در این مقاله با بررسی منابع معرفتی انسان، سعی شده است تا راهی به سوی تحول در حوزهی علوم انسانی گشوده شود. البته بحث تعارض این منابع و نحوهی حل آن هم از لوازم این بحث است که انشاءالله در جای دیگری به آن خواهیم پرداخت.
تنها معیار حقیقی برای «علمی» خواندن یک ادراک، عبارت است از «مطابقت با واقع». این در حالی است که گاهی، معیارهایی دیگر در قالب نظریههایی همچون تئوری تلائم،[1] شناخت و شکاکیت است. (هرچند اگر این معیارها، جایگاه خود را عوض کنند و به جای اینکه خود را ناظر به ماهیت و ذات علم بدانند، ناظر به عرضیات علم بدانند و در پی ارائهی اموری برای تفکیک علم از غیرعلم باشند، میتوان از اعتبار آنها بحث کرد.) نظریهی پراگماتیسم،[2] نظریهی نسبیت،[3] تئوری تقلیلگرا[4] و...[5] به عنوان معیار «علم» معرفی میشود که همگی به نوعی مستلزم نسبیت
حال اگر انسان را فاعل بِالاراده بدانیم و توجه داشته باشیم که اراده همواره متکی بر صورتهای علمی است ـکه گاهی مطابق با واقع و علمی است و گاهی مطابق با واقع نیست و «جهل مرکب» نامیده میشودـ[6] انسان به علم اوست[7] علم و عقلشان انجام میشود،[8] ربانی باشند یا متعلمی در پیِ آموختن راه نجات و بقیه هیچوپوچ و بیارزشاند.[9] در رأس فضیلتها[11] همهی فضیلتها[13] است.[14] قرار دارد و به همین دلیل، علم امری مقدس و بلکه ریشهی همهی خوبیها[12] و غایت»[10] لذا علم بلکه اساساً کسانی حقیقتاً انساناند که در مسیر علم باشند: یا عالم و نه تنها طبقهبندی و ارزشگذاری انسانها بر حسب مراتب خواهیم دانست که «ارزش مقدس خواندن علم، موجب میشود در دینی بودن آن تردیدی نداشته باشیم و معنای آن این است که هر علمی در هر جا یافت شود دینی خواهد بود. توضیح آنکه تنها اموری را میتوان مقدس دانست که از ساحت قدس الهی ریشه گرفته باشند و به سوی آن بازگردند.
او «حق» است[15] و «حق» تنها از سوی او نازل میشود[16] و علمی که حق باشد نیز از سوی او خواهد بود و هر جا، حتی در مکاتب الحادی، سخن حقی وجود داشته باشد از خداست[17] و هر چه از خداست، دینی است. در نتیجه، علم حقیقی، الهی و دینی است؛ خواه عالم آن مسلمان باشد، خواه کافر.
نکتهای که در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که شناخت حقیقی و کامل هر چیز، مستلزم معرفت ماده و صورت یا جنس و فصل (علل قوام) از یک سو و معرفت فاعل و غایت (علل وجود)، از سوی دیگر است. یعنی علاوه بر اینکه دربارهی ماهیت موضوع، شناخت مییابد، میداند که همهی جهان از اوست و به سوی او بازمیگردد. از جهت دیگر، روش شناخت، خواه تجربی و خواه تجریدی و خواه تلفیقی از این دو، به این است که اگر پژوهشگری بخواهد به علم حقیقی و کامل دست یابد، باید اولاً عقل و سایر مجاری ادراکی را خلقت خداوند بداند. ثانیاً رهنمود الهی را، که در نهان عقل، مدفون است و رهبران الهی آن دفائن و گنجینهها را اثاره و آشکار میکنند، فیض خدا بشمرد. ثالثاً هر علمی را که بهرهی عقل میشود فیض الهی تلقی کند و رابعاً سرمایههای اولی دانش نظری، یعنی بود و نبود را که خداوند به عنوان علوم فطری به وی عطا کرده و سرمایههای اصلی دانش عملی، یعنی باید و نباید را که خداوند به عنوان الهام فجور و تقوا به او هبه نموده است، فوز الهی بداند.[18]
معیار دیگری که باعث میشود علمی را دینی بدانیم عبارت است از اینکه با نیت دینی و برای غایت اسلامی، تولید و مصرف شود؛[19] زیرا مقدمهی واجب، واجب است و علم واجب، علم دینی است.[20] مثلاً اگر دانشمند متدین دانست که بخشی از ادارهی امت اسلامی متوقف بر علم اقتصاد است و اقتصاد باید بر پایههای کشاورزی باشد یا دامپروری یا صنعت و معدن یا نفت و اگر بر اساس کشاورزی تنظیم شود، باید به بررسی خاک و آب و سد و قوانین لازم و کانالکشی و... بپردازد، بر او لازم است که این علوم را فراگیرد[21] و این تعلیم و تعلم و تحقیق و تحقق، وظیفهای اسلامی و رفتاری دینی خواهد بود.
خلاصه اینکه اگر کسی معرفتی بیابد که مطابق با واقع باشد، به طوری که مبدأ و معاد همه چیز را از خدا بداند و آن معرفت را نیز الهی بشمرد و برای غایت دینی به دنبال آن باشد، علم دینی خواهد شد. به عبارت دیگر، پنج شرط برای دینی بودن یک علم میتوان معرفی کرد که به تنهایی، در برخی موارد یکی از معانی دینی بودن علم است:
1. شناخت صحیح و معرفت مطابق با واقع باشد و علم به حقیقت باشد.
2. بداند خالق جهان و همهی موضوعاتی که به آنها علم مییابیم خداست و به سوی اوست.
3. توجه داشته باشد که واهبالصور و کسی که صورتهای علمی را افاضه میکند تنها پروردگار است.
4. علم نافع باشد و هدف آن مورد نظر شارع باشد و در واقع، یا کسب آن دانش واجب یا مستحب باشد یا مقدمهی آن واجب یا مستحب.
5. نیت عالم و پژوهشگر نیت الهی باشد و برای رضای خدا به دنبال دانش باشد.
اینکه آیا «روش» کسب دانش نیز میتواند معیار باشد یا نه و چه روشی برای تولید دانش دینی معتبر است محالی دیگر میطلبد. اکنون باید دید از چه راه میتوان به چنین معرفتی دست یافت.
ابزار رسیدن به علم دینی
اگر علم دینی همان ادراک مطابق با واقع باشد، سؤال این است که آیا «عالم واقع» قابل دستیابی است و انسان میتواند به حقیقت برسد؟ اساساً آیا حقیقتی وجود دارد یا نه؟ اگر حقیقت قابل دسترسی وجود دارد، چگونه میتوان آن را یافت؟ برخی معتقدند موضوع شناخت، هرگز بدان گونه که هست، در ادراک و آگاهی انسان قرار نمیگیرد و ادراک هر کس، امر سومی است که برآیند ذهن و عین است. این رویکرد را «نسبیت فهم» مینامیم.
در مقابل، رویکرد دیگری به نام «نسبیت حقیقت» وجود دارد که به معنای این است که «درستی» و «نادرستی» معانیای نسبی هستند. طرفداران این نظر معتقدند چون شناخت هر کس نسبت به واقع، حاصل جایگاه و موقعیت طبیعی و اجتماعی او و برآیند برخورد ذهن و عین خارجی است، نمیتوان یک شناخت را مطلقاً درست و دیگر شناختها را در مقایسه با آن، اشتباه خواند. در هر دو حالت، نتیجه این است که نمیتوان حقیقتی را در خارج اثبات کرد و این سخن بدان معناست که واقعیت خارجی قابل اثبات نیست و حقیقتی در خارج وجود ندارد. از نگاه ما، اصل وجود واقعیت یک اصل بدیهی است که حتی کسی که سعی در انکار آن دارد، باید پیش از استدلال خود، آن را پذیرفته باشد. در غیر این صورت، کسی که نه وجود مخاطب و عاقل بودن او را و نه خود و جهان پیرامون را پذیرفته است، چگونه میتواند شروع به تکلم کند؟!
حال سؤال این است که چه راهی برای رسیدن به عالم واقع وجود دارد؟ به عبارت دیگر، ابزارهای کشف واقعیت کداماند؟
گفتیم که هم هستی از خداست و هم شناخت آن، افاضهی الهی است. به تعبیر دیگر، هم موضوعات دانش و عالم واقع را (هرچه که باشد) خدا آفریده و هم انسان و افعالش را او خلق کرده است و هم شناخت و معرفت را او به انسان عطا میکند و هم اسباب و منابع علم را او در اختیار بشر قرار داده است. خدای سبحان دو ابزار معرفتی به مردم ارزانی داشته است که عبارتاند از: حجت باطنی که از آن به «عقل» یاد میشود و «وحی» که با وساطت پیامبران به مردم میرسد و حجت ظاهری خدا بر مردم است.[22] نتیجه اینکه همان طور که «حق» اصیل، تنها خداست و تنها هر چه از او صادر میشود، به حقانیت موصوف میشود، زمینهی اصیل دینی بودن یک مطلب نیز ارادهی الهی است و دلیل عقلی یا نقلی فقط کاشف آن است.[23] به تعبیر دیگر، منبع ثبوتی معرفت دینی و احکام الهی، فقط ارادهی ذات اقدس خداست و منبع اثباتی دین، که با آن، ارادهی خدا کشف میشود، چهارتاست: کتاب، سنت، اجماع و عقل که بازگشت این چهار منبع به دو منبع است.[24] توضیح اینکه منبع استنباط، یا «عقلی» است یا «نقلی» و منبع نقلی نیز یا قرآن است یا سنت و اگر سنت بود، چند چیز از آن حکایت و آن را کشف میکند: یکی خبر و دیگری اجماع و خبر نیز یا واحد است یا متواتر و...[25]
اساساً مرزبندی بین مسائلی که از سوی متون نقلی دین اخذ میشود و مسائلی که عقل بدان رأی میدهد، در اصل شرعی و دینی بودن آنها دخالتی ندارد و هر دو دسته، بدون هیچ تمایزی، مورد تأیید و نظر شارع است.[26] همان گونه که وحی و شریعت، منبع معرفت انسان است، عقل نیز از منابع معرفت و شناخت انسانی است. در واقع عقل و وحی، هر دو از حقیقت عینی و خارجی گزارش میکنند و در نتیجه، گزارش آنها هماهنگ با یکدیگر است.[27] در این میان، باید به این نکته توجه داشته باشیم که قرار گرفتن عقل، در کنار نقل معتبر، به معنای نشاندن عقل در رتبهی وحی نیست و همواره باید حریم قدسی وحی را پاس داشت.[28]
عقل همتای نقلی است که بازگوکنندهی وحی است و البته آنچه در اختیار انسان عادی قرار میگیرد، همان نقل است و تنها انبیا و اولیای معصوم الهی هستند که به مقام پذیرش وحی معصوم نائل میگردند.
نکتهی دیگر اینکه اگرچه عقل برهانی، کاشف مراد شارع و درککنندهی حقایق هستی است، ولی نمیتواند ادعای استقلال کند و باید به محتوای نقل نیز نظر داشته باشد؛ چنان که دلیل نقلی هم نمیتواند بدون عقل در نظر گرفته شود و ممکن است به قرینهی لبیه محفوف باشد.[29]
برای توضیح بیشتر، برخی از انواع وابستگی عقل و نقل به یکدیگر را بیان میکنیم:
الف) نیاز نقل به عقل
سه نوع نیاز نقل به عقل را میتوان تصور کرد که با سه عنوان «مفتاح»، «مصباح» و «میزان» بیان میشود:
1. مفتاح
پیش از اینکه بتوان به «قول» معصوم و کلام الهی استناد کرد، باید مبادی پیشین آن، مانند توحید، نبوت و رسالت، با استدلال و براهین عقلی ثابت شده باشد.[30] عقل در این موارد مانند مفتاحی عمل میکند که تا نزدیک درِ گنجینهی علوم میآید و در را باز میکند و به انسان میگوید اکنون از این گنجینهی قرآن یا روایات استفاده کن.[31]
2. مصباح
آنچه در دسترس بشر است، الفاظ وحی است نه معانی آن[32] و قرآن و امام معصوم، با عقل بشر سخن گفته است، نه با موجود بیعقل.[33] انسان باید با عقل خود معارف بشر را بفهمد و با روش اجتهادی که باید در همهی علوم حاکم باشد[34] به تولید علوم اسلامی بپردازد. اگر کسی چنین کرد و از عقل خود برای فهم نقل استفاده کرد، مانند آن است که به کمک آیهای معنای آیهی دیگر یا به کمک روایتی، معنای آیهای معلوم شود؛[35] چون عقل نیز مانند نقل منبع دین و حجت خداست.
3. میزان
عقل، غیر از اثبات حقانیت نقل، از یک سو و فهم و استفاده از آن، از سوی دیگر، نقش دیگری را ایفا میکند. او میتواند مستقلاً مطالبی را درک کند و در کنار نقل، به عنوان یک منبع مستقل، عمل کند. در این گونه موارد، اگر نقل هم سخنی داشته باشد، در حکم ارشاد به حکم عقل و مؤید آن است و اگر نداشته باشد، فتوای او به تنهایی حجت است.[36] در چنین شرایطی، دلیل عقلی گاه در قالب مخصّص یا مقیّد لبّی، موجب تخصیص یا تقیید دلیل نقلی ظاهراً معارض میشود.[37]
تذکر اینکه میزان بودن عقل، به این معنا نیست که اگر چیزی را شریعت گفت و به میزان عقل درنیامد و اسرار آن را درک نکرد، عقل فتوا به بطلانش بدهد.[38]
ب) نیاز عقل به نقل
«عقل برهانی گرچه در شناخت اصل معارف، فیالجمله کافی، بلکه کامل است، ولی وحی الهی در شناساندن همهی معارف جهان هستی، لازم و اکمل از عقل برهانی است. از این جهت، آنچه را عقل مبرهن میفهمد، وحی آسمانی تأییدش میکند و آنچه را نمیفهمد و به آن دسترسی ندارد، وحی آسمانی او را توجیه مینماید و دفینههای علمی او را با پژوهش و استنباط آشکار میسازد و معارفی را که برای او بالقوه حاصل است، به فعلیت میآورد و حقایقی را که برای او به طور تیره و کمرنگ معلوم است، به طور صریح و روشن تبیین میکند. خلاصه، ضعف او را جبران و کمبود او را تأمین مینماید.»[39]
در این قسمت، به برخی از وظایف نقل در قبال عقل اشاره میکنیم:
تشویق و ترغیب
قرآن کریم به چند طریق عقل انسان را تشویق به فعالیت میکند که موارد زیر از آن جمله است:
یکم: نهی از پیروی علم غیریقینی.[40] دوم: تفصیل نهی پیشین.[41] سوم: نهی از تقلید فرد هدایتنایافته و غیرعاقل.[42] چهارم: استقرار دین الهی بر پایهی علم.[43]و[44]
اثاره و برانگیختن
کار دیگر وحی در قبال عقل، اثاره و شکوفایی دفینههای عقول است.[45] در این بخش، وحی، فطرتهای خفتهی عقلانی را بیدار میکند[46] تا بتواند به آنچه باید و آن گونه که باید، بیندیشد.[47]
زمینهسازی و جهتدهی
متون دینی، افزون بر ارزش گذاردن بر عقل، سمتوسوی اندیشیدن درست و نیز راه و روش انتخاب صحیح انگیزهها را در تعالیم خود ذکر میکند.[48] این متون خواستههای انسان را تصحیح و تعدیل میکنند[49] و در راه کسب علم، برای پاسخگویی به این خواستههای تعدیلشده، مواد لازم را در اختیار او قرار میدهند. نتیجه این خواهد شد که به راحتی میتوان ادعا کرد نه تنها علوم دینی، بلکه هر دانش سودمند دیگر نیز ریشه در وحی الهی دارد.[50] علاوه بر آن، این متون، ضمن تشریح پدیدههای طبیعی و بیان حکمت عملی، از دو علت فاعلی و غایی آنها نیز سخن میگویند.[51]
بیّنه و تأیید
انسان عاقل، معصوم نیست و نسبت به بسیاری از امور جزئی هم جهل دارد. در چنین حالتی، وجود وحی ضرورت مییابد[52] تا عقل بتواند با تطابق دادن محتوای «حکمت» با آن،[53] به دستاوردهای خود مطمئن باشد. جایگاه قرآن در این صورت، جایگاه بیّنه و شاهد است.[54]
جبران و تأسیس
عقل توان ادراک کلیات جهانبینی و خطوط کلی دین را دارد؛ لیکن از شناخت بسیاری از علوم و معارف، به ویژه دربارهی جزئیات و فروع مسائل دینی، عاجز و ناتوان است.[55] از سوی دیگر، از آنجا که به قصور خود در بسیاری از معارف جهان هستی آگاه است، ضرورت معلم غیبی را درک مینماید و آن را میپذیرد.[56] نتیجه اینکه آنچه میسور بشر است که با اساس و تجربه یا ابزار ریاضی یا برتر از آن، با وسایل حکمت و کلام آن را بفهمد، وحی الهی نسبت به آنها صبغهی تکمیل و تتمیم و تصحیح دارد و آنچه مقدور بشر نیست که از راههای یادشده به آن دسترسی پیدا کند، وحی الهی نسبت به آنها مؤسس خوبی است.[57]
در پایان اشاره میکنیم اینکه در صورت تعارض، کدام یک از عقل یا نقل حجت است و چگونه باید این دو را به کار گرفت، سؤالاتی است که مجالی مستقل میطلبد.(*)
پینوشتها:
[1]Coherence theory
[2]Pragmatic theory
[3]Relativite theory
[4]Assertirely redundancy
[5]. عبدالحسین خسروپناه، تئوریهای صدق، ذهن، شمارهی 1، بهار 79، ص 32.
[6]. تسنیم، جلد 5، ص 708.
[7]. غررالحکم، ص43: «قیمه کل امرء ما یعلم» (ارزش هر کس به آنچه میداند است) و همان، ص41: «حسبُ المرء علمه و جماله عقله» (حسب و نسب انسان، علم او و زیبایی او عقل اوست).
[8]. همان، ص 42: «یتفاضل الناس بالعلوم والعقول لا بالاموال والاصول» (برتری مردم بر حسب دانشها و عقلهای ایشان است، نه بر حسب داراییها و اصل و نسب خانوادگیشان).
[9]. نهجالبلاغه، حکمت 147 و غررالحکم، ص43: «الناس ثلاثه: عالم ربانی و متعلم علی سبیل النجاه و همج رعاع، اتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنورالعلم و لم یلجئوا الی رکن وثیق.» (مردم بر سه دستهاند: عالم ربانی، متعلمی که در مسیر آموختن راه نجات است و بقیه مردم احمقهایی بیارزشاند؛ کسانیاند که دنبال هر شیههای راه میافتند و با هر بادی جهت عوض میکنند، نه میخواهند که به نور علم روشن شوند و نه به ستون محکمی تکیه میکنند).
[10]. حسین سوزنچی؛ معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی؛ تهران؛ پژوهشکدهی مطالعات فرهنگی و اجتماعی؛ 1388؛ چاپ اول؛ ص 26.
[11]. غررالحکم، ص 41: «رأس الفضائل العلم» (رأس همهی فضیلتها علم است).
[12]. همان: «العلم اصل کل خیر» (علم، ریشه و بنیان همهی خوبیهاست).
[13]. همان: «غایه الفضائل العلم» (غایت همهی فضایل، علم است).
[14]. همان: «المعرفه الفوز بالقدس» (معرفت، نیل به مقام قداست است).
[15]. ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ: اینها همه دلیل بر آن است که خداوند حق است و آنچه غیر از او میخوانند، باطل است و خداوند بلندمقام و بزرگمرتبه است! (سورهی لقمان، آیهی 30)
[16]. الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ: این (فرمان تغییر قبله) حکمِ حقی از طرف پروردگار توست. بنابراین هرگز از تردیدکنندگان در آن مباش! سورهی بقره، آیهی 147.
[17]. تسنیم، جلد 7، ص 443.
[18]. منزلت عقل در هندسهی معرفت دینی، ص 86 تا 89.
[19]. مجموعهی آثار استاد شهید مطهرى، جلد 5، ص 35.
[20]. تسنیم، جلد 1، ص 210.
[21]. عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد 3، ص 414 و 415.
[22]. تسنیم، جلد 7، ص 510 و همچنین عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد 3، ص 413.
[23]. تسنیم، جلد 1، ص 208.
[24]. انتظار بشر از دین، ص 80.
[25]. عبدالله جوادی آملی، زن در آئینهی جمال و جلال، نشر اسراء، 1383، ص 275.
[26]. نسبت دین و دنیا، ص 181.
[27]. دینشناسی، ص 126.
[28]. منزلت عقل در هندسهی معرفت دینی، ص 207.
[29]. عبدالله جوادی آملی، تفسیر قرآن کریم، تسنیم، قم، نشر اسراء، چاپ اول، 1387، جلد 13، ص 76 و همچنین عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد 3، ص 171 و قرآن در قرآن، ص 261.
[30]. تسنیم، جلد 8، ص 559.
[31]. قرآن در قرآن، ص 449.
[32]. منزلت عقل در هندسهی معرفت دینی، ص 194.
[33]. تسنیم، جلد 8، ص 565.
[34]. عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد 3، ص 415.
[35]. دینشناسی، ص 127.
[36]. همان، ص 131.
[37]. منزلت عقل در هندسهی معرفت دینی، ص 74.
[38]. انتظار بشر از دین، ص 84 و 85.
[39]. اسلام و محیطزیست، ص 127.
[40]. وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً (سورهی اسراء، آیهی 36).
[41]. أَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِم مِّیثَاقُ الْکِتَابِ أَن لاَّ یِقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ (سورهی اعراف، آیهی 169).
[42]. وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ (سورهی بقره، آیهی 170).
[43]. وَتِلْکَ حُدُودُ اللّهِ یُبَیِّنُهَا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (سورهی بقره، 230).
[44]. قرآن حکیم از منظر امام رضا (ع)، ص 162.
[45]. سرچشمهی اندیشه، جلد 4، ص 122.
[46] یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ(نهجالبلاغه، خطبهی اول).
[47]. عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، معاد در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد 4، ص 84.
[48]. اسلام و محیطزیست، ص 120.
[49]. انتظار بشر از دین، ص 58.
[50]. صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 179.
[51]. اسلام و محیطزیست، ص 131.
[52]. قرآن در قرآن، ص 306.
[53]. رحیق مختوم، جلد 1-1، ص 10.
[54]. قرآن در قرآن، ص 264.
[55]. تسنیم، جلد 7، ص 509.
[56]. انتظار بشر از دین، ص 55.
[57]. عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد 3، ص 353.
منبع: خردنامه