شناسهٔ خبر: 6106 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ

محمد پورغلامی/ در نسبت میان «تمدن‌» و «علم»؛

جایگاه کلیدی «علم» در تمدن‌سازی

تمدن انقلاب اسلامی بعد از گذار از مراحل «نظام‌سازی»، «دولت‌سازی»، «جامعه‌سازی»، باید به سمت «تمدن‌سازی» حرکت کند. تمدن‌ها چگونه شکل می‌گیرند؟ چگونه اوج می‌گیرند و صعود می‌کنند؟ و چه دلایلی موجب زوال آن‌ها می‌شود؟ تمدن‌سازی نیازمند چه عوامل و ابزارهایی است؟ تمدن نوین اسلامی نیاز به چه مؤلفه‌هایی دارد؟

فرهنگ امروز: می‌گویند «تمدن‌سازی» مانند تعمیر کشتی روی آب است؛ بدین معنا که باید قطعه‌قطعه و به ‌تدریج آن را ساخت. برای مثال، وقتی به تمدن جدید غرب نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که فرآیندی حداقل چهارصدساله را طی کرده‌ تا به این مرحله رسیده‌ است. پایه‌های اولیه‌ی تمدن غرب، از بعد از «جنبش نوزایی» آغاز شد. انسان غربی ابتدا در ساحت هنر و ادبیات و سپس علم و فلسفه و بعد از آن، سیاست و اقتصاد، تحولات جدیدی را رقم زد که موجبات ظهور تمدن جدید غرب را فراهم آورد. نظام اقتصادی غرب در دوران جدید، با نظریات و تفکرات افرادی چون «آدام اسمیت»، نظام سیاسی آن با نظریات «توماس هابز» و «جان لاک» و نظام حقوقی و اجتماعی آن با نظریات «ژان ژاک روسو»، «منتسکیو» و «آگوست کنت»، طی یک فرآیند چندقرنه، رقم خورد. بنابراین تمدن‌سازی امری یک‌شبه یا حتی ده‌ساله و بیست‌ساله نیست، بلکه فرآیندی است «تدریجی» در بستر تاریخ حیات اجتماعی یک جامعه.

 
دانشمندان بر اساس طرز تفکر و رویکرد علمی خود، به موضوع تمدن نزدیک شده‌اند و به تعریف این خصیصه‌ی ممتاز جامعه‌ی انسانی پرداخته‌اند. عده‌ای آن را بالاترین گروه‌بندی فرهنگ و گسترده‌ترین سطح هویت فرهنگی می‌شمارند (مثل هانتیگتون). گروهی نیز آن را پدیده‌ای درهم‌تنیده‌ از رویدادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی ادبی و هنری می‌دانند. عبدالرحمان بن خلدون، دانشمند بزرگ قرن هشتم هجری، آن را به معنای «اجتماعی‌ شدن» می‌داند و ویل دورانت از آن به معنی «نظم اجتماعی» یاد می‌کند که خلاقیت فرهنگی را امکان‌پذیر می‌سازد.(1) به‌ طور کلی می‌توان به ‌وجود آمدن تمدن جدید را حاصل تغییر در «نظام دانش»ی و «نظام بینش»ی یک جامعه یا اجتماع دانست که در نهایت، منجر به تحول و دگرگونی در حوزه‌ی باورها، ارزش‌ها، هنجارها، رفتارها و نگرش‌ها خواهد شد.
 
در عصر مدرن، «انقلاب اسلامی»، که بر مبنای سه عامل «معنویت»، «عقلانیت» و «عدالت» موجبات بازگشت «دین» به عرصه‌ی حکومت، سیاست و اجتماع را فراهم آورد نیز غایت خود را در ساخت و پی‌ریزی ‌»تمدن نوین اسلامی» معنا کرده است؛ چنان ‌که رهبر انقلاب اسلامی نیز چندی پیش، مهم‌ترین «آرمان» انقلاب اسلامی را همین موضوع قلمداد کرده و فرمودند:
 
«اهداف و آرمان‌ها مطلقاً نبایستى از نظر دور بشود؛ که آرمان نظام جمهورى اسلامى را می‌شود در جمله‌ى کوتاهِ ایجاد تمدن اسلامى خلاصه کرد. تمدن اسلامى یعنى آن فضایى که انسان در آن فضا از لحاظ معنوى و از لحاظ مادى می‌تواند رشد کند و به غایات مطلوبى که خداى متعال او را براى آن غایات خلق کرده است برسد.»(2)
 
بنابراین انقلاب اسلامی بعد از گذار از مراحل «نظام‌سازی»، «دولت‌سازی»، «جامعه‌سازی»، باید به سمت «تمدن‌سازی» حرکت کند. اما سؤال آن است که تمدن‌ها چگونه شکل می‌گیرند؟ چگونه اوج می‌گیرند و صعود می‌کنند؟ و چه دلایلی موجب زوال و انحطاط آن‌ها می‌شود؟ تمدن‌سازی نیازمند چه عوامل و ابزارهایی است؟ برای آنکه بتوانیم تمدن نوین اسلامی را به‌ وجود بیاوریم، باید به چه مؤلفه‌هایی توجه کنیم؟
 
در پاسخ به چگونگی شکل‌گیری تمدن‌ها و دلایل ظهور و سقوط آن‌ها، نظریات مختلفی از سوی اندیشمندان ارائه شده است. برای مثال، «پل کندی»، سیاست‌مدار آمریکایی، کتابی دارد به نام «ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ». در این کتاب، او به تاریخ تمدن‌های بشر در 1500 سال گذشته پرداخته و علل و دلایل ظهور و سقوط آن‌ها را مورد مداقه قرار می‌دهد. کندی در آنجا بحث می‌کند هر «قدرت بزرگ» به همان نسبت که ترقی می‌کند، برای حفاظت از منافع خود و دفع یا شکست‌ دادن رقیبان در جنگ، منابع بیشتر و بیشتری را به امور نظامی و تسلیحات استراتژیک اختصاص می‌دهد. این امر تا زمانی که اقتصاد داخلی رشدی سریع داشته باشد مشکل ایجاد نمی‌کند؛ اما از جایی که دیگر توان اقتصادی داخلی‌شان جواب‌گوی نیازهای روزافزون مدیریت جهانی نیست، باقی ماندن بر سر تعهدات استراتژیک و نظامی روزبه‌روز دشوارتر می‌شود. از این ‌رو، تمدن‌های بزرگ در خطر سقوط و افول قرار می‌گیرند و جای خود را به تمدن دیگری می‌دهند.(3)
 
در مثالی دیگر، «ری کلاین» (Ray.S.Cline)، از تحلیل‌گران برجسته‌ی نهادهای اطلاعاتی ایالات متحده (به ‌خصوص CIA)، شاخص‌هایی را درباره‌ی افزایش یا کاهش «قدرت ملی» مطرح کرده است که آن را می‌توان به «قدرت تمدنی» نیز تعمیم داد. وی قدرت متصور و قابل برداشت از یک کشور را به صورت معادله‌ی زیر تدوین کرده است: (4)
 
Pp=(C+E+M)*(S+W)
(قدرت متصور و قابل برداشت) Pp=Perceived power
(ماده‌ی عمده= جمعیت و مساحت) C=Critical mass=Population&Territory
(توانایی اقتصادی) E=Economic Capability
(توانایی نظامی) M= Milatarity Capability
(هدف استراتژیک) S=Strategic Perpose
(اراده‌ی لازم جهت پیگیری استراتژی ملی) W=Will to Puesue National Strategy 
 
در اندیشه‌ی ابن‌خلدون نیز مفهوم کلیدی برای ساخت تمدن، مفهومی به ‌نام «عصبیت» است. عصبیت به‌ معنای احساس همبستگی بر مبنای خویشاوندی است. وی معتقد است هر چه احساس همبستگی توسعه پیدا کند، زمینه برای فرمانروایی نیز بیشتر می‌شود. تأسیس دولت‌ها منوط به عصبیت است، اما دوام آن‌ها نه. ابن‌خلدون برای دولت‌ها و تمدن‌ها نیز همچون انسان‌ها عمر طبیعی قائل است و معتقد است همان‌ طور که تمدن‌ها تأسیس می‌شوند، روزی به سمت زوال و انحطاط نیز خواهند رفت.
 
اگرچه می‌توان عوامل و شاخص‌های دیگری نیز در ساخت تمدن ذکر کرد، اما به نظر می‌رسد یکی از مهم‌ترین عوامل در ساخت تمدن، موضوع «علم» است. بدون تردید تمدن‌ها برای «تأسیس» و «تداوم» خود نیازمند توجه ویژه به کسب علم و معرفت‌اند. در طول تاریخ حیات اجتماعی‌سیاسی بشر، تمدنی را نمی‌توان یافت که بدون توجه به علم توانسته باشد مؤلفه‌های گوناگون تمدنی خود را پایه‌ریزی کند. ارتباط بین «تمدن»‌ و «علم» آن ‌قدر نزدیک و درهم‌تنیده است که اساساً برخی از تاریخ‌نگاران با «یکسان‌انگاری» این دو، از «تاریخ علم و تمدن» سخن گفته‌اند. بدین معنا که نمی‌توان بین تمدن و علم و تاریخ تحولات این دو، حد و مرز مشخصی قائل شد. به خصوص آنکه اگر مقوله‌ی «علم» را نه به معنا و تعریف مصطلح امروزی (که تعریفی است پوزیتیویستی و مبتنی بر یک‌سری گزاره‌های خاص)، بلکه در تعریفی کلان‌تر و جامع‌تر به معنای «اندیشه»، «تفکر» و «تعقل» نیز لحاظ کنیم، موضوع فوق بیشتر نمایان خواهد شد. با این تعریف، همه‌ی تمدن‌ها برای ساخت خود نیازمند «نظام اندیشه‌ای» و نظام علمی و فکری هستند و برای پیشرفت و تعالی خود محتاج آن‌.
 
برای اثبات این موضوع، می‌توان نیم‌نگاهی به تمدن اسلامی و عوامل شکوفایی آن در «عصر طلایی» داشت. اندیشمندان و تاریخ‌نگاران معتقدند اساساً یکی از دلایل شتاب و سرعت بالای پیشرفت تمدن اسلامی در «عصر طلایی»، توجه ویژه‌ی مسلمانان به مقوله‌ی «علم» بوده است. البته علت اصلی آن به معارف و آموزه‌های اسلامی و نحوه‌ی نگرش اسلام به جهان پیرامونی بازمی‌گردد. اسلام دینی است که اسّ و اساس خود را بر مبنای «تعقل» و «تفکر» بنا نهاده و همواره مسلمانان را به این دو فراخوانده است. بسیاری از آیات قرآن بر تعقل در آفاق و انفس و تفکر در آیات و نشانه‌های موجود در نظام هستی دلالت می‌کند. مقوله‌ی تفکر در معرفت اسلامی تا به آنجا اهمیت می‌یابد که بالاتر از هفتاد سال عبادت دانسته می‌شود.(5) از «علم» نیز به مثابه نوری یاد می‌شود که خداوند در قلب هر کسی که بخواهد قرار می‌دهد.(6) حضرت امیر (علیه السلام) نیز علم را به منزله‌ی اقتدار و توانایی می‌داند که هر که آن را کسب کند، بر دیگران مستولی خواهد شد: «دانش، سلطنت و قدرت است. هر که آن را بیابد با آن یورش برد و هر که آن را از دست بدهد بر او یورش برند.»(7) آن حضرت در جایی دیگر، در بیان اهمیت موضوع علم به یار نزدیک خود، کمیل‌ بن‌ زیاد نیز این‌ گونه می‌فرمایند: «ای کمیل! علم از مال بهتر است، زیرا علم از تو نگاهبانی می‌کند و وجودت را در پناه خود قرار می‌دهد، اما مال به نگاهبانی تو نیاز دارد. علم بر تمام شئون زندگی و پدیده‌های هستی فرمانرواست، در حالی‌ که مال و ثروت انسان دستخوش اراده‌ی اوست. انفاق مال از آن می‌کاهد، ولی انفاق علم بر میزان آن می‌افزاید.»(8)
 
بر مبنای همین توصیه‌ها بود که نهضت بزرگ علمی در جهان اسلام به‌ وجود آمد و زمینه‌ساز تمدن اسلامی و استیلای آن بر تمام نقاط جهان به مدت 350 سال شد. طرفه آنکه مسلمانان در این دوره، تنها بسنده به علوم اسلامی (اعم از فقه و تفسیر و کلام) نکردند و از سایر تمدن‌ها و ممالک نیز بر مبنای آن حدیث نبوی که می‌فرماید: «اطلبوا العلم ولو بالصین»، کسب و اخذ علم کردند. بدین‌ سان در فلسفه، پزشکی، هندسه، موسیقی، منطق و نجوم بر یونانیان؛ در نحو، سیر، تاریخ و موسیقی بر ایرانیان؛ در طب هندی و شناخت داروها (عقاقیر)، ریاضیات، نجوم، موسیقی و قصص بر هندوان، در فلاحت و زراعت، تنجیم و سحر و طلسمات بر نبطیان (کلدانیان) و در کیمیا و تشریح بر مصریان سر سپردند. بنابراین وارث علوم آشوری‌ها، بابلی‌ها، مصری‌ها، ایرانیان، هندوان و یونانی‌ها شدند و از آن علوم عقلی تمدن اسلامی را ساختند.(9) بدین سان مسلمانان ریاضی و طب یونان را که رومی‌ها آن را به تمسخر می‌گرفتند و مسیحیان به آن توجه چندانی نداشتند، نه تنها فراگرفتند، که آن را شرح و بسط و گسترش هم دادند.
 
به‌ طور کلی، مسلمانان علومی را که در جهان اسلام وجود داشت به دو بخش «حکمت نظری» و «حکمت عملی» تقسیم‌بندی کردند. «حکمت نظری» مشتمل بر علوم اعلی (الهی)، علوم اوسط (حساب و ریاضی) ‌و علوم ادنی (طبیعی) بود. حکمت عملی نیز شامل علم اخلاق (در زندگی شخصی)، علم تدبیر منزل و علم سیاست (جامعه) بود.
 
البته از منظری دیگر، علوم را به دو دسته‌ی «علوم عقلی» و «علوم نقلی» نیز تقسیم می‌کردند که علوم عقلی شامل حکمت، فلسفه و کلام می‌شد و علوم نقلی نیز مشتمل بر تفسیر، کلام، فقه، اصول، حدیث، تصوف، نجوم، ریاضی، طب، تاریخ، ادبیات و نظیر این‌ها بود.

 

از سویی دیگر، محققان یکی از مهم‌ترین دلایل زوال و انحطاط تمدن اسلامی در عصر طلایی را رشد جریان‌های «علم‌گریز» و «عقل‌ستیز» بیان کرده‌اند. به گواهی تاریخ، اوج تمدن اسلامی در قرن چهارم و هنگام حکومت آل‌بویه بوده است و زوال آن نیز از زمان حکومت سلجوقیان و سپس حمله‌ی مغول‌ها شکل گرفت. اگرچه «عوامل بیرونی» (نظیر حمله‌ی مغول‌ها) در فروپاشی تمدن اسلامی نقش بسزایی داشته است، اما شاید سهم اصلی آن را باید در «عوامل درونی» جست‌وجو کرد. برای مثال، روی کار آمدن حکومت سلجوقیان که دارای اندیشه‌ی اهل سنت بودند، به مرور موجب رشد جریان‌های ضدعقلی از سویی و رشد تفکرات صوفی‌مآبانه از سویی دیگر شد. حمله‌ی مغول‌ها نیز موجب شد که تفکرات اپیکوری و رواقی‌مسلک در جامعه‌ی اسلامی ترویج پیدا کند؛ چنان ‌که شواهد آن را می‌توان در اشعار «خیام» مورد مداقه قرار داد. جدال با «فلسفه» به‌ عنوان یک علم مبتنی بر «تعقل» و «تفکر»، در همین عصر شکل گرفت و حرکت‌های ضدفلسفی و ضدعقلانی چون اندیشه‌های غزالی در جامعه‌ی اسلامی منتشر ‌شد و «علوم نقلی» بر «علوم عقلی» رجحان یافت.

 

 
با این مثال تاریخی نسبتاً طولانی به دنبال اثبات این موضوع بودیم که پیوندی محکم و ناگسستنی میان علم و تمدن وجود دارد که یقیناً باید مورد بررسی و توجه بیشتر قرار گیرد. اما ممکن است این پرسش مطرح شود که اگر جامعه‌ای به لحاظ علمی مترقی شد و پیشرفت کرد، آیا متمدن هم خواهد شد؟ اگر چنین است، پس چرا در دوره‌ی جدید تاریخ ایران و به طور خاص از دویست سال پیش تا کنون که به سمت علوم جدید حرکت کردیم و به زعم منورالفکران وطنی، با اندیشه و فلسفه‌ی تمدن غرب آشنا شدیم، نتوانستیم شکوه گذشته را بازیابی کنیم و «تمدن نوین اسلامی» را به‌ وجود بیاوریم؟
 
این پرسش‌ها، مسائل بسیار مهمی هستند که امیدواریم در مطلب بعدی بتوانیم آن‌ها را به اختصار مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.(*)
ادامه دارد...
 
پی‌نوشت‌ها:
 
1.      پارسیان، علی، جستاری در عوامل فراز و فرود تمدن اسلامی، فصلنامه‌ی علوم اسلامی، ش 16، سال 88.
 
2.      بیانات رهبر انقلاب در دیدار با اعضای مجلس خبرگان، 14 شهریور 92.
 
3.      کندی، پل، ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ، ت‍ه‍ران، ش‍رک‍ت‌ ان‍ت‍ش‍ارات‌ ع‍ل‍م‍ی‌ و ف‍ره‍ن‍گ‍ی‌‏، 1382.
 
4.      سریع‌القلم، محمود، قواعد تمدن و آینده‌ی تمدن اسلامی، فصلنامه‌ی مطالعات خاورمیانه، زمستان 1373، ش 3.
 
5.      قال الصادق (علیه السلام): تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه. اوصاف الاشراف، ص 43.
 
6.       قال رسول‌الله (صلی الله علیه و آله): العلم نور یقذفه الله‏ فی قلب من یشاء. مصباح الشریعه، منسوب به امام صادق (علیه ‏السلام)، ص 16.
 
7.      قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): العلم سلطان من وجده صال به و من لم یجده صیل علیه. شرح‏ نهج‏البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج 20، ص 319.
 
8.      قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): یا کمیل العلم خیر من المال، العلم یحرسک و انت تحرس المال و المال تنقصه النفقه و العلم یزکو علی الانفاق و منبع المال یزول بزواله. یا کمیل ابن زیاد معرفه العلم دین یدان به، به یکسب الانسان الطاعه فی حیاته و جمیل الاحدوثه بعد وفاته و العلم حاکم و المال محکوم علیه. نهج‌البلاغه، حکمت 147.
 
9.      حلبی، علی‌اصغر، تاریخ تمدن اسلام، تهران، اساطیر، 1372، ص 67 و 68.