شناسهٔ خبر: 56404 - سرویس دیگر رسانه ها

چرا انقلاب مشروطه از اهداف خود دور افتاد؟

محمدجواد مرادی‌نیا می‌گوید که یکی از نقص‌های پژوهش‌های صورت گرفته درباره تاریخ مشروطه ایران عدم بررسی اسناد تمام سفارتخانه‌های خارجی فعال در آن دوران است و همین مساله باعث بروز تناقضاتی در پژوهش‌ها شده و نمی‌توان تمام زوایای تاریک دوران مشروطه را بدون توجه به این اسناد روشن کرد.

چرا انقلاب مشروطه از اهداف خود دور افتاد؟

فرهنگ امروز/ محمد آسیابانی: همه ساله در روزهای قبل و بعد از سالروز امضای فرمان مشروطه نشریات زیادی درباره این انقلاب نوشته و سعی می‌کنند یاد و خاطره آن را در گفت‌وگوها و گزارش‌های تحلیلی زنده نگه دارند، اما متاسفانه پس از مرداد این رویداد رو به فراموشی سپرده می‌شود تا سال بعد که مردادی دیگر از راه برسد. این در صورتی است که نباید نوشتن درباره مشروطه تمامی داشته باشد. انقلاب مشروطه رخداد بزرگی بود که درس‌های زیادی را برای ما در پی داشت و بسیاری از علما، محققان و استادان تاریخ نیز اعتقاد دارند که انقلاب اسلامی ایران دنباله و نتیجه انقلاب مشروطه است.
 
به همین دلیل در نظر داریم که از تابستان تا بهمن ماه که چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی فرا می‌رسد، در سلسله گفت‌وگو و گزارش‌هایی به مسائل و مشکلات این دو انقلاب و پژوهش‌های صورت گرفته درباره آنها بپردازیم. در این گفت‌وگو پای صحبت‌های دکتر محمدجواد مرادی‌نیا نشستیم. مرادی‌نیا دکترای تخصصی تاریخ معاصر دارد و هم‌اکنون مدیر اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. مرادی‌نیا پیشتر مسئولیت گروه تاریخ موسسه نشر آثار امام خمینی (ره) را بر عهده داشته و در سال 1384 نیز دبیر اجرایی جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران بوده است. از میان کتاب‌های منتشر شده وی می‌توان به این موارد اشاره کرد: «سطر اول»، «خاطرات آیت‌الله پسندیده»، «چهل و یک مجلس»، «بوسه بر دار»، «کمیته مجازات »، «خاندان امام خمینی به روایت اسناد»، «خمین در انقلاب» و «روزنامه خاطرات سید محمد کمره‌ای»
 
دو دسته از پژوهش‌ها درباره مشروطه داریم. دسته نخست آثار پژوهشگران داخلی است که در پژوهشگاه‌های وابسته به بودجه دولتی انجام شده و دسته دوم یا آثار پژوهشگران ایرانی یا مستشرقان و ایران‌شناسان است که در نهاد آکادمیک انجام می‌شود. در روایت‌های این دو دسته تضاد و تناقض زیاد دیده می‌شود. به عنوان مثال در پژوهش‌های خارج از کشور از شیخ هادی نجم آبادی به عنوان معلم مشروطه یاد می‌شود، اما در داخل با این نام مواجه نمی‌شویم. این دوگانگی را چطور تفسیر می‌کنید؟
 
منابع اصلی و بی‌واسطه شناخت تاریخ مشروطه در داخل به نظرم سه دسته عمده هستند: نخست اسناد به‌جای مانده از آن دوران که برای شناخت دقیق رخدادها بسیار مفیدند. دسته دوم خاطرات افرادی که در زمره تاثیرگذاران دوره مشروطه بودند یا دستی بر آتش انقلاب داشتند و دسته سوم جراید آن دوران هستند.
 
اسناد آن دوران نیز خود به چند دسته تقسیم می‌شوند: یک دسته مهم از آنها اسناد سفارتخانه‌های برخی کشورهاست که در آن زمان در ایران بسیار فعال بودند مانند سفارتخانه‌های انگلستان، روسیه، عثمانی، فرانسه و آلمان. برخی از سفارتخانه‌ها نیز مانند سفارت بلژیک و آمریکا تازه داشتند آرام آرام فعال می‌شدند. خاطرات به‌جای مانده از آن دوره  نیز به دو دسته تقسیم می‌شوند: یکی خاطرات مبارزان راه مشروطه و انقلابیون ودیگری خاطرات صاحب‌منصبان دولتی که در جبهه مقابل مشروطه قرار داشتند. در حوزه جراید نیز دیدگاهها، تفکرات و رویکردهای مختلف قابل مشاهده است.
 
بنابراین ما با مجموعه‌ای از منابع روبه‌رو هستیم که هیچ‌کدام به صورت جداگانه ما را به فهم دقیق و کامل موضوع رهنمون نمی‌سازند. به عبارتی اگر بخواهیم انقلاب مشروطه را شناسایی کرده و به فلسفه آن  انقلاب  اشراف پیدا کنیم با مراجعه به یک دسته خاص از این منابع به شناخت انقلاب دست پیدا نخواهیم کرد؛ و البته که این شناخت یک کار تخصصی است. متاسفانه امروزه عده‌ای بدون تخصص و شایستگی‌های حرفه ای کافی وارد حوزه پژوهش در تاریخ شده‌اند. این در صورتی است که تاریخ یک علم است و ابزارهای ویژه خود را دارد.یکی از دلایلی که ما در بحث شناخت انقلاب مشروطه با تضادها و تناقض ها مواجه هستیم ورود افرادی است که بدون تخصص لازم وارد این حوزه شده و به صرف خواندن چند خاطره و چسباندن چند روزنامه در کنار هم متنی را پدیده آورده و نام آن را تاریخ گذاشته‌اند.
 
یکی دیگر از مشکلات ما در تاریخ‌نگاری مشروطه برخورد ایدئولوژیک با رخدادهای این انقلاب است. برخورد ایدئولوژیک یعنی پیچیاندن یک نظر در هاله‌ای از قداست. در این حالت معمولا پژوهشگر پیش از ورود به پژوهش، نظر خود را اعلام کرده و آن نظر برایش ثابت شده است. یعنی با این پیش‌فرض وارد پژوهش می‌شود که نتیجه‌اش را از قبل می‌داند. این در صورتی است که پژوهش زمانی درست است و راهگشا، که ابعاد موضوع برای پژوهشگر امری ناشناخته باشد و در آن حوزه علامت سوالی برایش ایجاد شده، آن گاه بدون پیش‌داوری و قضاوت، با بهره‌گیری از متد مورد نظر برای تحقیقش و با استفاده از منابع متقن و مستند به سوی روشن کردن آن ابهام و پرسش حرکت کند. بنابراین ما دو تعارض و دو مشکل عمده در تاریخ‌نگاری مرتبط با مشروطه داریم و همین باعث شده تا نتایج پژوهش‌ها باهم در تعارض باشند.
 
تناقض دیگر در تاریخ‌نگاری مشروطه در پژوهش‌های درباره شیخ فضل‌الله نوری دیده می‌شود. عده‌ای مخالفت بعدی شیخ با مشروطه خواهان را برجسته کرده‌ و بر غربزدگی مشروطه‌خواهان و فاصله آنها با شرع مقدس اسلام صحه گذاشته‌اند، اما از طرفی دیگر ما حمایت‌های بی‌دریغ آخوند خراسانی و میرزای نائینی از مشروطه‌خواهان را داریم که در پژوهش‌های مربوط به شیخ فضل‌الله به این نکته توجهی نشده است. این تناقض از کجا ناشی می‌شود؟
 
این جریان از نوع نگاه متفاوت دو طیف از روحانیت به مسائل ناشی شده است.در دوران مشروطه مرحوم شیخ فضل‌الله یک قرائت از دین و جامعه دینی داشت و مرحوم آخوند خراسانی یک قرائت دیگر. آخوند خراسانی به شرایط آن روز جامعه ایران به عنوان یک کشور در میان دیگر کشورها فکر می‌کرد و اعتقاد داشت حال که در برخی کشورها تحولی ایجاد شده و از حکومت مطلقه استبدادی و فردی فاصله گرفته اند و نظرات آحاد مردم در اداره کشور تاثیر دارد، ما نمی‌توانیم جزیره مستقلی در این جامعه جهانی باشیم. در نقطه مقابل شیخ فضل‌الله مساله را به‌گونه دیگری می‌دید و حجت شرعی برای توجه به نظر اکثریت جامعه برای اداره کشور نداشت. بنابراین، این اختلاف به نوع نگاه آنها باز می‌گردد و نمی‌توان ایرادی بر این دو گرفت که چرا این‌گونه فکر می‌کنید؟
 
اشکال زمانی پیش می‌آید که طرفداران هرکدام از این دو طرز فکر بخواهند طیف مقابل را ازسر راه خود برداشته و متعصبانه بر نظرات خود پافشاری کنند. به هر حال وقتی به آزادی اندیشه پایبند باشیم باید هم نظر شیخ فضل‌الله را که برآیند پژوهش ها و مطالعات فقهی اوست محترم بشماریم و هم به فکر آخوند خراسانی و علامه نائینی و بقیه علمای موافق مشروطه در آن دوره  مانند مرحوم سید محمد طباطبایی احترام بگذاریم؛ اما متاسفانه گمشده ما در عصر مشروطه که تا امروز هم کماکان پیدا نشده، عنصر «گفت‌وگو»، تعامل، تحمل و تفاهم برای همکاری مشترک است.
 


چرا گفت‌وگویی بین این دو طیف شکل نگرفت؟ به نظر شما اگر این گفت‌وگو و تفاهم شکل می‌گرفت انقلاب مشروطه چه سرنوشتی پیدا می‌کرد؟

 
نمی‌توان بر مشروطه خواهان به دلیل عدم گفت‌وگو و تفاهم، زیاد خرده گرفت، چرا که پس از قرن‌ها برای نخستین بار بود که اتفاقی مانند انقلاب مشروطه درکشور داشت شکل می‌گرفت و تجربه تاریخی نزدیکی نسبت به آن وجود نداشت. تا قرن‌ها پیشتر در دین و حکومتداری همه چیز یک طرفه بود. در حکومت، شاه و درباریان حکمی را رانده و همه موظف و مکلف به اجرای آن بودند. در مسائل شرعی هم عالم برجسته‌ هر عصر که پیشوای کل روحانیت محسوب می‌شد، هرچه می‌گفت، دیگران گوش می‌سپردند و این روحانیون نیز به هیچ عنوان داخل در سیاست به معنای حرفه‌ای آن نمی‌شدند. روحانیون در زمان مشروطه برای نخستین بار به صورت گسترده در سیاست ورود کرده و دچار آن اختلاف شدند. شاید به اختلافات آن دوره نتوان ایراد و خرده چندانی گرفت اما امروز باید برای ما جای سوال باشد که چرا پس از گذشت صد و چند سال از انقلاب مشروطه، توانایی حل اختلافات خود را نداشته و بر تعصبات‌مان پایفشاری می‌کنیم؟ وقتی نتیجه اختلافات در مشروطه را می‌دانیم، امروزه چرا دوباره همان راه را می‌رویم؟ مگر در آن دوران وسایل ارتباط جمعی چه بود؟

تلفن که وجود نداشت و روزها طول می‌کشید تا روزنامه‌ها که معمولا در تهران منتشر می‌شدند به دست هم‌وطنان خارج از تهران برسند. در همان تهرانش هم مدت‌ها طول می‌کشید تا روزنامه به دست مردم برسد، بنا بر این رسیدن  سریع به تصویری درست و دقیق از افکار و عقاید و وقایع کاری سخت یا نشدنی بود. به هر حال در شرایط آن روز اگر عدم گفت‌وگو و نبودن تفاهم می توانست تاحدودی قابل قبول باشد، اما امروز دیگر قابل پذیرش نیست. بنابراین بخشی از این عدم گفت‌وگو، به فرهنگ ما و نداشتن رخداد مشابه در تجربه تاریخی نزدیک باز می‌گشت. بر «نزدیک» در جمله قبلم تاکید دارم، چرا که در دور دست‌ها به‌ویژه در قرون سوم و چهارم ه.ق باب گفت‌وگو در بسیاری از مسائل باز بود. بعدها بخشی از این باب، به ویژه، پس از حمله مغول بسته و در دوره صفویه فرهنگ گفت‌وگو به طور کامل بسته شد؛ تا اینکه ما تصمیم گرفتیم در دوره مشروطه دوباره آن را تجربه کنیم.
 
به هر روی  تجربه تاریخی ما چنین وضعیتی داشت و برداشت‌های تاریخی‌مان از متون مقدس نیز جزم اندیشانه بود. در ضمن نقش تحریکات خارجی را نیز نباید نادیده گرفت. عرض کردم در همان زمان برخی سفارتخانه‌های خارجی مانند انگلیس، روس، آلمان و عثمانی فعال مایشا بودند. فعالیت سیاسی در تهران آن زمان، حتما وابستگی به این سفارتخانه‌ها را نیاز داشت. سیاسیون مستقل، یا وجود نداشتند و یا بسیار اندک بودند. آزادی‌خواهان در آن دوران با این توجیه که آلمان مقابل روس و انگلیس است و ضد آنهاست، توجیهی برای همکاری با سفارت آلمان می تراشیدند و بخشی از دموکرات‌ها که به دنبال آزادی بودند با آن سفارتخانه کار می‌کردند.
 
بخشی دیگر نیز با سفارت انگلیس کار می‌کردند که از این دسته عده‌ای به دنبال منافع شخصی بودند و گمان داشتند که برای کسب امنیت، قدرت و ثروت باید به قدرتی بزرگ وصل شد. بخشی هم فکر می‌کردند که شاید بتوانند با قرار گرفتن زیر سایه یک قدرت بزرگتر منویات خود را پیش ببرند. از این بین می‌توان ملک‌الشعرای بهار و تقی‌زاده را مثال زد. بنابراین برخی در آن مقطع انقلاب مشروطه روابط بسیار نزدیکی با انگلستان داشتند. مثلا وثوق‌الدوله‌ای که آن رشوه کلان را گرفته و قرارداد 1919 را به کشور تحمیل می‌کند، خود از مشروطه‌خواهان و فعالان رده‌ اول مشروطه بود.
 
ارتباط با سفارتخانه تا چه حد به فضای بست‌نشینی در آن دوران ارتباط داشت؟ سفارتخانه‌ها نیز در آن دوران «بست» به‌حساب می‌آمدند و آزادی‌خواهان برای حفظ جان خود ناچار به حضور در بست‌ها بودند. حتی شهره شدن به اینکه فلان آزادی خواه با فلان سفارت در ارتباط است، جان آن شخص را می‌خرید.
 
در صدر مشروطه عمدتا بحث امنیت جانی مطرح بود. یعنی افرادی که دارای حداقل‌هایی از شهرت سیاسی بودند، چه عناصر دولتی و چه روزنامه‌نگار، برای اینکه از شر استبداد درامان بمانند، در سفارت انگلیس بست می‌نشستند. بعد از پیروزی مشروطه هم این شرایط تغییر جدی نکرد و بازهم سفارت انگلستان و احیانا دیگر سفارتخانه‌ها محلی برای مراجعه اهالی سیاست بود؛ تو گویی که ایرانی از خود هیچ اعتماد به نفسی ندارد. مردم احساس می‌کردند که بدون پشتوانه رها شده‌اند و باید به کانون  قدرتمندی برای انجام کارهایشان وصل شوند.البته در دوران های مختلف بست نشینی در بقاع متبرکه و امامزاده ها و در سطحی نازل‌تر، در سرطویله شاهان و شاهزادگان نیز مرسوم بود.
 
پس از صدور فرمان مشروطیت شیخ فضل‌الله شاهدست که کسانی چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل تبلیغات مرامی غیر از اسلام را می‌کنند و قصد دارند وجه اسلامیت را از انقلاب مشروطه بگیرند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 نیز طیف‌های مختلفی از گروه‌های مارکسیستی و منافقین سعی در مصادره انقلاب داشتند که امام هوشمندانه دست آنها را خواند و نگذاشت که فعالیتی در این حوزه داشته باشند. آیا این دانشی که مرحوم امام نسبت به این مسائل پیدا کرد دانشی بود که از سرگذشت شیخ فضل‌الله به دست آمد؟ نکته اینجاست که دقیقا پس از پیروزی انقلاب است که شیخ فضل الله از ضدقهرمان مهم مشروطه به قهرمان آن دوره تبدیل می‌شود. این سوال نیز در ادامه مطرح می‌شود که آیا انقلاب اسلامی سال 57 ادامه دهنده انقلاب مشروطه است؟
 
امام خمینی انسان باهوشی بود و از تاریخ و تجربیات شخصی خودش بسیار درس گرفت و آنها را به کاربست. کتابی به نام «سطر اول» نوشته‌ام که موضوع آن، حوادث و رخدادهای 20 سال اول زندگی امام است. در این کتاب به صورت مستند نشان دادم که امام چه اتفاقاتی را در دوران کودکی و نوجوانی خود شاهد بود و چگونه  از تجربه آنها در مسیر انقلاب بهره‌برداری کرد. امام به تجربیات تاریخی توجه داشت و در مواردی اگر برای انقلاب مخاطره یا تهدیدی پیش می آمد، مراقب بود تا تجربه تلخ مشروطه تکرار نشود. همچنین امام خمینی بیشتر کتاب‌های تاریخی آن دوران را  مطالعه کرده و پژوهش‌های زمان خود را نیز دیده بود. حتی امام از «تاریخ مشروطه» کسروی تعریف هم  کرده است.
 
امام خمینی برای شیخ فضل‌الله ارزش و اهمیت والایی قایل بود و اعدام ایشان را هم تقبیح کرد، اما به نظر من این موارد دلیلی بر تایید تمام تفکرات شیخ فضل‌الله توسط امام نیست. یعنی ما چنین تعابیری از امام نشنیده و ندیده ایم که شیخ فضل‌الله را چکیده  اسلام بداند و اندیشه شیخ فضل الله را عین دستورات الهی و خدایی بداند و اعلام کندکه ماهم می‌خواهیم عین نظرات شیخ فضل الله را در جمهوری اسلامی اجرا کنیم. امام خمینی در هیچ یک از سخنان خود نگفته است که ما می‌خواهیم یک جمهوری اسلامی را ایجاد کنیم که مطابق نظریات شیخ فضل الله نوری جلو برود.
 


چه رویدادهایی باعث شد تا مشروطه به ضد خودش بدل شود؟

 
در آن دوره 15 ساله بعد از مشروطه تا کودتای رضاخان ما یک مجموعه حوادث متراکمی داریم که مسیر تاریخ ما را عوض کرد. بحران‌هایی پی در پی رخ داد که سرنوشت ما هنوز هم درگیر عواقب و پیامدهای آن است. داستان به توپ بستن مجلس ،بعد حمله روس به ایران، اشغال تبریز، گلوله باران گنبد امام رضا(ع) در مشهد، جنگ و جدال‌های سالارالدوله با برادرش محمدعلی شاه بود وحمله او از غرب و پیشروی تا نزدیک بروجرد و ساوه  و... بخشی از چالش‌های بعد از انقلاب مشروطه است که نگذاشت ما به اهداف بلند مشروطه برسیم.
 
اصلاحاتی که مشروطه‌خواهان به دنبالش بودند بعضا سطحی و تقلید گونه صورت گرفت. آنها  اداراتی چند را مطابق با آنچه در کشورهای غربی بود تشکیل دادند بدون آنکه نیازهای داخلی را بسنجند و بومی‌سازی کنند. البته این نخستین تجربه ما بود و شاید نتوان حرجی بر آنها دانست. تندروی سیاسیون در مجلس نیز یکی دیگر از معضلات بود. آنها فکر می‌کردند که اگر به یک نظر و فکری رسیدند باید تا پای جان بر آن ایستادگی کنند و نگذارند کسی دیگر اندیشه جدیدی را مطرح کند. سهم خواهی احزاب سیاسی که تلاش می‌کردند دوستان و هم حزبی‌های خود را وارد دستگاه دولتی کنند هم مورد دیگر است.
 
«ترجیح دادن منافع شخصی بر منافع ملی» نیز در اوراق تاریخ مشروطه به وفور دیده می‌شود. حتی آنهایی که در هنگامه انقلاب جانبازی کردند، پس از پیروزی به خود اجازه دادند به خاطر نفع شخصی، پا بر منافع ملی کشور بگذارند. دخالت خارجی‌ها نیز بسیار زیاد بود و آزادی‌خواهان نتوانستند فکری برای آن کنند. شوربختانه‌تر از همه ، وزیدن طوفان جنگ جهانی اول بود که فاجعه بزرگی برای کشور ما رقم زد. قطحی و گرسنگی و نابودی زیرساخت‌های نیم‌بندی که ما داشتیم در شهرها و روستاها همه بر اثر جنگ جهانی اول بود. روستاها متروک شدند و ملت تلف شدند. در خاطرات افرادی مانند سیدمحمد کمره‌ای می‌خوانیم که در همین تهران به صورت روزانه مردمان بسیاری از گرسنگی و بیماری می‌مردند.
 
در جنگ جهانی اول روس‌ها از شمال وارد شدند و تا اصفهان آمدند. انگلیسی‌ها هم در سیستان و هم در جنوب وارد شدند، عثمانی هم تا همدان آمد. ما با اینکه اعلام بی‌طرفی کردیم اما کشورمان جولانگاه ارتش های بیگانه شد و حالا چه اتفاقاتی که زیرپوست این تجاوز صورت گرفت در تواریخ به برخی از آنها به صورت کم‌رنگ اشاره شده است. همین مسائل باعث شد تا در نقاط مختلف کشور دسته‌های اشرار و راهزن بوجود آمده و راه‌ها نا امن شود. همچنین گونه‌ای از حکومت ملوک الطوایفی  در کشور به وجود آمده بود. مشکل دیگر در شکل‌گیری دسته‌ها و احزاب متعدد و مخالف بود. هر دو سه نفری که فکر می‌کردند چیزی سرشان می‌شود، حزبی را تشکیل داده و شبنامه یا روزنامه‌ای منتشر می‌کردند.
 
اختلافات پایان‌ناپذیر مردان سیاست نیز از همین مسائل ناشی شد؟
 
بله و این اختلافات عاقبت وحشتناکی داشت و امروز هم شاهد آن هستیم. در آن زمان اختلافات سیاسی به جایی رسید که بسیاری فکر کردند که چون دیگر نمی‌توان کاری کرد بنابراین باید دست به ترور و حذف فیزیکی مخالفان زد. شکل‌گیری کمیته مجازات محصول این تفکر بود. بعضا هم البته آلت دست دیگران و یا بیگانگان واقع می شدند. اعضای کمیته مجازات الزاما خائن نبودند. شاید بتوان گفت که برخی از آنها با دو یا سه واسطه گول خورده و بدل به آلت دست شده بودند، اما خودشان گمان می‌کردند که در حال خدمت به کشور هستند. در شرایطی که جنگ جهانی بود و قحطی، آنها عامل احتکار و کمبود مواد غذایی را مثلا شخص رئیس انبار غله تهران تشخیص داده  و او را ترور کردند. کسان دیگری شروع به ترور عوامل وابسته از نظر خودشان کردند. این مسائل باعث شد تا دولت‌هایی که روی کار می‌آیند عملا نتوانند کاری از پیش ببرند. هر دولتی که سرکار می‌آمد از همان ساعت اول همه شروع می‌کردند چوب لای چرخش بگذارند تا زمین بخورد. در تاریخ معاصر شاهد هستیم که در یک فاصله 15 ساله پس از مشروطه تا زمان رضاخان 13 دولت تشکیل می‌شود و امنیت به طور کامل از کشور رخت برمی‌بندد و همه اینها دست به دست هم داد تا بسیاری از مردم به این نتیجه برسند که مشروطه به چه دردی می‌خورد و بگویند ما چه غلطی کردیم که انقلاب کردیم.
 
انقلابی که در نفس و ذات خود، بسیار مفید و پیشرو بود بعد از 15 سال اکثریت مردم به بانیان آن  ناسزا می‌گفتند که شما چرا این غلط بزرگ را مرتکب شدید؟ همه به دنبال یک منجی بودند و او هم سرانجام با یک کودتا روی کار آمد و استبداد که از در رانده شده بود با لباسی جدید از پنجره وارد شد. تاریخ مشروطه تا زمان رضاخان تماما درس است. امروز هم داریم به برخی از آن شرایط دچار می‌شویم. به گونه‌ای که برخی از مردم ما دچار پیشداوری و قضاوت شده‌اند و می پرسند چرا انقلاب کردید. این یعنی که  مردم ممکن است از انقلابشان پشیمان شوند و این خطر بزرگی است.
 
ما دو حرکت ملی و بزرگ در صدسال اخیر داشتیم که اگر در جای خود به آن توجه می‌کردیم می‌توانست کشور ما را فرسنگ‌ها به پیش ببرد. یکی انقلاب مشروطه بود و دیگری انقلاب اسلامی. انقلاب مشروطه ضد استبداد بود و انقلاب اسلامی ضد استبداد و استعمار. انقلاب اسلامی حکومت مردم بر مردم است، اما به دلیل پیامدهایی که بیان کردم انقلاب اول (مشروطه ) رابه ضد خودش تبدیل کرد، انقلاب اسلامی هم اگر از آرمان‌هایش مراقبت نشود و تدبیر لازمی برای آن اندیشیده نشود چه بسا ممکن است خدای نکرده مانند انقلاب مشروطه به ضد خودش بدل شود.

ایبنا