فرهنگ امروز/ مهرو پیرحیاتی:
هنری دیوید ثورو نویسنده و شاعر امریکایی که روز ۱۲ جولای سال ۱۸۱۷در شهر کنکورد از ایالت ماساچوست دیده به جهان گشود سرانجام در سال ۱۸۶۲ به علت بیماری سل دیده از جهان فرو بست. ثورو در سال ۱۸۳۷ بعد از اتمام دانشگاه برای همیشه به زادگاهش بازگشت و برای گذران زندگی به کارهای متنوعی از قبیل: ساختن مداد، تدریس درمدرسه، نقشهبرداری و تفکر در طبیعت مشغول شد. او در سال ۱۸۴۹اولین کتاب خود با عنوان یک هفته برفراز کنکورد و رودخانههای مریمک را به چاپ رساند. ثورو در جورنال مطلب مینوشت که تعداد این نوشتهها به بیش از چهارده جلد رسیده بود. وی در سال ۱۸۴۵ خانهاش را در کنار دریاچه والدن بنا کرد و در چهارم جولای همان سال به مدت دو سال و دو ماه و دو روز به آنجا نقل مکان کرد. او توانست با الهام از طبیعت به تفکر در اجتماع و روابط میان انسانها بپردازد و تمام تجربیات خود را در قالب کتابی با نام والدن یا زندگی در جنگل منتشر کرد. در میان آثار کلاسیک قرن نوزدهم مثل برگهای علف، کلبه عمو تم، داغ ننگ، والدن توانست در صدر این آثار قرار بگیرد.
اولین موضوعی که در حین خواندن کتاب توجه خواننده را به خود جلب میکند سبک زندگی ثورو است. او به مانند سالکان راه حقیقت زیست میکند، کسانی چون بودا، فرانسیس قدیس که زندگی سادهای را برای خود انتخاب کرده و از آن لذت میبردند. والدن گزارش لحظه به لحظه او در آن دوران با زبانی معترضانه، طنزآلود، ساده اما صادق است. صداقت حقیقی کلام او نسبت به مصرف گرایی جامعه امریکا میتواند یکی از دلایل اصلی موفقیت او باشد. والدن توانست به نهضت کارگری انگلستان و مبارزات مردم امریکا برای پایان دادن به جنگ ویتنام کمک کند و ستایش بزرگانی چون گاندی و مارتین لوترکینگ و تولستوی را برانگیزد. بهترین دلیل اعتبار والدن عملی کردن تئوریهایش بود.
او به علت طبع شاعرانهای که داشت تمامی توصیفهایش را از والدن با جزئیات کامل به خواننده نشان میدهد. مثل هنرمندی که هنر دیگری را موشکافانه به نقد میگذارد و زیبایی آن هنر را بیشتر به چشم مخاطب میآورد. این جزیینویسی که ویژگی نوشتههای زنانه است از طبع لطیف او نشات گرفته والبته توجه خاص به طبیعت پیرامونش.
در جایی از کتاب میخوانیم «من به سرنوشتم تا مغز استخوان عشق میورزم» که جملهای است از هنری دیوید ثورو، همو که تنهایی را دوست میداشت و به آن پناه برده بود. گریزی اختیاری برای یافتن فلسفه زندگی.
اگر انسان در مسیر زندگی، فلسفهای نداشته باشد روزی خواهد رسید که در فراز و نشیب این موج (هستی) به ستوه میآید و خواهینخواهی در غرقاب حیرانی و روزمرگی فرو میرود. ثورو به مانند کسی است که به شی ء فولادینی که در زمین فرو کردهاند خود را به فلسفهاش چفت و بست میکند تا در نهایت به درک کاملی از آن نایل آید.
فلسفه میتواند از دین یا هر چیز دیگری در وجود ما نشات بگیرد و برای ثورو از طبیعت وام گرفته شد.به نظر میرسد که ثورو از پیروان ترانسندنتالیسم باشد. روشی عرفانی که انسان برای شناخت خداوند از راه شناخت طبیعت به آن میرسد.این مکتب پس از نظریهپرداز آن یعنی امرسون به وسیله برخی از پیروانش از دیدگاه نظری، از شناخت طبیعت به شناخت کل هستی تعمیم داده شده و سیستم واحدی را شکل داد. امرسون معتقد بود انسانها طبیعت را بر پایه نیازهای اولیه امیالشان برای لذت بردن روابطشان با دیگران و درکشان از جهان مورد بهرهبرداری قرار میدهند.
بنابراین باورشان به اعتقادات کسانی که به وحدت وجود معتقدند نزدیک است. مانند بسیاری از عرفای مسلمان از جمله ابن عربی. البته ابن عربی هیچگاه از لفظ وحدت وجود استفاده نکرد. افرادی قبل از او سخنان مشابهی گفته بودند.مانند محمد غزالی (۵۰۵ میلادی) وی بیان میکند «هیچ وجودی غیر از خدا نیست...وجود فقط به یکتای حقیقی متعلق است.» به گفته غزالی میوه معنوی صعود یک صوفی این است که «گواهی دهد که هیچ موجودیتی به جز خدا نیست» و هرچه خوانش کتاب را ادامه میدهیم بیشتر متوجه شباهت زندگی او با سالکان راه حقیقت میشویم. حقیقتی که ثورو با زندگی در طبیعت به آن دست یافت.
در جایی دیگر از کتاب آمده «من مناسبترین نقطه از زمینزاده شدم، درست بر لبه زمان» در نگاه نخست این جمله رضایت و شادی ثورو را از زندگی نشان میدهد. اما با تفکر بیشتر در این جمله شاید مفهومی دیگر از آن به ذهن خواننده متبادر شودو یا به قول منتقدین آغاز انقلاب امریکا در روز دوازدهم جولای ۱۸۱۷ یعنی همان روز که ثورو چشم به هستی گشود. روزی که شاید دهها نفر در کنکورد ماساچوست به دنیا آمدند.آیا همه در لبه زمان قرار گرفتند یا این لفظ معنای عمیق دیگری را در بردارد. منظور از لبه زمان چیست؟
در جملهای دیگر میگوید: «از پیش روی نظرات جامعه اثاثکشی کنم، از دولت، از آموزش، از جامعه» او میخواهد از همهچیز بگریزد تا دوباره به خود بازگردد به نوعی رودرروی خود بایستد. مانند کسانی که به جای محاکمه دیگری ابتدا خود را به داوری میکشانند. هجرت به خود آغاز زندگی و لبه زمان برای ثورو بود نه زمان تولدش این تجربه زیسته از آن خودش بود که چطور میتواند بدون مصرفگرایی و با ساده زیستن به مادر هستی یعنی طبیعت پناه برد و از آن لذت ببرد.او میگوید: «من به بیشه رفتم زیرا میخواستم متاملانه زندگی کنم تا تنها با واقعیت اساسی حیات رودررو شوم ببینم آیا میتوانم آنچه را برای آموختن در چنته دارم بیاموزم تا روزی که به مرگ میرسم درنیابم که نزیستهام»
ابزاری که به او کمک کرد تا بتواند این تصمیمات را بگیرد «خرد وجودی» ثورو بود. قدرتی که در وجود هر انسانی نهفته است. به شرط آنکه به این نیرو باور داشته باشد. اگر تمام دنیا هشدار دهند که این انتخاب مناسب نیست. بتواند به خود اعتماد کند یعنی به خرد وجودی خود. هر انسانی برای استفاده از این قدرت باید پناهنده تنهایی شود.وقتی هم در درون و هم در بیرون به سکوت رسید آن وقت خرد وجود او بیدار میشود و دست او را میگیرد. نکته مهم در این مقوله مراقب بودن خود در مقابل مدرنیته است زیرا مدرنیته به انسان میقبولاند که او را غنی میکند، غافل از آنکه به مرور او راتهی میکند. این موارد مفاهیمی کاربردی برای ثورو بود. او توانست به خوبی به خرد وجودی خود اعتماد کند. ذهنش را خاموش کرد آنگاه درهای خلاقیت و تبلور به رویش باز شد و به خلق شاهکار والدن منتهی شد. کتابی سرشار از تجربه گرایی برای زندگی ساده اما بی دغدغه.
منبع: اعتماد