شناسهٔ خبر: 5978 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ

رضا داوری اردکانی/ملاحظاتی در باب برنامه‌ی آموزش دوره‌های راهنمایی و دبیرستان؛

انقلاب در آموزش

رضا داوری اردکانی ما اکنون به جایی رسیده‌ایم که باید مهیای پذیرش یک انقلاب در وضع آموزش باشیم. در این انقلاب نه فقط باید درس‌ها و کتاب‌های درسی تغییر کند، بلکه باید نسبت میان محصل با مدرسه و کتاب و درس نیز به یک نسبت آزاد مبدل شود.

 

فرهنگ امروز:اگر از ما بپرسند که در کشور باید چه کارهای مهم و اساسی صورت گیرد چه پاسخ می‌دهیم؟ شاید بگوییم تورم را باید مهار کنند، مدرسه و دانشگاه و راه‌آهن بسازند و به علم و پژوهش بیشتر اهمیت بدهند و در توسعه‌ی کشاورزی و صنعت بکوشند و...

این‌ها و کارهای دیگر مهم است و باید بشود، اما کارهای اساسی‌تری هم هست و تا این کارها انجام نشود هیچ کار دیگری چنان‌که باید به موفقیت نمی‌رسد. از میان این مسائل اساسی‌تر، دو مسئله‌ ظاهرتر و فوری‌تر است و عجیب که کمتر به آن‌ها توجه می‌شود یا توجهی که باید بشود، نمی‌شود. این دو مسئله عبارت است از آموزش عمومی (به خصوص در دوره‌ی راهنمایی و دبیرستانی) و نظام و ترتیبات اداری. مشکل است که یکی از این دو را مقدم و مهم‌تر از دیگری بدانیم و شاید این دو از راهی که به چشم ظاهر نمی‌آید، به هم مربوط باشند و حل یکی در گرو حل دیگری باشد (و درست بگوییم این مسائل در شرایطی پدید آمده است که تا به آن شرایط تدبر پیدا نکنیم از عهده‌ی حل مسائل هم برنمی‌آییم. ولی تا ظاهر مسئله روشن نشود به شرایط آن نمی‌توان پی برد).

 در اینجا دو مسئله را با هم نمی‌توان مطرح کرد. من از مسئله آموزش آغاز می‌کنم که چهل و چند سال به آن اشتغال داشته‌ام و بیشتر در باب آن مطالعه و تأمل کرده‌ام، ولی آنچه می‌نویسم یک مقاله نیست، من نمی‌نویسم که اظهارنظری کرده باشم. این نوشته یک تذکر و درخواست جدی است؛ یعنی از اولیای وزارت آموزش و پرورش می‌خواهم که در آنچه می‌گویم تأمل کنند و از استادان و علمای تعلیم و تربیت توقع دارم که اگر مطاوی این نوشته و پیشنهاد مرا به طور کلی درست یافتند نقایص جزیی را مهم نشمارند و در توضیح و تفصیل آن مرا یاری کنند.

1. سال گذشته سردبیر یکی از مجلات آموزش و پرورش با من مصاحبه کرد و چون موقع و مقام را مناسب دیدم، مطالبی در باب برنامه‌ی آموزش دوره‌های راهنمایی و دبیرستانی و کتب درسی گفتم. نمی‌دانم این نوشته زودتر چاپ می‌شود یا آن مصاحبه، ولی امیدوارم حداقل یکی از آن‌ها منتشر شود. مسئله‌ی آموزش نوجوانان و جوانان را باید نوشت حتی اگر کوچک‌ترین اعتنایی به آن نشود (و البته دلیلی ندارد که به آن اعتنا نکنند. من در اخلاق و روحیات وزیر آموزش و پرورش این درک و شجاعت را می‌بینم که به آنچه پیشنهاد می‌کنم توجه کند و اگر آن را موجه و درست یافت درصدد اقدام و اصلاح برآید). مسئولان و متصدیان آموزش گرفتار مسائلی مانند کمبود معلم و بودجه و نداشتن جا و ساختمان و وسایل و افزایش روزافزون تعداد نوآموز و دانش‌آموز و امثال این‌ها هستند، اما مشکل بزرگ‌تر این است که ما برای مسائل بزرگ و کوچک راه‌حل‌های آسان می‌جوییم. در بسیاری از موارد قبل از اینکه مسئله را درست طرح کرده باشیم برای آن جواب حاضر و آماده داریم و به این جهت خود را محتاج بحث و فحص نمی‌دانیم و بدتر از همه‌ی این‌ها می‌پنداریم، می‌توان مسائل پیچیده و معضلات اجتماعی و فرهنگی را با اتخاذ تصمیمات اداری و به مدد آیین‌نامه و مقررات حل کرد.

اخیراً در مجله‌ی سروش ترجمه‌ی مصاحبه با یکی از صاحب‌نظران فرانسوی (لوک فری) منتشر شده است. من با خواندن آن مصاحبه بر تردیدی که در نوشتن یا ننوشتن این یادداشت داشتم غلبه کردم. با اینکه اروپای غربی در امر آموزش حداقل بعضی از مشکلات کنونی ما را پشت سر گذاشته است، صاحب‌نظر فرانسوی در این مصاحبه مطالبی گفته است که گویی از زبان ما و در باب مسائل آموزش کشور ما است.

2. مسئله را چگونه مطرح کنیم؟ همه می‌دانند که ما باید مدرسه بسازیم و معلم تربیت کنیم و امکانات آموزشی فراهم آوریم و در فکر اصلاح روش‌های آموزشی باشیم و خلاصه همه‌ی رسومی را که در آموزش و پرورش جدید مقرر شده است رعایت کنیم و به جا آوریم. علاوه بر این‌ها ما باید به هدف‌ها و مقاصد آموزش و پرورش بیندیشیم و ببینیم از اول که آموزش و پرورش جدید را اخذ کردیم و مدارس جدید تأسیس کردیم از آن چه می‌طلبیم و چه مقصود داشتیم و آیا به مقصود یا مقاصد خود رسیدیم یا نه؟ آیا امروز هم همان مقاصد را داریم؟ برنامه‌های درسی هرچه باشد با هدف و غرضی که برای تحصیل در مدرسه منظور شده است، مناسبت دارد مگر اینکه شاید مدرسه همواره ما را به مقصد و مقصودی که داریم، نرساند و ما را به راه‌های دیگر بکشاند یا به هیچ جا نبرد.

 من در باب هدف و مقصد نظام آموزشی بحث نمی‌کنم ولی توجه به این نکته لازم است که در ابتدای تأسیس مدارس جدید، هدف تربیت کارمند بود و پس از تأسیس دانشسرای عالی و دانشگاه تهران، تعلیم و تربیت کسانی که بتوانند در دانشگاه ادامه تحصیل بدهند نیز در آموزش دبیرستانی منظور نظر قرار گرفت و ما اکنون نه کارمند دیپلمه استخدام می‌کنیم و نه می‌توانیم این همه فارغ‌التحصیل دبیرستان را در دانشگاه‌ها و مدارس عالی بپذیریم. در این شرایط هدف دبیرستان دیگر نباید و نمی‌تواند آموزش و پرورش کسانی باشد که می‌خواهند در ادارات دولتی استخدام شوند یا به دانشگاه بروند و به همین جهت وزارت آموزش و پرورش از چند سال پیش تغییرات اساسی در نظام آموزش دبیرستانی داده است. اکنون اگر بپذیریم که غرض و غایت تحصیلات دبیرستانی صرف آمادگی برای ورود به دانشگاه نیست، دفاع از برنامه‌ی فعلی دشوار و دشوارتر می‌شود و شاید که این برنامه هیچ مدافعی نداشته باشد، ولی مهم این است که چه تحولی در آن باید و می‌توان پدید آورد.

 در حدود سی سال پیش که نظام و برنامه‌ی آموزشی تغییر یافت و دوره‌های پنج ساله‌ی ابتدایی و سه ساله‌ی راهنمایی و چهار ساله‌ی دبیرستان به جای دو دوره‌ی شش ساله‌ی دبستانی و دبیرستانی مقرر شد، این نکته کم و بیش احساس شده بود که دیگر هدف تحصیلات دبیرستانی تربیت کارمند نیست و برای اینکه داوطلبان ورود به دانشگاه تحصیلات و تعلیمات عالی را داشته باشند باید تغییراتی در برنامه‌های مدارس داده شود. گروه‌هایی نشستند و هدف‌ها و برنامه‌های جدید تدوین کردند، اما هیچ چیز جز صورت ظاهر تغییر نکرد، چنان‌که دوره‌هایی که با هدف راهنمایی تحصیلی تأسیس شد فقط اسمش راهنمایی بود و رسم راهنمایی هرگز به جا آورده نشد و اکنون هم نمی‌شود.

 از همان ابتدای کار پیدا بود که نمی‌توان تغییر اساسی در نظام آموزشی داد؛ زیرا فراهم آوردن شرایط و لوازم و امکانات آن از حیطه‌ی قدرت ما بیرون بود (و فضیلت عقلی این است که آدمی بداند در هر وقت و موقع و مقام، ‌چه مقدورات و توانایی‌هایی دارد و ترتیب مهم و اهم و بی‌اهمیت را در کارهایی که می‌تواند و باید انجام دهد، باز شناسد). ولی این وهم که ما با اتخاذ تصمیم،‌ هر کاری را می‌توانیم انجام دهیم و هر مشکلی را می‌گشاییم و بر همه چیز و همه کار تواناییم، وهم شیرین و دلپذیر و آرام‌بخشی است. شاید کسی بگوید وقتی حل مشکل از حدود طاقت ما خارج است و از عهده‌ی ما برنمی‌آید چه بهتر که آن را نبینیم، اما نکته اینجاست که چون مشکل را نمی‌بینیم، از عهدهی حل آن هم برنمی‌آییم و اگر آن را بشناسیم و درست طرح کنیم شاید به حل آن نیز قادر شویم.

 اکنون ببینیم در آموزش و پرورش چه می‌توانیم، بکنیم و چه باید بکنیم. می‌گویند باید مدرسه بسازیم و بچه‌هایمان را به مدرسه بفرستیم و کاری بکنیم که آن‌ها درس بخوانند و خوب درس بخوانند. این پاسخ درست است، اما به فرض اینکه مدرسه ساختن آسان باشد، درس خواندن و خوب درس خواندن و آموخته‌ها را در جای خود قرار دادن و آن‌ها را بجا و درست بکار بردن بسیار دشوار است. مگر نه اینکه اشخاص با استعداد و درس‌خوان فراوان بوده‌اند و هستند که در قیاس با اقران خود که از دانشگاه‌های اروپا و آمریکا فارغ‌التحصیل شده‌اند احیاناً مزیت‌هایی داشته‌اند و دارند، اما چون در مؤسسات و مراکز پژوهشی و علمی و دانشگاهی مشغول می‌شوند از نشاط‌شان به تدریج کم می‌شود و همت پژوهش در ایشان سستی می‌گیرد. اکنون مدارسی داریم که دانش‌آموزان بسیار باهوش در آنجا درس می‌خوانند و دانش‌آموزانی هستند که در مسابقات بین‌المللی در رتبه‌های بالا قرار می‌گیرند. این‌ها قاعدتاً تا چند سال دیگر باید در جامعه‌ی دانشمندان و پژوهندگان و اهل علم درآیند.

 ما از هم اکنون باید مطالعه و پژوهش کنیم که محصولات مدارس تیزهوشان و استعدادهای درخشان چه بوده و فارغ‌التحصیلان آن کجا هستند و چه می‌کنند و وضع تحصیلی و علمی‌شان چیست؟ اگر این‌ها و به طور کلی هوشمندان و درسخوان‌ها که از عهده‌ی برنامه‌ی آموزشی کنونی برمی‌آیند آینده‌ی روشنی نداشته باشند تکلیف اکثریت چه می‌شود که محصلان ما نافع‌ترین و بایسته‌ترین درس‌ها را بخوانند و آنچه را که می‌خوانند خوب فراگیرند و آنچه را که فراگرفته‌اند با زندگی و شغل و آینده‌ی آنان عجین و یگانه شود و درس خواندن از صورت یک امر تشریفاتی و تفننی خارج شود و مردم برای حفظ حیثیت اجتماعی و به حکم شهرت درس نخوانند. همچنین باید بیندیشیم که چه موانعی در راه ما قرار دارد که دانش‌آموزانمان زحمت بسیار می‌کشند و نتیجه‌ی اندک می‌گیرند و چه بسا در معامله‌ی درس و مدرسه زیان می‌بینند. پس مسئله این است که ما در مدرسه چه می‌خواهیم و آیا آنچه می‌خواهیم به دست آورده‌ایم اگر به دست نیاورده‌ایم و تردید داریم که در آینده به دست آوریم مشکل و مانع راه چیست؟ طرح این مسائل بدون آشنایی با وضع درس خواندن در مدارس روشن نمی‌شود.

3. دانش‌آموزان ما در هر سال در حدود 10 درس می‌خوانند و به طور متوسط روزی 6 ساعت در کلاس درس هستند. می‌دانیم که در دانشگاه‌ها به دانشجویان اجازه داده نمی‌شود که بیش از 20 واحد درسی در هر نیم‌سال بخوانند؛ ‌یعنی حداکثر هفته‌ای 20 ساعت به کلاس درس می‌روند. آیا هفته‌ای 6 ساعت در مدرسه به سر بردن برای دانش‌آموزان دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان سخت و دشوار نیست؟ در مدارس اروپا و آمریکا و مناطق دیگر هم دانش‌آموزان دبیرستان‌ها هفته‌ای 5 یا 6 ساعت درس می‌خوانند اما کار ما با آن‌ها تفاوت دارد، در کشور ما دانش‌آموزان تازه وقتی از مدرسه به خانه می‌آیند درس خواندنشان شروع می‌شود؛ یعنی صبح زود به مدرسه رفته‌اند و چون ساعت 2 یا 3 بعد از ظهر به خانه می‌آیند غذا خورده و نخورده باید درس‌های فردا را حاضر کنند. کارگر و کارمند روزی 6 تا 8 ساعت کار می‌کنند و گفتیم که دانشجو به طور متوسط روزی 3 ساعت به کلاس درس می‌رود، اما نوجوان 13، 14 ساله باید روزی 12، 13 ساعت به مدرسه برود و درس حاضر کند و تکلیف مدرسه را انجام دهد.

 نوجوان محصل ما در این شرایط دو راه بیشتر ندارد، یا درس نمی‌خواند و در ابتدای راه شکست را می‌پذیرد و مورد ملامت اطرافیان قرار می‌گیرد و البته ممکن است این شکست در درس خواندن عین شکست در زندگی نباشد و او بتواند در زندگی راهی پیدا کند که از تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی نمی‌گذرد. راه دیگر این است که دانش‌آموز درس بخواند و تمام هوش و حواس و حافظه و به طور کلی ادراک و ابتکار و ذوق خود را در مدرسه به کار اندازد و بکوشد که انبان ذهن خود را از معلومات متفرقه‌ای که به او می‌آموزند پر کند. ما وقتی می‌گوییم ابن‌سینا در 17 سالگی چه چیزها خوانده بود و می‌دانست، دچار اعجاب می‌شویم و نبوغ او را تحسین می‌کنیم، اما متوجه نیستیم که در دوره‌ی خود نه فقط ممکن می‌دانیم که همه‌ی جوانان ما مثل بوعلی سینا باشند بلکه توقع ما همین است.

 ما برنامه‌ی دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان را طوری تهیه کرده‌ایم که دانش‌آموزان ما در سن 17 یا 18 سالگی باید زبان عربی و یک زبان خارجی و مقدار زیادی تاریخ و جغرافیای جهان و ایران و مباحثی از فقه و معارف دینی و یک دوره منطق و دستور زبان و علم بلاغت و جبر و هندسه و حساب و مثلثات و زمین‌شناسی و زیست‌شناسی و فیزیک و شیمی و تعلیمات اجتماعی را یاد بگیرند. در اینجا از درس هنر و ورزش و کارهای دستی چیزی نگفتیم؛ زیرا حساب این درس‌ها از جهات مختلف جداست و در مدرسه هم به آن‌ها اهمیت داده نمی‌شود. ولی آیا دانش‌آموزان درس‌هایی را که مهم و مهم‌تر شمرده می‌شود یاد می‌گیرند؟ ولی تردیدی نداریم که این درس‌ها یاد گرفته نمی‌شود. دانش‌آموزان ما هزاران صفحه جغرافیا و تاریخ و فیزیک و هندسه می‌خوانند اما بهترین آنان یعنی قریب به 10 درصدی هم که به دانشگاه راه می‌یابند، با نمره‌ی بد به دانشگاه می‌روند. آمار کنکور حاکی از آن است که دانشجویانی که در رشته‌ی ریاضی و فیزیک درس می‌خوانند، نمره‌ی ریاضی کنکورشان بسیار بد بوده است. شاید گفته شود که زیاد بودن حجم درس‌ها عیبی ندارد و یاد نگرفتن دانش‌آموزان هم مهم نیست، هر کس هر قدر بتواند و ظرفیت داشته باشد یاد می‌گیرد. من چنین سخنی نشنیده‌ام، اما توجیه دیگری برای برنامه‌ی کنونی به نظرم نمی‌رسد و البته این توجیه ضعیف و بلکه بی‌وجه است.

 دانش‌آموزی که باید تمام وقت خود را صرف کارهای ضروری مدرسه کند، کی به آنچه علاقه دارد، می‌پردازد و وقت و ذوق کتاب خواندن را از کجا بیاورد؟ او اصلاً به چه چیزی می‌تواند علاقه پیدا کند؟ پرداختن (و نه یاد گرفتن) به این همه درس علاوه بر هوش و استعداد و حوصله‌ی کافی، مستلزم آمادگی و هماهنگی وجودی است و البته امکان دارد که کسانی بتوانند این همه درس را یاد بگیرند، اما آن‌ها هم در بهترین صورت، تنها قسمت‌هایی از دروسی را که آموخته‌اند در حافظه‌ی خود نگه می‌دارند و با روحی آزرده و خسته راهی را که پیش پایشان گشوده می‌شود ادامه می‌دهند. این‌ها اگر تحصیلات خود را ادامه دهند و دانشمند شوند در صورتی می‌توانند به کارهای مهم علمی بپردازند که در محیط و شرایط مناسب و در عالم علم قرار گیرند و در آن عالم بتوانند آثار فشار و لطمه‌ای را که بر ذهن و فکر و روح آنان وارد شده است، بزدایند و تدارک کنند.

چنان‌که اشاره کردم اگر می‌شد که جوانان ما در 18 سالگی این همه معلومات که در کتاب‌های درسی (فرض را بر این گذاشته‌ام که کتاب‌های درسی متضمن مطالب خوب و لازم و درست است و اکنون از کتاب درسی چیزی نمی‌گویم و ذکر آن را به مجال دیگر وامی‌گذارم) گرد آمده است، داشته باشند خیلی خوب بود، اما این یک وهم و آروزست و اگر قرار است به آرزوهای خود میدان بدهیم چرا آرزو نکنیم که کودکان 7، 8 ساله‌ی مدرسه نرفته دانشمند شوند و ساختن مدرسه و تربیت معلم و ترتیب وسایل و اسباب و لوازم نیز لازم نباشد.

 اکنون به خصوص که نظام جدید آموزش متوسطه آغاز شده است، توجه کنیم که به اندازه‌ی خواندن و یاد گرفتن بهتر از زیاد خواندن و یاد نگرفتن است. اصلاً مسئله‌ی ما یاد گرفتن و یاد نگرفتن نیست، اگر حد و اندازه را رعایت نکنیم نه فقط دانش‌آموزانمان چیزی یاد نمی‌گیرند یا کم یاد می‌گیرند، بلکه وقتی 5، 6 سال به حکم اضطرار کتاب می‌خوانند و آزادی و فرصت مطالعه‌ی هیچ کتابی جز کتاب‌های درسی را ندارند، چه بسا که از کتاب خواندن بیزار می‌شوند. بی‌جهت نیست که درس خواندن ما تقریباً منحصر به درس خواندن در مدرسه است و این گمان در ما پدید آمده است که همه چیز را باید در مدرسه آموخت. شاید علاقه و توجهی که وزارتخانه‌ها و مؤسسات دولتی به دایر کردن مدرسه و دانشگاه دارند با این قضیه بی‌ارتباط نباشد.

 مدرسه نباید تمام وقت دانش‌آموز را بگیرد، بلکه باید در وجود او آزادی و رغبت به مطالعه پدید آورد. دانش‌آموز نمی‌تواند و نباید همه چیز را در مدرسه بیاموزد. در مدرسه باید درس‌ها و اطلاعات لازم را بیاموزند و اساس و رسم کتاب خواندن و ذوق و پژوهش را بگذارند. اما این کار چگونه ممکن می‌شود؟ شاید هنوز زود باشد که به این پرسش پاسخ بدهیم و معلوم نیست که در عالم بحران‌زده‌ی کنونی حل این مسئله آسان باشد. ما باید با تذکر به وضعی که داریم به پاسخ و راه‌حل نزدیک شویم.

4. در مدرسه دو نوع آموزش وجود دارد، یکی آموزش‌های عمومی است؛ یعنی مطالبی که همه کس باید کم و بیش از آن اطلاع داشته باشد. دوره‌ی این آموزش در کشورهای غربی در حدود 10 سال است. در کشور ما دو دوره‌ی 5 ساله و 3 ساله‌ی ابتدایی و راهنمایی معادل آن دوره‌ی 10 ساله است، اما متأسفانه دوره‌ی راهنمایی صرف لفظ است و جز عده‌ی معدودی که به هنرستان‌ها می‌روند، غالب دانش‌آموزانی که از مدرسه راهنمایی بیرون می‌آیند اگر بتوانند ادامه تحصیل بدهند به دبیرستان می‌روند. در دبیرستان قاعدتاً باید مرحله‌ی دیگری از آموزش آغاز شود و دانش‌آموز معلوماتی کسب کند که مقدمه‌ی تحصیلات دانشگاهی باشد. ولی وقتی 90 درصد دانش‌آموزان دبیرستان‌ها به دانشگاه راه پیدا نمی‌کنند، چه ضرورت دارد که به آنان مقدمات تحصیل دانشگاهی آموخته شود. در طرح نظام جدید آموزشی این مشکل را در نظر داشته‌اند ولی اگر شرایط اجرای آن فراهم نیاید اثر آن در حد یک مرحله‌ی کنکور برای ورود به دوره‌ی پیش‌دانشگاهی محدود می‌شود. مع‌ذلک باید به این برنامه جدید بیندیشیم و سعی کنیم که نقایص آن را برطرف سازیم. ولی برای اینکه این امید واهی نباشد باید دوره‌ی تحصیلات عمومی اصلاح شود. درس‌هایی که هم اکنون در دوره‌ی راهنمایی و دبیرستانی آموخته می‌شود زیاد و سنگین است و باید مقداری از آن‌ها حذف شود. می‌دانم گفتن این حرف آسان است اما کم کردن دروس دوره‌ی راهنمایی و دبیرستانی قدرت و شجاعت می‌خواهد.

 در توجیه و تکمیل این پیشنهاد که می‌دانم بر بسیاری گران می‌آید و شاید مایه‌ی تعجب ایشان شود، اما عرض می‌کنم که اولاً یک درس را در 50 صفحه کتاب بد عبارت بخوانند و حتی به اندازه‌ی 20 صفحه‌ی آن را یاد نگیرند. البته باید فکر کنیم که چرا در مدارس ما 6 سال زبان خارجه آموخته می‌شود ولی پس از پایان این 6 سال دانش‌آموزان تقریباً هیچ چیز از آن زبان خارجی نمی‌دانند. آن‌ها بیش از هزار صفحه تاریخ و جغرافیا می‌خوانند ولی نمی‌دانند صفویه در چه زمانی و در کجا حکومت می‌کرده است، کشورهای همسایه‌ی ایران را نمی‌شناسند و اگر از آنان خواسته شود 10 بیت شعر فارسی از حفظ بخوانند چه بسا که در می‌مانند.

 به اشاره می‌گویم که دانش‌آموز نباید خود را با درس و مدرسه بیگانه بداند. مشکل این است که مدارس ما از روی گُرده‌ی مکتب‌خانه درست شده است و کمتر به مدارس و حوزه‌های علمیه‌ی سابق شباهت دارد؛ یعنی دانش‌آموز خود را در آموختن آزاد نمی‌داند و به آنچه می‌آموزد دل نمی‌دهد و به این جهت چیزی را که می‌تواند در 2 یا 3 ماه در کلاس آزاد یاد بگیرد، در 6 سال تحصیلی رسمی یاد نمی‌گیرد و باید کاری کرد که درس در زندگی دانش‌آموزان وارد شود و اولین شرط رسیدن به این مهم این است که او خود را در معرض حمله و هجوم درس نداند.

ثانیاً وقتی بدانیم و بپذیریم که آموزش عمومی، مقدمه‌ی رفتن به دانشگاه و استخدام در ادارات و سازمان‌های دولتی نیست، دیگر لازم نیست که دانش‌آموز کیسه‌ی پر از معلومات پراکنده باشد. او باید در مدرسه معلوماتی را که همه کس در زندگی به آن احتیاج دارد، بیاموزد و بتواند درس‌های مورد علاقه‌ی خود را با راهنمایی مدرسه (و نه راهنمایی لفظی) اختیار کند (اگر چنین چیزی ممکن شود باید صورت همکاری خانه و مدرسه تغییر کند. اینکه انجمن خانه و مدرسه صرفاً وظیفه‌ی پول گرفتن از اولیا‌ را داشته باشد یا اولیا، انجمن خانه و مدرسه را به این عنوان شناسند، فاصله‌ی میان خانه و مدرسه مهمل می‌ماند). همچنین دانش‌آموز باید فرصت و مجال داشته باشد که در وقت آزاد خود کتاب غیردرسی بخواند و رسوم فهمیدن و یادگرفتن و بیان کردن را بیازماید و فرا گیرد.

5. خلاصه کنم: این ظلم بزرگی است که فرزندانمان را روزی 10، 12 ساعت به کار دشوار وادار کنیم و چون از کار خود نتیجه نگیرند آنان را ملامت و احیاناً تحقیر کنیم. اگر بنا بر سرزنش باشد آن‌ها بیشتر حق دارند ما را ملامت کنند که از تجربه، درس نمی‌آموزیم و حتی وقتی سرمان به دیوار می‌خورد از اوهام خارج نمی‌شویم.

شاید اکنون هر درس دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان متولیانی داشته باشد که حاضر نباشند یک صفحه از درس خود را کم کنند و البته ما هم می‌دانیم که همه‌ی درس‌ها مهم هستند، اما در اینجا بحث ما در اهمیت و بی‌اهمیتی علوم نیست و قصد درجه‌بندی علوم و معلومات را هم نداریم. تجربه به ما می‌گوید که دانش‌آموزان ما چندین کتاب جغرافیا و تعلیمات اجتماعی و تاریخ ادبیات و منطق و ریاضی و زیست‌شناسی و شیمی و فیزیک... می‌خوانند، اما بهترین آن‌ها از پاسخ دادن به آسان‌ترین سؤالات مربوط به تاریخ و ادب و جغرافیای کشور خود ناتوان هستند. دانشجویانی که به رشته‌ی ریاضی دانشکده‌های علوم وارد می‌شوند، نمره‌ی بد و کم و پایین در ریاضی دارند. حاصل 6 سال تدریس زبان خارجه، بیرون از مدرسه می‌روند بیش از آنچه 6 سال در مدرسه آموخته‌اند، یاد می‌گیرند. درس‌های دیگر هم حتی اگر به جهاتی یاد گرفته شود، از یاد می‌رود.

 ما اکنون به جایی رسیده‌ایم که باید مهیای پذیرش یک انقلاب در وضع آموزش باشیم. در این انقلاب نه فقط باید درس‌ها و کتاب‌های درسی تغییر کند، بلکه باید نسبت میان محصل با مدرسه و کتاب و درس نیز به یک نسبت آزاد مبدل شود. مقصود این نیست که نظم و قاعده و درس و کلاس را برهم بزنیم، مدعا این است که اگر نمی‌داند که چرا به مدرسه می‌رود و این همه درس که می‌خواند برای چیست؟ لااقل احساس کند که تمام آنچه می‌آموزد متعلق به عالم او و لازم برای زندگی در این عالم است. ممکن است بگویند که این تمنا، ‌تمنای محال است، زیرا مدرسه کار عمده‌ای جز اعمال و تثبیت قدرت ندارد حتی اگر چنین باشد، وضع فعلی مدارس باید دگرگون شود.