شناسهٔ خبر: 60798 - سرویس سینما و رسانه

به بهانه اجرای مجدد نمایش «جمعه کشی» به کارگردانی اسماعیل خلج؛

جمعه کشی قرن ها است که روی صحنه است

جمعه کشی جمعه کشی نمایشی است که اسماعیل خلج پس از نزدیک به پنج دهه دوباره آن را در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه برد تکه ای از تاریخ است با حیاتی جاودانه، بی زمان و مکان. اما زنده بودن نمایش خوشحال کننده نیست و حتی خود کارگردان هم از حیات جاودانه این اثر چندان خرسند نیست.

فرهنگ امروز/ علی کاکادزفولی:

تماشاخانه سنگلج، جمعه کشی و اسماعیل خلج که تنها حرف زدنش کافی است تا تمام فشارهای روحی این روزهای عجیب، از روح آدم رخت ببندد؛ همه چیز آماده است تا برای لحظاتی از دل شلوغی های سردرگمِ این شهر جدا شویم و کمی در خود فرو رویم. به مدت یک ساعت و چهل دقیقه، سنگلج انگار سنگلج‌تر می شود. صدای قل قل قلیان هایی که روی صحنه اند، بیش از آن که ما را به خلسه ببرند، از خلسه در می آورند. قلیان هایی سنگین که در آنها به جای دو سیب، کلمات، می سوزند و می سوزانند. البته چنین قلیان هایی برای سلامتی به مراتب خطرات بیشتری دارند.

جمعه یک روز چهارفصل است که صبحش به طراوت بهار، ظهرش به گرمی تابستان، عصرش به دلگیری پاییز و شبش به بلندای شب های زمستانی است. اما بیشتر ما صبح های جمعه را در خواب دیده ایم و از نیمه های ظهر با آن همراه شده ایم. جمعه ها برای همه ما دلگیر است؛ دورهم نشسته ایم و می گوییم و می خندیم و می کوبیم و می خوریم؛ اما چیزی از جمعگی جمعه کم نمی شود؛ حتی لذت کوبیدن آبگوشت ظهر جمعه هم نمی تواند چیزی از این دلگیری کم کند.

عجیب است که جمعه کشی اگرچه یک اثر طنز نیست؛ اما مخاطب را می خنداند. حتی در غمگین ترین لحظات نمایش که انسان دلش می خواهد زیر گریه بزند، باز هم چیزی او را به طور تمسخرآمیزی وادار به قهقهه زدن می کند؛ آیا کسی هست که بداند اشکال کار از کجاست؟ در این لحظات است که انسان از خود می پرسد به راستی خنده چیست و گریه کدام است؟ از چه چیز باید خندید بر کدام باید گریست؟

استعاره ها همیشه استعاره باقی می مانند؛ اگرچه دستشان برای ما رو شده باشد و دیگر بدیع و تازه نباشند. استعاره ها گاه آن قدر تکرار می شوند و تکراری که دیگر به جای آن که بگریانند، می خندانند؛ و چه ساده لوحیم ما که با این تکرار، تفریح می کنیم و سرگرم می شویم.. دلگیری جمعه ها البته ماندنی نیست؛ اما شنبه ها هم دست کمی از جمعه ها ندارند؛ شنبه هایی که در جایی ناپیدا گم شده اند و انگار هیچ کس نشانی از آنها ندارد. شنبه هایی که چنان زیبا و رویایی اند که حتی تصورشان هم انگیزه بخش است. خیال شنبه البته دلپذیر است، اما بازهم چیزی از جمعگی جمعه کم نمی کند.

با همه اینها، نمایش مخاطب را ناکام می گذارد و ناامید؛ آخر مگر می توان بدون امید زنده ماند؟ جمعه کشی به گونه ای اوج انفعال را به تصویر می کشد که گویی تیرگی جمعه را انتهایی نیست جز خاموشی مرگ؛ جمعه ای که قرار نیست هیچ گاه شنبه ای را به خویش ببیند و مگر تیره تر از این هم می توان وضعیتی را متصور شد؟ زمین پر از جمعه هایی است که در جستجوی شنبه ای از پس خویش هستند؛ اما به راستی می توان این چنین تصور نمود که شنبه ها هیچ گاه نبوده و نخواهند بود؟

جمعه کشی نمایشی است که اسماعیل خلج پس از نزدیک به پنج دهه دوباره آن را در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه برد و اکنون قرار است برای بار سوم از دوشنبه ۲۷ آبان تا پنج‌شنبه ۷ آذر، همه‌روزه در ساعت ۲۰:۳۰ در پردیس تئاتر شهرزاد اجرا شود؛ تکه ای از تاریخ است با حیاتی جاودانه، بی زمان و مکان. اما زنده بودن نمایش خوشحال کننده نیست و حتی خود کارگردان هم از حیات جاودانه این اثر چندان خرسند نیست. نیک اگر بنگریم، جمعه کشی همیشه روی صحنه بوده است و بلندای این «همیشه» از قابیل تا عصر ماست.