شناسهٔ خبر: 59334 - سرویس اندیشه

شهریارِ ماکیاوللی: علوم سیاسی یا هجویۀ سیاسی؟(۲)؛

ماکیاوللی به‌مثابه یاور حاکمان جائر؟!

ماکیاوللی اگر دوستان ماکیاوللی در صدد خواندن دست‎نوشتۀ شهریار بوده‎اند و اگر آن‌ها همان معنای ظاهری‎اش را پذیرفته‎اند -یعنی درسی عینی دربارۀ اینکه چگونه می‎توان یک حاکم جائر موفق بود که این درس در قالب پند و اندرز به یکی از همین‎گونه حاکمان ارائه شده است- به‌سختی توانسته‎اند که جلوی بُهت‎زدگی عمیق خود را بگیرند. و اگر این دست‎نوشته فقط به قصد جلب نظر جولیانو مدیچی جوان بوده است، مدیچی به سختی می‎توانسته از این قضیه خوشحال باشد که کتاب شهریار با خونسردی تمام وی را جزء یکی از همان افرادی قرار داده که معلمِ پدرش [= لندینو] دربارۀ این افراد [= حاکمان جائر] نوشته است: بزرگ‎ترین تکلیف یک شهروند خوب، کُشتن حاکمان جائر است.

فرهنگ امروز/ گرت متینگلی/ برگردان و تعلیقات: عدنان فلاحی:

این ایده که شهریار چیزی است که وانمود میکند -یعنی یک کتاب راهنمای علمی برای حاکمان جائر- نه تنها با [واقعیتِ] زندگی ماکیاوللی بلکه با نوشتههای او نیز ناسازگار است؛ و صدالبته هرکسی که میخواهد شهریار را به‌مثابه یکی از اصلیترین فقرات تبیین اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی به کار گیرد، متوجه این نکته شده است. از زمان هِردِر تاکنون، تفسیر معیار این بوده که در شرایط فاسد ایتالیای قرن شانزدهم فقط یک شهریار میتوانست دولتی قوی و قادر به بسط قدرت ایجاد کند. مشکل اصلی این تفسیر عمدتاً از آنجا بود که این مفسران مرزهای تصورات خود را از اینکه ماکیاوللی حکومتهای جمهوری را ترجیح داده است فراتر بردند. ماکیاوللی در گفتارها مینویسد: «ما به تجربه میدانیم که دولتها هیچگاه وسعت سرزمینی یا ثروت کلان خود را به نحو چشمگیری افزایش ندادهاند مگر ذیل یک حکومت آزاد. علت این امر نیز روشن است: این [پرداختن به] مصلحت[i] اجتماع است که دولت را قدرتمند میکند و نه مصلحت افراد؛ و یقیناً این مصلحت عمومی در هیچ نظامی به‌جز جمهوری تضمین نمیشود... حکمرانی مردمی همواره بهتر از حکمرانی شهریار است.»[ii] این عبارت صرفاً یک اشارۀ سَرسَری نیست، بلکه بنمایۀ اصلی گفتارها و فرض اساسی تمام نوشتههای ماکیاوللی -بهجز یکیشان [= شهریار] ـ است، چنانکه فرض اساسی حرفۀ سیاسی وی نیز بود.

شهریار از منظر دیگری نیز اثری شاذ[iii] و غامض است. ماکیاوللی تقریباً در هرآنچه که (جز شهریار) به رشتۀ تحریر درآورده، حساسیت و ملاحظهکاریِ[iv] یک مزاج ادیبانۀ قوی را به نمایش گذاشته است. او با ظرافت تمام از مذاق و واکنشهای احتمالی عامۀ مردم باخبر بود؛ مثلاً نمیتوان باور کرد کسی که آن تکگویی هجوی فوقالعادۀ [کاراکتر] فِرا تیموتِئو[v] در [نمایشنامۀ] مِهرگیاه[vi] را نوشته است، فاقد حس همذاتپنداری غریزی با مخاطب بوده باشد. اما تأثیری که چاپ کتاب شهریار روی نخستین نسلهای خوانندگان ایتالیایی (خارج از فلورانس) و مابقی اروپاییان گذاشت، بُهتزدگی بود. شهریار مانند سَر مِدوسا[vii]، رعبآور، رَماننده و دلربا بود. البته بخش بزرگی از این بهت ناشی از اخلاقستیزی کلبیمسلکانۀ موجود در پیشنهادهای کتاب بود؛ اما به نظر میآید ماکیاوللی به جای اینکه با کمال ظرافت در صدد تسکین حس انزجار و ارائۀ پیشنهادهای جدیدش به شکل غیرمستقیم و کنایی برآید، از افزایش حس بهتزدگی در مخاطبان خود و ارائۀ عمدی توصیههایی برای تشدید این حس لذت میبرد. در میان این موارد، آنچه که هیچ موضوعیتی ندارد چیزی است که شهریار در پی تقلید از آن -و البته کمابیش مضحکه کردن آن- است؛ یعنی یکی از مشهورترین و قابل اعتناترین اَشکال ادبی سه قرن پیش از ماکیاوللی: کتابراهنمای حاوی توصیه به شهریاران. این گونۀ ادبی بسیار عامهپسند[viii] بود، نمونههای بارز چنین گونۀ ادبیای بالغ بر صدها عنوان است که اندکیشان -مانند دربارۀ پادشاهی[ix] اثر قدیس توماس [آکویناس][x] و تربیت شهریار مسیحی[xi] اثر اِراسموس[xii] ـ امروزه نسبتاً شناختهشده هستند. رسالۀ مختصر ماکیاوللی از پارهای جهات، نعلبهنعل سایر «اندرزنامههای سیاسی»[xiii] بود؛ و از جهاتی دیگر -به‌مانند یک عشاء سیاه[xiv] سیاسی- سخریهای شیطانی از تمام این آثار بود.

اینکه ماکیاوللی عمداً خود را مقدم بر شهریاران -شهریارانی که بهتازگی امارتهایشان را تصاحب کردهاند و این تصاحب را نه مدیون ارث و میراث هستند و نه انتخاب آزاد هموطنانشان- مورد خطاب قرار داده، به تشدید دوبارۀ این بهتزدگی انجامیده است. نام کوتاه و ناخوشایند چنین شهریاری، «حاکم جائر»[xv] است. ماکیاوللی -بهجز برای تصویرسازی از اروپای عهد قدیم[xvi] ـ تقریباً هرگز واژۀ حاکم جائر را به کار نمیبَرد؛ اما به نظر میرسد که وی با دست انداختن همگان[xvii] دربارۀ این واژه لذت میبرد تا جایی که حتی کندذهنترین خوانندگان شهریار نیز در تشخیص این مراد وی اشتباه نمیکنند. عقاید ناظر به مزیتهای نسبی جمهوریها و پادشاهیها طی دوران رنسانس در حال تغییر بودند و این تغییرات اساساً به جایی که شخص زندگی میکرد بستگی داشتند؛ اما دربارۀ حاکمان جائر فقط یک عقیده در کار بود. کریستُفورو لَندینو[xviii] -معلم برجستۀ لورنتسو [مدیچی][xix] و خادم وی- دیدگاه معمول [دربارۀ حاکم جائر] را ضمن بیان نقطهنظراتش دربارۀ دانته[xx] ارائه کرده است؛ لندینو این دیدگاه را هنگامی که ماکیاوللی کودکی بیش نبود مکتوب کرد. وقتی لندینو به اینجا رسیده که دربارۀ بروتوس[xxi] و کاسیوس[xxii] -در پایینترین طبقۀ جهنم [کمدی الهی دانته] ـ اظهارنظر کند، نوشته است: «یقیناً بسیار بیرحمانه بود که چنین مجازات دردناکی بر کسانی تحمیل شود که به سبب رهانیدن کشورشان از شر بردگی به مرگ محکوم شدند؛ رهانیدن از بردگی کار سترگی است که اگر آن‌ها [= بروتوس و کاسیوس] مسیحی میبودند، به سبب این کار، شایستۀ عظیمترین جایگاه در بالاترین طبقۀ بهشت میشدند. اگر ما دربارۀ قوانین هر جمهوری پاکنهادی[xxiii] کاوش کنیم، درخواهیم یافت که این قوانین بزرگترین پاداش را برای کسی مقرر میکنند که حاکم جائر را به قتل میرساند.»

رنسانس ایتالیایی نیز با لحنی تقریباً موافق همین نظر لندینو را بیان کرده است. اگر دوستان ماکیاوللی در صدد خواندن دستنوشتۀ شهریار بودهاند و اگر آن‌ها همان معنای ظاهریاش را پذیرفتهاند -یعنی درسی عینی دربارۀ اینکه چگونه میتوان یک حاکم جائر موفق بود که این درس در قالب پند و اندرز به یکی از همینگونه حاکمان ارائه شده است- به‌سختی توانستهاند که جلوی بُهتزدگی عمیق خود را بگیرند. و اگر این دستنوشته فقط به قصد جلب نظر جولیانو مدیچی جوان بوده است، مدیچی به سختی میتوانسته از این قضیه خوشحال باشد که کتاب شهریار با خونسردی تمام وی را جزء یکی از همان افرادی قرار داده که معلمِ پدرش [= لندینو] دربارۀ این افراد [= حاکمان جائر] نوشته است: بزرگترین تکلیف یک شهروند خوب، کُشتن حاکمان جائر است.

شهرت ادبی شهریار دقیقاً پیامد تکاندهنده بودن آن است؛ بنابراین اگر شهریار جداً به قصد یک کتابراهنمای علمی تألیف شده، آوازۀ ادبیاش را مرهون یک گاف هنری است؛[xxiv] و اگر شهریار برای یکی از شهریاران خاندان مدیچی تألیف شده، در بطن خود واجد بیملاحظگی غیرقابل فهمتری [به نسبت بیملاحظگی در جائر خواندن جولیانو مدیچی] نیز هست. ماکیاوللی در [فصل هفتم شهریار با عنوانِ] «دربارۀ شهریار جدیدی که کمک دیگران و بخت، او را سر کار آوردهاند»، چزاره بورجا[xxv] را به‌مثابه یکی از این‌قبیل افراد، به شهریار مدیچی عرضه میکند. حقایقی کافی درکارند که مطرح‎‎ کردن این ایده که جولیانو مدیچی امارت خود را مدیون «کمک دیگران» است، آزاردهنده بود؛ زیرا همانگونه که سربازان فرانسوی، چزاره [بورجا] را در رومانیا[xxvi] سر کار آوردند، این سربازان اسپانیایی بودند که جمهوری فلورانس را ساقط کردند [و خاندان مدیچی را مجدداً بر تخت قدرت نشاندند]. مقایسۀ بین دوکِ والنتینوا[xxvii] [= چزاره بورجا] -که پسر یکی از پاپها است- با دوکِ نِمور[xxviii] [= جولیانو مدیچی] -که برادر یکی دیگر از پاپها است[xxix] ـ بهقدری قانعکننده بود که آن را قیاسی انتقادآمیز مینمود. چنین چیزهایی فقط میزان تحقیر و توهین را تشدید میکنند. یکی از اعضای خاندان مدیچی [= جولیانو] -خاندانی به قدمت و اعتبار خود فلورانس- یعنی مردی که پدرِ پدربزرگ، پدربزرگ و پدر وی به ترتیب، نخستین شهروندان جمهوری فلورانس به‌حساب آمده بودند و کسی که حالا خواستهای بیشتر از تداوم سنت پدرانش ندارد (یا دست‌کم خود وی چنین گفته است)، [ظاهراً] با این توصیه [ماکیاوللی] مواجه میشده که از یک بیگانۀ اسپانیایی [= چزاره بورجا] تقلید کند؛ یعنی تقلید از یک حرامزاده و از کسی که افکار عمومی، او را به سبب خویشاوندکُشی، زنای با محارم و نقشآفرینی طولانی در جنایات منزجرکننده مجرم میدانند؛ مردی که به سبب خیانت و زورگیری و رفتار ناشایست سربازانش با منطقۀ بیطرف فلورانس [در جریان دومین جنگهای ایتالیایی]، خاصه در ناحیۀ توسکانی[xxx] منفور بود؛ و نیز مردی که در مقام یک شاهزاده، فردی رسوا و بسیار ناکام بوده است.

این حقیقت تقریباً فراموششده، مهمترین بخش رمز و راز شهریار است. ما آنچه که ماکیاوللی در اثر مشهورش دربارۀ چزاره [بورجا] نوشته است را به یاد میآوریم، اما فراموش میکنیم که چزاره چگونه انسانی بود؛ لکن در سال ۱۵۱۳ بیشتر ایتالیاییها هنوز رخدادهای سال ۱۵۰۳ [= سال پایان دومین جنگهای ایتالیایی موسوم به جنگهای رنسانس] را فراموش نکردهاند. به فرض که ما بپذیریم ماکیاوللی آنچه را خودش ۱۰ یا ۱۱ سال پیش [از تألیف شهریار] گزارش کرده است به دست فراموشی سپرده باشد، باز هم به‌سختی میتوان باور کرد که تمجید وی از بورجا واقعی و جدی بوده است.

اجازه دهید صرفاً چند مورد بسیار مهم را بیان کنیم. بیشتر مورخان در ۱۰۰ سال گذشته با اتکا به تأکید موجود در فصل هفتم شهریار، چنان در مورد [چزاره] بورجا نوشتهاند که گویی وی صلح و نظم را به رومانیا بازگردانده، حکومت آنجا را متحد کرده و وفاداری ساکنان این ناحیه را به دست آورده بود. زمانیکه میبایست چنین رخدادهایی در جریان بوده باشد، ماکیاوللی یکی از سفیران حاضر در اردوگاه بورجا بود. با وجود اینکه ماکیاوللی مرتباً به حکومت[xxxi] [فلورانس] هشدار میدهد که بورجا شخصی درندهخو، مهیب، نترس، بیوجدان و آکنده از جاهطلبی بیانتهاست، مطلقاً به این دستاوردهای دولتمردانۀ منسوب به وی اشاره نمیکند، بلکه هیچیک از گزارشهای شاهدان اهل این منطقه و شاهدان اسپانیایی، فرانسوی، ونیزی، سیهنایی و نیز هیچیک از آثار معاصر با شهریار ابداً به این دستاوردهای بورجا اشاره نمیکنند. در واقع تمام شواهد و قرائن کاملاً خلاف این دستاوردها را نشان میدهند. محققانهترین پژوهشی که به‌تازگی دربارۀ زندگی سیاسی بورجا منتشر شده است (کتاب سیاست بورجا[xxxii] اثر گابرییِله پِپِه[xxxiii]) لُبّ کلام دربارۀ کارنامۀ سیاسی بورجا را اینگونه بیان میکند که وی هیچ کاری برای پایان دادن به نزاعهای فرقهای و هرجومرج رومانیا نکرد؛ تنها کاری که بورجا انجام داد این بود که حکمرانی ددمنشانۀ فرماندهان اسپانیایی تحت امر خود را بر رومانیا تحمیل کرد.

میتوانیم یک مورد دیگر را نیز با تکیه بر واقعیت بررسی کنیم. ماکیاوللی پس از اینکه در فصل سیزدهم کتاب شهریار میگوید که بورجا ابتدا از سربازان فرانسوی سپس مزدوران تحت امر فرماندهان کُندوتّییری[xxxiv] و نهایتاً مردان تحت امر خود استفاده کرده بود، نظر خود را چنین بیان میکند: «اوج مورد تمجید واقع شدن بورجا آنگاه بود که همگان دیدند وی رهبر تمامعیار نیروهای خویش است.» اما زمانی که ماکیاوللی در هیئت سفیران[xxxv] بود، حتی یک بار هم به توانایی نظامی بورجا اشاره نمیکند و شجاعت یا نظم و انضباط ارتش وی را نمیستاید، بلکه ماکیاوللی تا همان چهاردهم دسامبر ۱۵۰۲، از شهر ایمولا[xxxvi] اینچنین دربارۀ سربازان تحت امر چزاره [بورجا] گزارش میدهد: «آن‌ها هر چیزی به‌جز سنگها را بلعیدهاند... آن‌ها اینجا در رومانیا درست همانگونه رفتار میکنند که پارسال در توسکانی رفتار کردند[xxxvii] و اینان نظم و انضباطی بیش از آنچه که پیشتر از خود نشان دادند، ندارند، نیز بینظمی آن‌ها کمتر از بینظمیشان در توسکانی نیست.» هیچ اشارۀ بعدیای در کار نیست که نشان دهد ماکیاوللی نظر خود [دربارۀ بینظمی افراد بورجا] را تغییر داده باشد.

هیچ جای کتاب شهریار به اندازۀ عبارت پایانی و مشهوری که در فصل هفتم آمده است خلاف حقایق تاریخی و خلاف خود قضاوتهای پیشین ماکیاوللی نیست؛ هر نظر موافق با شیوۀ حکمرانی چزاره میباید بر این عبارت پایانی فصل هفتم مبتنی باشد: «روزی که ژولیوس دوم[xxxviii] به مقام پاپی برگزیده شد، دوک [= چزاره بورجا] به من گفت که او دربارۀ هر چیزی که ممکن بود پس از مگر پدرش [= پاپ الکساندر ششم] رخ دهد اندیشیده بود و خود را برای هر اتفاقی آماده کرده بود الا اینکه به وقت مرگ پدرش، خود وی نیز در آستانۀ مرگ قرار گیرد... صِرف عمر کوتاه [پاپ] الکساندر [ششم] و بیماری چزاره، نقشههای وی [= چزاره بورجا] را به باد دادند. بنابراین کسی که میخواهد از [نقش کمک دیگران و بخت در ایجاد] یک امارت جدید اطمینان حاصل کند... نمیتواند نمونهای بهتر از عملکردهای این مرد [= بورجا] را بیاید.» آیا ممکن است که ماکیاوللی در سال ۱۵۱۳ به این چیزی که گفته است معتقد باشد؟ یقیناً وی در سال ۱۵۰۳ [= سال مرگ پاپ الکساندر ششم] به این گفته معتقد نبود؛ ماکیاوللی در سال۱۵۰۳ هیچ نقلقولی حتی شبیه به این را نیز از دوک [= چزاره بورجا] ثبت نکرده است و به‌رغم اینکه این نقلقول بیشباهت به مویههای دوک نیست، وی نمیتوانسته چنین چیزی را در روز انتخاب ژولیوس دوم گفته باشد، چراکه بورجا در همان هنگام با فخرفروشی تمام به همه میگفت که پاپ جدید از وی اطاعت خواهد کرد. درهرصورت، ماکیاوللی به آنچه که وی در شهریار از زبان بورجا نقل میکند همانقدر بیباور است که به نقلقول جنجالی اما کماهمیتی که وی در سال ۱۵۰۳ گزارش کرده؛ نقلی که تا نوامبر سال ۱۵۰۳ کسی نمیتوانسته است آن را باور کند.[xxxix] در واقع حتی در آگوست [۱۵۰۳] -یعنی هنگامی که الکساندر ششم در سن هفتادودوسالگی و پس از ۱۱ سال[xl] حضور در منصب پاپی درگذشت- بیشتر ساکنان روم و ازجمله همۀ سفیرانی که گزارش‎‎هایشان همچنان موجود است و نیز بیشتر کاردینالهایی که با این سفیران گفت‌وگو کرده بودند، اطمینان داشتند که چزاره به انتهای خط رسیده است.

 چزاره همواره وابسته به پدرش [= پاپ الکساندر ششم] بوده است؛ او شخصیتی منفور و ترسو بود که حتی اغلب افراد جناح حامی پاپ سالخورده، وی را تحقیر کردند. هیچ‌کس به چزاره اعتماد نداشت و کسی هم نبود که چرازه بتواند به وی اعتماد کند. هیچ پاپی جرئت حمایت از وی را نداشت و بنیاد حکمرانی وی بدون حمایت پاپی بر آب بود. چزاره پیشتر عملاً هیچگاه با این تنگنا مواجه نشده بود و وقتی هم که این تنگنا به وجود آمد با آن مواجهه نکرد. درست است که چزاره در آگوست در بستر بیماری مالاریا بود، اما بیماری او به حدی نبود که از مراسم گزینش پاپ جدید و مانور دادن روی انتخاب پیوس سوم[xli] -پاپ پیر و بیمار- باز بماند و نتیجتاً در به تأخیر انداختن این آیندۀ شوم اجتنابناپذیر، ناکام گردد. ژولیوس دوم تا ماه نوامبر انتخاب نشده بود. در تمام آن ماهها [= فاصلۀ بین مرگ الکساندر ششم تا انتخاب ژولیوس دوم] و حتی پس از انتخاب ژولیوس دوم، ایتالیا در دیدگان سفیرانش به صحنۀ به خود پیچیدن ناخوشایند دوک بورجا از درد بلاتکلیفی تبدیل شد: بورجا یک روز در صدد ورود به جنوا[xlii] بود تا پول جمع کند، روز دیگر آمادۀ آغاز گفت‌وگو با پادشاه فرانسه بود و روز دیگر مترصد فرماندهی سربازانش در بازگشت به رومانیا بود؛ اما وی درحالیکه مشغول جلب توجه کاردینالها و اطاعت امر سفیران و لبخند زدن به آن‌ها بود -همان سفیرانی که وی عادت داشت آن‌ها را تهدید کند- عملاً با دودلی انتظارِ [تصمیمِ] تشکیلات کلیسا[xliii] [دربارۀ انتخاب پاپ جدید] را میکشید؛ گاهی به‌رغم اینکه وی در معیت محافظان مسلح و قدرتمند، مغرورانه در خیابانها قدم میزد، احساس میکرد که نیازمند مراقبت از خود در برابر انتقامگیری خاندان اُرسینی[xliv] است و گاهی در رختخواب از شدت تب یا دلهره به خود میلرزید. در یک نگاه، چزاره را در نیمههای شب در اتاق مخصوص گویدُبالدو دیمونتِهفیلترو[xlv] (دوکِ اُربینو[xlvi] و کسی که به‌واسطۀ وفاداری رعایایش به‌تازگی به املاک قبلیاش بازگشته و پاپ جدید نیز مجدداً او را به مقام گُنفالونییر[xlvii] در کلیسا گماشته بود) میبینیم: چزاره درحالیکه روی زمین زانو زده، با وحشت تمام در حال زار زدن است و با حقارتی زائدالوصف به دوست قدیمیاش -همان دوستی که چزاره پیشتر به او خیانت کرده و اموالش را به یغما برده بود- التماس میکند که با عنایت به سوابق و افتخارات سابقش -و نه به سبب مقام دوکی- او را نکشد و دست‌کم از جانش درگذرد؛ تا جایی که گویدُبالدو فارغ از هر احساسی که نسبت به این هیولای غریب دارد، میگوید که مطلقاً در آرزوی کشتن چزاره نیست و تنها چیزی که میخواهد این است که وی از جلوی چشمانش دور شود.

اندکی بعد چزاره درحالیکه مایۀ خندۀ تحقیرآمیز کل ایتالیا شده بود مخفیانه به ناپل[xlviii] و سپس به زندان منتقل شد. از آنجا که هیچ‌چیزی احمقانهتر از بزرگ‌قهرمانان پوشالی کارناوالهای شادی نیست، حال که [بدانیم] چنین قهرمانی برای مدتی کل ایتالیا را در ترس فرو برده بود، صدای این خنده بلندتر هم میشود. ماکیاوللی یکی از سفیران حاضر در روم بود، او نیز مثل سایرین تمام این چیزها را میدانست. ما میتوانیم از خلال پیغامهای ماکیاوللی به ناصبوری فزایندۀ وی نسبت به [اَعمال] چزاره بورجا پی ببریم، نیز میتوانیم دریابیم که ماکیاوللی روزبهروز به لحن یاغیانۀ بورجا و تغییر دادن بیهدف برنامهها از سوی وی و قیلوقال کردن و ضجه زدنهای متناوبش کمتر بها میدهد. ماکیاوللی مینویسد: «دوک [= چزاره بورجا] که هیچگاه به کسی وفا نکرد، حالا مجبور شده است که بر وفای دیگران اتکا کند.» در ادامه مینویسد: «دوک که هیچگاه از خود بخششی نشان داد، حال تنها امیدش را در بخشش دیگران میبیند.» ماکیاوللی بعداً در اشعار تاریخیاش دیچهنالیا[xlix] نفرت خویش از دوک [= بورجا] را عیان کرد. آیا ماکیاوللی در سال ۱۵۱۳ واقعاً قصد داشت که دوک بورجا را به‌مثابه یک شهریار نمونه معرفی کند؟ آیا ماکیاوللی به‌مثابه یاور حاکمان جائر مینوشت یا -با گزارش اَعمال افراد- در مقام مشاهدهگری بیاحساس و با خطمشی علمی؟

ادامه دارد ....

ارجاعات:


[i]. Well-being

[ii]. در اینجا متینگلی عبارات ماکیاوللی را به‌صورت پسوپیش نقل کرده است؛ عبارت نخست در بخش دوم از فصل دوم گفتارها و عبارت آخری دربخش ۵۸ از فصل یکم گفتارها آمده است. ـ مترجم.

[iii]. anomaly

[iv]. tact

[v]. Fra Timotheo 

[vi]. La mandragola

[vii]. Medusa

[توضیح مترجم: مدوسا در اساطیر یونان نام موجودی است که هرکسی را که به چشمانش خیره میشد تبدیل به سنگ میکرد.]

[viii]. popular

[ix]. De Regno  

[x]. St. Thomas

[xi]. Institutio principis Christiani

[xii]. Erasmus

[xiii]. Mirrors for princes

[xiv]. Black Mass

[توضیح مترجم: عشاء سیاه یکی از مناسک آیین شیطانپرستی است که بر اساس تقلید وارونهای از مراسم عشاء ربانی کلیسای کاتولیک شکل اجرا میشود.]

[xv]. tyrant

[xvi]. Classical antiquity

[xvii]. Dancing all

[xviii]. Cristoforo Landino

[توضیح مترجم: لاندینو (۱۴۹۸م) از اومانیستهای ایتالیایی و یکی شخصیتهای مهم رنسانس فلورانسی است.]

[xix]. Lorenzo

[xx]. Dante

[xxi]. Brutus

[توضیح مترجم: مارکوس یونیوس بروتوس (۴۲ پیش از میلاد) معروف به بروتوس، سیاستمداری در اواخر دوران جمهوری روم بود، بیشتر شهرت وی به علت دست داشتن در ترور ژولیوس سزار است. دانته در اثر کلاسیک خود کمدی الهی، بروتوس را یکی از کسانی تصویر میکند که در قعر دوزخ جای دارند.]

[xxii]. Cassius

[توضیح مترجم: گایوس کاسیوس لونگینوس (۴۲ پیش از میلاد) از سناتورهای جمهوری روم بود که به همراه برادرزنش بروتوس، از طراحان اصلی نقشۀ قتل ژولیوس سزار به‌حساب می‌آیند. دانته در اثر کلاسیک خود کمدی الهی، کاسیوس را یکی از کسانی تصویر میکند که در قعر دوزخ جای دارند.]

[xxiii]. well-constituted

[xxiv]. منظور نویسنده این است که اگر شهریار واقعا به قصد یک رسالۀ سیاسیِ جدی تألیف شده باشد، تأکید بر وجه برجستۀ ادبیاش از منظر هنری محلی از اعراب ندارد. ـ مترجم

[xxv]. Cesare Borgia

[xxvi]. Romagna 

[xxvii]. duke of Valentinois

[xxviii]. duke of Nemours

[xxix]. در اینجا نویسنده جولیانو مدیچی را برادر یکی از پاپها خوانده است که مراد وی جووانی دیلورنتسو (Giovanni di Lorenzo de' Medici) -مشهور به پاپ لئون دهم- است، وی مابین سالهای ۱۵۱۳ تا ۱۵۲۱ پاپ بود. ـ مترجم

[xxx]. Tuscany

[xxxi]. Signory

[توضیح مترجم: این اصطلاح به معنای بدنۀ حکومتی جمهوریهای ایتالیا در قرون میانی است.]

[xxxii]. La Politica dei Borgia

[xxxiii]. Gabriele Pepe

[xxxiv]. Condottieri

[توضیح مترجم: کُندوتِّییری، واژهای ایتالیایی است که در اروپای مابین قرون چهاردهم تا شانزدهم به فرماندهان نظامیان اجیرشده اطلاق میشد.]

[xxxv]. Legazione 

[xxxvi]. Imola

[xxxvii]. [لوکا] لَندوچی (Landucci) در کتاب خاطراتش دربارۀ عبور این نظامیان گفته بود که هیچکدام از ارتشهای خارجیای که در هفت سال گذشته از توسکانی عبور کردند به فضاحت این ایتالیاییهای زیر بیرق پاپ [= افراد چزاره بورجا] رفتار نکرده بودند.

[xxxviii]. Julius II 

[xxxix]. پس از درگذشت پاپ الکساندر ششم در ۱۸ آگوست ۱۵۰۳، پیوسِ سوم در ۲۲سپتامبر (حدود یک ماه پس از فوت الکساندر ششم) به مقام پاپی رسید؛ اما عمر منصب پاپی پیوسِ سوم کوتاه بود و به یک ماه هم نرسید، او در ۱۸ اکتبر همان سال درگذشت و پاپ ژولیوس دوم در ۱ نوامبر ۱۵۰۳ جانشین پیوس سوم شد. ـ مترجم

[xl]. گفتنی است که عمر پاپ الکساندر ششم و نیز دوران پاپی وی خیلی هم کوتاه نبودند.

[xli]. Pius III

[xlii]. Genoa 

[xliii]. the Curia

[xliv]. Orsini

[توضیح مترجم: خاندان اُرسینی یکی از خاندان‌های سرشناس ایتالیایی و از نقشآفرینان مهم ایتالیای عصر میانی و رنسانس بودند. یکی از مشهورترین افراد این خاندان، کاردینال کلیسای روم، جووانّی باتّیستا اُرسینی (Giovanni Battista Orsini) بود که به اتهام توطئه علیه چزاره بورجا در فوریۀ سال ۱۵۰۳ دستگیر و ۱۲ روز بعد، در ۲۲ فوریه به طرز مشکوکی در زندان درگذشت. گفته شده که او را به دستور پاپ الکساندر ششم مسموم کردند.]

[xlv]. Guidobaldo da Montefeltro

[xlvi].  the duke of Urbino

[xlvii]. پیشتر به طور مختصر دربارۀ اصطلاح گُنفالونییر توضیح دادیم؛ این اصطلاح وقتی در مورد پاپ و کلیسا به کار رود، مُشیر به جایگاهی در دولت پاپی است که تقریباً میتوان آن را یکی از ارکان فرماندهی نظامی و مشاور سیاسی دولت پاپی برشمرد. ـ مترجم

[xlviii]. Naples

[xlix]. Decennali