شناسهٔ خبر: 57586 - سرویس دیگر رسانه ها

آیا سردار اسعد در ترجمه خودسانسوری می‌کرد؟/ هستی‌شناسی ترجمه در دوران قاجار

سعاد پیرا می‌گوید که از دوره ناصرالدین شاه ترجمه متون خارجی به فارسی روند و شدت مناسبی به خود گرفت و آثاری نیز که رنگ و بوی انقلاب و عدالتخواهی داشتند به فارسی ترجمه شدند. سردار اسعد در زمینه ترجمه نیز دغدغه‌های مهمی داشت و بیش از ۱۲ کتاب ترجمه و تالیف کرد. او در برخی از ترجمه‌های خود به اذعان خودش همه مطالب را ترجمه نمی‌کرد، اما علت این کار چه بود؟

فرهنگ امروز/ محمد آسیابانی:‌ سردار اسعد بختیاری به عنوان یکی از مهم‌ترین کوشندگان انقلاب مشروطه، تلاش‌ فکری و نظامی بسیاری در راستای بیداری ایرانیان ایفا کرد. او به‌جز مجاهدت نظامی و سیاسی در عرصه فرهنگ نیز چهره مهمی بود و خود چند کتاب را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرد. کتاب «عشاق پاریس» از جمله ترجمه‌های اوست که نویسنده اصلی آن مشخص نشده است. این ترجمه که از بسیاری جهات اهمیت خاصی در تاریخ ترجمه در ایران دارد، با تصحیح و کوشش عباسقلی صادقی و سعاد پیرا از سوی نشر تاریخ ایران با شمارگان هزار نسخه، ۵۱۴ صفحه و بهای ۳۸ هزار تومان در دسترس مخاطبان قرار گرفت.

سعاد پیرا بر تصحیح و انتشار «عشاق پاریس» مقدمه مفصلی (بیش از ۱۰۰ صفحه) با عنوان «نهرآب‌های ترجمه در دوران قاجار» نوشته است. این مقدمه تاریخ تحولات ترجمه در دوران قاجار است و خود قابلیت انتشار به عنوان یک کتاب مستقل را دارد. پیرا در این مقدمه به خوبی علت‌های شکل‌گیری نهضت ترجمه در دوران قاجار، موانع مختلف در جریان ترجمه، تاثیر بیشتر شدن حضور غربی‌ها اعم از مستشاران و وابستگان نظامی و سیاسی دولت‌های مختلف و چهره‌های فرهنگی بر تحولات ترجمه در ایران و... را تحلیل و بررسی می‌کند.

به باور پیرا مسیر ترجمه در دوره قاجار از دوره عباس میرزا با رویارویی ایران و غرب طی جنگ‌های ایران و روس آغاز می‌شود، سپس در دوره ناصرالدین شاه با ایجاد دارالفنون و دارالترجمه و دارالطباعه روند سیستماتیک می‌گیرد و تا دوره مظفرالدین شاه روند رو به رشدی را نشان می‌دهد. به‌خصوص از اواخر دوره ناصری تا پایان دوره مظفری همراه با تغییرات در برخی از ساختارهای جامعه رنگ و بوی انقلابی و عدالتخواهی نیز به خود می‌گیرد. با او گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه مطالعه خواهید کرد.

به نظر می‌رسد در دوران مشروطه دومین نهضت ترجمه در تاریخ تمدن ایران اتفاق افتاد، در نهضت نخست در دوران عباسیان، هرچند اختصاص کامل به ایرانیان نداشت، بیشتر منابع فلسفی ترجمه شدند، اما در دوران مشروطه منابعی ترجمه شده کمتر فلسفی است و بیشتر در حوزه ترجمه منابع آموزشی علوم مختلف و ادبیات تعلیمی قرار می‌گیرد. حتی در ترجمه رمان نیز این وجه تعلیمی بودن اهمیت خاصی دارد. نظر شما در این باره چیست؟
در دوره قاجار بیشترین ترجمه‌ها در دوره ناصرالدین شاه انجام می‌شود، اما ترجمه داستان و رمان بیشتر به دوران مشروطه بازمی‌گردد. در دوران ناصرالدین شاهی دارالترجمه‌ای تاسیس شده و یک انتشاراتی به نام دارالطباعه نیز راه‌اندازی می‌شود. در این نهادها کسانی کتاب‌ها را برای ترجمه انتخاب می‌کنند که یکی از آنها اعتمادالسلطنه است. تقسیمات ترجمه و نوع کتاب‌ها تقریبا گسترده است.

در دوره ناصرالدین شاه به دلیل نیاز دارالفنون بیشتر ترجمه‌ها در حوزه‌های مختلف علوم است. به عنوان مثال در این دوره کتاب‌هایی در علومی چون شیمی، فیزیک و حتی عکاسی ترجمه می‌شود. در دوره مشروطه ترجمه‌ها بیشتر در فاز انتقال فکر است و داستان و رمان یکی از راه‌های مهمی است که فکر را انتقال می‌دهد. داستان و رمان در غرب هم عمری طولانی ندارد، بنابراین در آن دوران پس از گذشت حدود ۱۰۰ سال آثار منتشر شده در غرب به فارسی ترجمه می‌شود. به عنوان مثال در دوره مشروطه‌خواهی ایرانیان نخستین ترجمه‌ها از الکساندر دوما انجام می‌شود و این دوران در اصل به فاصله یک قرن از حیات دوماست.

دوما در آثارش به انقلاب فرانسه نگاه جدیِ مهمی دارد به همین دلیل هم هرچه به زمان وقوع انقلاب مشروطه نزدیک می‌شویم تعداد ترجمه‌ها از آثار دوما بیشتر می‌شود. فراموش نکنیم که ایرانی‌ها بیشتر برای ادامه تحصیل به فرانسه می‌رفتند و در آنجا درس می‌خواندند، بنابراین بیشترین نگاه ما در ترجمه هم ادبیات فرانسه بوده  و دیدگاه آنها درباره آزادی به ایران منتقل شده است، اما این به معنای عدم توجه مترجمان به ادبیات انگلیس و روسیه نیست.

در پیش از مبارزات مشروطه‌خواهی ایرانیان، صنعت چاپ در معنای مدرن آن به ایران وارد شده و ایرانیان قدم‌های نخست برای انتشار کتاب‌هایی با تیراژ بالا را برداشته بودند، اما بفرمایید که این ترجمه‌ها تا چقدر توسط عامه مردم مطالعه می‌شد؟
ما هیچگاه آمار دقیقی از میزان سواد عامه مردم در دوران پیش از مشروطه نداشته‌ایم. ما حتی نمی‌دانیم که چند درصد مردم سواد نوشتن اسم‌شان را داشتند. در دوره ناصری و مظفری میزان سواد عامه مردم بسیار بیشتر از قبل شد و این به دلیل تاسیس و فعالیت دارالفنون و مدارس رشدیه بود. مدارس رشدیه که مدارسی نوین و با سیستم آموزشی مدرن بودند، در شهرهای بزرگ حتی در بوشهر هم فعال شده بودند. در دوره مشروطه حداقل ۱۵ سال از ایجاد مدارس جدید گذشته است، بنابراین دو نسل در ایران تجربه سواد دارند، اما هنوز نمی‌دانیم که دقیقا چند درصد از جامعه سواددار شده‌اند. درباره طبقه اجتماعی باسواد شده‌ها اما می‌دانیم که فرزندان طبقه متوسط به بالا فرصت تحصیل در مکتب‌خانه یا در مدارس نوین را پیدا کردند. بنابراین آمار دقیقی از درصد و میزان سواد در میان مردم نداریم، فقط می‌توانیم بگوییم که نسبت به دوره‌های قبل بیشتر شده است.

البته مردم هم در آن دوران نسبت به مساله سوادآموزی نگاه بهتری پیدا کرده و گرایش بیشتری از خود نشان داده‌اند. مسلما ما داریم در مورد طبقه‌ای صحبت می‌کنیم که امکان کسب سواد را داشتند، بنابراین رمان خوانی یا مطالعه هر کتاب ترجمه‌ای دیگر نیز در این طبقه رواج پیدا کرده است. از تعداد شمارگان کتاب‌ها نیز می‌توان به نکات خوبی دست یافت. باید دید تیراژ کتاب‌های چاپ سنگی یا سربی در آن زمان چند نسخه بوده بعد می‌توان گفت که حدودا این تعداد می‌توانند این کتاب را مطالعه کرده باشند.

کتاب در آن دوران باید کالایی اشرافی بوده باشد!
بله البته که چنین است. چرا که جدای از سواد که مهمترین مساله بود، مگر چند درصد طبقات مختلف جامعه امکان خرید یا تهیه کتاب را داشتند. به هر حال روند ترجمه تکوین پیدا می‌کند. علاوه بر کتاب، چیزهای دیگری که به گسترش ادبیات داستانی کمک شایانی کرد، درج برخی داستان‌ها در پاورقی برخی از روزنامه‌ها بود که به نظر می‌رسد داستان‌خوانی را حداقل در طبقات اشراف و مرفه جامعه رواج بیشتری داد و به عادت تبدیل کرد. به عنوان مثال در دوره ناصری روزنامه دولت علیه ایران پاورقی‌هایی منتشر می‌کرد. نخستین داستانی که در پاورقی این روزنامه منتشر شد «کریستف کلمب» نام داشت که حتماً ترجمه شده بود.

همچنین باید بر این نکته تاکید و اشاره کرد از مهمترین بخش دیگر روزنامه‌های دوره قاجار از کاغذ اخبار تا کنون ستون اخبار خارجی بود. احتمالاً این بخش که ترجمه گزیده اخبار و وقایع خارجی بود و در هر روزنامه منتشر شده این دوران به‌صورت مداوم و ثابت ستونی را اشغال می‌کند، توانست بخشی مهمی از سرفصل ترجمه تمرکز و تدام و تکوین بخشد. هر چند که روزنامه‌های این دوران مرتب دستخوش ناملایمات، تغییرات و نوسانات تصمیم گیری‌های نامنسجم فکری حکومتی می‌شدند، اما با این حال این بخش از ترجمه به عنوان یک ستون پایدار و مستمر دوام یافت و تحت شرایط مختلف جزیی لاینفک از اخبار روزنامه‌ها باقی ماند.

به طور کل چند موضوع را در ترجمه داستان در این دوران باید مد نظر داشت: اولین نکته واقعی و دنیوی بودن داستان بود که می‌توانست ابعاد گسترده‌تری به خود بگیرد و همه چیز را در خود فرو برد. یکی از این ابعاد رواج نگاه جدید به مسائل جهان پیرامون بود. البته جنبه سرگرم‌کننده داستان بعد دیگر آن بود که می‌توانست از خلال آن حتی جنبه‌های اخلاقی را هم مطرح کند، همان طوری که ما می‌توانیم از سطور ترجمه شده سردار اسعد در داستان «عشاق پاریس» این جنبه را به وضوح مشاهده کنیم.



یعنی همان وجه تعلیمی بودن باعث شد تا سردار اسعد «عشاق پاریس» را ترجمه کند؟

حس من این است که کسانی مانند سردار اسعد تلاش داشتند تا چیزی را به جامعه‌شان اضافه کنند و ترجمه یک راه آنها برای این اضافه کردن بود. نوشتن کتاب و روزنامه‌نگاری نیز از جمله راه‌های دیگر برای بالا بردن سطح فرهنگ جامعه به حساب می‌آمد. مترجمان فکر می‌کردند که از طریق ترجمه می‌توانند پلی را بین غرب و جامعه ایران ایجاد کرده و از طریق آن دانش جدید را به ایران منتقل کنند. در این دوران به‌جز رمان، «قرآن کریم» و کتب حدیث نیز ترجمه می‌شوند و تعدادشان هم اتفاقا اندک نیست. فراموش نکنیم که تنها کتاب‌های فرانسوی هم برای ترجمه مدنظر نیست. در این دوران چون عربی دان‌های ایران هم کم نبود منابع عربی مانند کتاب‌های جرجی زیدان و همچنین ترجمه‌های عربی از کتاب‌های انگلیسی زبان نیز به فارسی برگردان می‌شوند.

زبان ساده ترجمه «عشاق پاریس» در مقایسه با زبان متونی حتی اخبار روزنامه وقایع اتفاقیه، نشان‌دهنده تحول زبانی و تلاش‌ها برای ساده‌سازی آن است. زبان فاخر مکاتبات درباری و حتی یادداشت‌های اهالی دربار در ترجمه‌ها ساده و عامی‌تر می‌شود. این تحول بر چه ضرورتی انجام می‌شود؟
روزنامه‌ها را عموماً طیف رجال تحصیل‌کرده جامعه که بعضاً ممالک غربی و تحولات آن را دیده بودند منتشر می‌کردند. طبیعتاً آنها نسبت به روزنامه‌های غربی و تحولات انجام شده در کشورهای غربی بی تفاوت نبودند و مسلماً تحت تأثیر آن قرار داشتند، اما باید توجه داشت که حرکت و تحول در ایران بطی‌تر (سست) از آن بود که بتوان تأثیرات را در کوتاه مدت مشاهده کرد. البته به روشنی می‌توان اذعان کرد که روزنامه‌ها یکی از مهمترین وسایل ارتباط جمعی بودند که در راستای ساده‌سازی زبان گام‌های مؤثر برداشتند.

برای مثال شما اگر شمارگان دوره‌های مختلف روزنامه دولت علیه ایران را که طی سالیان مختلف و با تغییر نام‌های مختلفی که داشت که در  نهایت نامش به «ایران» ساده شد، ملاحظه کنید، متوجه تحول زبان حتی در همین تیتر این روزنامه خواهید شد که به سوی ساده‌نویسی و کوتاه‌نویسی حرکت کرده است. در بخش اخبار ترجمه‌ای این روزنامه نیز تحول زبانی از شماره‌های نخستین تا شماره‌های پایانی به شدت به چشم می‌خورد. همچنین همین ساده‌نویسی را در بخش‌های مختلف نگارش روزنامه مشاهده خواهید کرد. این دگردیسی در ساده‌سازی زبان فارسی کمک شایانی به روند روزنامه‌نگاری و حتی ساده نویسی در ادبیات منشیان و رجال این دوره می‌کند.

بنابراین چندان دور از ذهن نیست که ترجمه سردار اسعد در مقایسه با ترجمه‌های انجام شده در دوران ناصری شیوه نگارش زبانی ساده‌تری به خود می‌گیرد، امری که از قبل این طی ادبیات چند دهه‌ای روزنامه‌نگاری ایران به مرور تکوین و انعکاس یافته و بر سطوح دیگر ادبیات این دوران به آرامی تأثیر می‌گذاشت. «سواد» در جامعه نیز تا این زمان تحرک یافته است و از شیوه‌های آموزش نوین این دوره بهره گرفته بود که البته شاید همین امر در  روند ساده‌ سازی زبان یک عامل عمده به حساب می‌آید.

حتی این ساده‌سازی روی زبان شاعران هم تاثیر می‌گذارد. ما در دوران پیش از مشروطه قاآنی شیرازی را با آن ادبیات خاصش داریم، اما در ادامه می‌رسیم به ایرج میرزا که در عین آنکه مضامین غنی و خیال انگیزیِ شاهکاری دارد و از او به سعدی ثانی یاد شده، اما زبانش به شدت ساده است. قاعده عروضی «تقلیل» هم در این دوره بوجود می‌آید که راهکاری است برای استخدام برخی واژگان و حتی واژه‌های فرنگی در قوالب شعر فارسی.
بله. ایرج میرزا عالی‌ترین مثال در این موضوع است. شعر او حتی عامیانه‌تر از آثار عارف قزوینی است. ایرج میرزا برای بیان مفهوم مدنظر خود الفاظ رایج در جامعه و حتی واژگان غربی را در غزل‌ها و دیگر اشعارش استفاده می‌کند بدون آنکه دچار ایراد وزنی شود.

این ساده‌ شدن زبان اشعار هم فرآیند مهم و مفصلی است که باید یک گفت‌وگوی مفصل دیگر درباره آن داشته باشیم. در این میان مهم این است که ما به ضرورت پژوهش‌های بیشتر درباره روند ترجمه در دوران قاجار رسیدیم.
بله. متاسفانه درباره ترجمه در زمان قاجار ما بسیار کم پژوهش کرده‌ایم. عمده کارها معمولا درباره ترجمه کلاسیک بوده است. عبدالحسین آذرنگ کتابی درباره تاریخ ترجمه در ایران تالیف و منتشر کرده است. او در این کتاب کار سنگینی را به انجام رسانده و دوره‌های مختلف تاریخی را بررسی کرده است. علیرغم اینکه برای قلم ایشان احترام بسیار قائلم اما معتقدم که بررسی دوره‌های مختلف نمی‌تواند کار را تخصصی کند. من برای نگارش مقدمه «عشاق پاریس» ناچار شدم از سرفصل‌های بسیاری بگذرم تا بتوانم بر این نکته تاکید کنم که چه کارهایی به راحت شدن مسیر ترجمه برای انتقال دانش‌ها و نگرش‌های روز به ایرانیان دوره قاجار کمک کرد. آقای آذرنگ بحث را از دوره هخامنشی آغاز کرده و به دوران معاصر رسیده است که هرکدام از اینها یک سرفصل بزرگ است. فصلی هم به دوره قاجار در پژوهش آقای آذرنگ اختصاص پیدا کرده، اما به هر حال کافی نیست.

ترجمه در دوران قاجاریه خودش چند سرفصل مهم دارد: ترجمه رسائل آموزشی، ترجمه داستان و رمان، ترجمه متون فلسفی و... هرکدام مباحث طولانی دارد و می‌شود برای هرکدام از آنها یک کتاب نوشت. حتی می‌توان خود ترجمه‌ها را بررسی و مقایسه کرد. سردار اسعد هشت کتاب ترجمه کرده و این مهم است که هرکدام از این کتاب‌ها را با متن اصلی یا حتی با ترجمه یک زبان دیگر مقایسه کرد و فهمید که در کدام پاراگراف‌ها انتقال معنایی کامل صورت گرقته و در کدام قسمت‌ها صورت نگرفته است. خود سردار اسعد در مقدمه‌اش بر کتاب می‌نویسد که تلاش من بر این بود که خود خواننده پس از مطالعه کتاب متوجه شود که حق مطلب ادا شده است. بنابراین خود او سعی کرده تا مفاهیم را کامل انتقال دهد. او همچنین در فرانسه سعی می‌کرد تا کتاب‌های مختلف را بخواند و تهیه کند تا بعدها بتواند برای ایرانی‌ها آن کتاب‌ها را ترجمه کند.

نکته دیگری را که نباید فراموش کرد این است که سردار اسعد باز خودش اشاره می‌کند که برگردانش عین متن اصلی نیست و برخی از قسمت‌ها را به دلیل طولانی بودن حذف یا خلاصه کرده است. مخاطب هم پس از مطالعه متوجه می‌شود که برخی از قسمت‌های متن حذف شده است. شاید سردار اسعد گمان می‌کرد که جامعه ظرفیت شنیدن همه مطالب آن رمان را نداشته باشد.

یعنی خودسانسوری کرده است؟
مجبور است این کار را بکند. برخی مواقع هم مترجمان ناچار می‌شدند متن را ایرانیزه کنند. به عنوان مثال در ترجمه «طبیب اجباری» مولیر، اکثر نام‌ها ایرانی است و قاعدتا وقتی کاراکترها ایرانی می‌شوند باید قاعده‌های رفتاری آنها نیز ایرانی شود، بنابراین مترجم ناچار می‌شود در ترجمه نیز دست برده و حتی ژست‌های کاراکترهای نمایش را نیز تغییر دهد.

در آن زمان جامعه نسبت به پذیرش مفاهیم جدید در ترجمه‌ها، جامعه بازی بوده است، اما بودند مترجمانی که گمان داشتند ممکن است برخی از مفاهیم مطرح شده در کتاب تاثیر منفی روی مردم داشته باشد. به نظر شما چرا مترجمان به خودسانسوری روی می‌آوردند؟
سانسور از نهاد قدرت وجود داشته. مثلا شخص ناصرالدین شاه بر روند ترجمه‌ها شدیدا نظارت می‌کرد. در مقدمه کتاب به این نکته اشاره کرده‌ام که مسئولان روزنامه متنی فرانسوی را درباره حقوق و قانون داشتند که می‌خواستند ترجمه آن را منتشر کنند. به همین دلیل از یک مهندس فرانسوی در ایران دعوت به کار می‌کنند. او ترجمه کرده و ناصرالدین شاه آن را می‌خواند و خشمگین می‌شود، انگار که آن متن خطاب به خود ناصرالدین شاه بوده است و همین مساله باعث قطع همکاری با آن مهندس فرانسوی می‌شود.

از دوران مظفری تا پیش از ظهور رضاشاه چطور؟ سانسور از نهاد قدرت وجود داشته است؟
ترجمه‌هایی که در دوره رضاشاه انجام می‌گیرد با ترجمه‌های قاجاریه تفاوت زیادی دارد. هجوم اندیشه در دوره رضاشاهی و تنوعش با دوران قبل تفاوت دارد. در دوران مشروطه، آزادی حکمفرماست و همین باعث راحتی ترجمه و انتقال مفاهیم می‌شود. البته دوران مشروطه دوران هرج و مرج هم هست و نمی‌توان یک دوران هرج و مرج را با دوران اقتدار رضاشاهی مقایسه کرد.



البته منظور من از طرح دو سوال قبلی بیشتر ناظر بر خود مترجمان بود که هرچیزی را ترجمه نمی‌کردند و این روند به دلیل اجبار از نهاد قدرت نبود. به عنوان مثال چه کسی می‌توانست به سردار اسعد حکم کند که چه چیزی را ترجمه کند یا نکند یا اینکه بر فرض فلان فصل از کتابش را حذف کند؟

ایشان دو سال پیش از مشروطه ترجمه‌اش را کار می‌کند و آن زمان هیجانات تازه در حال شروع شدن بود. در همین دوران ما رمان «شمس و طغری» را هم داریم. در فصل آق‌قویونلوهای این کتاب هم نمادها و المان‌های انقلاب مطرح می‌شود. در این دوران سردار اسعد هنوز به آن سردار مقتدر مشروطه خواه نشده است.

اما قدرتمند بوده است؟
بله، اما هنوز سردار اسعد قهرمان انقلاب نشده است. سه سال بعد است که او به عنوان سردار انقلاب به شکستن دوره استبداد اقدام می‌کند، اما در اینکه او آزادانه می‌اندیشید شکی نیست. به نظرم اگر در دوره اقتدار ادامه پیدا می‌کرد، بسیاری می‌توانستند جلوی او را بگیرند. البته در دوران اقتدار رضاشاهی هم ما کتاب‌هایی قابل بحثی را شاهد هستیم که ترجمه و منتشر شدند و کسی مزاحم انتشار آنها نشد.

نمی‌توان درباره ترجمه در دوران قاجار صحبت کرد و از شخصیت ذکاءالملک فروغی غافل شد. درباره تاثیر او در جریان ترجمه ایران هم برای مخاطبان ما صحبت کنید.
در هنگامی که اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات و دارالترجمه بود، محمدحسین در کار مطبوعات با او همکاری می‌کرد و بعد به عنوان مدیر دارالترجمه انتخاب شد و به عنوان مترجم زبان عربی و فرانسه با حقوق ماهی ۴۰ تومان استخدام بود. محمدعلی فروغی پسرش نیز در بخش سیاسی و هم فرهنگی و ادبی جایگاه ویژه‌ای دارد، بنابراین هر دو این شخصیت‌ها چه در بخش سیاسی و چه در بخش فرهنگی و ادبی سوابق غنی دارند  که بسیار قابل اعتنا و قابل بحث است. حتی می‌توان هر کدام را یک سرفصل پژوهشی دانست. ذکاءالملک پدر در روزنامه تربیت تاریخ ایران را  می‌نویسد که البته بسیاری معتقدند آن مطالب تالیف نبوده بلکه ترجمه است. من هم اعتقاد دارم آن مطالب ترجمه به نظر می‌آید. با این حال این دو شخصیت بسیار مهم هستند.

البته در دوره‌های بعد مشخص می‌شود که برخی از تالیفات محمدعلی فروغی هم در اصل ترجمه بوده است؟
نمی‌دانم باید دقیق در این باره تحقیق کرد تا بتوان نظری دقیق‌تری داشت، شاید به آن کتاب‌ها نیز چیزی افزوده یا کم می‌شده است. این شاخص متدوال ترجمه‌های آن دوران بود ولی تا تحقیق درستی در باره بررسی متن انجام نگیرد، نمی‌توان قاطعانه نظر داد. تغییر یا دستکاری در متن روالی بود که حتی تا زمان ترجمه‌های ذبیح‌الله منصوری ادامه یافت. مثلا متن اصلی کتاب «خداوندگار الموت» یک مقاله بوده که او آن را گسترش می‌دهد و به کتابی حجیم تبدیل می‌کند.

شاید به همین دلیل است که بسیاری کتاب‌های منصوری را زیر تیع نقد می‌برند. البته باید اذعان کنم که منصوری هم نویسنده است و هم مترجم. در مورد ذکاءالملک هم ممکن است در ترجمه اضافاتی یا کاهش‌هایی داشته باشد. اما در اینکه او در بخش فرهنگی و بخصوص ترجمه جایگاهی ویژه دارد و از بانیان فرهنگستان است شکلی نیست. همانطور که گفتم فروغی‌ها هر کدام سرفصلی را برای تاریخ نگاری شخصیت‌ها را تشکیل می‌دهند که در این فرصت کم مجال پرداختن به آنها نیست.

البته کار اندیشمندانی چون ذکاءالملک‌ها با ذبیح‌الله منصوری زمین تا آسمان تفاوت دارد.
مسلماً تفاوت دارد، با این حال در مورد منصوری هم باید با تأمل سخن گفت. بزرگترین خدمت او به جامعه، علاقه‌مند کردن مردم به تاریخ کشور بود. ذکاءالملک هم در «تاریخ ایران» همین کار را در زمان خود کرد. منصوری شیوایی بیان و گفتار را داشت که او را هم به عنوان یک روایتگر قصه‌های تاریخی متمایز می‌کند. بنابراین او در طبقات مختلف عامه کتابخوان تاثیر گذاشت. «خواجه تاجدار» را تقریبا همه ایرانی‌ها خوانده‌اند و می‌شناسند، هر چند که مورخان به او اعتقادی ندارند. نمی‌خواهم بگویم که ذکاءالملک و منصوری هم وزنند، البته منصوری در نگارش تاریخ اشتباهات محرزی در تاریخ داشت، اما تاثیرش در گشودن راه تاریخ به قلب مردم را نمی‌توان در نظر نگرفت.

ذبیح‌الله منصوری فقط به عنوان یک مترجم کار نمی‌کرد، او نویسنده هم بود، نویسنده‌ای که  مستقیم با جامعه‌اش ارتباط برقرار می‌کرد. آثار صادق هدایت که نویسنده منحصر به فردی است را همه طبقات نمی‌خواندند، اما کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری را بسیاری از طبقات خوانده‌اند. گرچه بین صادق هدایت و او فاصله عمیقی در سطح ادبیات وجود دارد. اما حداقل در گرایش به مطالعه تاریخی نسل گذشته تأثیر عمیقی داشته است. منصوری نوشتاری شیوا و نافذ داشت، شاید آثار منصوری مورد توافق روشنفکران یا مورخان معاصر نباشد، اما او توانست در میان طبقات مختلف جامعه راه یابد.
محرکات بسیاری برای نفوذ بر طبقات جامعه لازم است و لااقل ذبیح‌الله منصوری توانست بخشی از نسل گذشته را در تاریخ همراه خود می‌کشید.

ایبنا