شناسهٔ خبر: 57897 - سرویس دیگر رسانه ها

مردم آمریکا چطور کتابخوان شدند؟/مروری بر انقلاب کتاب‌های جیبی

مرور تاریخ انقلاب کتاب‌های جیبی در آمریکا و روند گسترش صنعت چاپ کتاب‌های جیبی در این کشور و کشورهای پیشرفته، از فرمول مهمی برای جذب مردم به سمت کتاب پرده‌برداری می‌کند: ایجاد حس نیاز!

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر/صادق وفایی؛ این روزها که قیمت کاغذ به واسطه گرانی‌های چندماه اخیر بین ۲۶۰ و ۲۴۰ هزار تومان در نوسان بوده، ناشران، نویسندگان و مترجمان گلایه‌های گوناگونی را از شرایط فعلی مطرح می‌کنند. مساله کتاب‌های قاچاق و سهمی که از کتاب‌های پرفروش ناشران مطرح به خود اختصاص داده‌اند، از دیگر موارد انتقاد فعالان حوزه نشر کشور است. در کنار این اتفاقات، پدیده مهم کتاب‌نخریدن مردم و این‌که روی خوش به کتاب نشان نمی‌دهند، مزید بر علت است و یکی از مواردی است که طی سال‌های گذشته همیشه مطرح بوده است.

مقایسه، کاری است که ذهن یا فعالیت‌های بیرونی ما به‌طور ناخودآگاه و گاهی هم خودآگاه انجام می‌دهد. درباره وضعیت بازار نشر و کتاب‌خوانی کشور هم این مقایسه بین ایران و دیگر کشورها انجام می‌شود. خیلی از مسئولان و فعالان بازار نشر بارها گفته‌اند که مردم ما کتاب نمی‌خوانند اما مردم کشورهای پیشرفته و توسعه‌یافته مرتب مشغول کتابخوانی هستند و در مترو یا اتوبوس و ایستگاه‌های قطار می‌توانیم افرادی را مشغول مطالعه مکتوب، دیجیتال یا صوتی ببینیم. چنین چیزی درست است. یعنی تعداد افرادی که در ایستگاه‌های اتوبوس، قطار یا فرودگاه‌های آلمان مشغول مطالعه‌ هستند، به‌طور مشخص و محسوسی بیشتر از چنین افرادی در این‌گونه اماکن در ایران هستند. اما چنین وضعیتی، دلایل متعدد دارد.

در حکم عمل به پندِ «یک سوزن به دیگران بزن، یک جوالدوز به خودت» بزرگ‌ترین مشکل ما، تربیت خانوادگی و عدم به‌وجود آوردن حس نیازمندی به کتاب در کودکان است که در خانواده‌های ایرانی به ندرت انجام می‌شود. متاسفانه توجه به مسائل سطحی، حاشیه‌ای و زودگذر در خانواده‌های ایرانی بیداد می‌کند که طی چند سال اخیر با گسترش فضای مجازی و پیام‌رسان‌های مختلف این موج با شدت و سرعت بیشتری بالا می‌رود. در مرتبه بعدی، مشکل به دولت و ساختارها برمی‌گردد که می‌توان به قوانین و چارچوب‌های مصوب اشاره کرده و از آن‌ها ایراد گرفت. یکی از موارد مربوط به دولت، مساله گرانی کاغذ و قاچاق کتاب‌های پرفروش ناشران است. اما معضل مهم دیگری که هم به دولت (یا بهتر بگوییم دولت‌ها و ساختار قانون‌گذاری و اجرای آن) و مردمِ جامعه مربوط است، فرهنگِ تظاهر و غرور و تکبری است که مانع می‌شود عرضه کتاب در اماکن دیگری جز کتابفروشی‌ها انجام شود. چندی پیش بحث عرضه کتاب در سوپرمارکت‌ها و بقالی‌ها مطرح بود؛ طرحی که در نهایت هم اجرا نشد.

ظاهرا این تظاهر و تکبر بخشی از فرهنگ عمومی ما شده و این باور در ما شکل گرفته که عرضه کتاب در سوپرمارکت یعنی این‌که یک محصول گرانبهای فرهنگی را مبتذل کنیم و سطح‌اش را پایین بیاوریم! درباره سینما هم بازار این انتقاد مطرح است که چرا اکثریت فیلم‌های سینمای ایران مبتذل و زرد شده‌اند. موضع میانه در چنین بحثی، این است که سینما، هم به فیلم‌های اندیشه‌محور نیاز دارد هم فیلم‌های زرد و باید اصولا محصولاتی برای اغنای هر گروه از مخاطبان را داشته باشد اما خب، سینمای ما چنین نیست. یعنی گروه‌های مختلف مخاطب با سهم مساوی از آن بهره‌مند نمی‌شوند. در مورد کتاب هم همین‌طور است. عموما نگاه به کتاب از این زاویه که محصولی صرفا فاخر و والاست و فقط باید در دست متفکران و افراد روشنفکر باشد، غلط است. ما هم در کشورمان عرضه کتاب در سوپرمارکت یا مغازه‌های غیرمرتبط با کتاب را نیازمودیم تا ببینیم نتیجه می‌دهد یا خیر‍!

در ادامه این مطلب به‌طور مفصل و با ذکر مثال به این واقعیت خواهیم پرداخت که جامعه‌ و دولتی مثل آمریکا، به مدد توسعه و گسترش کتاب‌های عامه‌پسند، مردمش را کتابخوان کرد؛ یعنی کاری که احتمالا مسئولان کشور ما آن را فرهنگ‌سازی می‌نامند و در آرزوی انجامش هستند اما در این راه ناکام بوده‌اند. این ناکامی هم دلایل مختلفی دارد که قصد باز کردن بحث‌اش را نداریم اما مدیریت غلط یکی از مهم‌ترین دلایل آن است.

به هر حال، آوردن کتاب به سند خانوارها یکی از بحث‌هایی بوده که گاه و بی‌گاه توسط مسئولان مرتبط با کتاب در کشورمان مطرح شده اما محقق نشده است. بحث عرضه کتاب در سوپرمارکت‌ها هم با همین رویکرد مطرح شد. اما همان رفتارهای متظاهرانه مردم و مسئولین و خودسانسوری‌های ناشی از آن که مانع از آزمایش یک ایده می‌شود، باعث شد چنین اتفاقی نیافتد و نتایجی هم نداشته باشد که مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرند. در دسترس بودن کتاب، عامل واقعا مهمی است. یعنی اگر کتاب را در قهوه‌خانه‌ها ( نه کافه‌ها که در ظاهر محلی برای تبادل اندیشه هستند) یا سلمانی‌ها بگذاریم، مردمانِ قهر با کتاب، حداقل تورقی روی آن‌ها خواهند داشت. یعنی دیدن کتاب به‌طور مستقیم و در دسترس بودنش، می‌تواند تا حدی در اقبال نسبت به آن موثر باشد اما عامل کافی نیست. نکته مهم که نباید از آن غافل بود، این است که بنا نیست کتاب‌هایی که مثلا در سلمانی یا ایستگاه قطار در دسترس مردم قرار می‌گیرند، کتاب‌های سنگین فلسفی یا اندیشه‌محور باشند. چون در این صورت، توجه مردم عامه به کتاب‌هایی که از قفسه برداشته‌اند در همان حد تورق خلاصه می‌شود. در این زمینه مدتی طرح ایستگاه‌های مطالعه در دوران مدیریت پیشین نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور انجام شد که توفیقی نداشت چون به گواه عده‌ای از مخاطبان، کتاب‌های خوب و مناسبی برای قفسه‌های ایستگاه‌های مطالعه انتخاب نمی‌شدند.

همان‌طور که اشاره شد در این مطلب، مقایسه‌ای بین عرضه کتاب‌های عامه‌پسند (یعنی کتاب‌هایی که قرار است عموم مردم را به سمت کتاب جذب کنند) در ایران و کشور دیگری خواهیم داشت. علت عدم توفیق این کار در ایران و موفقیتش در آن کشور دیگر به عهده خواننده این مطلب گذاشته می‌شود. اما یکی از علل مهم‌اش به عقیده نگارنده مطلب، نداشتن جرات آزمایش (ریسک) و نداشتن حوصله برای مطالعه نتایج و عواقب آن است.

یک سوال مهم

پیش از پرداخت اصلی مساله، باید این سوال را مطرح کنیم و البته پاسخ‌اش را به مطلب و موقعیت دیگری موکول کنیم که «اگر همه مسائل و مشکلات نشر کشور برطرف شد و شرایط کاملا ایده‌آلی برای چاپ کتاب فراهم شد، آیا عموم و بیشتر مردم کتاب می‌خرند؟ یعنی نسبت به خرید کتاب و بالا بردن سطح آگاهیِ ناشی از مطالعه، احساس نیاز خواهند کرد؟»

در ادامه بد نیست به این مساله مهم هم توجه داشته باشیم که مردمِ کتابخوان دیگرکشورها، از ابتدا و بدو تولد کتابخوان نبوده‌اند بلکه با فرهنگ‌سازی و به‌وجود آمدن احساس نیاز به مطالعه، این‌گونه شده‌اند!

مروری بر تاریخچه چاپ کتاب‌های جیبی

کشورهای اروپایی و آمریکایی روزگاری را پشت سر گذاشته‌اند که در آن کتابفروشی به تعداد کافی وجود نداشت و کتابفروشی‌ها فقط در شهرهای بزرگ فعالیت می‌کردند. همچنین دیگر آن روزگار که ناشران بیشتر کتاب‌های خود را از طریق سفارش پستی یا باشگاه‌های کتاب به فروش می‌رساندند، طی شده است. چون انقلابی به نام انقلاب کتاب‌های جیبی در سال ۱۹۳۹ آن وضعیت را تغییر داد. این اتفاق که مناسبات صنعت نشر را تغییر داد، اولین عرضه انبوه کتاب‌های جیبی در آمریکا محسوب می‌شود. اتفاق مذکور هم با راه‌اندازی انتشارات «پاکِت بوک» به معنی کتاب جیبی توسط مردی به نام رابرت دگراف رقم خورد.

لوئیس منند مقاله‌ای با عنوان «دوران رونق کتاب‌های عامه‌پسند»‌ (چگونه امیلی برونته همنشین میکی اسپیلن شد)* دارد که در آن تاریخچه کوتاهی از چگونگی تولد کتاب‌های جیبی مطرح می‌شود و مطالبی تحلیلی هم درباره فروش کتاب‌های عامه‌پسند و جیبی بیان شده است. نتیجه‌گیری نویسنده مقاله این است که جریان اصلی نشر بالاخره با دنیا پیوند خورد. یعنی کتاب‌های جیبی این امکان را فراهم کردند که ناشران کتاب‌های جلد سخت چیزی را که مردم برای مطالعه می‌خواستند، چاپ کنند. البته در این مقاله صحبت از کتاب‌های جیبی و کتاب‌های عامه‌پسند شده که مرز باریکی میان‌شان است ولی هر دو تقریبا با یک هدف متولد شدند. یک نکته و مطلب مهم که یادداشت مورد نظر به آن پرداخته این است که کتاب‌های عامه‌پسند کمک کردند دنیای کتاب نه فقط برای موضوعات جنسی، بلکه برای مطالب شرم‌آور،‌ تکان‌دهنده و گناهکارانه امن شود. گاهی این گونه موضوعات و نه موضوعات اخلاقی، آن‌چیزی بودند که مردم انتظار داشتند با مطالعه کتاب تجربه کنند.

دوران پیش از تولد کتاب جیبی، زمانی است که به تعبیر لوئیس منند، ناشران کتاب در آن، علاقه چندانی به خود کتاب نداشته و مهارت‌شان در تجارت بود. یعنی کتابفروشی‌ها اماکنی برای خرید هدیه با تعداد محدودی کتاب مشخص بودند. اما پس از انقلاب کتاب‌های جیبی اوضاع عوض شد. یعنی همان برهه‌ای که نتیجه‌اش این شد که ناشران به سمت چاپ چیزی رفتند که مردم می‌خواستند. البته ایده و طرح تولید انبوه کتاب و تبدیل‌اش به یک کالای در دسترس،‌ را به آلن لِین بنیان‌گذار انتشارات پنگوئن نسبت می‌دهد که در سال ۱۹۳۵ با حضور در ایستگاه قطار به این فکر افتاد که کتاب‌هایی تولید کند که مردم در اماکنی مثل ایستگاه قطار به دست بگیرند و مطالعه‌شان کنند. لین در تابستان ۱۹۳۵ انتشارات پنگوئن را با ۱۰ عنوان کتاب به راه انداخت و بازار کشورهای مشترک‌المنافع انگلستان را به دست گرفت.

استفاده از روزنامه‌فروشی و سیگارفروشی‌ها برای عرضه کتاب

روش توزیع یکی از فاکتورهای مهم روش کار رابرت دگراف و آلن لین بود. نتیجه به‌کارگیری چنین روشی این بود که در سال ۱۹۳۹ که دگراف انتشارات کتاب جیبی را راه انداخت، بیش از ۱۸۰ میلیون نسخه کتاب در آمریکا چاپ شد. چنین آماری واقعا برای ناشران و فعالان چاپ کشورمان سرسام‌آور است. البته باید شرایط و الزامات زمانی را هم در نظر بیاوریم اما نکته مهم، این میان این است که ۱۸۰ میلیون نسخه زمانی چاپ شد که فقط ۲ هزار و ۸۰۰ کتابفروشی برای عرضه‌شان وجود داشت. فرمول موفقیت دگراف در این بوده که روزنامه‌فروشی‌ها، سیگارفروشی‌ها داروخانه‌ها و دکه‌های غذافروشی را هم در کنار ایستگاه‌های قطار و اتوبوس وارد بازی کرد و آن‌ها را به محل‌هایی برای عرضه کتاب تبدیل کرد. یک مقایسه کوچک اما تامل برانگیز: چند درصد از روزنامه‌فروشی‌ها، سیگارفروشی‌ها یا داروخانه و ساندویچ‌فروشی‌های کشورمان کتاب عرضه می‌کنند؟

نتیجه این رویکرد دگراف برای عرضه کتاب‌های جیبی به تعبیر لوئیس منند این بود که مردمی که کتابفروشی‌های محلی نداشتند، و حتی کسانی که هیچ‌گاه به کتابفروشی نمی‌رفتند، اینک می‌توانستند هنگام انتظار در اماکن مذکور، قفسه‌های کتاب را بررسی کرده و انگیزه‌ای برای خرید پیدا کنند. باید توجه داشت که دگراف به‌جای کار با توزیع‌کنندگان یا اصطلاحا همان پخشی‌های کتاب، با توزیع‌کنندگان مجلات همکاری کرد و کتاب‌های جیبی به‌همان شکلی که مجلات توزیع می‌شدند، بین مردم گسترش پیدا کردند. همچنین هر کتاب جیبی ۲۵ سِنت قیمت داشت یعنی ۲۵ درصد یک دلار. از طرفی بنیان‌گذار انتشارات پنگوئن هم اعتقاد داشته قیمت کتاب‌های چاپی‌اش نباید از قیمت یک پاکت سیگار بیشتر باشد. رابرت دگراف پس از آزمایش ایده فروش کتاب در روزنامه‌فروشی‌ها، ایستگاه‌های مترو و دیگر اماکن مشابه، توانست طی ۸ هفته، ۳۲۵ هزار نسخه کتاب بفروشد.

پس از پایان جنگ جهانی بود که عده‌ای دیگر وارد عرصه کتاب‌های جیبی شدند و رقابتی بین‌شان شکل گرفت که موجب شکوفایی این نوع کتاب‌ها شد. در واقع کتاب‌های جیبی به همین دیگرانی که وارد صنعت نشر شدند، دل و جرات داد تا پدیده «نسخه نیروهای مسلح» را کلید بزنند. در نتیجه این طرح که چاپ کتاب با جلد نرم بود،‌ کتاب‌ها به‌طور رایگان بین ۱۶ میلیون زن و مردی که در سال‌های جنگ جهانی در ارتش خدمت کرده بودند، توزیع شد. این هم یک نمونه دیگر آوردن کتاب به سبد خانوارها. چنین کاری برای دولت آمریکا برای هر جلد کتاب، ۶ سنت هزینه برداشت.

تشابه وضعیت تحصیلی تحول‌کنندگان نشر در آمریکا و ایران

یک نکته جالب این میان تشابه وضعیت تحصیل افرادی است که در صنعت نشر ایران و جهان (آمریکا) تحول ایجاد کردند. رابرت دگراف در سال‌های دبیرستان ترک تحصیل؛ و لین هم در ۱۶ سالگی مدرسه را رها کرد. اما در ایران هم همایون صنعتی‌زاده که موسس مؤسسه انتشارات فرانکلین، شرکت سهامی افست و سازمان کتاب‌های جیبی بود تحصیل در دبیرستان را در کرمان (زادگاهش) نیمه‌کاره رها کرد و بعدها در اصفهان دیپلم گرفت اما هیچ‌وقت به دانشگاه نرفت. عبدالرحیم جعفری موسس انتشارات امیرکبیر هم به دلیل فقر و سختی زندگی، تحصیل در مدرسه را رها کرده و مشغول کارگری شد.

ایجاد احساس نیاز؛ فرمول مهم و کلیدی

یک نکته دیگر ایجاد احساس نیاز در مردم آمریکاست. فعالیت‌هایی که دگراف و لین و پیروان آن‌ها در زمینه صنعت کتاب‌های جیبی انجام دادند، باعث ایجاد حس نیاز در مردم شد. یعنی خود را به کتاب نیازمند احساس کرده و به خریدش رو آوردند. این احساس نیاز را نمی‌توان فقط در عامه‌پسند بودن محتوای کتاب‌ها یا تصاویر تحریک‌کننده جلدشان دانست. چون مردمی که دوستدار قصه‌ها بودند، پیش از آمدن تلویزیون با خواندن کتاب‌های داستانی خود را ارضا می‌کردند. جالب است که یکی از تحلیل‌گران درباره تاثیر کتاب‌های جیبی بر مردم آمریکا گفته تولید انبوه این کتاب‌ها مردم آمریکا را از کوته‌فکری بیرون آورد. گروه‌ها و جریانات مختلف هم نتوانستند جلوی جاری‌شدن سیل کتاب‌های جیبی را بگیرند. ناشران کتاب‌های جلد سخت که به چشم یک پدیده تجاری به آن‌ نگاه می‌کردند و کتاب‌های جیبی را هم‌رده با مجله‌های عامه‌پسند و زرد تلقی می‌کردند. برخی گروه‌های مذهبی و تشکل‌های مردم هم در پس قانون‌مند کردن یا جلوگیری از چاپ این کتاب‌ها بودند. منتقدان هم به‌دلیل سطح‌پایین بودن این آثار آن‌ها را نادیده می‌گرفتند. نکته مهمی که باید به آن توجه داشت این است که کتاب جیبی در آن روزگارِ پس از پایان جنگ جهانی،‌ در واقع یک رسانه بوده که مردم برای آگاهی و سرگرمی محتاج مراجعه به آن بودند؛ یعنی همان بحث احساس نیاز که مطرح کردیم.

رابینوویتز یکی از تحلیل‌گران پدیده کتاب‌های جیبی درباره این مساله در آمریکا مطالبی دارد که لوئیس منند هم در مقاله‌اش از آن‌ها استفاده کرده است؛ از جمله این‌که تولید انبوه کتاب‌های جیبی به لیبرال‌کردن اجتماعی و سیاسی مردم آمریکای پس از جنگ کمک کرده و یکی از عوامل ممانعت از عقب‌گرد این جامعه است. درباره این نکته می‌توانیم به این مساله فکر کنیم که ذات کتاب، مقدس و متعالی است؛ حتی اگر بخشی از انرژی مربوط به چاپ و نشرش، روی کتاب‌هایی متمرکز شود که داستان عامه‌پسند دارند یا طرح روی جلدشان تصاویر جذاب و ترغیب‌کننده است.

تاریخ چاپ کتاب عامه‌پسند در آمریکا و جهان، فراز و فرود دارد. این پدیده گاهی در اوج و گاهی در سیر نزولی بوده است. اما توجه به هدف‌گذاری بانیان و دست‌اندرکارانش باید مد نظر قرار بگیرد. دگراف و افرادی که به چاپ کتاب‌های عامه‌پسند و جیبی مبادرت داشتند، مردمی را هدف گرفته بودند که در حال رفتن به محل کار هستند، زمان استراحت ناهارشان است، در صف انتظار بیمه یا بانک ایستاده‌اند و یا مشغول هر کار دیگری در سطح جامعه هستند. به همین دلیل هم به فرم و هم به محتوا توجه کردند. از نظر فرم که کتابی با قطع جیبی و جلد نرم، حتما دلبرایی می‌کند. حال‌آنکه جلدش با تصاویر جذاب و فریبنده تزئین شده باشد. از طرفی محتوا هم چیزی است که عموم مردم آن را می‌پسندند.

تشابه فعالان کتاب‌های جیبی در آمریکا با قاچاق‌چیان کتاب در ایران

اما تاریخ جذابیت‌سازی برای کتاب‌های جیبی و عامه‌پسند یک تشابه جالب با کاری دارد که قاچاق‌چیان کتاب طی سال‌های گذشته در کشورمان انجام داده‌اند. «کامل و خلاصه‌نشده» برچسب تبلیغی و جذابی برای مخاطبان این کتاب‌ها بوده که رویشان قرار می‌گرفته است. حال آن‌که کتاب‌های جلد سخت یا همان‌هایی که ناشران سطح بالا و طراز اول چاپ می‌کردند، از استفاده‌اش خودداری می‌کردند. دگراف در برهه‌ای از فعالیت‌اش نگران این شد که مخاطبان و خریداران کتاب به‌خاطر حجم و قدو اندازه کم کتاب‌ها، گمان کنند که نسخه پیش رویشان یک کتاب خلاصه‌شده و کم‌حجم‌تر از نسخه اصلی است. به همین دلیل عنوان «کامل و خلاصه‌نشده»‌ با این کتاب‌ها همراه شد و البته دیگران هم به‌سرعت از دگراف تقلید کرده و از این ترفند استفاده کردند. مصاحبه‌ها و گپ و گفت‌هایی که طی چندماه گذشته درباره مبارزه با قاچاق کتاب با ناشران آسیب‌دیده داشتیم، موید این نکته بود که قاچاق‌چیان برای تبلیغ کتاب‌ها از این ترفند تبلیغاتی استفاده می‌کنند که کتاب‌هایی که عرضه می‌کنند سانسورنشده هستند. بنابراین مردم برای خرید آن‌ها حریص می‌شوند. این هم یک نوع ایجاد احساس نیاز است.

جالب است که تاریخ طراحی جلد کتاب در آمریکا، نمونه‌هایی دارد که نویسنده از طراحی جلد فریبنده و جذاب طراح خوشش نیامده است. مثلا سلینجر از طرح جلد یکی از کتاب‌هایش عصبانی بوده و پس از خرید کپی‌رایت آن، خودش طراحی جلد را انجام داده است. این تاریخ همچنین دربرگیرنده اتفاقات جالبی مثل تاثیر طراحی جلدی است که اصلا آن صحنه یا تصویر را در متن کتاب نداشته اما باعث پرفروش‌شدنش شده است.

نتیجه‌گیری

جان کلام این نوشتار که با نمونه و مثال‌های مختلف همراه شد، در دو مورد خلاصه می‌شود. اول داشتن جسارت تصمیمات بزرگ یا همان ریسک کردن و پذیرفتن تبعاتش؛ دوم به‌وجود آوردن احساس نیاز در مردم. این دو مورد در هم‌تنیده و مرتبط‌اند. اگر مسئولان و دست‌اندرکاران فعلی کتاب در کشور، تصمیمات بزرگ بگیرند و در نتیجه چنین تصمیماتی، احساس نیاز به کتاب را در مردم به وجود بیاورند، به احتمال قوی شاهد تغییر وضعیت بازار نشر خواهیم بود. وقتی کتاب در تیراژ بالا در آمریکا چاپ می‌شد و وقتی مردم به هر سو که نگاه می‌کردند، کتاب می‌دیدند (در خیابان، ایستگاه یا سیگارفروشی و ...) احتمالا در ذهن خود به این جمع‌بندی می‌رسیدند که باید این محصول ارزان را خریداری کنند؛ حتی شاید به این دلیل که از دیگران عقب نیافتند. به این ترتیب بین عرضه و تقاضا یک تعادل ایجاد می‌شد. این احساس عقب‌نماندن نازل‌ترین نوع احساس نیاز به کتاب است. این‌که در ایام نمایشگاه کتاب، عده‌ زیادی از مردم (هرچند برای نشستن در چمن و ساندویچ خوردن) به نمایشگاه کتاب می‌آیند، ناشی از به‌وجود آمدن احساس نیاز _البته به‌صورت مقطعی و موقتی _ است.

پدیده‌ای که واقعا به آن نیاز داریم ایجاد این باور در مردم است که بدون کتاب، جاهل و متضرر خواهند بود؛ البته نه به صورت شعاری. چون شعار دادن موجب شکل‌گیری باور قلبی و ذهنی نخواهد شد. این‌که عده زیادی از مردم نسبت به دیدن سریال‌های کُره‌ای احساس نیاز می‌کنند، یا جذابیت قصه و یا جذابیت تصویر و رنگارنگی لباس شخصیت‌هاست. به این ترتیب برای اغنای حس کنجکاوی و زیبایی‌جویی خود به تماشای چنین سریال‌هایی می‌نشینند. عامه مردم ما از این‌که جاهل پنداشته شوند، گریزان هستند و با همان رفتار متظاهرانه که ذکر خیرش در ابتدای این مطلب شد، در پی پوشاندن عیب‌ها و نواقص شخصی خود برمی‌آیند اما اگر این باور درونی در آن‌ها شکل بگیرد که بدون مطالعه «کتاب» از خیلی از واقعیات و زیبایی‌ها بی‌خبرند؛ به‌سوی کتاب هجوم خواهند برد؛ یعنی همان باوری که ظاهرا چند دهه‌ای است دیگر خبری از آن نیست.

---

* ترجمه سعید پزشک. مجله جهان کتاب. شهریور آبان ۹۷