شناسهٔ خبر: 56242 - سرویس اندیشه

پاسخ جرج کلوسکو به پرسش‌های «فرهنگ امروز» درباب رویکرد مکتب کمبریج در تاریخ‌نگاری اندیشه؛

آن‌ها در اشتباه‌اند!

کمبریج من از ایدۀ مجموعه‌ای از روش‌ها در تاریخ اندیشه حمایت نمی‌کنم. آنچه باید انجام شود، سؤالات معین و شرایط مشخصی است که باید مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد. من با این ایده موافق نیستم که چارچوب‌های معینی وجود دارند که باید مورد استفاده قرار گیرند. به‌نظرم این مسئله بیش‌ازحد سخت‌گیرانه و انعطاف‌ناپذیر است. چنین چارچوب‌هایی بیش از آنکه سودمند باشند، به احتمال زیاد به خطا یا سردرگمی منتهی می‌شوند.

فرهنگ امروز/  گفتگو و ترجمه: محسن محمودی: جورج کلوسکو استاد علوم سیاسی دانشگاه ویرجینیاست که عمدۀ پژوهش‌های وی حول نظریۀ سیاسی معاصر، به‌ویژه موضوعات نظریۀ هنجاری و تحلیلی و تاریخ اندیشۀ سیاسی است. او در دانشکدۀ علوم سیاسی این دانشگاه به تدریس تاریخ اندیشۀ سیاسی با تمرکز بر سنت لیبرال و اندیشۀ سیاسی یونان باستان خصوصاً افلاطون می‌پردازد. همچنین او به تدریس دوران معاصر به‌ویژه با تأکید بر جنبه‌های خاصی از نظریۀ لیبرالیسم شامل تعهد سیاسی و همچنین نظریۀ جان راولز و منتقدانش اشتغال دارد. مهم‌ترین آثار وی عبارت‌اند از: «تکوین نظریۀ سیاسی افلاطون»، «اصل انصاف و تعهد سیاسی»، «تعهد سیاسی» و «تاریخ فلسفۀ سیاسی». عمدۀ شهرت وی در ایران به‌خاطر این کتاب اخیر است که در سه جلد، خشایار دیهمی آن را به فارسی برگردانده است.

*لطفاً دیدگاه خودتان را پیرامون تاریخ اندیشه بیان کنید. به باور شما، تفاوت میان تاریخ اندیشه و تاریخ ایده‌ها (تاریخ مفهومی) در چیست؟

من فکر می‌کنم تاریخ اندیشه فی‌نفسه رشته‌ای ارزشمند است؛ بسان بخشی ضروری از تاریخ در معنای کلی آن. خاصه این مهم در ارتباط با فلسفه اهمیت دارد، زیرا به‌طور کلی مواجهه با پرسش‌های فلسفی نیازمند آن است که از همان نخست با تلاش‌های پیشین برای پاسخ گفتن به آن‌ها آشنا شویم. اگر نگویم در همۀ موارد، در بسیاری از موضوعات، رویکردهای اصلی برای جواب دادن به مسائل فلسفی به گذشته بازمی‌گردد، با دلالت‌های مشخصی در نقاط آغازین که ردپای آن‌ها را می‌توان با جزئیات دنبال کرد. این بدان معنی نیست که مسائل پیش‌روی ما عیناً مشابه مسائلی‌اند که متفکران گذشته با آن سروکار داشته‌اند، اما اغلب آن‌قدر شبیه هستند که مباحث گذشته را ارزشمند سازند.

من دربارۀ تاریخ مفهومی چندان چیزی نمی‌دانم و آن را خیلی جالب یا سودمند نیافتم. این هم بخشی از تاریخ است و اینکه مطالعات تاریخ در این‌باره که تحول مفاهیم طی زمان چگونه می‌توانند بر دیگر جنبه‌های تاریخ اندیشه پرتویی تابان بیفکنند. به‌عنوان نمونه، دنبال کردن رد تحول اصطلاحاتی چون «آزادی» یا «دولت» می‌تواند به ما کمک کند تا تفاوت دوره‌های تاریخی و آثار نظریه‌پردازانی که در آن دوران قلم زده‌اند بهتر درک کنیم. با این وجود، احساس کلی من این است که تاریخ مفهومی در سطحی جدای از تلاش‌های مهم‌تر برای پرداختن مستقیم به مسائلی که علاقه‌مان را برانگیزد، وجود دارد.

*به نظر شما، توجه بیش‌ازحد متفکران مکتب کمبریج به تاریخ، اندیشۀ سیاسی را به تاریخ تقلیل نداده است؟

به‌طور کلی معتقدم رویکردهای مکتب کمبریج برای کمک به ما در درک متفکران گذشته در قالب و زمانۀ خودشان کمک می‌کنند. اما با وجود اینکه به‌عنوان یک مورخ اندیشه درس خوانده‌ام و تاریخ اندیشه را فی‌نفسه جذاب می‌یابم، همان‌طور که در بالا هم گفتم، باور دارم که یکی از ملاک‌های مهم برای اهمیت آن، پرتویی است که می‌تواند بر مسائل غیرفلسفی بیفکند که بدان‌ها علاقه‌مندیم. تاحدی‌که پژوهشگران مکتب کمبریج می‌گویند مسائلی که در حوزه‌های مختلف بدان‌ها پرداخته می‌شوند، آن‌قدر متفاوت‌اند که نمی‌توانیم درس‌های گذشته را در دغدغه‌ها و بحث‌های کنونی اعمال کنیم. به اعتقاد من آنان در اشتباه‌اند و رویکردشان سازنده نیست.

*مورخانی چون پوکاک می‌گویند که پارادایم زبانی برای مطالعۀ خود اندیشه و تاریخ اندیشه اولویت دارد. ما نیاز داریم ابتداً چنین چارچوب‌هایی را شناسایی کنیم و سپس به مطالعۀ اندیشه‌ها و ایده‌های خودمان بپردازیم؛ چراکه ایده‌ها درون چنین پارادایم‌های زبانی معنا می‌یابند و خارج از آن بی‌معنی‌اند. نظرتان در این‌باره چیست؟

من معتقدم مطالعه و بررسی زبان‌های قدیمی برای تاریخ‌نگاری اندیشه ضروری و بایسته است. همان‌طوری که کوئنتین اسکینر بیش از پوکاک نشان داده است، باید بتوانیم به اصول زبان‌شناختی قدیمی معنا ببخشیم تا متفکران را در قالب خودشان درک کنیم. در عین اینکه مطالعۀ زبان ابزاری ارزشمند است، سودمندی آن متکی بر شرایط و احوالات است. من از ایدۀ مجموعه‌ای از روش‌ها در تاریخ اندیشه حمایت نمی‌کنم. آنچه باید انجام شود، سؤالات معین و شرایط مشخصی است که باید مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد. من با این ایده موافق نیستم که چارچوب‌های معینی وجود دارند که باید مورد استفاده قرار گیرند. به‌نظرم این مسئله بیش‌ازحد سخت‌گیرانه و انعطاف‌ناپذیر است. چنین چارچوب‌هایی بیش از آنکه سودمند باشند، به احتمال زیاد به خطا یا سردرگمی منتهی می‌شوند.

*آیا مقدور است برای مخاطبان ایرانی ما اندکی بیشتر دربارۀ بافتارباوری یا زمینه‌گرایی در مکتب کمبریج توضیح دهید؟

زمینه‌گرایی این ایده است که درک آنچه منظور نظر نظریه‌پردازان گذشته در نگارش متونشان بوده است، به بازسازی نیات آنان در بافتار شرایط و احوالات تاریخی عینی‌شان بستگی دارد. بنده از همۀ آنچه متفکران کمبریج در این‌باره گفته‌اند، اطلاع کامل ندارم، اما یقیناً این دیدگاه کوئنتین اسکینر است و به اعتقاد من کاملاً منطقی و درست است. اسکینر در مقالات روش‌شناختی ابتدایی خود، بر اصول زبان‌شناختی متمرکز می‌شود. بنا بر این ایده، برای بازساخت برخی از معانی مورد نظر متفکران، باید آنچه را که بیان داشته‌اند، مطابق با کارکرد زبان‌شناختی هنگامۀ نگارش آن‌ها تفسیر کنیم. مجدداً می‌گوییم که این درست و منطقی است. گرچه وقتی این رویکرد در قالب یک روش پرطمطراق متجسم می‌شود، برایم چندان جالب نیست.

*مارک بویر می‌گوید که بافتار تاریخی و کنش‌های زبان‌شناختی را نمی‌توان به‌صورت پیش‌شرط درک کرد، اما هادی و رهگشا هستند. نظر شما دربارۀ این نقد چیست؟

دقیق متوجه منظورتان نمی‌شوم. بازهم تکرار می‌کنم. در این‌باره که چگونه باید معنای متون گذشته را بازیابی کرد، کاملاً با اندیشمندان مکتب کمبریج موافقم. فکر نمی‌کنم واقعاً جای هیچ تردیدی نسبت بدان وجود داشته باشد. نقد بویر را دقیق به‌خاطر نمی‌آورم، اما تاآنجاکه به رد این نکتۀ محوری و اساسی مربوط می‌شود، به‌نظرم اشتباه است.