگیریم، به‌ویژه آنکه در تمامی چهار دهه گذشته هویت ایرانی و دغدغه بازیگری آن مهمترین دغدغه وی بوده است.

تمرکز رجایی بر «هویت سیاسی» و تحلیل آن در امتداد «هویت بشری- سیاره‌ای» پروژه فکری فرهنگ رجایی است به‌گونه‌ای که می‌توان او را در کنار متفکرانی چون فخرالدین شادمان، داریوش شایگان، آمارتیاسن، امین معلوف و... «هویت‌اندیش سیاسی» نامید.

در آثار رجایی هم ردپای دلتنگی روستای خسبیجان دیده می‌شود، هم دلبسته تجدد است و هم محفل گفت‌وگو با قرآن برپا می‌کند، هم نقد مدرنیسم رونق دارد و هم از سودای بازیگری ایران به سرنمونی‌ حافظ سخن رفته است. همه این منابع معرفتی باعث شده‌اند تا گاه مخاطب احساس کند که رجایی تکلیف را روشن نمی‌کند و می‌خواهد آل‌احمد، شریعتی، طالقانی، عنایت، اسلامی ندوشن، وبر تامپسون، فوکو، فردریک جیمسون و در نهایت چارلز تیلور را با هم جمع کند و همه را با هم آَشتی دهد. درست به همین دلیل است که واژه مفهوم «معرکه» یکی از پرکاربردترین مفاهیم رجایی در تحلیل وضعیت فکری و اجتماعی جوامع سیاسی است. گرچه حیلتی بدست داده نمی‌شود که در معرکه آرا چگونه یکی بر دیگری یا همگان پیروز می‌شود یا چگونه می‌توان در کارزار آراء و جهان‌بینی‌ها در مناسبات قدرت و ثروت زنده ماند. پاسخ به این جنس دغدغه‌ها در دستگاه فکری رجایی یا پاسخی ندارند یا با خوش‌بینی پاسخی اخلاقی دریافت می‌کند و اصل طبیعی تمایل به یکسانی و هژمونی با خوش‌بینی در سایه پذیرش اصل معرکه و جمع نقیضین قرار می‌گیرد.

اگر بخواهم تعبیرم را ارتقاء دهم می‌توانم بگویم که رجایی بیش از تمایل به ارایه نظریه منسجم در تمنای تمهید یک «همپرسه» است که روح آن خوش‌بینی به وضعیت‌هاست و بدیهی است که هر همپرسه‌ای عناصر و مفاهیمی دارد و در همپرسه رجایی هویت، جهانی‌شدن و ادبیات مهمانان دایمی هستند.

گرچه علاقمندم تا در باب روایت استاد رجایی از هویت ایرانی قدری بیشتر بنویسم اما چون در این مجموعه پیرامون آن سخن رفته است تنها با اشاره‌ای به یکی از نقدهایم به چنین روایت‌هایی بسنده می‌کنم. نگارنده بر آن است که در باب هویت ایرانی گذشته، اکنون و آینده‌اش سخن زیاد رفته است و حتی می‌توان گفت از زوایای زیادی به تکرار افتاده‌ایم. مهمترین ویژگی روایت‌های هویت‌شناسانه و جامعه‌شناختی در باب هویت ایرانی تمرکز آن بر فلات مرکزی و خراسانْ پایه بودن آن‌هاست. اکثریت غالب هویت‌اندیشان ایرانی عنایت به منابع و متون محلی کردها، لرها، نایینی‌ها، مازنی‌ها، گیلکی‌ها، آذری‌ها و... ندارند و فرصت بهره‌گیری از این منابع مهم هنوز دست نداده است. هویت ایرانی به‌سان رودخانه است، این تمثیل فرهنگ رجایی است که البته درست و به جاست اما تنها سرچشمه و علت این رودخانه فلات مرکزی، خراسان و تهران نیست. در عصر جهانی شدن که معرکه روایت‌های هویتی نیز هست تحلیل مبانی و منابع هویت ایرانی و قوام منطق درونی آن مستلزم گذار از رهیافت شرق‌شناسانه در آپاراتوس آکادمیک ایران است و آنگاه است که می‌توان متون کوچک، اساطیر محلی و گویش‌های غنی و... را برای تحکیم هویت ملی به خدمت گرفت و البته بدیهی است که این مهم نیازمند یادگیری زبان‌ها و گویش‌های محلی و به‌طور خلاصه نیازمند پژوهشگرانی است که دلبسته انسان‌شناسی ملی و محلی ایرانی باشند و به نظرم تا آن زمان تدوین روایت جامع هویت ایرانی به تأخیر افتاده است.

فرهنگ رجایی بارها رهیافت و رویکرد خود را «کل‌گرا» نامیده و این رویکرد را تنها رویکردی دانسته که می‌تواند به حقیقت انسانی و شکل‌گیری هویت‌ها نزدیک شود، از این زاویه این پرسش قابل طرح است که روایت ایشان از هویت ایرانی تا چه اندازه کل‌گرا است و چرا در تدوین روایت خود تمامی منابع و آبشخورهای هویت ایرانی دیده نمی‌شود؟

۲. دعوت به تماشای بهشت

یکی از کاستی‌های جدی دانش سیاست در ایران بی‌توجهی به میراث و عناصر ایرانی از جمله ادبیات و میراث ادبی ایران است. در دو دهه گذشته با تلاش‌های اندیشمندانی چون جواد طباطبایی و فرهنگ رجایی قبح سخن گفتن از اندیشه سیاسی در میراث ادبی ایران بر باد رفته و به نظر می‌رسد این رویکرد می‌تواند بازسازی علوم سیاسی برمبنای عناصر ایرانی را نوید دهد. فرهنگ رجایی بر اساس رهیافت کل‌نِگرَش نمی‌تواند جهان ایرانی را بی‌یاری خانه تاریخی‌اش یعنی میراث ادبی‌ تحلیل نماید و حتی فراتر از آن بحث از نسبت ادبیات و سیاست را جایز نمی‌داند چرا که صرف چنین عنوانی جدایی و تمایز این‌دو را مفروض دارد در حالی که این دو، چیزی جز ساحت‌هایی از انسان ایرانی نیست و باید با کلان‌نگری پیوسته در کنارهم دیده شوند.

وقتی که کتاب «بازیگری در هویت ایرانی» و «معرکه جهان‌بینی‌ها» را می‌دیدم ناخودآگاه آثار دانشورانی چون تری‌ایگلتون، ماریو بارگاس یوسا و البته تا حدودی لوی اشتراوس به ذهن متبادر می‌شود که البته مورد آخر تأثیر جدی‌تری بر کارهای رجایی دارد. مفروض این طیف از دانشوران این است که رؤیاپردازان و اهل ادبیات هم «می‌توانند» و هم «باید» آموزگان واقعیت باشند و براین اساس است که سخن از جدایی هنر و ادبیات از سیاست یا امر سیاسی نشان از دانایی نیست. ماریو بارگاس یوسا در کتاب «دعوت به تماشای دوزخ» و مقاله «نامه‌ای کنار جسد» به خوبی به نسبت ادبیات و سیاست در آمریکای لاتین می‌پردازد. یوسا بر آن است در هنگامه‌ای که مردم آمریکای لاتین نمی‌توانستند به سادگی درباره مشکلاتشان سخن بگویند، ادبیات ناجی بزرگ آنها بود، می‌توانستند خود را در آن تماشا کنند. به‌عبارتی در زمانه‌های ناسازگار و دلتنگی واقعیت عینی می‌تواند در قلمرو بلامعارض تخیل آشکارا پنهان شود، در این وضعیت به قول یوسا داستان جانشین علوم اجتماعی می‌شود و رؤیاپردازان یعنی اهل ادبیات بهترین آموزگاران برای تعلیم واقعیت‌اند. (بنگرید به ۷-۳۵۵)

فرهنگ رجایی در آثارش ادبیات ایرانی را آموزگار عقل جهانداری دانسته است و این می‌تواند خدمتی بزرگ به علوم سیاسی ایران باشد که در آن کمی‌گرایی و جامعه‌شناسی جایگاهی ممتاز و بلامعارض در آن دارد. اگر بخواهم مفهوم نیچه‌ای را به خدمت بگیریم او «آهسته‌خوانی» متون ادبی را پیشنهاد می‌کند تا از مجرای آن هویت ایرانی و رازِ فراز و فرودش آشکار گردد. اشتراوس هم پیش‌تر سخن از «هنر نویسندگی» و «چگونه خواندن متون دوره میانه» کرده بود و اینکه در بین‌الخطوط این متون رازها و حقایقی نهفته است که خطوط و واژگان گویای آن نیست. اهمیت این متون ادبی و شعری به حدی است که داریوش شایگان به نقل از متفکران متعدد «شاعرانگی» را ویژگی متمایز و خاص هویت ایرانی دانسته که حتی افسون‌زدایی مدرن هم حریف آن نشده است. تا اینجا موضوع بر همگان آشکار است که شعر و ادبیات سلطه‌ای بلامنازع بر ادبیات عمومی و اجتماعی ایران دارند و ایرانیان تنها ملتی هستند که مزار و مقبره شاعران بزرگ زیارتگاهشان است، حتی سیاستمداران هم هر سخن مهم و پیچیده‌ای را با رباعی و غزلی همراه می‌کنند. شاید آشکارترین دلیل شاعرانگی‌مان این است که هنوز سخن حافظ، سعدی، مولانا، فردوسی و نظامی سخن روز است یا به قول اسلامی ندوشن، این‌ها سخنگوی وجدانی ایرانی‌اند، و با آن‌ها بازیگری‌ها کرده‌ایم و اگر علت سرودن یا دلیل کاربرد آنها در هنگامه‌ها و اعصار مختلف تحلیل شود بسیاری از رازهای سیاسی و اندیشه ایرانیان آشکار می‌شود. به قول تری ایلگتون ادبیات با سیاست و حقوق فرق اساسی دارد چراکه ظرفیت آن را دارا نیست که کاملاً به‌صورت ایدئولوژیک ارایه شود، به‌علاوه آنگونه که سروانتس در دن کشیوت نشان می‌دهد ادبیات در هر عصری می‌تواند با پنچه‌های نامرئی‌اش زخم‌هایی ماندگار بر صورت الیگارشی و اشراف بکشد و بازی‌شان را بر باد دهد. اینجاست که رویکرد فرهنگ رجایی در رمزگشایی سیاسی از متون و میراث ادبی ایران آشکار می‌شود و امکان گذر از کاستی‌های‌ نگرش‌های جامعه‌شناختی و کمی‌گرا در شناخت هویت و جامعه ایرانی فراهم می‌شود.

۲. جهان‌گستری

یکی از ویژگی‌های رهیافت کلان‌نگر فرهنگ رجایی توجه ویژه وی به تحولات و فرایند جهانی‌شدن است که با بهره‌گیری از مفاهیم ابن‌خلدونی، جهانی‌شدن را به مثابه «تمدنی جدید» معرفی می‌کند که مستلزم تحولات عینی و ارزشی خاص خود است. به نظر نگارنده نقطه قوت رجایی در تحلیل جهانی‌شدن توجه دائمی وی به امکانات بومی و هستی تاریخی ایرانیان است و به صراحت بیان می‌کند با وجود اهمیت و اعتبار غرب اما آن را افق نمی‌داند و براین اساس است که فهم درست وضعیت بشری و تمدن نوپدید نیازمند فرا رفتن از غرب و ارزش‌های روشنگری است.

رجایی با رهیافتی جماعت‌گرایانه که یادآور نظریه‌پردازانی چون تیلور و مک‌اینتایر است، بر آن است که نقطه شروع در انداختن هر طرحی جهت فهم و مواجهه با تمدن جدید، گفت‌وگو با خویشتن است چرا که تا تکلیف‌مان برای خودمان روشن نباشد تکلیف‌مان با دیگران روشن نخواهد بود.

درباره رویکرد استاد رجایی به جهانی‌شدن سخن زیاد رفته است. من در اینجا در صدد تکرار یا تلخیص ایده ایشان نیستم بلکه می‌خواهم «نتیجه نهایی و عملی» ایده ایشان را مورد پرسش قرار دهم. در فراز نخستین این نوشتار یادآور شدم که فرهنگ رجایی در شمار نظریه‌پردازان و اندیشمندان سیاسی قرار می‌گیرد و از این زاویه است که او نمی‌تواند و نباید به تحولات هست‌های سیاست، اقتصاد و اجتماع قرن بیست و بیست‌ویکم بی‌توجه باشد. لازمه یک اندیشمند سیاسی توجه به واقعیات عریان هم هست و این کافی نیست که چون کشیش جان نیوهاس بی‌اعتنا به ماکیاولی و واقعیت عصر خود باشد. به نظر می‌رسد که رجایی به خوبی از ایده‌ها و مفاهیم بومی و لزوم بازیگری در عصر جهان‌گستری سخن می‌گوید اما در واقع نسبت به تجربه زیسته انسان ایرانی و شرقی و در سطحی دیگر نسبت به تجربه غرب در یک سده گذشته که سپیده‌مان جهانی‌شدن بوده بی‌اعتناست.

استاد رجایی با خوش‌بینی جهان را رو به رستگاری می‌بیند که گرچه جهانی‌شدن از غرب آغاز شده و عالم‌گیر شده اما در واقع متولی خاصی ندارد و ویژگی گوهرین آن، تکثر و چندفرهنگی است که در پی آن «صداهای تاکنون صامت باز شده است».

واقعیت آن است که جهانی‌شدن بیش از آنکه رویایی بشری یا صرفا حقیقتی نظری ‌باشد در عرصه واقعیت برندگان و بازندگانی دارد که تأمل در آنها دفاع از تحلیل‌های بی‌طرفانه و خوش‌بینانه را دشوار می‌سازد.

جاناتان گلاور در کتاب مهم «انسانیت (تاریخ اخلاقی قرن بیستم) شمار کشته‌شدگان در جنگ‌های نظام‌مند قرن بیستم را بیش از ۱۸۷ میلیون نفر ذکر کرده است که تمامی آنها با ایدئولوژی‌ها و فناوری‌های مدرن به مسلخ مرگ رفته‌اند. جهانی‌شدن می‌تواند نشانگان و وجوه مختلف و متنوع داشته باشد اما کسی نمی‌تواند انکار کند که سرمایه‌داری لیبرال در پی هضم، سلطه و یا انکار ملت‌ها و دولت‌های مستقل و چموش است و اتفاقاً موضع فوکویاما دقیق‌تر است که در عصر جهانی‌شدن جزای بازیگران چموش چیزی جز تحریم و حصر و فشار نیست.

در پایان به نظر می‌رسد که کتاب جذاب و مهم پدیده جهانی‌شدن دکتر رجایی که را باید با کتاب دیگر ایشان یعنی زندگی فضلیت‌مند در عصر سکولار (۱۳۹۳) همزمان خواند و مورد تحلیل قرار داد که بحث مبسوط در این زمینه را به مجالی دیگر واگذار می‌کنم.

*استادیار علوم سیاسی دانشگاه تهران