شناسهٔ خبر: 58962 - سرویس کتاب و نشر

استخوان‌های روح در گفت و گو با روزبه صدرآرا؛

فلسفه‌ای که چون موش کافکا به هزارتوها نقب می زند

مجموعه استخوان های روح شاید بقول دلوز تدارک یک "فلسفه پاپ" باشد؛ فلسفه ای که چون موش کافکا به هزارتوها نقب می زند و اسکلت ها و جمجمه ها را در جهان زیرین یا زیر-جهان کنکاش می کند، جهانی مملو از خرده-ریزها و نا-چیزها که جهان فلسفه اکنون است چنان که پیشتر گفتم.  

Image result for ‫روزبه صدرآرا‬‎

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: مجموعه «استخوان های روح» در ده جلد، به تازگی توسط نشر نیماژ منتشر شده است. این مجموعه چنان که در معرفی کوتاهی از آن پشت جلد هر یک از این کتاب ها آمده، «دفترهایی ست درباب فلسفه و نظریه مدرن.» و در توضیح آن چنین نوشته شده است: « استخوان های روح سر آن دارد تا بازنمایی تحلیلی و دقیقی از جریان ها و جنبش های فلسفی و نظری معاصر به دست دهد.» در سال های اخیر، کثرت آثار ترجمه ای و تالیفی از آثار فلسفی و نظری به زبان فارسی چشمگیر است. شمار زیادی از آثاری با مضمون مشابه، در سطوح مختلف، اعم از مقدماتی و درآمدگونه تا تخصصی و کلاسیک، توسط انبوه مترجمان ناشناخته و عمدتا جوان ترجمه می شوند، ترجمه-تالیف هایی با (به لحاظ دقت و درستی) با ارزش های مختلف. پرسش پیشینی مهم تر اما انگیزه و علت تالیف یا ترجمه شدن این آثار است. می توان به نحو کلی و صد البته موجهی از انتشار این آثار به دلیل نشر علم و آگاهی و گسترش و غنا بخشیدن به ادبیات فارسی در این حوزه ها استقبال کرد. در این خصوص تردیدی نیست. اما می توان پرسشی مضاعف را نیز با دست اندرکاران این آثار- که قطعا در شرایط ناگوار کنونی در حوزه قلم و نشر زحمت بسیاری متقبل می شوند- در میان گذاشت به این صورت که چرا این آثار؟ غیر از بحث نشر دیگر چه ضرورتی در ترجمه و نشر این آثار مد نظر  بوده؟ آیا یک طرح از پیش مشخص است یا کاری به صورت باری به هر جهت است؟ چه خلاء یا فقدانی در حوزه نظریه شما را بر آن داشت که به چنین اقدامی دست بزنید؟ روزبه صدرآرا، مترجم و پژوهشگر فلسفه سرپرست مجموعه استخوان های  روح است. بر این اساس تصمیم گرفتیم، با او پرسش های مذکور را در میان نهیم:

  • در ابتدا لطفا به این سوال به نظر کلیشه ای، اما با توجه به شرایط بد حوزه نشر، مهم پاسخ دهید که چرا و با چه انگیزه ای، دست به اقدام انتشار این مجموعه زدید؟ به عبارت دقیق تر مجموعه استخوان های روح، قرار است غیر از بحث نشر علم که امری بدیهی است، چه خلایی را پر کند؟

من بنای مجموعه را بر شاکله ای کانتی استوار کرده ام؛همان سه پرسش مشهور کانت: چه می توانم بدانم؟ ،چه باید بکنم؟ ،و به چه رواست امید بندم؟ پرسش نخست به کار نظری اشاره دارد منتها با یک تبصره آدورنویی که من اضافه اش کرده ام بدین معنا که نظریه و پراتیک متصل به آن و بالکل فلسفیدن، نوعی کتکسیس یا نیروگذاری روانی-عاطفی را بر موضوع یا ابژه اش بار می کند به تعبیر رساتر، بخش مهمی از تاثر و شور خود را به موضوعش می بخشد و ابژه اش نیز فعلیت می یاید یعنی از موضوع مطالعه فراتر می رود و خود، تبدیل به کنش می شود یا به تعبیر آشنای نظریه پردازان انتقادی، انضمامی  می شود.این برداشت از کار نظری درگیری عمده اش را با موضوع مدنظرش حفظ می کند و آن را در سرمای تجرید رها نمی کند تا فروبمیرد و در مسیر کنشمندی و فعلیت هدایتش می کند تا بتواند سیاست و گرمایش را بربینگیزد و از این منظر، سیاست را بلحاظ فلسفی تجربه می کنیم.فی المثل درگیری فیلسوفان آلمانی با انقلاب کبیر فرانسه بمثابه ابژه مدنظرشان، و شور و شوق ویژه آلمانی ها نسبت به موضوعشان، آنها را به مرتبه ای از انقلاب فلسفی سوق داد که ما امروزه به نام ایدئالیسم آلمانی می شناسیم که تا نیچه بطول انجامید.پرسش دوم ناظر به اخلاق است و باز هم من تبصره ای دلوزی-فوکویی به آن می افزایم؛فوکو در پیشگفتار انگیزاننده خود درباره رساله "ضد-ادیپ" بقلم دلوز و گتاری، متن پیشگفته را بدرستی یک کتاب اخلاق می خواند بدین معنا که می توان ضد-ادیپ وار زیست و عمل کرد و نیز این منش را همچون سبک بدیل زندگی و تفکر درنظر آورد؛ در این معنا اخلاق لزوما تکلیف نیست بلکه یک سبک و حتا فراتر، هنر است.پرسش سوم رو به آینده دارد یعنی آنچه هنوز محقق نشده و "درانتظار" است.به تعبیر دقیق اتفرید هوفه، پرسش سوم کانت افق آینده تاریخ، یا معنابخشیدن به زندگی انسانی را برمی گشاید. و چنان که ارنست بلوخ بخش عظیمی از توان فلسفی خویش را در کتاب بزرگش "اصل امید" صرف کندوکاو در همین پرسش سوم می کند، نوعا تدارک هستی شناسی نه-هنوز است که سر بسوی "ابداع  آینده" دارد البته عبارت آخری متعلق به مارک فیشر فقید-نظریه پرداز جوان بریتانیایی- است.این سومی همو سیاست است و می بینیم که این تصور از سیاست - با لحاظ قرار دادن دو شاخص تاریخمندی های گشوده و نه فروبسته و ایدئولوژیک از یکسو و معناهای حیات بشری از جنبه پاتولوژیک یا آسیب شناختی از سوی دیگر - بشدت تجربی یا آزمونگرانه ست چون حوزه سرمایه گذاری خود را بر منابعی گسترده است که غیرسیاسی ست و حتا چندان آرمانگرایانه بنظر نمی رسد مثل رویه های زندگی روزمره و متعلقاتش مثل مد و آرایش مو و سبک پوشش، موزیک دلخواه نسلی و گروهی، پرسه گردی های شهری و امثالهم.این سنخ از سیاست، براحتی سکولاریزه می کند و ابژه اش را هاله زدوده یا حرمت زدوده می انگارد و دسترس پذیر می کند و بشدت و صراحت پراگماتیک است و جالب است که همین سنخ مذکور را میشل دوسرتو-الاهیدان و نظریه پرداز فرانسوی فرهنگ و معماری و امر روزمره- بزیبایی تحلیلش کرده که مدنظر من نیز هست؛خب این بنوعی جهان سیاسی خرده-ریزها یا نا-چیزهاست که کمتر در آن ورود شده است یا کمتر به لسان فلسفی درآمده است و تازه در آغاز راهیم.این سه پرسش کانتی که همچنان استوارند فراتر از یک انگیزه، یک افق بزرگ ایجابی برای مجموعه "استخوان های روح" است. 

تفاوت این مجموعه با مجموعه های رایجی که مشابهش کم نیست و حکم «در آمدی بر» و «مقدمه ای بر» را دارند، چیست؟ آیا قرار است یکی دیگر از آن مجموعه ها باشد یا خیر؟ اگر متفاوت است، تفاوتش در چیست؟

نزدیک به دو سال صرف چیدمان این مجموعه شد تا "شاکله ای" بیابد و در این راه ناشر محترم نیماژ آقای اسدی که بسیار سپاسگزار او هستم، دست مرا کاملا بازگذاشت تا در بدو امر ده کتاب را آماده کنم.این کتاب ها از درآمد و پیشدرآمد و مقدمه و نظایرشان کاملا بدور و فراترند و یکسر هدف و سودایی دیگر دارند و اگر به متون تفسیری هم رجوع شده این شروح و تفاسیر در نوع خود تراز اول و مرجع و کلاسیک اند و مفسرانشان در زمره زبدگان رشته مدنظرشان محسوب می شوند.فی المثل ما برای تفسیر سیاسی و مارکسیستی مدرنیسم ادبی به انتشار پنج مقاله مهم و پرارجاع از دو تن از نظریه پردازان بزرگ مارکسیست فرهنگ و ادبیات فردریک جیمسن و تری ایگلتن اقدام کردیم یا مثلا روی متنی از ادوارد سعید متمرکز شدیم که هم پیرامون موسی و یکتاپرستی بقلم فروید تامل می کند و هم  روی مناقشه اعراب و اسرائیل مانور می دهد؛متنی دقیق و مداخله جو که با تمام کوتاهی اش خواننده خود را بر می انگیزاند.من اسم این چیدمان را استراتژی نمی گذارم چون خیلی بار ایدئولوژیک پیدا می کند بلکه پی ریزی و تداوم یک افق نظری ست که چندگانه نیز هست یعنی با جریاهای متفاوتی نسبت برقرار می کند ولی نه بشکل صرفا معرفی بلکه برخوردی تحلیلی و انتقادی و نیز فراتر از بازنمایی صرف.   

Image result for ‫روزبه صدرآرا‬‎

  • شما در گفتگویی گفته اید، این مجموعه با مجموعه هایی چون «فلسفه برای زندگی» یا «فلسفه و زندگی روزمره» نیز تفاوت دارد. همچنین متذکر شده اید که آن رویکرد را کاذب می دانید. چرا چنین است و تفاوت کار شما با آن آثار در چیست؟

خب بخشی از این سئوال را در پرسش سوم کانت جواب دادم اما فکر می کنم نیاز به بسط و توضیح بیشتری دارد.بله من در مصاحبه کوتاهی با ایبنا مجموعه های موسوم به فلسفه برای زندگی و یا فلسفه و زندگی روزمره و از این دست کتاب ها را به باد انتقاد گرفتم چون اینها زیرمجموعه جریانی ست که سالها پیش با ترجمه آثار آلن دوباتن رشد و نضج گرفت که ژورنالیستی ست که  "پیرامون" فلسفه قلم می زند؛من این عنوان را بی هیچ تحقیری بکار می برم، اما وقتی مرضی شیوع می یابد به نام دوباتنیسم -که البته عنوان از من است- باید تیغ نقد را تند و تیزتر و براتر کرد چه بسا که سایمون کریچلی هم یه شیوع چنین عارضه ای پیشتر اشاره کرده و هشدار داده بود. به نظرم این جریان خیلی کلبی مسلک است و از نظر سیاسی کاملا منفعل است و می خواهد پیچیدگی های جهان کنونی را با صرف مشاهده و ادراک و در چند فرمول شاعرانه تلخیص و بسته بندی کند و به خورد مخاطبش دهد این یعنی مخاطبت را چون ابژه ای صرفا پذیرا در نظر می گیری که می توانی با بلاغتت، تحت تاثیر خود قرار دهی و دنیای او را به یک فست-سابژکت (چیزی در مایه های فست-فود) بدل کنی یا درست تر، تقلیل دهی.نباید فراموش کرد که امر روزمره درگیری های خاص خودش را با گفتار فلسفی دارد و از طرفی نیز گفتار فلسفی بیان خاص خودش را درمواجهه با امر روزمره در ید اختیار دارد.ما باید به ظرایف و دقایق گفتارهای فلسفی احترام بگذاریم و اگر می خواهیم به آن ورود کنیم باید زبان فلسفه را بیاموزیم ،که البته قبول دارم کار سخت و حتا بی اجری ست، اما این خلاصه سازی ها و بسته بندی کردن ها یا همان پکیج ها، هم گفتار فلسفی را به امر شبه-فلسفی فرومی کاهد و مشتبه می کند و هم حق مطلب را در باب جهان ویژه و سیال چندگانه امر روزمره (یا جهان چنان که هست) ادا نمی کند و از آن هم یک کاریکاتور وارفته می سازد.برای همین می گویم برای مقابله با این جریان، ما هنوز و همچنان در آغاز راهیم.   

  • چرا «استخوان های روح»؟ تعبیر استخوان های روح، از کجاست و به چه معناست و چرا آن را بر این مجموعه گذاشتید؟

"روح یک استخوان است."این جمله مشهور هگل در کتاب "پدیدارشناسی روح" در بخش عقل و فقره جمجمه شناسی است.البته این آخری آدم را به یاد علم به نژادی یا اصلاح نژادی فاشیست های آلمانی می اندازد! خب از شوخی که بگذریم من اصلا قصد ندارم در این فرصت کوتاه این جمله را تفسیر کنم فقط سعی می کنم مثل نقاش ها یکسری اتود بزنم؛ به نظرم بهترین تفسیر یا تعبیر بصری این حکم مشهور هگل، از آن اندی وارهول ،فیگور یکه و نوجوی جنبش پاپ، در قالب سلسله طرح های غریب او تحت عنوان "جمجمه ها" است که بواقع جمجمه ای است که دارد قهقهه می زند.من وقتی داشتم به این سلسله کارهای وارهول نگاه می کردم همین جمله هگل ناگاه به ذهنم دوید و آن حکم را معرف و شناسه مجموعه "استخوان های روح" کردم که دستکم ادای دینی باشد هم به هگل و هم به وارهول. این مجموعه شاید بقول دلوز تدارک یک "فلسفه پاپ" باشد؛ فلسفه ای که چون موش کافکا به هزارتوها نقب می زند و اسکلت ها و جمجمه ها را در جهان زیرین یا زیر-جهان کنکاش می کند، جهانی مملو از خرده-ریزها و نا-چیزها که جهان فلسفه اکنون است چنان که پیشتر گفتم.  

  • در میان این آثار، هم نوشته هایی تالیفی هست و هم ترجمه. آیا میان تالیف و ترجمه ترجیح یا تقدم و تاخری قائل نیستید؟

تالیف اهمیت ویژه ای دارد مخصوصا فرم تالیف، گرچه تالیف در حوزه فلسفه و نظریه مدرن خود در حکم نوعی بازگویی تجربه ای است که میانجی اش باز هم ترجمه است.تجربه تفسیر و نقد و مداقه و آزمونگری و به جامه فارسی درآوردن این پروسه، کاری ست که استمرار و تخیل خاص خودش را می طلبد گونه ای تمرین روحی و خود-کاوی ست چون باید فرم روح را دربیاوری و در ژانر، قالب ریزی کنی که سخت و نفسگیر است.مثلا در آلمان وقتی بنیامین کتاب "خیابان یکطرفه" را منتشر کرد آدورنو بصراحت گوشزد کرد که این کتاب بلحاظ فرمی، سنخی "اندیشه-تصویر" است که همین تامل آدورنو بعدها سبب رواج چنین فرم ادبی-اندیشگی شد.یا فی المثل وقتی من داشتم رساله "در اسلام ایرانی" هانری کربن را می خواندم می دیدم که کربن بسیار در باب فرم یا ژانرهای مربوط به مکتوبات و رسالات فیلسوفان ایرانی تعمق کرده و حتا یک طبقه بندی ضمنی از آنها ارائه داده که مشخص می کند این روح می تواند در ژانرهای متعددی قالب ریخته شود.البته باید توجه کرد که این فرم و ژانرهای مدنظر کربن، برخاسته از همین زمین فلسفه دیرسال قرون وسطا است که خود منبع چنین بدایع و نوآوری هایی ست.

  • در گفتگوهایی که با شما داشته ام، همیشه بر اهمیت پروژه داشتن در مقام یک متفکر، پژوهشگر یا مترجم تاکید کرده اید. در این مجموعه چه پروژه ای دنبال شده است؟

بله من بارها بر پروژه داشتن و بقول آلتوسر تولید متون پروگراماتیک یا برنامه دار تاکید کرده ام و اگر کسی بخواهد بجد به کار فلسفی و نظری بپردازد باید پروژه داشته باشد وگرنه دیر یا زود به ماشین عظیم مصرف و به تعبیر دیگر سری کاری بدل خواهد شد؛این قضیه برای من حوالی سال ۸۷ مسلم و بدل به اصلی جازم شد و مرا مجبور کرد که مدت زمان نسبتا هفت،هشت ساله ای را در پیله یا لفافه ای از سکوت سرکنم و به یک پروژه و حدود و ثغورش فکر کنم و آن را آهسته و پیوسته مورد حک و اصلاح قرار دهم و مجموعه "استخوان های روح" هم مستثنا از این قاعده نیست.من بسادگی اگر مترجمی یک کتاب برای چاپ و انتشار بیاورد من در بدو امر بصرف یک کتاب فلسفی یا نظری بودن نخواهم پذیرفت چراکه باید نسبت معناداری را با کلیت مجموعه برقرار کند.مثلا محمدجواد سیدی دو کتاب در حوزه پساساختارگرایی ترجمه کرده یکی در باب میراث نیچه ای پساساختارگرایی ست و دومی درباره متون کلاسیک و موسس فلسفه پساساختارگرا است و این دو بخوبی همدیگر را تکمیل می کنند یا ما دو کتاب داریم در باب فروید که یکی رو به وجه انتقادی و نظری فروید دارد یعنی فروید درمقام فیلسوف و دیگری مربوط به فروید کلینیکال است یعنی فروید درمقام موسس روانکاوی و یک روان درمانگر.این مشی در کتابهای دیگر این مجموعه نیز حفظ خواهد شد.   

  • با توجه به شناختی که از شما دارم و با توجه به عناوین و موضوعات، به نظر می آید سیاست و درگیری با مسئله قدرت یکی از دغدغه های اصلی شما در این مجموعه است. نحوه حضور سیاست در این آثار چیست و به عبارت دیگر، هدف سیاسی این آثار در چیست؟

.در جایی خواندم که هربرت مارکوزه در گفتگویی با هابرماس تاکید کرد که بدون میانجی سیاست چندان حرفی برای گفتن نخواهیم داشت و این قول مارکوزه را می توان قرین با قول گرامشی دانست که امر شخصی یا جزئی سیاسی ست.سیاست مندرج در متن مجموعه "استخوان های روح" مبارزه و مقابله با همان کلبی مسلکی ست که اتفاقا درمیان کسانی که متعلق به طبقه متوسط و بالاتر هستند بیشتر بچشم می خورد؛در نوعی میانمایگی روشنفکرانه فرولغزیدن و غوطه خوردن دقیقا آماجی ست که این مجموعه با آن سرشاخ می شود و هشدار می دهد.گرچه همواره فکر می کنم زبان فلسفه دربرابر امر سیاسی همواره میانجی های خاص خودش را دارد و بشیوه خودش در سیاست مداخله می کند و نیز بشیوه خودش جهان را تغییر می دهد؛مثلا من فکر نمی کنم بشود دو کتاب "ضد-ادیپ" و "هزار فلات" دلوز-گتاری را براستی خواند و از ایده سیاست و تغییر رویگردان شد،این دو کتاب دقیقا مثل بمب عمل می کنند؛آنها یک آوانگاردیسم سیاسی را پیش می کشند که تمامی قلمروها را در می نوردد جدیدا داشتم به توازی این دو کتاب با "نقد عقل محض" کانت و "سرمایه" مارکس فکر می کردم.از این منظر این مجموعه تا مغز و استخوان سیاسی ست.

  • به نظر می آید در این آثار به برخی سویه های کمتر پرداخته شده در فلسفه اروپایی جدید توجه داشته اید. اهمیت توجه به این سویه ها در چیست؟

تخیل نظری یا فلسفی سر باز ایستادن ندارد.سویه هایی که گفتید همان جهات و گرایش های جسور فلسفه های متاخرند مثل رساله کوتاه "متافیزیک" کانتن میاسو که دوستی را که خوره ژانر علمی- تخیلی بوده بسیار جذب کرده بود و مصر بود کتاب های دیگری نیز در این حوزه بخواند.خیلی ساده باید اشاره کرد که ما در این مجموعه رو بسوی جریان ها و جنبش هایی داریم که منبع متقن و موثقی درباره شان به زبان فارسی نیست و حتا فیگورها و مکتب هایی که بنابر منابع موجود، بزور به زبان فارسی می توان یک مقاله درموردشان ساخت و پرداخت.خودم بتازگی دارم کتابی پربرگ ترجمه می کنم ذیل همین مجموعه، که چرخش پست-پانکی در فلسفه متاخر قاره ای را نمایندگی کرده و امروزه در جایگاه خودش یک کار کلاسیک است،توگویی همدستی بلوخ و دلوز در عصر سایبر. 

  • به لحاظ فکری با توجه به سوابقی که از شما می شناسیم، به اندیشه های چپ تعلق خاطردارید. اما در میان این آثار به متفکران(مثل فروید) و جریان هایی(پساساختارگرایی) نیز بر می خوریم که در وهله نخست چپ نیستند، اگر چه ممکن است خوانش های چپ گرایانه فراوانی از آنها صورت گرفته باشد. آیا این نشانه این است که خودتان را محدود به یک جریان فکری خاص نکرده اید؟

بله من به جناح چپ تعلق دارم.اما یک نکته، پتر اسلوتردایک فیلسوف آلمانی که متونش بسیار توجه مرا جلب کرده، اشاره می کند که تاریخ فلسفه پر از جفت ها یا ضدهای از قلم افتاده است شاید مشهورترین نمونه اش اروس و تاناتانوس باشد یا بقولی همزیستی و قرابت زندگی و مرگ.اگر می بینید که تفکر چپ همچنان جذاب و جاندار و جوان است چون بخوبی جفتهای از قلم افتاده اش را در خود جذب می کند فی المثل ارنستو لاکلائو و شانتال موفه پست مارکسیست کارل اشمیت فاشیست را بمثابه جفت و ضد از قلم افتاده مارکسیسم غربی واکاوی می کنند یا همین اسلوتردایک را می توان همان جفت نظریه انتقادی بنیامین و آدورنو دانست که همین مسئله باب میل تفکر من است و یا جورجو آگامبن که هیدگر و بنیامین را در بطن منظومه فکری خود دارد مثل زهر و پاد زهر. لذا این مجموعه بخش مهمی از هوش و حواسش معطوف به همان جفت های مذکور است.

  • آیا این مجموعه قرار است ادامه یابد؟ اگر آری با چه دست فرمان و رویکردی؟

.بله و تمام همت این مجموعه مصروف بازخوانی و نوخوانی گفتار فلسفی در حوزه قاره ای خواهد شد گفتاری که تا دکارت دستکم می توان آن را به عقب برد.و نیز بسیار متشکرم از دوستان عزیزم در نیماژ که بدون آنها مجموعه بدین نحو سامان نمی یافت.