شناسهٔ خبر: 60209 - سرویس دیگر رسانه ها

روایت ایرانشناس مشهور انگلیسی از عزاداری‌های عاشورا

مارگارت گرترود لوثیان بل در سفرنامه‌اش با نام «تصویرهایی از ایران، شرح مسافرت» با دقت و هوشمندی ویژه‌ای به طرز زندگی ایرانیان نگریسته و دیده‌ها و شنیده‌های خود را درباره عزاداری‌های ماه محرم ثبت کرده است.

روایت ایرانشناس مشهور انگلیسی از عزاداری‌های عاشورا

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ یکی از سفرنامه‌های دوران ناصرالدین‌شاه، سفرنامه گرترود بل به نام «تصویرهایی از ایران» است که با مقدمه ایران‌شناسان مشهور انگلیسی آغاز شده است. او به مراسم و اعیاد مذهبی، عزاداری‌های دهه اول محرم توجه داشته است.

مارگارت گرترود لوثیان بل در سال ۱۸۶۸ میلادی در نواحی شمالی انگلستان به دنیا آمد و در ۱۲ جولای سال ۱۹۲۶ میلادی در ۵۸ سالگی درگذشت. وی از کودکی به تاریخ علاقه داشت و از دوران دبیرستان تصمیم گرفت رشته تاریخ را برگزیند. او از جمله نخستین زنان انگلیسی بود که به دانشگاه راه یافت و به دلیل روحیه پژوهشی و نیز سفرهای طولانی و ماجراجویانه‌اش به‌عنوان افسر سیاسی انگلستان در کشورهای خاورمیانه، کمک‌های شایانی به این کشور در دوران جنگ جهانی اول کرده است.



​مارگارت گرترود بل دانش‌آموخته ممتاز رشته تاریخ از دانشگاه آکسفورد بود و زمانی به تحصیل پرداخت که تحصیلات دانشگاهی برای زنان هنوز امری غیرمعمول بود اما با این وجود تنها ظرف مدت دو سال تحصیلات خود را در آکسفورد به پایان رساند و سپس در مسیر سفرهای خود به دور دنیا به ایران آمد. گرترود بل از اوایل قرن بیستم شیفته مردم و کشورهای عربی شد و پس از آموختن زبان عربی و تحقیق درباره این کشورها به سفر در کشورهای عربی پرداخت.

این ایران‌شناس انگلیسی بعدها به مقام دبیر واحد شرقی در کمیسیون عالی امور بغداد ارتقا یافت و به واسطه نقشی که در روی کار آمدن بسیاری از شاهان و شاهزادگان در عراق پس از جنگ جهانی اول داشت به‌عنوان «پادشاه ساز» دولت عراق شهرت یافت. وی در مدت حضورش در این کشور مدیر افتخاری اداره عتیقه‌جات این کشور شد. تاسیس موزه بغداد در عراق نیز از جمله اقدامات او در زمینه حفظ آثار فرهنگی بود.



بیشتر آنچه گرترود بل در تصویرهایی از ایران ثبت کرده، اکنون مدت‌هاست که تغییر یافته چنان‌که تقریبا قابل باز شناختن نیست. با این همه تأثیرات او ارزشی هر چه بیشتر دارد زیرا که او تناقضات یک سلطنت روبه زوال را نمایان می‌کند که آخرین بقایای ایران قرون وسطایی بوده است.

گرترود بل شیفته ایران و ایرانی و مشرق زمین بود و سادگی زندگی آنها را می‌ستود. او با دقت و ریزبینی به طرز زندگی ایرانیان نگریسته و دیده‌ها و شنیده‌های خود را ثبت کرده است. گرترود بل با تمام وجود ادبیات ایرانی را ستایش می‌کند و در سفرنامه خود می‌نویسد: «هیچ چیز برای روح، آرامش‌بخش‌تر از آن نیست که در ننویی که در میان چنارهای باغ‌ ایرانی بسته شده است دراز بکشی و اشعار حافظ را به زبان اصلی از کتابی با جلد چرمین منقش، که از بازار خریده‌ای، بخوانی.»

به نظر او «زندگی در شرق را می‌توان در دو عنصر خاک و آفتاب خلاصه کرد. آنگاه که بی‌توجه در درگاه ایستاده‌ای اقرار خواهی کرد که این سفر دراز بیهوده نبوده است اما همزمان با حرکت دسته جمعی مردمی که پشت سر تو حرکت می‌کنند ناآگاه درخواهی یافت که چه شکاف و گرداب ژرفی میان تو با آنهاست. مردم مشرق زمین درباره دنیای بزرگتری که تو شهروند آن هستنی چیزی نمی‌دانند بنابراین چیزی از تو و تمدن تو نمی‌پرسند.»



وی در سفرنامه خود درباره ماه محرم می‌نویسد: «با شروع ماه محرم هیجان مذهبی پنهان مشرق زمین آشکار شد. هرشب هنگام غروب شیون و زاری عزاداران فضا را پر می‌کرد و غم و اندوه گاهی اوج می‌گرفت و گاهی تخفیف می‌یافت. سرانجام روز دهم محرم فرا رسید. روزی پراهمیت برای همه مسلمانان، زیرا که این روز، روز شهادت امام حسین (ع) بوده است.»

او ادامه می‌دهد: «کمی بعد از ظهر، صدای عزاداران در دهکده پیچید. اهالی که دسته‌هایی تشکیل داده بودند در خیابان‌های سایه‌دار به راه افتادند و از باریکه‌ای از صحرا که به خیابان‌های اصلی می‌رسید گذشتند. اندوه و ماتم این گروه عزاداران مایه شگفت بود نسبت به قهرمان دلیری که پیکرش بیش از ۱۲ قرن پیش در دشت کربلا آرمیده است...»

بل با اشاره به مراسم عاشورا می‌نویسد: «...مراسم واقعی هنگام شب برپا شد. روی سکو، نوحه‌خوانی با لباس بلند و عمامه سفید نشسته بود و شرح شهادت را با آهنگ کشیده و حزن‌انگیزی می‌خواند. زیر پای او زمین پوشیده از زنانی بود که چادرهای سیاهشان را به‌طور مرتب به دور خود جمع کرده و با سرهای پوشیده نشسته بودند و روبند کتان سفید جلو صورتشان تا پایین روی دامنشان آویزان بود...مردها بر روی سینه برهنه خود می‌کوفتند و اشک بر گونه‌هایشان سرازیر بود و گاه به گاه کلمات نوحه‌خوان را مضمون هم‌سرایی خسته و ماتم‌زده‌ای قرار می‌دادند، یا با ناله زمزمه مانندی وارد داستان او می‌شدند که شدت و قدرت می‌یافت تا به دورترین گوشه‌های چادر می‌رسید: حسین! حسین! حسین!»