شناسهٔ خبر: 56205 - سرویس دیگر رسانه ها

فلسفه عشق افلاطون در محاوره مهمانی

فایدروس، پائوسانیاس و اریکسیماخوس، عشق را به خوب و بد تقسیم می‌کنند. آریستوفانس آنرا جست‌وجوی نیمه گمشده انسان و آگاثون آنرا زیباترین خدا و سقراط عشق به چیزی که هنوز به دست نیامده می داند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ افلاطون در محاوره مهمانی، هفت خطابه درباره اروس یا عشق نوشته است. دیدگاه خود او را صرفاً با یکی از این خطابه‌ها و معمولاً با خطابه سقراط یکی دانسته‌اند که نتیجه، همواره تفسیر یک‌جانبه عشق بوده است. امّا این پژوهش می‌کوشد تا روح محاوره را در پیوستگی خطابه‌هایش بجوید و ماهیّت فلسفه عشق افلاطون را در آن معلوم سازد.

از این رو، هدف، گشودن افقی نو به کلّ محاوره با روش بررسی پیوسته خطابه‌هاست. فایدروس، پائوسانیاس و اریکسیماخوس، عشق را به خوب و بد تقسیم می‌کنند. آریستوفانس آن را جست‌وجوی نیمه گمشده هر انسان می‌داند و آگاثون آن را زیباترین خدا می‌نامد، اما سقراط، عشق را عشق به چیزی می‌داند که هنوز به دست نیامده است. بنابراین، چون اروس، عشق به زیبایی است؛ پس اروس نمی‌تواند زیبا باشد و دوکسا یا گمان آگاثون باطل می‌شود. همچنین از آنجا که امور خوب، زیبا نیز هستند؛ متعلّق عشق نمی‌تواند بدی باشد، بلکه عشق، «اشتیاق به داشتن همیشگی خوبی» است.

از اینجاست که هم «تقسیم عشق به خوب و بد» و هم «تلقّی آریستوفانی از عشق»، هر دو رنگ دوکسا به خود می‌گیرند. بدین ترتیب، این خود افلاطون است که از ما می‌خواهد پنج خطابه نخست را در محدوده «دوکسا» بنگریم و آن‌ها را در تقابل با دو خطابه آخر که در ساحت «حقیقت» گام برمی‌دارند، در نظر بگیریم. در خطابه سقراط، «حقیقت معقول عشق» در بستر اسطوره‌ای روایت می‌شود که در نهایت، اروس را فیلسوف می‌خواند.

به مدد همین عشق و تکاپویش در طلب دانش می‌توان از زیبایی محسوس به زیبایی معقول سیر کرد و سرانجام به دیدار «ایده زیبایی» نایل شد. در خطابه آلکیبیادس، «حقیقت محسوس عشق» در شخص «سقراط» آشکار می‌شود و اروس در قالب محسوس وی تجسّم می‌یابد تا بدین ترتیب، ماهیت فلسفه عشق روشن گردد. عشق همان فلسفه است که آدمی را از بند دوکسا می‌رهاند و به ساحت حقیقت راهنمایی می‌کند. فیلسوفی که در سیر صعودی به دیدار ایده نایل آید، «منحصر به فرد» می‌شود و این شایستگی را می‌یابد که در تمامیّتش، متعلّق عشق قرار گیرد.

در ادامه مروری بر خلاصه محاوره مهمانی خواهیم داشت که توسط زهرا قزلباش، دانشجوی دکتری فلسفه غرب دانشگاه تهران و پژوهشگر فلسفه انجام شده است:

آپولودوروس در راه رفتن به شهر با فریادهایی که او را صدا می‌زدند توقّف می‌کند!! گلاوکن دوست دیرینه‌اش از او می‌خواهد تا گزارشی از مهمانی آگاتون که سقراط و آلکیبیادس در آن حضور داشتند ارائه دهد، اما آپولودوروس اذعان می‌کند که در زمان وقوع مهمانی کودک بوده و هر چه می‌داند بعدها از آریستودموس مریدِ همیشه پابرهنۀ سقراط و گاهاً از خود سقراط شنیده است و گلاوکن از آپولودوروس می‌خواهد گزارش آریستودموس از مهمانی آگاتون را شرح دهد.

آریستودموس به آپولودوروس چنین گفته بود: روزی سقراط را آراسته دیدم و دلیل را از او جویا شدم گفت به مهمانی آگاتون دعوت شده است! و از من نیز خواست با او همراه شوم!

مهمانان بعد از صرف شام و خواندن سرود نیایش آمادۀ نوشیدن شدند! اما ـ شاید بر اثر حضور سقراط ـ بر آن شدند تا به بحث و گفتگو بپردازند و در نوشیدن زیاده‌روی نکنند!! سپس اروکسیماخوس پزشک پیشنهاد داد دربارۀ خدای عشق یا اروس به وصف و سخن بپردازند!!

افراد حاضر در گفتگو دربارۀ خدای عشق عبارت بودند از: فایدروس، پاوسانیاس، اروکسیماخوس، آریستوفانس، آگاتون،  و سقراط!

ابتدا فایدروس خطابۀ خود را با وصف اروس آغاز کرد که خدایی است بزرگ و همۀ آدمیان و خدایان او را می‌پرستند زیرا کهن‌ترین خدایان است! آنگاه شعری از هسیود قرائت کرد :نخست هستی بی‌نظم و درهم بود. سپس زمینِ گسترده که گاهوارۀ همۀ موجودات است، و آنگاه عشق پیدا شد ...  

فایدروس خطابۀ خود را ادامه داد و گفت: اروس پیش از همۀ خدایان آفریده شد و او خدایی است که برای آدمیان سرچشمۀ والاترین نعمت‌هاست! زیرا پاکدامنی و شرافت تنها در پرتو عشق ظاهر می‌گردد. سپس از جان‌بازی و فداکاری عشّاق نمونه‌ها آورد، از جمله آخیلئوس (آشیل) که به خونخواهی پاتروکلوس هکتور را کشت و خود نیز کشته شد اما سرانجام به پاس این فداکاری در راه عشق به جزیرۀ نیکبختان روانه شد.

فایدروس در پایان خطابه نتیجه گرفت که عشق عامل فضیلت و نیکبختی و اروس خدای عشق نیکوکارترینِ خدایان است!سپس پاوسانیاس رشتۀ سخن را به دست گرفت و از دو اروس سخن گفت! او گفت: همواره اروس با آفرودیت (خدای زیبایی) موجود است و چون دو آفرودیت هست پس دو اروس وجود دارد؛ آفرودیت آسمانی و آفرودیت زمینی و خدای عشق آسمانی و خدای عشق زمینی!

سپس به اختلاف میان این دو پرداخت و گفت که خدای عشق زمینی در دل فرومایگان خانه دارد و به دنبال تن و هوس است و آفرودیتۀ او محصول زن و مرد است! اما در آفرودیتۀ خدای عشق آسمانی عنصر زن دخالتی ندارد!

پاوسانیاس سپس به رسم و رسومات عاشقی در دیار خویش پرداخت و سخن‌ها گفت. نوبت به اروکسیماخوس پزشک رسید و وی مدعی شد می‌خواهد سخن پاوسانیاس را تمام کند و آن را کامل نماید!

اروکسیماخوس گفت اثر اروس هم در روح و هم در تن همۀ هستنده‌ها نمایان است و این چیزی است که دانش پزشکی به او آموخته است! سپس دربارۀ تلفیق اروس و دانش پزشکی گفت: خواهش‌های تن سالم با تن بیمار فرق دارد و وظیفۀ پزشکی شناختن این خواهش‌ها (منظور مکانیسم جذب و دفع مواد است) و پزشک کسی است که خوب و بد این خواهش‌ها را تشخیص دهد! و پزشک خوب کسی است که هماهنگی میان خواهش‌ها را برآورد! همچنانکه آسکلیپوس خدای پزشکی از هماهنگی این عناصر سخن گفت.

اروکسیماخوس گفت: دانش‌های پزشکی، کشاورزی، ورزش، هنر و موسیقی محصول خدای عشق هستند! و از تعبیر هراکلیتوس دربارۀ هماهنگی هستی که همچون هماهنگی صداهای متضاد در هنر موسیقی است مثال زد و آن را عبارت از سازگاری دانست و نوع‌دوستی و یگانگی! و چنین نتیجه گرفت که متضادان اگر با هم دوست شوند هماهنگی بینشان ایجاد خواهد شد! و در همۀ این علوم گفته شده این هماهنگی عامل رشد و پویایی است! بنابراین در این امور باید بین اروس زمینی و آسمانی وفاق باشد!

سپس آریستوفانس در وصف اروس به سخن پرداخت و گفت: در زمان‌های گذشته  جنس سومی به نام "مرد زن" بود که هم زن بود و هم مرد، تنش گرد و دارای چهار دست و پا بود و دارای دو چهرۀ همانند در دو سوی سر! آدمیان بدینگونه دارای نیرویی شگفت‌انگیز بودند و خدایان از قدرت او ترسیدند و در جلسه‌ای به چاره‌اندیشی پرداختند و زئوس تصمیم گرفت تن آدم را نصف کند و با کمک آپولون تغییراتی در آن به وجود آورد، ولی این دو نیمۀ جدا شده که نیمی زن و نیمی مرد شده بود در آرزوی رسیدن به هم بودند و در این وضعیت به اندوه دچار شده و می‌مردند! زئوس دلش به حال آدمیان سوخت و تدبیری کرد که این دو بتوانند با هم پیوند زناشویی بکنند! عامل پیوند این دو نیمۀ گمشده همانا اروس خدای عشق بود!

آنگاه آگاتون زیبا بیان شروع به سخن کرد و از اروس چنین گفت: تاکنون شما دوستان از نعمات خدای عشق سخن گفتید حال آنکه من خود اروس را خواهم ستود!

آگاتون گفت: اروس نیک‌بخت‌ترین خدایان است؛ زیرا زیباترین و بهترین آنان است! از آن روی که جوانترین و شاداب‌ترین هم هست! اروس جوان و شاداب و لطیف و نازک‌طبع است و هومر درباره‌‍‌اش سروده است: پایش چنان لطیف است که بر زمین راه نمی‌پیماید. بلکه بر فرق آدمیان می‌رود. اروس از عدالت، خویشتنداری و شجاعت بهره‌مند است! "هر که نظر اروس بر او بیفتد شاعر می‌شود"

آگاتون زیباروی و نیکوسخن ادامه داد: اروس در همۀ هنرها برتر است و هستی‌بخش همۀ جانداران و عامل زایش و وجود است! عشق، استاد و آموزگار همۀ هنرهاست! سپس شعری زیبا در وصف عشق سرود؛ ... از این رو همه باید سر در پای او نهیم و با نغمۀ او که همۀ خدایان و آدمیان را مسحور ساخته است.

هم آواز گردیم

کلام آگاتون آنقدر پر شور و زیبا بود که همۀ حاضران در مهمانی را به وجد آورد! سپس سقراط با آگاتون دیالوگی آغاز کرد و دربارۀ کیفیتِ نسبت ضروری عشق و زیبایی سخن راند!

ادامۀ مهمانی به دیالکتیک سقراط دربارۀ اروس اختصاص یافت! سقراط به سخن آغاز کرد! اما کلمات خود را از زبان بانویی خردمند به نام دیاتوما عنوان نمود!

سقراط ابتدا خاطرنشان کرد که دیاتوما معتقد بود اروس نه نیک و نه زیباست اما درجهت نیکی و زیبایی است! زیرا حقیقتاً لزومی ندارد آنچه نیک نیست بد باشد یا آنچه زیبا نیست زشت باشد!

سقراط در اینجا از زبان دیاتوما یکی از وجدآورترین سخنان دربارۀ اروس را بر زبان آورد و گفت: اروس نه خدا بلکه دمون است؛ یعنی سرگردان بین خدای فناناپذیر و موجودات فانی . . .

داستان تولد اروس چنین بود که مادرش پنیا (الهۀ فقر) و پدرش پوروس (خدای توانگری) بود و در باغ زئوس در روز تولد آفرودیته (الهۀ زیبایی) به وجود آمد! آنگاه که پوروس همواره از نکتار خدایان سرمست بود!

آلکیبیادس ستایش سقراط را تا بدان حدّ ادامه داد که او را ساحر و نیرنگ‌باز و در جذب مردمان بسیار توانا خواند و مدعی شد که سخنان سقراط چنان بر جان می‌نشیند که شخص را مسحور خود می‌سازد و در عین حال بیانش ساده و شیواست و در این امر بین پیر و جوان فرقی وجود ندارد.

آلکیبیادس بیم آن داشت مهمانان توصیفات محیّر او درباب سقراط را به مست بودنش نسبت دهند، اما چنان به صرافت از سقراط سخن می‌گفت که قلبش تیر می‌کشید و گویا خودش در دستان این ساحر توانا و خوش‌بیان به زنجیر عشق و جنون آلوده و پالوده شده بود!

آلکیبیادس ادامه داد: سقراط چنان است که اگر در برابرش جدیّت حقیقت را دریابی، بسا که این زندگانی به چیزی بی‌ارزش بدل خواهد شد و آنگاه به خوبی می‌فهمم که من، آلکیبیادس ـ فرمانروای آتن ـ  حتی بر نفس خود عاجزم چه برسد بر حکومت آتن!

سقراط بدان گونه است که جاه و جلال و شکوه فرمانروایی و ثروت و مکنت آدمیان در برابرش به هیچ می‌ارزد و در سینه‌اش فروغ خدایان متجلّی است آن چنان که اگر در صندوق‌های سیلنی را بگشایی نور خدایان بر چشمانت فرو افتد!

آلکیبیادس نه آنقدر مست، بلکه در عین هشیاری چنان از سقراط می‌گفت که افلاطون مطمئن شود که مخاطب در دیالکتیک حقیقت و ناحقیقت، آنقدر باید به مرز حقیقت نزدیک شود تا یکی مثل سقراط گردد!

سقراط مثال حقیقت‌خواهی است! و وصف او چنان که باید از زبان جوان پرشور و نیمه‌هشیاری چون آلکیبیادس که کسوت فرمانروایی آتن را نیز بر تن داشت، چه بسا بر ابهّت و شکوه مهمانی افزود و بر جزئیات کوته‌بینانۀ دیگر سخنوران با حدّت تمام برتاخت!

این فرمانروای جوان از قدرت اخلاقی سقراط در برابر مستی آنقدرها گفت که از شجاعتش در میدان جنگ! آنگاه رشک آگاتون را نیز برانگیخت و کشاکشی بینشان رخ داد و ناگهان جمعیتی از مهمانانی ناخوانده از در خانۀ آگاتون وارد شدند و به مهمانان پیوستند و نوشیدن ادامه یافت و اما دیگر، آریستودموس را خواب ربوده بود و ادامۀ سخنان را از یاد برده بود...