شناسهٔ خبر: 58683 - سرویس دیگر رسانه ها

جدل یا جدال/ نقدی بر اظهارات حسن عباسی در مورد داوری اردکانی

چندی پیش فیلمی از حسن عباسی منتشر شد که به علوم انسانی غربی به اتهام تثلیثی بودن حمله کرده بود و در انتها به داوری اردکانی و سیدجواد طباطبائی تاخته بود.

جدل یا جدال/ نقدی بر اظهارات حسن عباسی در مورد داوری اردکانی

فرهنگ امروز/حمیدرضا میررکنی: چندی پیش فیلمی از سوی آقای حسن عباسی یا وابستگان به ایشان منتشر شد به عنوان «مسیحیان امت پیامبر ». در این فیلم ، حسن عباسی به علوم انسانی غربی به اتهام تثلیثی بودن حمله کرده بود و در انتها به دو شخص «دکتر رضا داوری اردکانی» و «دکتر سیدجواد طباطبائی» تاخته بود. دفعه اولی نبود که این مطالب را از ایشان می‌شنیدم. تکرار مکرر این فیلم و متاسفانه دست به دست شدن آن میان دانشجویان رشته‌های مهم علوم انسانی، مرا بر آن داشت تا در این خصوصی سطوری بنگارم.

خلاصه مطاوی فیلم به این شرح بود:

الف) علوم انسانی غربی تثلیثی است، زیرا هگل گفته است «تز، آنتی‌تر و سنتز» را از تثلیث گرفته‌ام. 

ب) دکتر رضا داوری اردکانی و دکتر سیدجواد طباطبائی می‌گویند علم دینی و توحیدی ممکن‌نیست، زیرا تربیت یافته علوم انسانی غرب‌اند.  اشاره به پاسخی است که دکتر داوری سال گذشته به دعوتنامه همایش علم دینی ارسال کردند.

ج) در قسمتی از فیلم آقای عباسی دست به سنجش میزان «توحید»  دکتر داوری می‌برد، و اعلام می‌کند که پیش چند دختر بچه گفته است که شما از رئیس فرهنگستان علوم  جمهوری اسلامی ایران موحدترید.

سخن را از آخرآغاز می‌کنم؛

صرف نظر از اینکه چطور حسن عباسی خود را معیار سنجش میزان‌توحید دیگران شمرده، و صرف نظر از اینکه به قضاوت چه کسانی نشسته است، اینکه قضاوت و تحلیل علمی او، سریعا به قضاوت ‌و انکار - نه یک نظر، بلکه- یک  «شخص» ختم می‌شود، باید ما را به جهت علمی کار او مشکوک کند. در واقع این اتفاق معلوم‌می‌کند که حسن عباسی تمام این حرف‌ها را نه از روی دغدغه علمی، بلکه در راستای یک پروژه سیاسی بیان کرده است. در پروژه سیاسی است که طرح‌های علمی به ایدئولوژی بدل می‌شوند، سپس شخصیت‌هایی و صاحبانی پیدا می‌کنند، مورد تمجید و مدح واقع می‌شوند، و یا با برچسب‌های گونه‌گون متهم می‌شوند. البته از یک «مجادلی» هم نباید توقع درانداختن گفت‌وگویی علمی داشت.

سابقه علمی دکتر داوری سابقه روشنی است. او زمانی که فضای علم‌زده و پوزیتیویستی علوم جدید صحنه فرهنگ ایرانی را در می‌نوردید، مانند دیگران که راه جدل را برگزیده بودند عمل نکرد؛ بلکه او در این میدان شعر و فلسفه را طرح کرد. او کسی است که  شهید آوینی -سیدشهیدان اهل قلم- آخرین تاملات فلسفی خود درباب ماهیت انسان را، به او سپرد، از او نظر خواست و خواست که او آن را منتشر کند. او اولین کسی است که درباره اعتباریات علامه طباطبائی(ره)  چیزی نوشت، و فهمید اصول فلسفه صرفاً کتابی جدلی در پاسخ کمونیست‌ها نیست، بلکه کتاب فلسفه است. او اولین‌کسی است که سعی نمود با مطرح‌کردن شهید مطهری چونان متکلم فیلسوف، بجای قرقره‌ کردن آراء شهید، ادامه یافتن راه او را ممکن کند. او نخستین کسی است با خواندن فارابی، ما را با سرآغاز سنت فلسفی خود آشنا نمود و در این آشنایی هم ما را به ادامه آن دعوت کرد. ما دست‌کم تاجایی که از پوزیتیویسم علمی  نجات یافته‌ایم، و تا جایی که ‌مجال سخن گفتن درباب فلسفه و شعر همچون نطق اساسی انسان را  داریم، به دکتر داوری اردکانی‌ مدیونیم. باری این متن متکفل دفاع از ایشان نیست، و ایشان را هم حاجتی به دفاع ما نیست.

اما بعد؛

حسن عباسی درباره تثلیث سخن می‌گوید و از طرح او معلوم است که ؛ اولا در خود ماهیت عدد «سه» تاملی نکرده و ثانیا تاریخ تقاسیم سه‌گانه فلسفی را مورد توجه قرار نداده است. قبل از آنکه اشارتی به این دو داشته باشم از بیان خاطره‌ای مدد می‌گیرم؛

روز دانشجو بود و حسن عباسی به دانشگاه ما (علامه طباطبایی) آمده بود. طی یک سخنرانی پرحرارت «تثلیث در علوم انسانی غربی» را طرح کرد. گفت هگل میگوید من تز، آنتی‌تز و سنتز را از تثلیث گرفته‌ام. در جمع علاوه بر بنده، یک‌ دانشجوی‌ فلسفه‌ دیگر هم بود. ایستاد و توضیحی داد؛ او بدرستی توضیح داد که سه‌گانه «تز، آنتی‌تز و سنتز» یک طرح‌ نَقلی نیست که از کسی اخذ شود. این یک طرح عقلی است، مانند بسیاری دیگر از تقسیم‌های سه‌گانه فلسفی. اساسا عدد سه این خصلت را دارد که بسیاری از امور را با آن می‌شود توضیح‌ داد. کما اینکه همین سه گانه، در دیالکتیک افلاطونی هم حاضر است و افلاطون چند قرن پیش از مسیحیت بوده است. نکته دیگر اینکه خود تثلیث تحت تاثیر خوانش نوافلاطونی ظاهر شد و طرح اقانیم‌سه‌گانه‌ریشه در مکتب افلاطونیان میانه داشت. حال چطور می‌شود گفت که هگل این سه گانه را از تثلیث مسیحی اخذ نموده؟) حسن عباسی پاسخی برای گفتن نداشت. تنها گفت از خود کتاب هگل خواندم و نشان دادم که او این را از تثلیث مسیحی گرفت، و سپس از سواد جوان‌پرسشگر تمجید کرد. البته ناگفته نماند، که جناب آقای عباسی تمام استدلال خود را بر ترجمه آقای عنایت از کتاب «عقل در تاریخ» بنا کرده است، و الا خود هگل هیچگاه از اصطلاحات تز، آنتی‌تر، و سنتز استفاده نکرده؛ بنابراین این اصطلاحات انتخاب مترجم بوده است، نه متن هگل(این نکته از مشهورات و مسلمات نزد تمام هگل پژوهان است و اگر جناب عباسی دست کم از یکی از هگل‌شناسان سوال می‌پرسید، این نکته را به او متذکر می‌شدند).

 آن دانشجو درست می‌گفت‌. در واقع تثلیث اساسا نیروی خود را از مسیحیت نمی‌گیرد، بلکه نیروی آن از خود عدد سه است. در علم و فلسفه انحاء گونه‌گونی از تقاسیم سه گانه حضور دارند. در واقع در هر حکم این سه‌گانه حاضر است؛ «الف» به عنوان موضوع ، «ب» به عنوان محمول. و امر ثالثی که می‌تواند حالات مختلفی داشته باشد؛ « هم الف هم ب» که اشاره به وجه اتحاد این دو است، « نه الف نه ب» که وجه افتراق این دو است. همچنین حالت اول می‌تواند ریشه، و فوق الف و ب باشد، و همچنین حالت دوم می‌تواند فوق یا تحت حالت دوم باشد. ما در تمامی احکام، به میانه الف و ب اشاره می‌کنیم، و اینگونه «نسبت» این دو را تعیین می‌کنیم(بیهوده نیست که در منطق هر حکم را به موضوع، محمول و نسبت تقسیم کرده‌اند.). آنچه در جوهره حکم حضور دارد، تقاسیم سه گانه متعددی را رقم می‌زند.

 تثلیث مسیحی صرفا پیرو یکی از این انحاء است. تقسیم شریعت،طریقت، حقیقت در میان مسلمین، تقسیم عقل و عاقل و معقول که نزد نوافلاطونیان بود و به وساطت فارابی در حکمت مشاء تا ملاصدرا و علامه طباطبائی و علامه حسن‌زاده ادامه یافت، تقسیم دنیا، برزخ ، قیامت و... این‌ها همه انحائی از تقسیمات تثلیثی هستند، که به جهت ماهیت گشوده و اساسی عدد سه، در زبان حکمت یا دین حاضر شده‌اند. تمام تقسیمات سه‌گانه پیش و پس از هگل نیز از همین الگو پیروی می‌کنند، و از اصل سه‌گانگی، قدرتمند و سنتمند و ادامه‌دار شده‌اند.

حسن عباسی مفسر ‌نیست و معلوم‌نیست با اجازه کدام استادِ تفسیر، دست به تفسیر آیات می‌برد. مخصوصاً که ظاهرا چندان صلاحیت این کار را احراز نکرده است؛ بطور مثال در همین‌خصوص او از عموم‌ و خصوص آیات صرف نظر کرده، و آیه «لا تقولوا ثلاثه» را بطور مطلق می‌خواند و مورد اتکاء قرار میدهد. حال آنکه این آیه دلالت بر نفی تمامی تقسیمات سه‌گانه و اصل الگوی تقسیم سه‌گانه ندارد. بلکه از آیه شریفه «لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة» می‌توان فهمید که تقسیم سه‌گانه‌ای مورد ذم قرآن کریم است، که خداوند یکی از آن سه باشد. در واقع تثلیثی‌ باطل است که بر خدا حاکم باشد، نه تثلیثی که خداوند بر آن حکومت می‌کند. آقای عباسی، بدون توجه به تخصیص این آیه شریفه ، تمام نقد خود را بر آیه عام اولی بنا می‌کند، و اینگونه تمامی سه‌گانه‌های علوم را تثلیثی می‌خواند. از مقدمه فاسد، تمام تالی‌های نقد ایشان را دچار فساد می‌کند، حتی اگر ۱۴۰۰ تالی در ۱۴۰۰ رشته دانشگاهی ( به ادعای خود ایشان) بدست آمده باشد!!

 در مسائل علمی نباید بی‌ادبی کرد. هر نظری گفتنی نیست و هر تفسیری به صرف جذاب بودن، علمیت ندارد. کسانی که به جای تن دادن به رنج فهمیدن و آموختن، شیرینی جدل را برگزیده‌اند، در اصل باطن را رها کرده‌اند به پیروزی ظاهری راضی شده‌اند(یعلمون ظاهر من الحیاه الدنیا). اینان  گفت و گوی اهل علم را به جدل تقلیل می‌دهند، و به جای آنکه دیدن و شنیدن بیاموزند، پرحرفی را رواج می‌دهند. از این رو اولا برای خود علمِ خطرآفرین‌اند، و دوم‌برای اهل علم.

شأن اساتید و بزرگان اهل علم بالاتر از پاسخ به این اظهارات بود، لذا بر شاگرد کمترین چون بنده بود تا سطوری در این خصوص بنگارم، تا آبروی علم ارج نهاده شود. والسلام

مهر