شناسهٔ خبر: 56372 - سرویس مسائل علوم‌انسانی

نقدی بر هدررفت سرمایه‌های انسانی در حوزۀ علوم انسانی؛

انحصار نخبگانی و حلقۀ تنگ مشاهیر علوم انسانی

فلسفه و دانشگاه بزرگ و مشهور شدن در حوزۀ علوم و خصوصاً علوم انسانی خودبه‌خود کاری دشوار و زمان‌بر است. وقتی این صاحب موقعیت و تریبون شدن به سیاست و قدرت هم پیوند می‌خورد کار برای برخی دشوارتر می‌شود. بسیاری از جوانانی که در حوزۀ علوم انسانی صاحب ایده بوده و حرف برای گفتن دارند و یا اهل اندیشه بوده و استعداد تبدیل شدن به یک متفکر برجسته و متوسط را دارند، به خاطر دلایل معیشتی و سیاسی و مدیریت علمی کشور و... شناخته نمی‌شوند و استعدادهای ایشان شکوفا نمی‌شود.

فرهنگ امروز/ عباسعلی منصوری*:

ماجرای نوشتن این یادداشت از آنجا آغاز شد که قرار شد به همراه چند دوست به‌صورت داوطلبانه کارهایی را جهت ارتقای روحیه و نشاط علمی در دانشگاه رازی انجام دهیم. یکی از این فعالیت‌ها دعوت از اساتید مشهور در حوزۀ علوم انسانی بود؛ کاری که گرچه می‌دانستیم کار راحتی نیست، اما فکر نمی‌کردیم این‌قدرها هم مشکل باشد.

با هر استاد و محقق مشهور در حوزه‌های مختلف علوم انسانی (فلسفه، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، الهیات، اقتصاد و...) که تماس می‌گرفتیم و از ایشان برای شرکت در یک برنامۀ سخنرانی یا گفت‌وگو -در بازه زمانی یک ترم- دعوت می‌کردیم، به‌ندرت موفق می‌شدیم که از ایشان موافقت بگیریم؛ زیرا غالباً چنان برنامه‌های فشرده‌ای داشتند و از جاهای گوناگون دعوت می‌شدند که برخی از ایشان واقعاً نمی‌توانستند وقتی را به ما اختصاص دهند و هم اینکه شاید برخی چنین فکر می‌کردند تا مادامی‌که می‌توانند در تهران جلسه و سخنرانی داشته باشند چه ضرورتی دارد که برای شرکت در برنامه‌های دانشگاه‌های شهرستان‌ها برنامه‌ریزی کنند. برخی از ایشان صراحتاً اعلام می‌کردند که در هیچ برنامه‌ای که بیرون از شهر تهران باشد شرکت نمی‌کنند و حتی برخی از ایشان فقط در برنامه‌هایی شرکت می‌کنند که بانی آن دانشگاه تهران باشد. اگر بر بزرگان حوزۀ الهیات و دین‌پژوهی این نقد وارد است که کمتر از شهر قم بیرون می‌روند، همین نقد بر اساتید مشهور علوم انسانی وارد است که چرا کمتر از شهر تهران بیرون می‌روند.

 گرچه این پدیده‌ای قابل تأمل بوده و نیازمند بحث و گفت‌وگو است، اما محل بحث بنده تحلیل این موضوع نیست، بلکه در گیرودار این تماس گرفتن‌ها و هماهنگ کردن‌ها با خود می‌اندیشیدم که آیا تمام امکان‌ها و سرمایه‌های انسانی ما در حوزۀ علوم انسانی همین افراد معدود است؟ کسانی که در حوزه‌های مختلف علوم انسانی مطالعه و پیگیری مستمر دارند و یادداشت‌ها و مقالات و کتاب‌ها را رصد می‌کنند، می‌دانند که پاسخ این پرسش مثبت نیست. جوانان و افراد گمنام زیادی در حوزۀ علوم انسانی وجود دارند که صاحب اندیشه و ایده بوده و سخنان قابل عرضه‌ای برای جامعۀ ایرانی و دانشگاهی دارند. جوانانی که گاه خوش‌فکرتر و صاحب ایده‌های بیشتر و کارآمدتری نسبت به افراد شناخته‌شده هستند.

اما مشکل اینجاست که ما دچار انحصار نخبگانی هستیم و حلقۀ مشاهیر علوم انسانی بسیار تنگ است. مشکل ما فقط انحصارطلبی در سیاست و سیاست‌ورزان نیست، همین مشکل را ما در نهاد علم هم داریم. مشکل اینجاست که وضعیت کلان کشور و سیاست‌گذاری علمی کشور به‌گونه‌ای نیست که این افراد جوان یا گمنام بتوانند در یک سیر طبیعی وارد حلقۀ مشاهیر و نخبگان شوند. مسئله و مشکل اصلی ما نبود صاحبان فکر و ایده در حوزۀ علوم انسانی نیست، بلکه مشکل ما ضایع کردن و استفاده نکردن از این سرمایه‌ها است.

مسئله این است که بزرگ و مشهور شدن در حوزۀ علوم و خصوصاً علوم انسانی خودبه‌خود کاری دشوار و زمان‌بر است. وقتی این صاحب موقعیت و تریبون شدن به سیاست و قدرت هم پیوند می‌خورد کار برای برخی دشوارتر می‌شود. بسیاری از جوانانی که در حوزۀ علوم انسانی صاحب ایده بوده و حرف برای گفتن دارند و یا اهل اندیشه بوده و استعداد تبدیل شدن به یک متفکر برجسته و متوسط را دارند، به خاطر دلایل معیشتی و سیاسی و مدیریت علمی کشور و... شناخته نمی‌شوند و استعدادهای ایشان شکوفا نمی‌شود. در کشور ما حتی آن هنگام که سخن از فرار مغزها می‌شود و یا مسائل مربوط به نخبگان محل توجه قرار می‌گیرد، غالباً مقصود نخبه‌های رشته‌های ریاضی و تجربی است.

در چنین وضعیتی، مشاهیر و بزرگان علوم انسانی باید این را از وظایف خود بدانند که اگر جوانی را می‌بینند که صاحب استعداد بوده و خوش‌فکر و خوش‌ایده است اما دست روزگار و سیاست نمی‌گذارد که او مطرح شود یا دیدگاه‌هایش شنیده شود و یا این کار با سرعت بسیار کندی اتفاق می‌افتد، تلاش کنند که نام و مطالب ایشان را مطرح کنند و بخشی از موقعیت و سرمایۀ اجتماعی‌شان را برای معرفی و مطرح نمودن این افراد اختصاص دهند؛ و به این کار به‌عنوان یک وظیفۀ فرعی و یا یک فضل نگاه نکنند، بلکه دغدغۀ ایشان باشد و هریک از ایشان این رسالت را برای خود تعریف کند که چند جوان خوش‌فکر را به جامعۀ علمی معرفی کند؛ چه آنکه یکی از رسالت‌های اصلی یک استاد، شاگردپروری است و وجهی از این شاگردپروری، استفاده از اعتبار خود برای معرفی شاگردهای برتر است، همان کاری که در سنت قدیم حوزه تا حدی تحت عنوان اجازۀ اجتهاد و روایت انجام می‌شد.

اساتید بزرگ و مشاهیر علوم انسانی باید از هر فرصتی برای معرفی جوانان مستعد استفاده کنند؛ به‌عنوان‌مثال، نوشته‌ها و کتاب‌های ایشان را معرفی کنند یا بر آن‌ها مقدمه بنویسند، معرفی این جوانان برای جلسات سخنرانی و همایش‌ها، مشارکت دادن آن‌ها در پروژه‌ها، همراه بردن ایشان در مجالس علمی، باز کردن پای ایشان به دانشگاه‌ها تحت عنوان کارهای پاره‌وقت، حمایت از چاپ نوشته‌های ایشان با معرفی آن‌ها به انتشارات معروف، معرفی و تمجید از پایان‌نامه‌های ایشان در هر فرصت مناسب، حمایت از ایشان در برخوردهای امنیتی ناعادلانه و تنگ‌نظرانه و...

این مهم نیست که این افراد جوان به لحاظ اخلاقی در صدد مشهور شدن هستند یا نه؛ انگیزه‌خوانی ایشان وجهی ندارد، مهم این است که ایشان اهل فکر هستند و در حدی هستند که شایسته است جوامع علمی ایشان را بشناسند. هرچند با این کمک از جانب بزرگان به‌مرور زمان عطش ایشان برای دیده شدن و شنیده شدن کم می‌شود و انگیزۀ ایشان برای نوشتن بیشتر؛ و چون مخاطب ایشان اهل تخصص می‌شود، کارهای ایشان نیز دقیق‌تر خواهد شد و انحصار نخبگانی برچیده خواهد شد و با افزایش کمّی اندیشمندان و در نتیجه اندیشه‌ها، علوم انسانی جان تازه‌ای به خود خواهد گرفت. این شاید تنها جایی باشد که استفاده از رانت موقعیت، هم اخلاقی باشد و هم برای جامعه مفید.

ممکن است که گفته شود گمنامی بسیاری از جوانان خوش‌ایده و مستعد در حوزۀ علوم انسانی تا حدی زیادی هم به خود ایشان برمی‌گردد؛ یعنی برخی درون‌گرا بوده و میلی به معرفی شدن ندارند، برخی بیان یا نوشتار قوی ندارند، برخی روابط عمومی قوی ندارند و... اما هدف باید این باشد که به جای سرزنش یا انداختن توپ در زمین آن‌ها و یا نصیحت و وعظ کردن، با معرفی و مطرح کردن آن‌ها، ایشان را به میدان بکشیم و در مقام عمل این نقص‌ها خودبه‌خود برطرف خواهد شد.

البته چنین نیست که تنها راه معرفی جوانان صاحب فکر و ایده، تلاش اساتید و مشاهیر علوم انسانی باشد، بلکه راه‌های مختلفی برای انجام این امر مهم وجود دارد؛ ازجملۀ این راه‌ها می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:

  •  نهادها و سایت‌های علمی و... می‌توانند این کار را انجام دهند، همچون کاری که سایت‌های تحلیلی در حوزۀ علوم انسانی (صدانت، نیلوفر، فرهنگ امروز، زیتون، رادیو زمانه و...) انجام می‌دهند.
  • چهره‌هایی که به خاطر علم، ادبیات و پشتکار خود مخاطبان قابل توجهی در سامانه‌های پیام‌رسانی (مانند تلگرام و...) جمع کرده‌اند نیز می‌توانند این رسالت را برای خود برشمرند و مستعدان جوان علوم انسانی و نوشته‌هایشان را معرفی کنند.
  • انجمن مفاخر فرهنگی می‌تواند در کنار معرفی بزرگان علوم انسانی، برنامه‌هایی را برای معرفی و شناساندن جوانان مستعد طراحی کند.
  • مراکز و نهادهایی که در مورد تاریخ علم و اندیشه کار می‌کنند، می‌توانند برنامه‌هایی در این راستا داشته باشند.
  • بنیاد ملی نخبگان جای دیگری است که می‌تواند این امر را پیگیری کند؛ یعنی اولاً تنها به حمایت مادی از نخبگان جوان مستعد کفایت نکند، بلکه سعی در معرفی ایشان به جامعۀ علمی داشته باشد، ثانیاً تلاش او در این جهت معطوف به کسانی که طبق آیین‌نامه‌ها نخبه محسوب می‌شوند، نباشد، بلکه کسانی را معرفی کند که نوشته‌های ایشان -و لو اینکه کم باشند و یا در جای نامعتبری چاپ شده باشند- دال بر نخبه بودنشان است نه مدارکشان؛ و یا اینکه از بزرگان علوم انسانی بخواهد نخبگان جوان را به آن‌ها معرفی کند.
  • مسئولان روزنامه‌ها و مجله‌ها می‌توانند در معرفی این اشخاص کمک کنند و با ایشان ارتباط برقرار کرده و از ایشان طلب نوشته و مطلب کنند و انحصار ارتباطی را بشکنند.
  • ادارات و سازمان‌هایی که در استان‌ها و شهرهای مختلف به‌نوعی با مباحث علوم انسانی مرتبط هستند، قدری از سیاست کاری بکاهند و به جای استفاده از مشاوران جوانی که بسیاری از ایشان قدرت‌طلب و سیاسی‌کار هستند، واقعاً از جوانان نخبه مشورت و ایده بگیرند. باید یک هدف ایشان صرف‌نظر از مشورت و کمک‌گیری- اگر چنین چیزی باشد- تشکیل خود این جلسات باشد؛ یعنی خود جلسات هم‌اندیشی و مشورت یک غایت باشد. جمع کردن ایشان هرچند وقت یک ‌بار و فراهم کردن مجال گفت‌وگو، زمینه را برای معرفی ایشان به یکدیگر و نهادها فراهم می‌کند.
 

* عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه رازی،a.mansouri@razi.ac.ir