شناسهٔ خبر: 59718 - سرویس دیگر رسانه ها

خدا و امر متعالی در نگاه کریستین بوبن

کریستین بوبن می‌گوید ما باید طوری رفتار کنیم که انگار خدایی وجود دارد. اهمیتی ندارد که آیا در حقیقت، خدا وجود دارد یا نه. مهم این است که ما از ژرفنای قلب‌مان او را بخواهیم و صدا بزنیم.

فرهنگ امروز/ صدیق قطبی

خدا و امر متعالی در نگاه کریستین بوبن

کریستین بوبن به دنبال باورهای یقینی و ارائه‌ی تعاریف مشخص از خدا و امر متعالی نیست. تعاریف پژمرده می‌کنند. عقیده، می‌خُشکاند. خدا، امر متعالی یا امر مقدس در نگاه کریستین بوبن امری است که به تجربه در می‌آید، احساس می‌شود، بساویده می‌شود، اما تن به منطق عقیده و قرنطینه‌ی تعریف نمی‌سپارد. خدا دانستنی نیست، دوست داشتنی است. گفتنی نیست، زیستنی است:

«کسانی را که از خدا مانند قیمتی مقطوع حرف می‌زنند دوست ندارم. کسانی را که خدا را نتیجه‌ی خللی در دستگاه هوش می‌دانند دوست ندارم. آنانی را که “می‌دانند” دوست ندارم، کسانی را دوست دارم که دوست دارند.»(۱)

«خدا یک فکر و عقیده نیست، بلکه بخار صورتی و آبی‌رنگ باقی‌مانده از لب‌های حلزون‌مانند کودکان بر شیشه است، مراقبت از زندگی معمولی است- آرامش قلبی ژرف‌اندیش است.»(۲)

خدا یک عقیده نیست، بلکه نامی است بر نوعی تجربه و شیوه‌ای رویارویی با زندگی. تجربه‌ای که آمیخته با حیرت و مراقبت است. شبیه حالت هوشیار و جستجوگرِ کودکانی که لب‌های‌شان را به شیشه‌ی پنجره می‌چسبانند. خدا نوعی مراقبت از زندگی روزمره است. همچون مراقبت پُرظرافت مادری از شیرخوار چندروزه. مراقبتی توأم با عشق و آرامش. خدا، پرستاری مادرانه از زندگی است.

اگر خدا یک فکر یا یک عقیده نیست، آن‌وقت کتاب‌ها و کلام‌های مقدس هم نه مجموعه‌ای از باورهای مشخص که باید تصدیق شوند، بلکه اشارت‌های عاشقانه‌ی خداست برای توجه دادن. توجهی که گوهرِ ایمان است. نوعی بیدارباش و «ذکر» است. افشاندن کلمات مایه‌ور از امر متعالی بر سر و روی روح است:

«کتاب مقدس فهرست تلاش‌های خداوند است برای دیده شدن توسط ما، حتی شده برای یک ثانیه، حتی توسط یک انسان، حتی اگر آدم به دردنخوری باشد یا شبان بزها که تنهایی و شراب بد، او را منگ کرده‌اند. از هر چیزی استفاده می‌کند. هر چیزی که بتواند توجه ما را به او جلب کند خوب است؛ از توطئه‌ی عظیم توفان نوح و سیلاب‌ها و توفان‌های مهیب تا ناله‌های زمزمه‌وار نوزادی خفته بر کاه که نفس‌های حقیرانه‌ی یک خر یا یک گاو را می‌جنبانند.»(۳)

کریستین بوبن با منطق دوگانه‌انگاری و ثنویت آسمان و زمین مخالف است. امر الوهی و آسمانی را می‌خواهد در همین‌جا، در لابه‌لای امور عادی و روزمره و زمینی، تجربه کند:

«در گذشته به کودکان می‌آموختند که خداوند در آسمان‌هاست اما چه کسی به آنها یاد خواهد داد که آسمان بر روی زمین و در همه جاست و در اشیاء ساده به درخشش در می‌آید؟‌ ‌یک زندگی آرام، بی‌فروغ و معطوف به سادگی‌ها به میوه‌ی بِه شبیه است که ظاهری زمخت و پوستی پُرزدار دارد و وقتی در سایه می‌رسد، هوای انباری را عطرآگین می‌کند، همان‌طور که پیکر یک قدیس، پس از مرگ، هوا را معطر می‌کند.»(۴)

نام بُردن از خدا برای تجربه‌ی خدا، ضرورت ندارد. شیوه‌های زندگی متناسب می‌توانند حضور خدا را بازتاب دهند. حضور خدا را تنها در زندگی‌های خالص می‌توان تجربه کرد:

«زندگی روزمره‌ی پدر خود به اندازه‌ی کافی حضور خداوند را باز می‌تابانید، بی‌اینکه نیازی به نام بُردن از او وجود داشته باشد.»(۵)

«خدا شگفت‌زده میان سخنان عشاق، چون برزگری در مزرعه‌ی خود قدم می‌زند. اگر ما خداوند را در داستان‌های عاشقانه خود راه ندهیم، داستان‌های ما رنگ می‌بازند، کِدِر می‌شوند، می‌پوسند و فرو می‌ریزند. بردن نام خدا امری اساسی نیست، حتی دانستن نام او برای آن‌هایی که به هم عشق می‌ورزند، ضروری نیست. تنها کافی است که دل‌دادگان روی زمین، یک دیگر را در پهنه‌یی آسمان یافته باشند.»(۶)

«در برکه‌ی آب، در شمیم پیچک‌ها، در صفا و خلوصِ برخی کتاب‌ها پروردگار را یافته‌ام، حتی گاهی نزد آنان که مذهبی ندارند، اما نه هرگز نزد کسانی که شغل‌شان گفتن از اوست.»(۷)

گفتن از خدا جز از طریقِ زندگی‌های خالص و ناب و یا کلماتی که از فرطِ بی‌وزنی در هوا معلّق‌اند ممکن نیست. خدا در چشم‌انداز بوبَن شبیه عشق است. به مانند «لرزش لبخندی روی لب‌ها» که تنها می‌شود احساس‌اش کرد، در سکوت به تماشا نشست و با دیگری سهیم شد. خدا یک مسئله‌ی فکری نیست، یک تجربه‌ و تماشا است:

«مسئله‌ی عشق، پاسخی ندارد. نه اینکه مسئله‌ی پیچیده‌ای باشد؛ نه، موضوع این است که عشق یک مسئله نیست، فقط حقیقتی است بدیهی، احساس آرامشی است عمیق، خطی آبی‌رنگ است روی پلک‌ها، لرزش لبخندی است روی لب‌ها. لازم نیست به حقیقتی بدیهی، پاسخ بدهیم. نگاهش می‌کنیم، تماشایش می‌کنیم، در سکوت با هم تقسیمش می‌کنیم، ترجیحاً در سکوت.»(۸)

«از شما می‌پذیرم که عشق امری درک‌ناشدنی است. اما آنچه درکش محال باشد، زیستنش بس ساده است.»(۹)

تا اینجا گفته شد که در نگاه کریستین بوبن، تجربه‌ی امر مقدس تنها از طریق شیوایی زندگی و طرز و طراز ویژه‌ای در نگریستن امکان‌پذیر است و برای ادراک حضور خدا در زندگی به شیوه‌ای متفاوت از زیستن نیازمندیم و نه عقیده بستن یا نام بُردن از چیزی. اکنون می‌خواهیم بنگریم از منظر کریستین بوبن زندگی آکنده و رنگ‌وطعم‌گرفته از خدا، واجد چه ویژگی‌هایی است.

۱) زندگی طعم‌گرفته از خدا، زندگی به شیوه‌ی کودکان است. رویارویی کودک با زندگی واجد همه‌ی ویژگی‌هایی است که برای ارتباط با خدا نیازمندیم. کودک مستقیم و بی‌واسطه با زندگی روبرو می‌شود و درک و دریافتی ناشی از تجربه‌ی محض دارد. کودک، رها و آسوده از مفاهیم و برساخته‌های زبانی، با زندگی می‌آمیزد. تماسی که کودکان با زندگی دارند تمام عیار است. کودک، پیش‌پاافتاده‌ترین امور زندگی را با همان خلوص و حضورقلبی انجام می‌دهد که بزرگ‌سالان خطیرترین کارها را. به ویژه بازی‌های کودکان، جلوه‌گاه امر متعالی است. چرا که کودکان به وقت بازی، با تمامِ دل حضور دارند. کودکان شیرخوار هم جلوه‌ی دیگری از امر مقدس هستند. سکون، آرامش و لبخندِ خرسندی که بر چهره‌ دارند، از حضوری ناب حکایت می‌کند که هنوز خراشی برنداشته است. ضمن اینکه مشخصه‌ی چشمگیر زندگی کودکان، ظرفیت بالای حیرت کردن است. نگاهِ شسته به حیرت و راززده‌ی کودک، میزبان امر متعالی است:

«اولین شناخت از خداوند، در زندگی شناختی است تلخ و شیرین، که در کودکی، با اولین لقمه‌های غذا، بلعیده شده‌اند. کودک خداوند را می‌مکد. می‌آشامد، او را می‌زند، به او می‌خندد. بدنبالش فریاد می‌زند و در آخر، در بازوانش، در عمق تاریکی، با شکم سیر می‌خوابد. این شناختی آنیست. به کسانی که تازه به دنیا می‌آیند داده می‌شود، مردان کلیسان آن را ندارند هم‌چنین آنان که در مورد خداوند شناخت ضعیفی دارند.»(۱۰)

«وجود بیکرانه‌ی او تنها در زمزمه‌های کودکان متجلی می‌شود… خدا آن چیزی است که کودکان‌ می‌دانند، نه بزرگسالان‌. بزرگسالان وقت خود را برای غذا دادن به گنجشکان هدر نمی‌دهند.»(۱۱)

«کودکی که بازی می‌کند در بازی‌اش بیش‌تر از قدیسین در دعاهایشان یا فرشته‌ها در آوازهایشان نور منتشر می‌کند. کودکی که بازی می‌کند مایه‌ی تسلی خاطر خداست.»(۱۲)

«کودکی که به خواب می‌رود صورتی است از زندگی ابدی، رهاشده، مطمئن، در دستان خداوند. درختی که می‌لرزد نماد زندگی گذرا و تابع خلقیات فصل‌هاست. کودکی که به خواب می‌رود و درختی که می‌لرزد هر دو نمادهای اعلای زندگی جاری هستند.»(۱۳)

«نوزادان میان مشت‌های بسته‌ی خود خدا را به اسارت گرفته‌اند.»(۱۴)

«خداوند در وجود هر نوزادی، دوباره خود را در دستان نه چندان مطمئن ما قرار می‌دهد.»(۱۵)

«شب ‌و روز می‌توانم با کودکی شیرخوار سخن بگویم: کسی از راه می‌رسد که از حقایق کاذب و عادات، هیچ لطمه‌ای ندیده است. کودکان شیرخوار چیزی دارند که گویی بر حکمت مبتنی است، به سان بوداها. آنان خبر از ستاره‌ای بس دوردست به ما می‌دهند، خبری که هنوز واژه‌ها آن را کُندآهنگ نساخته‌اند. کودکان شیرخوار به خود اجازه‌ی خیره شدن نیز می‌دهند و این همان کاری است که ما اجازه‌ی انجام آن را به خود نمی‌دهیم. اگر به این بیگانه‌ی محض که همانا کودک شیرخوار است بنگریم، می‌بینیم که از زبان معمول که برای سخن گفتن با او به‌کار می‌گیریم، تقریباً یکّه می‌خورد. آنگاه که به او واژه‌های کوچک ابلهانه می‌گوییم، می‌بینیم که نگاهش از سخن ناشایست ما برق می‌زند. کودکان شیرخوار عالمان مابعدالطبیعه‌ی محض‌اند و این بی‌مایگی است که برای ایشان جز ستایشی عادی قایل نمی‌شویم. این اهانتی است که در حق ذکاوت بسیار ظریف این فرزانگان روا می‌داریم.»(۱۶)

«تحمل نگاه ثابت یک کودک بسیار سخت است‌. انگار که خداوند رو به روی شما نشسته… شما را برانداز می‌کند و در عین حال از وجودتان هم شگفت‌زده است‌.»(۱۷)

«مشکل ما در این است که هیچگاه به کودکِ سه‌ساله‌ی وجود خود اطمینان نمی‌کنیم. در آنجا که واژه‌ها توانایی‌شان را از دست می‌دهند، این کودکِ درون ما است که کلامی تازه می‌گوید و در آنجا که به راه‌های بسته خورده‌ایم، راه جدیدی را پیش رویمان باز می‌کند.»(۱۸)

«اگر برای من فرزانگی وجود داشته باشد، عبارت است از هنرِ حضورِ کامل داشتن، با توجهی بی‌اندازه و پایدار. از همین روست که کودکان مرا مسحور می‌سازند، به سبب استعداد خویش در حضورِ کامل داشتن، در زمانِ حاضرِ ناب. با ایشان تفاهمی عمیق دارم.»(۱۹)

آنچه کودکان را در چشمان کریستین بوبن درخورِ ستایش می‌کند حیرت‌زدگی، تماس بی‌واژه با جهان و هنرِ «حضور کامل» است و نیز آرامش ناشی از خرسندی که به وقت خواب در چهره‌های‌شان پیدا می‌شود.

۲) زندگی آکنده از خدا، زندگیِ آکنده از عشق است. عشقی که زندگی را به طعم خدا درمی‌آورد عشقی آلوده به تصاحب نیست؛ عشقی است که بیش از هر چیز به نثار کردن وفادار است. نثارکردنِ بی‌چشمداشت:

«نادر اشخاصی قادرند عاشق شوند زیرا نادر اشخاصی قادرند همه چیز را از دست بدهند.»(۲۰)

«زایشگاه مکان از خود گذشتگی است و از همین روی مرا منقلب می‌سازد: کسی که در نهایت توانایی است‌، تمامی توانمندی خویش را نثار ناتوان‌ترین موجود می‌کند. عشق هولناک‌ترین رویداد است‌. به سان تنفس دهان به دهان با خداست‌، به سان به زندگی برگرداندن چیزی در عالم نهان است‌. عشق ورزیدن عملی ماورای طبیعی است‌، تجربه‌ای عرفانی است و جز این چیزی نیست‌. عرفانی است که به یکسان می‌تواند به دخترکی روستایی یا متألهی بزرگ عطا شود.»(۲۱)

«از عشق چشم آن دارید که خلأهایتان را پرکند حال آنکه عشق هیچ خلأیی را پر نمی‌کند. عشق بیش از آنکه وفور باشد، کاستی ست، عشق وفور کاستی ست!»(۲۲)

عشقی که راه به خدا می‌بَرد، تمنایی نیست که تشنه‌ی «داشتن» است، بلکه تهی شدن از خویش و جابازکردن برای دیگری است. عشقی که آنقدر آدمی را فقیر و بی‌چیز می‌کند تا جای کافی برای ضیافت خدا فراهم شود. هر چه عشق ما به چیزی فزونی بگیرد، توجه ما نیز قوّت می‌گیرد. توجه ژرف به خواندن و مطالعه‌ی دیگری:

«دوست داشتن کسی در حکم خواندن اوست. در حکم آن است که بتوانیم تمامی جمله‌هایی را که در دل دیگری است بخوانیم و در حال خواندن، دل او را از بند برهانیم.»(۲۳)

۳) زندگی رنگ‌گرفته از خدا زندگی آراسته به سادگی است. زندگی‌های متکلّفانه که در پیِ شکوهی مصنوعی و نُمایشی اقتدارآمیز و مقرون به زیورهای چشم‌رُبا هستند، قادر به تماس با خدا نیستند. خدا در سادگی و بی‌شیله‌پیلگی، پیدا می‌شود. جایی که نشانی از جلوه‌فروشی‌ و چهره‌سازی‌ کاذب نیست. جایی که سادگی در نهایتِ خلوص است و زندگی در هیأت همیشه‌ی خود، پریشان و نزدیک.

«تنها در جایی می‌توان دید، که هیچ نشانه‌ای از ظلمت اقتدار نیست. اقتدار کور می‌کند، افتخار تاریکی می‌آورد. در گذشته‌ها، شاهزادگان با شکوه و جلال بسیار از قصرشان خارج می‌شدند: کالسکه‌ها، اسب‌ها، نوکران، پرچم‌ها و همه‌گونه تشریفات. پریشانی و آشفتگی یعنی محروم بودن از هر نوع تشریفات و محافظ و همراه، پیش رفتن در یک زندگی محروم از هر نوع پوشش قدرت. خداوند تحت پوشش آرایه‌ها و زیورهای صاعقه یا سلطنت، بی‌معناست. خداوند نهفته در خواب یک نوزاد… بی‌کران است، عظیم است.»(۲۴)

«خدا در خانه‌ای شکوهمند جایی ندارد. مأوای او کلبه‌ای است که تخته‌های چوبین آن به درستی بر هم چفت نشده‌اند و پرّه‌های نور به درونش به راحتی راه می‌یابد. با آنکه هیچ از او نمی‌دانم، ممکن نیست در عادی‌ترین روزهای زندگی، به نظرم بیگانه بیاید. این روزهای زندگی، هر یک کتابی است، کتابی که او نگاشته است. چهره‌ها، درد و رنج، احسان و نیکی غنی‌ترین و رنگین‌ترین صفحات کتاب اوست. همان‌گونه که بوته‌ی گل سرخ، گنجشک و یا پامچال.»(۲۵)

«هر بار که چیزی را ساده می‌کنیم به دامان خداوند چنگ می‌زنیم.»(۲۶)

«تکلف» و زیورهای عاریتی هستیم حجابِ دیدار و تجربه‌اند:

«چیزهای بیهوده‌ی بسیاری را از زندگیم دور کردم تا خداوند نزدیک آمد که ببیند چه می‌گذرد.»(۲۷)

از این‌رو در کلیساها و معابد پُرزرق و برق که می‌خواهند در تظاهر متکلّفانه‌ی زیورها، احتشام امر الوهی را آینگی کنند، خدا غایب است. خدا در سادگی است. همچنان که زیبایی هم.

۴) زندگی آکنده از خدا زندگی سرمست از زیبایی است. اما عبورِ سبک‌سرانه از کنارِ زیبایی، زندگی را خداآیین نمی‌کند، بلکه مست شدن از زیبایی‌ است که آدمی را آغشته به امر متعالی می‌سازد. تماشا کردن یعنی به درون خویش راه دادن. زیبایی را باید تنفس کرد تا خدا در زندگی بتراود و در ساقه‌ی حیات، شکوفه کند. در تجربه‌ی ژرف امر زیبا که نوعی «بی‌خویشی» و فراروی از خود به همراه دارد، رازی از رازهای خدا هویدا می‌شود.

«هنر راه رفتن هنر نظاره کردن است. ابتدا، آنچه را از آن می‌گذریم نگاه می‌کنیم، سپس همان می‌شویم.»(۲۸)

«نمی‌توانم نظاره‌گر خاموش زیبایی باشم. اگر مرا پذیرا شود، به کام آن می‌روم و با آن یگانه می‌شوم.»(۲۹)

لیدی داتاس، شاعر و نویسنده‌ی معاصر فرانسوی، در باب کریستین بوبن گفته است: «برای درک او، کافی است کسی را در نظر آوریم که به هر آنچه می‌بیند بَدَل می‌شود.»(۳۰)

امیلی دیکنسون از شخصیت‌های دوست‌داشتنیِ بوبن است. کسی که به تعبیر بوبن در مردمک چشمان خدا زندگی‌ می‌کرد، چرا که به مانند خدا زندگی می‌کرد. پنهان از همه و نظاره‌گرِ همه:

«امیلی دیکنسون روزها و شب‌های خود را در مردمک چشمان خداوند سپری کرده: پنهان از دیدگان همه و تماشاگر همه.»(۳۱)

زیبایی چه هنگام به تجربه درمی‌آید؟ بوبن می‌گوید زیبایی فرزندِ عشق است. عشقی که ما را به «توجه» وامی‌دارد. محرومیت ما از زیبایی‌های زندگی که می‌توانند زندگی را بهشت‌آیین کنند به دلیل «بی‌توجهی» است:

«زیبایی از عشق پدید می‌آید، و عشق از توجه. توجهی ساده به سادگان، توجهی ناچیز به ناچیزان، توجهی زنده به تمامی زندگی‌ها»(۳۲)

«زیبایی این توانایی را دارد که زندگی دوباره ببخشد. کافی است ببینید و بشنوید. به دلیل بی‌توجهی‌مان است که تا وقتی زنده هستیم وارد بهشت نمی‌شویم؛ فقط به دلیل بی‌توجهی‌مان است.»(۳۳)

هر آنچه که در پیِ توجهی عاشقانه، مایه‌ی تجربه‌ی زیبایی می‌شود نقشی از خدا به همراه دارد. لبخند، چهره‌ها، سالخوردگان، شاخه‌های گل، علف هرزی که سنگفرشی را شکافته و بازیگوشی گنجشکان، فرصت‌هایی برای چشیدن خدا هستند:

«سوزن خداوند در هر گونه بافتی فرو رفته، بافت‌هایی که از ستایش زیبایی‌شان سیر نمی‌شوم.»(۳۴)

«من ترجیح می‌دهم وارد دنیا نشوم. در آستانه‌ی دنیا باقی بمانم و نگاه کنم. بی‌نهایت نگاه کنم. عاشقانه نگاه کنم. فقط نگاه کنم.»(۳۵)

«برای ستودن عظمت خدا، نیاز به دیدن چشم‌اندازهای شکوهمند ندارم، زیرا می‌انگارم که عظمت خدا در چیزهای کم‌مقدار جلوه‌گر می‌شود. بسیار کم به گردش می‌روم، اما هربار به یک نگاه، مسخر و مسحور می‌شوم. همواره علف هرزی را می‌یابم که توانسته سنگفرش‌ها را بشکافد و این علف هرز مرا به شگفتی وا می‌دارد و اندیشه‌ام را تغذیه می‌کند.»(۳۶)

«در گل‌ها چیزی خدایی وجود دارد. چند شاخه گل سرخ باغچه را روی میز آشپزخانه نهاده‌ام: آنقدر زیبایند که می‌توان گرد آنها دِیری بر پا داشت و حتی از صلیب نیز در گذشت.»(۳۷)

«خدا کودکی است که به خواب می‌رود و لحظه‌ای می‌رسد که راز خود را فاش می‌کند: زمانی که از نزدیکش رد می‌شویم، خنده‌ بی‌اختیارش را می‌شنویم. می‌توان صدایش را شنید؛ در موسیقی، در سکوت، در پدیدار شدن جوش‌های غرور جوانی، پشت ابری که می‌گذرد، در دهانی که دندان‌هایش افتاده است؛ در همه جا.»(۳۸)

«”به درون سینه‌ی خداوند درآیید” این عبارتی است که در انجیل نوشته شده… تنها امروز صبح بود که با نگاه به گنجشک‌ها، که در دسته‌های چندده‌تایی واردِ شاخ‌ و برگ‌های معطر زیزفون می‌شدند، بالاخره دریافتم منظور از سینه‌ی خداوند چیست و چه لذتی دارد روزی که به آن راه یابیم.»(۳۹)

«سالخوردگان، کتاب‌های مقدسی از جنس استخوان و تن‌اند. سالخوردگی، دهل تاب‌برداشته‌ی خداوند است.»(۴۰)

«لبخند امری مقدس است، به‌سان هر آن چیزی که پرسش را با جوابی عظیم‌تر پاسخ می‌گوید. من که شیفته‌ی تنهایی‌ام، می‌گویم که لبخند شگفت‌انگیزتر از هر چیز است. یکی از بزرگترین ظرافت‌های بشری است. تقریباً پیش‌آگهی از زندگی اخروی است، به سان گلی از عالم نهان. حتی تا بدان جا پیش می‌روم که می‌گویم زیباترینِ تمامی لبخندها، جز بر چهره‌ای تقریباً گرفته و منزوی نمی‌تواند نقش بندد. اما اگر به روی گهواره‌ها سر خم کنیم، هنوز می‌توانیم لبخند را بازیابیم. آدمیان هر اندازه هم که درنده‌خو باشند، هر بار که کودکی به دنیا می‌آید، لبخند پدیدار می‌گردد.»(۴۱)

«خداوند به همان راحتی به زمین می‌آید که موسیقی موزارت به آسمان می‌رود اما گوش شنیدن آن را نداریم.»(۴۲)

«اینجا و آن‌جا، به جستجوی شادی‌ای می‌رویم که همه جا خُرد شده است، و بازیگوشی گنجشک تنها شانس ما برای چشیدن طعم خداست که روی زمین پراکنده است.»(۴۳)

۵) زندگی آکنده از خدا زندگی مقرون به مراقبت و پرستاری است. خدا شکننده‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنیم و هرگونه غفلت و بی‌اعتنایی به شکستنِ حضور خدا در زندگی می‌انجامد. زندگی مایه‌گرفته از خدا ملازم حساسیت است. حساسیت به ارتعاش‌ها و لطافت‌ها. مراقبت از شکنندگیِ زیبایی و خوبی که جز با رفتاری ظریف ممکن نخواهد بود.

«خدا هم به اندازه‌ی شقایق‌ها شکننده است. شقایق‌هایی که انسان‌ها محض رضای خودشان، می‌خواهند بچینند.»(۴۴)

«ما تمامی لطافت‌های زندگی را قتل عام می‌کنیم، ولی زندگی دوباره سرشارتر از قبل می‌شود. در جنگ هیچ رازی پنهان نیست- ولی پرنده‌ای که من دیدم، در بیشه‌زار از نظر پنهان شد؛ درحالی که در میان تنه‌های به‌هم‌فشرده‌ی درختان می‌پرید، مرا مات و مبهوت کرده بود. سعی دارم چیزی را برای شما بازگو کنم که چنان شکننده است که می‌ترسم حتی با توصیف آن مخدوشش کنم. پروانه‌هایی هستند که نمی‌توان بدون شکستن بال‌های شیشه‌مانندشان لمسشان کنم.»(۴۵)

«خداوند را با کردار زشت در دل خود کشتن آسان‌تر از نابودکردن گنجشکی است و قلبش را شکستن ساده‌تر از پاره‌کردن صفحه‌ی کاغذی؛ حتی کودکان نیز این را می‌دانند.»(۴۶)

«شاید خدا فقط نشانه‌ی حساس بودن ماست، باریک‌ترین رشته‌ی عصبی‌مان، سیمی از طلا به ضخامت یک هزارم میلیمتر. سیمی که در برخی پاره شده و در برخی دیگر با تمام قدرت مرتعش می‌شود.»(۴۷)

امور روزمره، عادی و زمینی وقتی با کمال، آرامش، تأنی و ظرافت انجام ‌گیرد، می‌تواند ما را بهره‌مند تجربه‌ای متعالی کند:

«شاید زندگی معنوی چیزی جز زندگی مادی نیست که با مراقبت، آرامش و کمال انجام می‌پذیرد: آنگاه که نانوا کار طبخ نان را در کمال دقت انجام می‌دهد، خدا در نانوایی حضور دارد.»(۴۸)

«هنگامی که ترز داویلا(۱۵۸۲-۱۵۱۵- راهب و دین‌شناس اسپانیایی) برای خواهران روحانی خود غذا تهیه می‌کرد، مراقب پخت خوب غذا بود و هم‌زمان افکار حیرت‌آوری در مورد خداوند به ذهنش خطور می‌کرد. در این حالت، آن هنر زندگی را به اجرا در می‌آورد که بس والاست: لذّت‌بُردن از آنچه ابدی است هنگام مراقبت از آنچه فانی است.»(۴۹)

زندگی معنوی و الوهی زندگی آکنده از «توجه»، «حضور قلب»، «ظرافت» و «مراقبت» است.

۶) زندگی آکنده از خدا زندگیِ پذیرا و باز است. زیستن در انتظاری گشوده برای دریافت نور و پذیرش رضایتمندانه‌ی زندگی. انتظار و گوش‌به‌زنگی برای دریافتنِ نازک‌ترین‌ اشاره‌های نور و آواهای لُطف:

«از من نپرسید که منتظر چه هستم؟‌ جوابش را نمی‌دانم فقط مطمئنم که تمام فرزانگی مکتوب دنیا هم درد مرا دوا نمی‌کند. من منتظر چیزی هستم بزرگتر از آنکه قابل نوشتن باشد.»(۵۰)

«چه چیزی به شما زندگی می‌بخشد؟‌… همه چیز. هر آنچه من نیست و مرا روشن می‌کند. تمام آن چیزهایی که نمی‌دانم و منتظرشان هستم… انتظار هیچ‌چیز را غیر از آنچه غیرمنتظره است نکشیدن. این دانش من از دوردست می‌آید. دانشی که دانش نیست، بلکه یک اعتماد است، زمزمه است و ترانه. این دانش را از تنها استادی که داشته‌ام فراگرفته‌ام: از یک درخت. از تمامی درختان در شبِ ذوق‌زده. آن‌طور که آن‌ها هر لحظه را طالعی سعد می‌انگارند، خود به من آموزش می‌دهد. تلخی باران، جنون خورشید، همه چیز آن‌ها را سیراب می‌کند. دغدغه‌ای ندارند و خصوصاً دغدغه‌ی معنا را. با انتظاری نورانی و لرزان، انتظار می‌کشند. تا بی‌نهایت‌…»(۵۱)

«من همیشه به چیزهای بزرگ امیدوارم. نمی‌دانم چیستند، ولی با شکیبایی منتظرشان هستم. ممکن است پیشتر آمده باشند، بی‌اینکه متوجهشان شده باشم. روح من مانند سگی منتظر در برابر چمنزاری در کمین شکاری نزدیک و نامریی است. بی‌شک هیچ‌گاه چیزی شکار نمی‌کنم، هیچ طعمه‌ای. تنها، باور به این نکته کافی است که چیزی بزرگ‌تر از «زندگی» از برابرم عبور کرده و به آن اهمیت و نوری چنان ناب بخشیده است که گاه بی‌رحم می‌نماید.»(۵۲)

«قدیس بودن چیزی نیست که ما تصور می‌کنیم. امروز گروهی از پامچال‌ها را دیدم که در هوای آزاد سخن می‌گفتند و از حرف‌هایشان نیایشی برساخته بودند که مستقیماً به آسمان می‌رفت. قلبشان بر روی باران، خشک‌سالی و حتی چیده شدن باز بود. انتخاب نکردن پیش‌آمدها روش بی‌عیب و نقص‌شان برای قدیسه‌شدن به شمار می‌رفت.»(۵۳)

در نگاه کریستین بوبن، «اعتقاد» نمی‌تواند خدا را در مویرگ‌های زندگی ما جاری کند. تنها کسانی که با خلوص و حضور کودکانه، عشقی نثارکننده، سادگی و شفافیت، توجه و مراقبت، گوش‌به‌زنگی و انتظار، و آمیزگاری با زیبایی به زندگی خویش غنا می‌بخشند، قادر خواهند بود میزبان خدا باشند.

کریستین بوبن می‌گوید ما باید طوری رفتار کنیم که انگار خدایی وجود دارد. اهمیتی ندارد که آیا در حقیقت، خدا وجود دارد یا نه. مهم این است که ما از ژرفنای قلب‌مان او را بخواهیم و صدا بزنیم:

«خداوند نام جایی است که غفلت هرگز تاریکش نمی‌کند، نام یک فانوس دریایی در کرانه‌ها. و شاید آن مکان خالی باشد و شاید این فانوس همواره رها شده باشد اما این هیچ اهمیتی ندارد. ما باید طوری رفتار کنیم که انگار این مکان اشغال است، ‌انگار کسی در فانوس ساکن است. بیایید به کمک خدا بیاییم، روی صخره‌اش و هر چهره را تک‌به‌تک و هر موج را تک‌به‌تک و هر آسمان را صدا بزنیم. بی‌آن‌که حتی یکی را فراموش کنیم.»(۵۴)

«قدیسان می‌گویند ما صدا می‌زنیم، ما آنی را که در کرانه‌ی دیگر قلبمان ایستاده صدا می‌زنیم و هرگز نمی‌دانیم آیا ما را خواهد شنید؟ حتی نمی‌دانیم کسی آنجا هست یا نه.»(۵۵)

چرا باید به گونه‌ای رفتار کنیم که گویا خدا وجود دارد؟ بوبن پاسخ می‌دهد:

«هیچکس نمی‌تواند همه‌ی چیزهای دنیا را به دیگری بدهد، هیچکس برای هیچکس کافی نیست‌. هیچکس خدا نیست‌.»(۵۶) و «هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند جای خالی «خدا» را پر کند.»(۵۷)

.


.

ارجاعات:

۱_ تصویری از من در کنار رادیاتور، ‌کریستین بوبن، ترجمه منوچهر بشیری راد، نشر اجتماع، ۱۳۸۶٫

۲_ قاتلی به پاکی برف، ‌کریستین بوبن، ترجمه فرزانه مهری، نشر ثالث، ۱۳۹۳٫

۳_ جشنی‌بر بلندی‌ها، ‌کریستین بوبن، ترجمه‌ی دل‌آرا قهرمان، نشر پارسه، ۱۳۹۴٫

۴_ اسیر گهواره، کریستیان بوبن، ترجمه مهوش قویمی، نشر آشیان، چاپ اول، ۱۳۸۷٫

۵_ رستاخیز، کریستین بوبن، ترجمه‌ی سیروس خزائلی، نشر صدای معاصر، چاپ دوم، ۱۳۸۸٫

۶_ زندگی از نو، ‌کریستین بوبن، ترجمه ساسان تبسمی، نشر باغ نو، چاپ چهارم، ۱۳۸۷٫

۷_ همان.

۸_ ایزابل بروژ، ‌کریستین بوبن‌، ترجمه مهوش قویمی‌، انتشارات آشیان‌، چاپ سوم‌، ۱۳۸۵٫

۹_ رفیق اعلی‌، ‌کریستین بوبن‌، ترجمه پیروز سیار، نشر طرح نو، ۱۳۸۴٫

۱۰_ لباس کوچک جشن‌، ‌کریستین بوبن‌، ترجمه مژگان صالحی‌، نشر باغ نو، چاپ سوم‌، ۱۳۸۷٫

۱۱_ رفیق اعلی‌، ترجمه پیروز سیار.

۱۲_ شش اثر، کریستین بوبن، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۹۲٫

۱۳_ همان.

۱۴_ زندگی از نو، ‌ترجمه ساسان تبسمی.

۱۵_ ویرانه‌های آسمان، کریستین بوبن، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری، نشر رادمهر، چاپ اول، ۱۳۹۳٫

۱۶_ نور جهان، ‌کریستین بوبن، ترجمه‌ی پیروز سیار، نشر آگه، ۱۳۸۵٫

۱۷_ همه گرفتارند، ‌کریستین بوبن‌، ترجمه نگار صدقی‌، نشر ماه ریز، چاپ سوم‌، ۱۳۸۶٫

۱۸_ فرسودگی‌، ‌کریستین بوبن‌، ترجمه‌ی پیروز سیّار، انتشارات آگاه‌، چاپ سوم‌، ۱۳۸۵٫

۱۹_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۲۰_ زن آینده‌، ‌کریستین بوبن‌، ترجمه مهوش قویمی‌، انتشارات آشیان‌، چاپ سوم‌، ۱۳۸۴٫

۲۱_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۲۲_ رفیق اعلی‌، ترجمه پیروز سیار.

۲۳_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۲۴_ جشنی‌بر بلندی‌ها، ترجمه‌ی دل‌آرا قهرمان.

۲۵_ زندگی از نو، ‌ترجمه ساسان تبسمی.

۲۶_ ویرانه‌های آسمان، سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری.

۲۷_ رستاخیز، ترجمه‌ی سیروس خزائلی.

۲۸_ شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی.

۲۹_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۳۰_ همان.

۳۱_ ویرانه‌های آسمان، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری.

۳۲_ رفیق اعلی‌، ترجمه پیروز سیار.

۳۳_ بهُت، ترجمه بنفشه فرهمندی، نشر کتاب پارسه، چاپ اول، ۱۳۹۶٫

۳۴_ ویرانه‌های آسمان، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری.

۳۵_ ابله محله‌، ‌کریستین بوبن‌، ترجمه مهوشی قویمی‌، انتشارات آشیان‌، چاپ پنجم‌، ۱۳۸۶٫

۳۶_ نور جهان، ترجمه پیروز سیار.

۳۷_ همان.

۳۸_ بهت، ترجمه بنفشه فرهمندی.

۳۹_ رستاخیز، ترجمه‌ی سیروس خزائلی.

۴۰_ ویرانه‌های آسمان، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری.

۴۱_ نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار.

۴۲_ شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی.

۴۳_ همان.

۴۴_ مسیح در شقایق، کریستین بوبن، ترجمه‌ی نگار صدقی، نشر مشکی، چاپ پنجم، ۱۳۹۳٫

۴۵_ بهت، ترجمه بنفشه فرهمندی.

۴۶_ رستاخیز، ترجمه‌ی سیروس خزائلی.

۴۷_ قاتلی به پاکی برف، ‌ترجمه فرزانه مهری.

۴۸_ نور جهان، ‌ترجمه‌ی پیروز سیار.

۴۹_ شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی.

۵۰_ مسیح در شقایق، ترجمه‌ی نگار صدقی.

۵۱_ شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی.

۵۲_ رستاخیز، ترجمه‌ سیروس خزائلی.

۵۳_ همان.

۵۴_ جشنی‌بر بلندی‌ها، ترجمه‌ دل‌آرا قهرمان.

۵۵_ همان.

۵۶_ دیوانه‌وار، ‌کریستین بوبن‌، ترجمه مهوش قویمی‌، انتشارات آشیان‌، چاپ سوم‌، ۱۳۸۴٫

۵۷_ بخش گمشده، کریستین بوبن، ترجمه‌ی فرزانه مهری، نشر ثالث، ‌۱۳۹۳٫

.


منبع: صدا نت