شناسهٔ خبر: 57693 - سرویس مبانی علوم‌انسانی

گزارشی از نشست «وظیفه دیسیپلینی مورخ» (۱)؛

توصیف یا تحلیل

تاریخ ملایی: منِ مورخ به‌عنوان وظیفۀ دیسیپلینی‌ام به کمک منابع، شناختی از رخداد پیدا می‌کنم و آن را تحلیل می‌کنم و در قالب روایت‌هایی عرضه می‌کنم./ منصوربخت: گر دوران مدرن به وجود نمی‌آمد و دوران سنت تا ابدالدهر ادامه پیدا می‌کرد هیچ‌گاه این پرسش به وجود نمی‌آمد که وظیفۀ دیسیپلینی مورخ چیست./ حضرتی: دانش تاریخ یک علم تفریدی است نه یک علم تعمیمی. علم تعمیمی‌ غایتش نظریه‌پردازی است، اما دانش تاریخ به‌عنوان یک علم تفریدی مثل باستان‌شناسی دنبال داده و فکت است.

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: عقیده نسبتاً شایع این است که تاریخ برخلاف دیگر علوم، توصیف حوادث خاص گذشته است تا پژوهش قوانین کلی که احتمالاً حاکم بر آن حوادث هستند. با نگاهی به عملکرد مورخان سنتی و آثار پژوهشگران این حوزه که بیشتر به سمت توصیف سوق یافته است نمی‌توان این نظر را رد کرد و برپایه آن می‌توان نتیجه گرفت که وظیفه دیسیپلینی مورخ جمع آوری داده‌ها و توصیف آن‌هاست. اما بی شک اگر تعریف خود را از علم تاریخ تغییر دهیم، وظیفه مورخ نیز به نسبت آن تغییر خواهد کرد. اگر بپذیرم که علم تاریخ هم همانند دیگر علوم از تحولات تاریخی بی‌نصیب نبوده وظایف جدیدی را برای مورخ در نظر خواهیم گرفت. نشست زیر کندوکاوی است در این موضوع با حضور اساتید تاریخی که دغدغه چندین ساله خود را صرف پژوهش در این حوزه‌ها کرده اند. این نشست به میزبانی دانشگاه تهران و با حضور دکتر حسن حضرتی، دکتر قباد منصوربخت و دکتر علیرضا ملایی توانی برگزار شد. گزارش زیر بخش نخست این نشست است.

ملایی: پنج قلمرو مورخ

امیدوارم مباحثی که امروز شکل می‌گیرد سرآغاز و مقدمه‌ای باشد برای گفت‌وگوهای جدی‌تر و انتقادی‌تر در مورد رشته تاریخ و نقش و مسئولیت استادان و دانش‌آموختگان تاریخ و همۀ نهادها و عواملی که در مسیر تولید این دانش تلاش می‌کنند. امروز این مقدمه را با این امید آغاز می‌کنیم تا این بحثها ادامه پیدا کند. ناگفته روشن است که حتماً این بحث‌ها ناتمام خواهد ماند. امیدوارم چالش‌ها و مناقشات علمی‌ مهمی شکل بگیرد و این‌ها سرآغازی برای تأملات بیشتر علاقه‌مندان حاضر در این جلسه و یا کسانی که صدای ما را باواسطه خواهند شنید، باشد.

اینکه امروز ما در مورد یکی از عناصر اصلی تولید دانش در رشته تاریخ یعنی مورخ و وظیفۀ دیسیپلینی او سخن می‌گوییم، نشانگر این است که ما با مناقشه‌های مهمی در این حوزه مواجه ‌هستیم. ما با دستاوردها و رویکردها و نگاه‌های متفاوتی از استادان و پژوهشگران تاریخ مواجه‌ هستیم که ما را دچار آشفتگی نظری و مفهومی‌ دربارۀ جایگاه و نقش و کارکرد این استادان کرده است. بنابراین باید تأمل کنیم در مورد این وضعیت؛ و این نقطه آغاز خوبی است. اگر ما واقعاً علاقه‌مند هستیم به توسعۀ این رشته و اصلاح رویه‌ها و فرایندها و نقش‌هایی که ‌همۀ پویندگان تاریخ در این عرصه ایفا می‌کنند، باید نقادانه در این نقش و کارکرد بنگریم و دربارة آن فکر کنیم.

من برای پاسخ به این پرسش که وظیفۀ دیسیپلینی مورخ چیست، باید بگویم که وظیفۀ دیسیپلینی مورخ این است که در راه شناخت و تفسیر و فهم و تحلیل و معنادهی گذشته تلاش کند؛ یعنی کسی که این نوع تلاش‌ها را به صورتی روشمند انجام می‌دهد و در راه شناخت و فهم و معنادهی گذشتۀ انسانی میکوشد، به نظرم وظیفۀ دیسیپلینی تاریخ را انجام می‌دهد.

اما مورخ چگونه این وظیفه را انجام می‌دهد و یا آن کارهایی را که به آن اشاره کردم تحقق میبخشد؟ به گمانم با دو عامل یا عنصر کلیدی: بازنمایی و روایت؛ یعنی پژوهشگر تاریخ یا مورخ می‌کوشد از طریق بازنمایی آنچه در گذشته رخ داده است در قالب روایت‌هایی برای ما شرح دهد؛ و البته این روایت‌ها در قالب گفتمان‌های مختلفی صورت می‌گیرد و در درون هریک از این گفتمان‌ها دسته‌بندی‌های مختلفی از مورخان و پژوهشگران و تاریخ‌نویسان را می‌توان صورت داد. اگر من بخواهم نگاه کلانتری داشته باشم، فکر می‌کنم که در حوزۀ پژوهش‌های تاریخی، یک مورخ پنج کارکرد متفاوت خواهد داشت؛ یعنی در پنج قلمرو اصلی می‌تواند فعالیت کند. این قلمروها اگرچه برای همگان شناخته‌شده است، اما من یک مروری خواهم کرد تا بحث‌های بعدی ما به‌صورت جدی‌تر شکل بگیرد.

من برحسب موضوع، این قلمروها را دسته‌بندی می‌کنم. موضوع بحث مورخ می‌تواند چند چیز باشد و همین چیزها میدان فعالیت مورخ را نشان میدهد: اول، رخدادهای گذشته باشد؛ دوم، منابع مربوط به رخدادهای گذشته باشد؛ سوم، نوشتن آثاری دربارۀ گذشته باشد؛ چهارم، نقد آثار مورخانی که بر اساس وظیفۀ دیسیپلینی‌شان دربارة گذشته نوشته‌اند، یعنی زمانی که دستاوردهای دانشی مورخان یا همان کارگزاران، بازیگران و نقش‌آفرینان این حوزه محل نقادی و تأمل قرار بگیرند؛ پنجم، زمانی که یک کلیت تاریخ به‌عنوان یک هستی کلان تاریخی مورد بحث قرار می‌گیرد.

به اختصار در مورد این‌ها توضیح می‌دهم: زمانی که گذشته موضوع کار ما باشد، اینجا دقیقاً جایی است که شناخته‌شده‌ترین نقش و کارکرد مورخ شکل می‌گیرد؛ درست در همین جاست که برای شناخت، تفسیر، تحلیل، فهم و معنادهی به گذشته، مورخ با سه سنخ از رخدادها مواجه است: حوادث و یا رویدادهایی که نه زمینه و ریشۀ تاریخی دارند؛ و نه نتیجه و پیامدی بلندمدت بر جا میگذارند؛ و در دوره‌هایی رخ می‌دهند و خیلی زود پروندۀ آن‌ها بسته میشود و ما شاهد اثرگذاری‌ها و بسط و انکشاف تاریخی آن رخدادها در گذر زمان نیستیم.

گاهی اوقات ممکن است که این حادثه از سنخ روند یا فرایند یا تحول باشد، مثل انقلاب‌ها، شورش‌ها، قیام‌ها و اصلاحات و ظهور و سقوط سلسله‌ای که در آنجا نوعی قابلیت تعمیم‌دهی و همسانیهای اجمالی هم وجود دارد و ممکن است؛ یعنی عرصه‌ای است که برخی مفاهیم و نظریه‌پردازی‌ها در آنجا شکل میگیرد.

حال وارد قلمرو دوم می‌شویم؛ یعنی می‌خواهیم در مورد این تحولات و رخدادها بحث کنیم و شناخت و تفسیری از آن‌ها به دست دهیم. برای این کار ناگزیر هستیم که یک مهارت دیگر داشته باشیم که این مهارت متأسفانه امروز کمتر به آن توجه می‌شود؛ و آن قدرت منبع‌شناختی، قدرت نقد و فهم و تحلیل منابعی است که دربارۀ رخدادهای گذشته تدوین شده‌اند. منابع هم شکل‌های مختلف دارند، از کتیبه‌ها و سنگ‌نبشته‌ها و الواح تا اسناد و مدارک آرشیوی و خاطرات و سفرنامه‌ها و ... این‌ها واسطۀ بین مورخ و رخدادهای گذشته ‌هستند. مورخ در پرتو فهم و تحلیل و ارزیابی این‌گونه منابع به شناختی از رخدادها و حوادث و فرایندها دست پیدا خواهد کرد؛ بنابراین، این کارکرد خیلی مهم است. من می‌خواهم بر اهمیت و جایگاه این مسئله تأکید کنم، اما متأسفانه امروز خوار و کم‌اهمیت جلوه می‌کند، به دلیل اینکه بسیاری از کسانی که وارد قلمرو مطالعات تاریخی می‌شوند، یا به تعبیر عامیانه پا در کفش مورخان می‌کنند به‌ویژه علوم‌سیاسی‌ها و جامعه‌شناس‌ها و دیگران، به این مهارت واقف نیستند؛ یعنی از مهارت کافی در این عرصه برخوردار نیستند و به ‌همین خاطر همۀ آنچه تحت عنوان رخدادها و روایات و اخبار آمده است، همۀ آن‌ها را معتبر تلقی می‌کنند بدون آنکه به این دانش و نقش آن در معرفت تاریخی آگاه باشند.

بنابراین، یکی از مؤلفههای جدی و توقفگاههای اصلی که دانش تاریخ بر پایۀ آن شکل می‌گیرد همین مهارت است. این مهارت به‌عنوان کارویژۀ خاص مورخان باید جدی گرفته شود. منِ مورخ به‌عنوان وظیفۀ دیسیپلینی‌ام به کمک منابع، شناختی از رخداد پیدا می‌کنم و آن را تحلیل می‌کنم و در قالب روایت‌هایی عرضه می‌کنم. در اینجا من بر اساس یک رهیافت و یک نگاه و یک نخ تسبیح که این رخدادهای پراکنده را به هم پیوند میدهد و یک رابطۀ علت-معلولی بین رخدادها ایجاد میکند، به این رخدادها معنا می‌بخشم؛ چون رخدادها فینفسه بی‌معنا و ازهم‌گسیخته ‌هستند و هیچ نظمی ‌بر آن‌ها حاکم نیست. منِ مورخ با کمک روایت یا هر دانش زمینه‌ای دیگر یا هر دستگاه تئوریک و هر مبنای معرفتی‌ای که دارم، از طریق این منابع به شناختی از رخدادها دست پیدا می‌کنم. اینجا کارویژۀ مورخان که نزد همۀ ما شناخته شده است، شکل می‌گیرد؛ یعنی تولید آثار تاریخی یا منابع تاریخ‌نگارانه یا پ‍ویشهای تاریخی و... که این آثار خود دسته‌بندی‌های متفاوت دارد که وارد آن نمی‌شوم.

قلمرو سوم قلمروی است که متأسفانه در گروه‌های تاریخ کمتر به آن ورود پیدا کردیم. قلمرو سوم جای نقد و بررسی حاصل دستاوردهای مورخان است؛ یعنی موضوع کار ما می‌شود آثار مورخان. نوشتههای تاریخپ‍ژوهانه یا منابع تاریخ‌نگارانه به موضوع تبدیل می‌شود که دستاورد آن نقد و تحلیل منابع تاریخ‌نگارانه است. در همین قلمرو ممکن است کسانی همین نقدها را دوباره نقد کنند؛ یعنی به قلمرو فرانقد یا نقدِ نقد وارد شوند.

قلمرو چهارم آنجایی است که در مورد خود علم می‌اندیشیم، مثل بحثی که امروز در حال انجام آن هستیم. تعریف این علم، قلمرو این علم، چارچوبهای معرفتی و روشی این علم، کارگزاران این علم و هزاران چیز دیگر که‌ هویت این علم را می‌سازد، همه و همه در قلمرو چهارم جای می‌گیرند.

قلمرو پنجم زمانی یا هنگامه‌ای است که ما دربارۀ کلیت تاریخ به‌عنوان یک هستی یک‌پارچه بحث می‌کنیم؛ یعنی به‌عنوان بالاترین هستی تاریخی در کنار دو هستی دیگر که پیش‌تر گفتم: هستی فرایندی و دیگری هستی رخدادی. در اینجا ما تاریخ را به‌عنوان یک مجموعۀ منسجم و به‌هم‌پیوسته و همچون جانداری زنده می‌بینیم که به سمت مقصدی در حال حرکت است. بنابراین من فکر می‌کنم این میدان‌ها قلمروهایی هستند که مورخ به‌عنوان وظایف دیسیپلینی در آن عمل می‌کند.

منصوربخت: تاریخ قدیم متفاوت از تاریخ جدید

باید توضیح مختصری خدمت دوستانی که احتمالاً با من و نوع نگاه من آشنا نیستند و یا چیزی از وجیزه‌هایی که من نوشتم، نخوانده‌اند، به اختصار بیان کنم که رویکرد من به تاریخ و اساساً به ‌همۀ امور یک رویکرد کاملاً فلسفی است (فلسفی به معنای کاملاً عقلانی)؛ به ‌همین تناسب، پرسش من اساساً یک پرسش عقلانی است. نگاه و پرسش من در مواجهه با تاریخ هم عقلانی است. از نظر من، تاریخ عرصۀ ظهور عقل بشر است. اگر انسان عقلی نداشت و عقلی ظهور پیدا نمی‌کرد، تاریخی به وجود نمی‌آمد. همۀ آن چیزهایی که اتفاق افتاده حاصل ظهور عقل است، عقلی که البته به صورت‌های مختلف ظهور کرده که اینجا مورد بحث ما نیست. این توضیح ابتدایی را عرض کردم که بدانید که من از چه مبنا و زاویه‌ای نگاه می‌کنم و با چه مقدماتی استدلال می‌کنم تا ببینیم که مسئلۀ من چیست. به عبارتی، من اهل تفکر هستم. اینکه می‌گویم من اهل تفکر هستم به این معنی نیست که اثبات شیء نفی ماعدا کند و بگویم بقیه اهل تفکر نیستند، همه اهل تفکر هستند. منظور من از تفکر این است که تفکر محصول مسئله است و من با مسئلۀ مشخصی، یعنی با مقولۀ تاریخ روبه‌رو می‌شوم که اساس این رویکرد عقلانی است. اساس مسائل تاریخی هم به نظر من عقلانی است.

بنابراین، اولین چیزی که برای ما به وجود می‌آید این است: اساساً ما چرا این پرسش را در مورد تاریخ طرح می‌کنیم؟ چرا امروز در پزشکی نمی‌پرسیم که وظیفۀ دیسیپلینی پزشک چیست؟ چرا در رشته‌های مهندسی نمی‌پرسیم که وظیفۀ دیسیپلینی مهندس چیست؟ چرا در رشته‌های دیگر علوم انسانی نمی‌پرسیم؟ چرا در اقتصاد نمی‌پرسیم؟ چرا در جامعه‌شناسی نمی‌پرسیم؟ خود این پرسش از وضعیت خاصی در رشته تاریخ حکایت می‌کند. این از نظر من بحرانی است که در رشته تاریخ وجود دارد که اگر فرصت شد به آن می‌پردازیم، اما فعلاً فقط طرح مسئله می‌کنم.

این پرسش نشان‌دهندۀ بحرانی است که در رشته تاریخ وجود دارد. اما برخلاف اخلاق جامعۀ ما که بلافاصله وقتی با کمترین مشکلی روبه‌رو می‌شویم جزع‌فزع را شروع می‌کنیم و به زمین و زمان بدوبیراه می‌گوییم، به نظر من مشکل و مسئله آغاز انسان شدن انسان است، آغاز ارتقای انسان است. انسان می‌تواند با شناخت مسئله برایش راه‌حل پیدا کند. تا زمانی که مسئله‌ای وجود نداشته باشد جنبه‌ای از انسانیت ظهور پیدا نمی‌کند. همۀ جنبه‌هایی که از انسان ظهور می‌کند حاصل مواجهه با مسئله است. بنابراین، بحران زمانی است که مسئله به اوج می‌رسد؛ پس خود وجود بحران در جای خود بسیار مبارک است، چراکه ما را متوجه یک بیماری شدید می‌کند و تلاش می‌کنیم به دنبال راه‌حل باشیم. اینکه چرا ما این پرسش را مطرح می‌کنیم اما دیگران نه، حکایت از بحران در رشته تاریخ دارد.

نکتۀ دوم این است که آیا پرسش‌ها نسبتی با شرایط تاریخی دارند یا خیر؟ به‌عبارت‌دیگر، آیا پرسشی که ما داریم یک پرسش فراتاریخی است یا تاریخی؟ آیا در هر دورۀ تاریخی قابل بحث بوده است؟ آیا برای ما در دورۀ سنت این امکان وجود داشت که بپرسیم وظیفۀ دیسیپلینی مورخ چیست؟ پاسخ مختصر و فعلی بنده این است که ما در دورۀ سنت امکان طرح این پرسش را نداشتیم که بگوییم وظیفۀ دیسیپلینی مورخ چیست. طرح پرسش وظیفۀ دیسیپلینی مورخ به دورۀ مدرن تعلق دارد، دورۀ مدرنی که ‌هم تاریخی است و هم اساساً انسان تاریخمند در آن ظهور می‌کند. ما در طول تاریخ هیچ‌گاه انسان تاریخمند نداشتیم، انسانی داشتیم که در تاریخ زندگی می‌کرده، با حوادث تاریخی روبه‌رو بوده، مسائل تاریخی را حل می‌کرده، اما انسان تاریخمند نبوده؛ یعنی درکی از تاریخیت خودش و اینکه انسان موجودی است تاریخی نداشته است. در دوران مدرن است که ما به تاریخیت توجه داریم و طرح این پرسش خود به معنای توجه به تاریخیت و تاریخمندی انسان است.

اگر دوران مدرن به وجود نمی‌آمد و دوران سنت تا ابدالدهر ادامه پیدا می‌کرد هیچ‌گاه این پرسش به وجود نمی‌آمد که وظیفۀ دیسیپلینی مورخ چیست. طرح این پرسش نظر به بحران دومی ‌است که ما با آن روبه‌رو هستیم و آن بحرانی است که از زمان مواجهه با تمدن جدید درگیر آن شدیم. مواجهۀ ما با تمدن جدید یک مشکل دارد. اگر من بخواهم نظریۀ خودم را به‌عنوان کسی که در این عرصه کار می‌کنم بیان کنم، باید بگویم سؤالی که من همیشه در کلاس طرح می‌کنم این است: چرا در میان همۀ کشورهایی که در دورۀ جدید با تمدن جدید غربی روبه‌رو شدند فقط ژاپن موفق شد مسئله را حل کند و دیگران ازجمله ما موفق نشدیم؟ پاسخ من کاملاً روشن است، برای اینکه آن‌ها فهمیدند مسئله چیست و ما نفهمیدیم، البته ‌هنوز هم نمی‌فهمیم مسئله چیست و چون نمی‌فهمیم مسئله چیست، نمی‌توانیم آن را حل کنیم. بزرگ‌ترین مشکل در نفهمیدن مسئله این است که ما سنت و مدرنیسم را به لحاظ وجودی در امتداد هم می‌بینیم و تفاوت ماهوی این‌ها را درک نمی‌کنیم؛ و چون این تفاوت را درک نمی‌کنیم، تفاوت ماهوی دوران جدید و قدیم را هم درک نمی‌کنیم، تفاوت علم تاریخ جدید و علم تاریخ قدیم را هم درک نمی‌کنیم. فکر می‌کنم در اسفند 95 بود که در خدمت آقای دکتر ملایی در پژوهشگاه بودیم. در آخر سخنرانی‌ام به آدمیت اشاره کردم و در آنجا توضیح دادم ایشان ‌با این عظمت و بزرگی و این‌همه آثار درخشانی که دارد، یکی از نمونه‌های نامبرداری است که فرق تاریخ قدیم و جدید را متوجه نشده است. بنابراین، ما چون فرق تاریخ قدیم و جدید را نفهمیدیم، نتوانستیم به این پرسش پاسخ دهیم.

اما تاریخ جدید چیست؟ صرف‌نظر از تمام بحث‌هایی که در اروپا شده، به‌هرحال تاریخ چه این ادعا را داشته باشد چه نداشته باشد، به‌عنوان یک دیسیپلین و یک رشتۀ علمی ‌وارد دانشگاه‌ها شد. علم چه ویژگی دارد؟ یکی از ویژگی‌های علم در مقام توصیف است؛ یعنی چه‌ هست یا چه شده است: در مقام تبیین، چرا شده است و چگونه شده است. حاصل این چرا شده است و چگونه شده است، دستیابی به قواعد کلی است. قواعد کلی امکان پیش‌بینی آینده را می‌دهند. از ابتدای توجه به تاریخ، این تخم لق را ارسطو گذاشت که گفت تاریخ عبارت است از حوادث منحصربه‌فرد؛ و طبق توضیحی که داد، گفت شعر از تاریخ بالاتر است؛ چون شما در آنجا می‌توانید قواعد کلی ارائه بدهید، اما در تاریخ نمی‌توانید، چراکه قواعد منحصربه‌فرد است. این آغاز دعوایی بوده که فیلسوفان و مورخان غربی در تمام طول تاریخ داشتند که آیا واقعاً تاریخ عبارت است از حوادث منحصربه‌فرد؟ من وارد جواب این پرسش نمی‌شوم، فقط این را عرض می‌کنم مگر مادۀ تاریخ غیر از آن چیزی است که در جامعه‌شناسی و اقتصاد و قوم‌شناسی و انسان‌شناسی وجود دارد؟ چطور آنجا علم است و قاعدۀ کلی وضع می‌کند اما اینجا منحصربه‌فرد است؟!

بنابراین، این مشکل همچنان مانده و تاریخ با این مشکل روبه‌رو است و به‌ همین دلیل این پرسش‌ها طرح می‌شود. مسئله این است که آیا ما وظیفۀ دیسیپلینی تاریخ را در نظر می‌گیریم یا مورخ را؟ بین این‌ها مباینت وجود دارد یا اتحاد؟ به نظر من مشکل اصلی مشکل خود تاریخ است. وظیفۀ دیسیپلینی تاریخ این است که باید به‌عنوان علم عمل کند. در وضعیت کنونی، تاریخ به‌عنوان یک رشتۀ دانشگاهی (حداقل به معنای جاافتاده‌اش)، علم نیست بلکه عبارت است از نوعی نگاه داده‌ها که ادامۀ تاریخ‌نگاری قدیم است. در واقع همان‌طور که در مواجهه با تمدن جدید به جای اینکه مدرنیسم را تأسیس کنیم، سنت را مدرنیزه می‌کنیم، تاریخ‌نگاری جدید ما هم ادامۀ تاریخ‌نگاری قدیم است. فصل آغاز دعوا اینجاست: ما هنوز درکی از تاریخ‌نگاری جدید نداریم که بتوانیم وظیفۀ دیسیپلینی آن را روشن کنیم. تاریخ آن چیزی که ما امروز مطالعه می‌کنیم در قالب واحد ملی و سرزمینی صورت می‌گیرد. اگر چیزی به نام تغییر اجتماعی در تاریخ بشر به وجود نمی‌آمد تاریخ هم به وجود نمی‌آمد. پس اولین وظیفۀ تاریخ عبارت از این است که تغییرات اجتماعی را در واحدهای ملی و سرزمینی توضیح بدهد؛ و این در مرحلۀ آگاهی است. مرحلۀ بعدی برمی‌گردد به توضیح مسئلۀ خودآگاهی ملی در شرایط جهانی که ما هنوز بویی از آن نبرده‌ایم و هنوز در دعوای اول مانده‌ایم.

پس تاریخ از این منظر سه کار باید انجام بدهد و مورخ هم باید دنبال این باشد: 1- تغییرات اجتماعی را توضیح دهد؛ 2- در ذیل این تغییرات اجتماعی، آگاهی ملی و رفتار تاریخی یک جامعه را توضیح دهد؛ 3- خودآگاهی تاریخی را توضیح دهد، اینکه ما الآن در چه جایگاه جهانی قرار داریم.

حضرتی: غایت تاریخ

من سعی می‌کنم به اصل پرسش پاسخ بدهم که وظیفۀ دیسیپلینی مورخ چیست. ما می‌توانیم در مورد این صحبت کنیم: چرا اصلاً پرسش «وظیفۀ دیسیپلینی مورخ چیست» را مطرح می‌کنیم؟ و می‌توانیم در مورد این موضوع گفت‌وگو کنیم که چگونه مورخان به شناخت دست پیدا می‌کنند. من تصورم بر این است که باید بی‌واسطه و مستقیم سراغ اصل موضوع این نشست برویم: اساساً وظیفۀ اصلی مورخ به‌عنوان یک تاریخ‌ورز و کسی که درون یک علم فعالیت علمی‌ می‌کند، چیست؟ من همیشه از خودم می‌پرسم، مورخان به چه درد می‌خورند؟ مورخان در میان عالمان علوم مختلف یک جایگاهی را برای خود تعریف کرده‌اند، یک تعین علمی ‌یافته‌اند. در بازار علم چه چیزی برای عرضه و ارائه دارند؟ چه کاری می‌توانند انجام بدهند که عالمان علوم دیگر نمی‌توانند انجام بدهند؟ ما در مورد وظایف مورخان صحبت نمی‌کنیم (اگر دربارۀ وظایف صحبت کنیم خیلی وظایف را می‌توانیم تعریف کنیم)، بلکه دربارۀ مهم‌ترین وظیفۀ مورخ صحبت می‌کنیم. مهم‌ترین وظیفۀ دیسیپلینی مورخ چیست؟ یعنی مهم‌ترین کاری که می‌تواند انجام بدهد، چیست؟

به نظر من ما در این زمینه در حال حاضر دچار کج‌فهمی ‌هستیم و به‌ همین خاطر ظلم بزرگی را به علم تاریخ می‌کنیم. در واقع به دانشجویانمان هم ظلم بزرگی می‌کنیم، به جهت اینکه آن‌ها را اشتباهی راهنمایی می‌کنیم. من تصورم این است که در یک مقطعی دچار خودباختگی علمی ‌شدیم. جامعه‌شناسان و عالمان علم سیاست را دیدیم، از چیزهایی صحبت می‌کنند که ما خیلی با آن‌ها ارتباط برقرار نمی‌کنیم، خیلی آگاهی نسبت به آن‌ها نداریم؛ مانند نظریه‌پردازی و نظریه‌آزمایی و... بنابراین تلاش کردیم تا مثل آن‌ها حرف بزنیم، مثل آن‌ها عمل کنیم و دنبال چیزهایی باشیم که آن‌ها هستند؛ و این شد که وظیفۀ اصلی خودمان را در دانش تاریخ فراموش کردیم. صحبت‌های آقای دکتر منصوربخت هم این بود؛ یعنی چیزهای دیگری را از این دانش طلب می‌کنیم که این دانش توانایی انجام آن را ندارد. باید مشخص کنیم که دانش تاریخ چه ویژگی‌های اصلی و مهمی‌ دارد و با علوم دیگر چه فرقی دارد. در طبقه‌بندی علوم، هر علمی‌ کارکرد خاص خودش را دارد. کارکرد تاریخ‌شناسی چیست؟

به نظرم در چند دهۀ گذشته مهم‌ترین وظیفه برای تاریخ‌ورزان، نظریه‌پردازی و نظریه‌آزمایی مطرح شد. گفتند مهم‌ترین وظیفۀ تاریخ‌شناسی، نظریه‌پردازی و یا حداقل نظریه‌آزمایی است؛ ازاین‌رو نظام آموزشی‌مان را در دپارتمان‌های تاریخ به این سمت سوق دادیم. در پایان‌نامه‌ها از دانشجو می‌پرسیم: فرضیه‌ات چیست؟ نظریه‌ات چیست؟ وقتی فرضیه و نظریه نداری، پایان‌نامه را ضعیف ارزیابی می‌کنیم. این در دپارتمان‌های تاریخ تبدیل شده است به یک پز و یا یک افتخار که وقتی استاد داور می‌نشیند، بگوید نظریه‌ات چیست. با این کار، ما به دنبال آن چیزی رفتیم که عالمان علوم تعمیمی‌ می‌روند. درحالی‌که دانش تاریخ ماهیتاً متفاوت است. ماهیت دانش تاریخ این است که یک علم داده‌بنیان است، یک علم فکچوال است. قدرت دانش تاریخ آنجایی است که فکت ارائه می‌کند، فکتی که علوم دیگر نمی‌توانند دربارۀ گذشتۀ انسانی ارائه کنند. ما آنجایی می‌توانیم قدرت‌نمایی کنیم که دربارۀ گذشتۀ انسانی حرف جدیدی بزنیم؛ یعنی فکت جدیدی ارائه کنیم. حال ما این را رها می‌کنیم و می‌گوییم، می‌خواهیم نظریه‌آزمایی و یا نظریه‌پردازی کنیم. آن‌هایی که این انتظار را از دانش تاریخ دارند، کارکرد اصلی این دانش را اشتباه گرفته‌اند.

دانش تاریخ یک علم تفریدی است نه یک علم تعمیمی. علم تعمیمی‌ غایتش نظریه‌پردازی است، اما دانش تاریخ به‌عنوان یک علم تفریدی مثل باستان‌شناسی دنبال داده و فکت است. حال فرض کنیم عده‌ای با این مسئله موافق نباشند و بگویند ما می‌خواهیم نظریه‌آزمایی یا نظریه‌پردازی بکنیم. اما باید توجه داشته باشند که عالمان علوم دیگر بهتر از ما این کار را انجام می‌دهند، آنجا ما خلع ید می‌شویم. آن‌ها بهتر از ما بلدند چون غایت علم آن‌ها نظریه‌آزمایی است، اصلاً یاد می‌گیرند که چگونه نظریه‌آزمایی و نظریه‌پردازی کنند، یاد می‌گیرند چگونه گزاره‌های فرازمانی و فرامکانی ارائه کنند. غایت دانش تاریخ ارائۀ گزاره‌های زمانمند و مکانمند است، قدرت ما اینجاست، ما این نقطۀ قدرت را رها کردیم و رفتیم که ادای دیگران را دربیاوریم. به نظر من این اشکال اصلی است که ما با آن روبه‌رو هستیم. ما باید تعریف مشخصی از خودمان و دانشمان ارائه دهیم. دانش ما با جامعه‌شناسی و علوم سیاسی فرق دارد، دانش ما به‌طورکلی با علوم تعمیمی‌ فرق دارد؛ دانش ما یک علم تفریدی است. اینجاست که می‌توانیم ارباب علوم دیگر باشیم نه عملۀ آن‌ها؛ چون فکت بر نظریه غلبه و سیطره دارد، فکت پایۀ نظریه است. این‌ها را ما می‌توانیم ارائه کنیم نه دیگران.

بنابراین، یک کج‌فهمی ‌وجود دارد که باعث شده ما بدون اینکه چگونگی ارائۀ فکت را به دانشجویانمان یاد دهیم و مهارت‌های آن‌ها را در دورۀ آموزشی و تحصیلی بالا ببریم، صحبت از تحلیل گفتمان و نظریه‌های مختلف می‌کنیم. در پایان‌نامه‌ها خواستۀ اول ما به‌کارگیری چنین نظریه‌هایی است و آن اصل مهم که توصیف عمیق و گسترده است به فراموشی سپرده شده است. از این زاویه، به نظر من اتفاقی افتاده که مطلقاً برای جامعۀ علمی ‌ما تاریخ‌ورزان خوشایند نیست؛ و اگر قرار باشد از وجود بحرانی سخن بگوییم باید از این بحران حرف بزنیم.

ادامه دارد ...