شناسهٔ خبر: 61711 - سرویس دیگر رسانه ها

گفت و گو با مقصود فراستخواه درباره حل بحران کرونا با استفاده از سرمایه‌های اجتماعی و انسانی: خرد ارتباطی برای حل بحران کرونا توسعه پیدا کند

مقصود فراستخواه می‌گوید:‌ امروز خرد ارتباطی باید توسعه پیدا کند و از این فضای کرونایی درس بگیریم و فضای گفت‌وگو را فراهم کنیم. ظرفیت‌های فضای زندگی نباید بیشتر از این ضعیف بماند، چون از این طریق بهتر می‌توانیم مشکلات اجتماعی این سرزمین را حل کنیم.

خرد ارتباطی برای حل بحران کرونا توسعه پیدا کند

فرهنگ امروز/ خداداد خادم: در جامعه ایران چرا بین گروه‌های مختلف ارتباط برقرار نمی‌شود که زمان‌های بحرانی بتوانند با  هم فعالیت کرده و بر بحران فائق آیند؟ چرا برخی از گروه‌ها توسط جامعه و حاکمیت دیده می‌شوند، اما برخی از گروه‌ها دیده نمی‌شوند؟ مقصود فراستخواه؛ استاد موسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی در این باره معتقد است «اصلی‌ترین علت فقدان حوزه عمومی است. یعنی ما طی این سال‌ها نتوانستیم حوزه عمومی را توسعه دهیم. در سپهر عمومی است که انسان‌ها می‌توانند با همدیگر دیدار و گفت‌وگو کنند» او تاکید می‌کند که فقدان مکان سوم که انسان‌ها با هم بودن را تجربه می‌کنند، سبب می‌شود که ما نتوانیم همدیگر را ببینیم و با همدیگر گفت‌وگو کنیم. در ادامه گفت‌وگویی با این جامعه‌شناس به بهانه شیوع کرونا در سطح جامعه و دیده نشدن گروه‌های مختلف که درگیر این بحران هستند داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

می‌خواهیم درباره جایگاه و اهمیت علوم‌انسانی و اجتماعی، هنرها و ادبیات در موقعیت‌های بحرانی در جامعه ایران با شما صحبت کنیم. پرسش اصلی این است که با توجه به بحران اپیدمی کرونا و بحران مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، چرا در این شرایط بحرانی فقط ما به سراغ پزشکان و نیروهای درمانگر می‌رویم، آیا حرفه‌های دیگر نقش‌شان در جامعه کمتر از نقش پزشکان و درمانگران است؟ چرا «پزشکان اجتماعی» یعنی جامعه‌شناسان، «پزشکان اقتصادی» یعنی اقتصادانان و «پزشکان عاطفه» یعنی هنرمندان و ادبا در موقعیت‌های کرونایی و بحرانی جامعه ما دیده نمی‌شوند؟
از دو جنبه می‌توانیم به این مسئله بپردازیم یکی اقتضائات جامعه سرد مدرن است که انسان در آن غریبه شده و این غریبگی و تنهایی در این جامعه گزلشافت مدرن که دیگر حالت گمینشافتی و اجتماع سابق را ندارد که گرم بود و انسان‌ها خیلی با هم ارتباط داشتند. در گذشته ارتباطات خیلی قراردادی نبود و طبیعی و چهره به چهره بود اما در جامعه گزلشافتی روابط سرد و قراردادی شده است. به جای اجتماع، جامعه آمده که به تعبیر تونیس حالت گزلشافتی دارد. روابط رسمی‌تر شده، در همه جوامع جدید این بیگانگی بیشتر شده است. جدایی انسان‌ها و تنهایی بیشتر شده است. به‌ویژه درجامعه ما که مدرنیت و تجربه مدرنیته یک تجربه موفقیت‌آمیز توسعه یافته نبوده و مدرنیته ناتمام داشتیم. درنتیجه نوسازی در جوامع ما پروژه بسیار پر ایرادی بود و توسعه یافتگی به معنای مدرن آن را هم درست و حسابی نداشتیم. در جامعه ما به صورت خیلی بدتری به دلیل فرایندهای معیوبی از نوشدن این بیگانه شدن انسان‌ها از همدیگر باز به شکل خیلی معیوبتری خودش را نشان می‌دهد. به این مسئله، مشکل بزرگ‌تر دیگری هم افزوده شده که آن هم پراکندگی است که همیشه در تاریخ ما مشکل‌ساز می‌شد.

اما اصلی‌ترین علت فقدان حوزه عمومی است. یعنی ما طی این سال‌ها نتوانستیم حوزه عمومی را توسعه دهیم. در سپهر عمومی است که انسان‌ها می‌توانند با همدیگر دیدار و گفت‌وگو کنند، مثلا می‌توان گفت که ما محله را ویران کردیم. نگذاشتیم که اجتماع و محله رشد پیدا کنند. در گذشته گروه‌های سنتی همسایگی بود و همسایه‌ها به صورت سنتی به همدیگر می‌رسیدند و محله به معنای سنتی کلمه زندگی داشت، در دنیای جدید محله از بین رفته، اما به جای آن نهادهای محله‌ای و اجتماعات محله‌ای توسعه پیدا نکرده است. نهادهای حرفه‌ای و نهادهای صنفی تقویت نشده و نهادهای مدنی فرصت پیدا نکرده که توسعه بیابد از سوی دیگر به همت حکومت تسهیل‌گری‌ها و بسترهای لازم، توانمندسازی‌های شایسته و امکانات لازم فراهم نشده و گاهی حتی منفی شده، یعنی اگر افرادی خواسته‌اند فعالیت‌ها و حیات مدنی را تجربه کنند، انواع محدودیت‌ها برایشان ایجاد شده و نگاه امنیتی و سیاسی به حوزه مدنی و اجتماعی صورت گرفته به همین دلیل امر اجتماعی در ایران ضعیف مانده و امر سیاسی بر امر اجتماعی غلبه کرده و امر سیاسی هم بیشتر از جانب حکومت بر امر اجتماعی غلبه کرده و سایه انداخته است. در نتیجه امر اجتماعی در ایران ضعیف مانده است امر اجتماعی هم یعنی همین دیدارها و با هم کار کردن‌ها، دور هم جمع شدن‌ها، جماعت‌ها در قالب‌های محلی، همسایگی‌ها، مدنی، سمنی، سازمان‌های مردم‌نهاد، نهادهای حرفه‌ای  و... انواع و اقسام بسترها و مکان‌های سوم.

مکان اول داخل خانه‌هاست هر فرد در زندگی خصوصی‌اش خودش را سرپا نگه می‌دارد و ارزش‌های بقا را دنبال می‌کند. از طرف دیگر مکان دوم مکان‌های رسمی کار است. اما اکنون در دنیا صحبت از مکان سومی می‌شود این مکان، مکان گرم است مکانی برای با هم بودن انسان‌ها است، مکانی برای مشارکت مساعی، گفت‌وگو، همکاری، فعالیت‌های داوطلبانه که توسعه پیدا نکرده‌اند و اجازه نداده‌ایم که توسعه پیدا کنند، با اینکه در ایران استعدادش وجود دارد، اما اجازه ندادیم که توسعه بیابند خیلی از قوانین سخت‌گیرانه بوده، بسیاری از فرایندهای بروکراتیک اداری حتی گاهی محدودیت‌های ایدئولوژیک و سیاسی ایجاد شده و نگاه منفی بوده و  معمولا حکومت ظنین بوده به هر جایی که مردم جمع شوند، کار کنند، گفتگو کنند، اینها در ایران توسعه پیدا نکرده‌اند.

یکی از علت‌های این مشکل که ما همدیگر را نمی‌بینیم این است که چون جایی وجود ندارد که با همدیگر کار کنیم، تشریک مساعی داشته باشیم. به تدریج دلبستگی‌مان به اینکه به این کارها بپردازیم و احساس مسئولیت کنیم و مشارکت کنیم، کم می‌شود و در نتیجه فقدان مشارکت اجتماعی ما را از همدیگر بیگانه کرده است.

سخنان شما مرا یاد گفت‌وگوی ارتباطی یا کنش ارتباطی هابرماس انداخت درواقع منظورتان این است که این ارتباط وجود ندارد؟ یا جایی نیست که شکل بگیرد؟
جلویش گرفته شده و اجازه ندادیم که توسعه پیدا کند، زیست‌جهان یا جهان زندگی یا همان کنش ارتباطی به همین صورت که از آسمان نمی‌افتد، باید تجربه و آموخته شود و توسعه پیدا کند. این از کجا ناشی می‌شود؟ از اینجا ناشی می‌شود که در مدرسه بچه‌های ما بتوانند مدرسه را اداره کنند، مشارکت کنند با هم کلوپی، انجمنی، کانونی نشکیل دهند. دانشجویان هم در دانشگاه این کارها را بکنند. در محله هم همسایگان این کار را بکنند در صنف‌ها، حرفه‌ها در شهر مردمانی گرد هم جمع شوند و سازمان‌های مردم‌نهاد تشکیل دهند، انواع و اقسام نهادهای مدنی شکل بگیرد حوزه‌های عمومی گفت‌وگویی بوجود بیاید. اگر بوجود بیاید سبب می‌شود که بچه‌ها اجتماعی شده و خودبه خود یاد می‌گیرند که مشارکت کنند، همبستگی اجتماعی بوجود می‌آید در آن صورت است که مردم همدیگر را می‌بینند. گفت‌وگو می‌کنند، یاد می‌گیرند که به حرف همدیگر گوش دهند با هم همکاری کنند. در این چند دهه در ایران درواقع ترس حکومت از اینکه کنترل از دستش خارج شود و تمرکزش را از دست بدهد خودش را نشان داده است. حکومت تابوهایی دارد که تا حدودی ریشه‌هایش ایدئولوژیک است بنابراین می‌خواهد به‌طور متمرکز کنترل کند و یک نگاه پدرسالارانه و نخبه‌گرایانه بر آن حاکم است و به نوعی به صغارت اجتماعی قائل است و می‌خواهد قیم باشد و احساس نمی‌کند که در جامعه این صلاحیت وجود دارد که آزادانه و به طور متنوع دیدگاه‌های مختلف وجود داشته باشد. در نتیجه هر جایی که مردم جمع می‌شوند که گفت‌وگو کنند و ابتکاراتی نشان بدهند و دیدگاه‌های متفاوت و متنوعی داشته باشند، نسبت به آن خیلی راحت نیست. در نتیجه انواع و اقسام محدودیت‌های آشکار و پنهان برای جمع شدن، سازمان‌های مردم‌نهاد، برای نهادهای مدنی، برای فعالیت اجتماعی در حوزه های عمومی در ایران بوجود آمده است. این سیستم متمرکز و نگاه ایدئولوژیک و ترس از مشارکت جامعه و ترس از تنوع و ترس از  گفت‌وگو سبب شده است این گونه فضاها در ایران توسعه پیدا نکند و وقتی توسعه نیابد نتیجه این می‌شود که ما همدیگر را نمی‌بینیم.

علت دیگر هم این است که ارزش‌های بقا بر ما حاکم شده است. به تعبیر اینگلهارت شرایطی بوجود آمده که همه فقط می‌خواهند خودشان را سرپا نگهدارند. اینکه ارزش‌های بقا بر ما حاکم شده برای این است که شرایطی ایجاد نکردیم که افراد به دنبال خودشکوفایی باشند، دنبال ابراز وجود باشند و خودشان را عیان و بیان کرده و مشارکت کنند، در نتیجه همه به دنبال این هستند که گلیم خودشان را از آب بکشند و زمانی که همه می‌خواهند فقط گلیم خودشان را از آب بکشند و ارزش‌های بقا را دنبال می‌کنند طبیعی است که خیلی به فکر دیگری نیستند و همدیگر را نمی‌بینند، در نتیجه طبیعی است که اینجا اطبا به فکر خودشان باشند، هر پزشکی می‌خواهد خودش را ببیند و در بهترین حالت، ممکن است که به پزشکان دیگر فکر کند. یعنی هر رشته‌ای رشته خودش را می‌بیند، هر شهری فقط شهر خودش را می‌بیند هر بخشی، هر گروهی گروه خودش را می‌بیند. در این صورت می‌بینید یک نوع بخش‌گرایی حاکم می‌شود، چون آن فضای عمومی و آن زیست جهان و جهان زندگی و آن کنش ارتباطی و دیدن دیگری و احترام به دیگری به تدریج در ما کم می‌شود. یعنی کار با دیگری را در ما ضعیف می‌کند. فهم دیگری و گفت‌وگو با دیگری در جامعه توسعه پیدا نمی‌کند.

به اینکه جامعه و عامل سیاسی به دیده شدن یا دیده نشدن یک صنف تاثیر دارد اشاره کردید اما خود صنوفی مانند جامعه شناسان، مورخان، اقتصاددانان و ... چقدر در این امر دخیل هستند؟
شاید یک علت این باشد که جامعه ما آنقدر گرفتار مسائل مادی و نیازهای اولیه بیولوژیک به معنای مازلویی کلمه است که دیگر مجال فکر کردن به نیازهای بالاتر را نمی‌کند. چنان که مازلو مطرح می کند که وقتی نیازهای بیولوژیک تامین نمی‌شود یا سرکوب می‌شود یا اینکه فرصت تامین پیدا نمی‌کند نیازهای مادی در انسان تثبیت می‌شوند و کمتر فرصتی برای ظهور نیازهای دوستی، اجتماعی و به تعبیری نیازهای خودشکوفایی پیدا می‌شود. از نظر روانشناختی و با توجه به دیدگاه مازلو وقتی نیازهای سطح پایین یا اولیه یا مادی مشکل دارند و مهم می‌شوند و درست برآورده نمی‌شوند و فرصت توسعه اجتماعی داده نمی‌شود و اقتصاد دولتی مشکل دارد و... مردم گرفتار نیازهای زیستی به معنای مازلویی کلمه می‌شوند و کمتر به فکر نیازهای بالا یا دوستی یا خودشکوفایی هستند. اینگلهارت هم از منظر جامعه‌شناسی بحث نیازها و فرانیازها را مطرح کرده است. یعنی جامعه ما در سطح نیازهای اولیه می‌ماند و فرانیازها مانند نیازهای هنری، علمی، اجتماعی، دموکراسی، آزادی، حقوق، مشارکت اجتماعی و... کمتر مطرح می‌شوند.

از منظر روانشناسی و جامعه‌شناختی جامعه ما از سطح نیازهای اولیه خیلی نمی‌تواند عبور کند که فرصت برای احساس نیازهای سطح بالاتر را پیدا کند. اگر این نگاه درست باشد آن موقع قابل درک است که چرا مثلا شصت درصد از داوطلبان کنکور ما رشته پزشکی را می‌زنند. چرا در کنکور بچه‌های ما بیشتر داوطلب تجربی هستند و به دنبال این هستند که پزشک شوند و حقوق و درآمد داشته باشند، چرا در جامعه پزشک‌سالاری بوجود می‌آید؟ چون مردم می‌گویند که سلامت خودمان را مراقبت کنیم. این مسئله فقط از پزشکان شروع نمی‌شود از تقاضا و مراجعاتی که نسبت به آنها وجود دارد است. چون حداقل همه به فکر مسائل معیشتی و بدنی و اولیه زندگی هستند. تندرستی و رفع بیماری‌ها تا برسد به لاغری و ... نتیجه شرایطی است که برای انسان‌ها مسئله مادی بت‌واره شده و اهمیت پیدا کرده است. در کشوری که توسعه‌یافته و نسبتا درآمد سرانه بالایی وجود دارد و امکانات اولیه زندگی تامین است و رفاه اجتماعی وجود دارد، مردم به فکر خودشکوفایی و نیازهای سطح بالاتر می‌روند و به یک‌باره مشاهده می‌کنید که مثنوی تیراژ بالایی پیدا می‌کند. مسائل اجتماعی، مشارکت اجتماعی، مسائل مختلف عرفان، عرفان‌های جدید، معنویت‌گرایی‌های جدید، هنر، اندیشه بیشتر مورد نظر است. وقتی اینها اهمیت پیدا می‌کنند طبعا متناسب با آن مورخ هم اهمیت پیدا می‌کند. وقتی ما به تاریخ کنجکاو می‌شویم به سراغ تاریخ‌نویسی می‌رویم. وقتی که در بند حال و درگیر گذران زندگی روزمره‌مان هستیم که اصلا به تاریخ کنجکاو نیستیم، تا اینکه به فکر تاریخ‌دان بیافتیم. من به جای اینکه دعوا را بیاورم و منتقل کنم به دعواهای میان صنف‌ها مانند پزشکان و جامعه‌شناسان و... مسئله از سطح پایین نگاه می‌کنم. هرچند از این منظر هم می‌توان به مسئله نگاه کرد، اما اصل قضیه خود جامعه است که گروهی نسبت به گروهی دیگر اهمیت بیشتری پیدا می‌کنند. بعد از این مرحله است که آن گروه برای خودش یک منزلت اجتماعی پیدا می‌کند. ابتدا این منزلت را از طریق جامعه کسب می‌کندو بعد دنبال می‌کند.

مثلا در مقایسه با جامعه‌شناسان، اقتصاددانان از اقبال بیشتری برخودار هستند، چون مردم مسائل اقتصادی بیشتری دارند که طبیعتا به آنها می‌پردازند تا اینکه به هنجارهای اجتماعی و ... بپردازند. یا تا نوبت به آسیب‌ها و مسائل درازمدت جامعه مانند مسائل آنومیک جامعه برسد که آینده این وضعیت آنومیک چه می‌شود؟ ابتدا به دنبال این مسئله هستند که امروز ارز چقدر است؟ پولشان چقدر شده است بنابراین ممکن است درباره اینها از یک اقتصاددان بپرسند که وضعیت چگونه می‌شود و گرایش به او پیدا می‌کنند.
قبل از همه، مسائل مادی و بدنی است که پزشکان اهمیت پیدا می‌کنند به‌ویژه در جوامعی که توسعه پیدا نکرده‌اند، بیماری در آن بیشتر است و انواع و اقسام بدبختی‌ها دردها، آلودگی‌ها و در نتیجه مراجعات به پزشکان زیاد است. به نوعی نامتعادل گروه‌های علمی و مرجع در جامعه فرصت ظهور و مشارکت دارند.

در این چهار دهه علوم‌انسانی در مظن اتهام بوده است. یعنی سیاستگذاران و حکمرانان نوعا از منظر ایدئولوژی اسلامی به علوم‌انسانی ظنین بودند. بعد از انقلاب فرهنگی نگاهی پیدا شد که گفت علوم‌انسانی غربی است و ریشه‌های الحادی دارد و باید اسلامی‌سازی شوند، در اینجا کمتر بر مهندسی و پزشکی و ... مداخله شد. یعنی از طرف حکومت کمتر در کار پزشکان و مهندسان دخالت شد. البته در حد کم دخالت داشتیم، مثلا در همین روزهای اخیر کتاب هریسون را آتش زدند یا اینکه افرادی بودند که می‌گفتند که ویروس نمی‌تواند وارد ضریح شود، اما سنگینی حساسیت و سوءظن نسبت به علوم‌انسانی و اجتماعی بسیار زیادتر بود. این هم می‌تواند علتی باشد که علوم‌انسانی از متهمان ردیف اول است. یک دیدگاه و تابوهایی وجود دارد که ما هر مسائلی داریم از همین علوم‌انسانی ترجمه‌ای و غربی است پس طبیعی است که محدودیت‌هایش هم بیشتر می‌شود.

البته زمانی درباره موسیقی، مجسمه‌سازی، فلسفه‌های غربی، جامعه‌شناسی، وبر و... نگاه منفی بود و درباره هرکدام ترس‌هایی در قالب سیاست‌های مختلف و قدرت و انواع تبلیغات بوجود آمده است. در نتیجه خود این هم سبب شده که آن مقدار که پزشکان و مهندسان محل مراجعه قرار می‌گیرند علوم‌انسانی محل مراجعه قرار نگیرد. طبیعی است که خود به خود دکان اینها دچار رکود و کساد می‌شود تا جاییکه گاهی حتی نمی‌توانند آن را باز کنند. بنابراین نباید انتظار داشت که به اندازه پزشکان محل توجه باشند. درواقع من توجه‌ام بیشتر از پزشکان به جامعه، ساختارها و سیاستگذاری‌ها است.

وقتی علوم انسانی تضعیف می‌شود و ضعیف می‌ماند سبب می‎شود که آموزش‌های آن هم ضعیف شود، معلم و استاد علوم‌انسانی هم ضعیف می‌شود. در نتیجه کل علوم‌انسانی در جامعه ضعیف می‌شود، شاید بتوانم بگویم که دانش‌آموزان ضعیف‌تر هم به علوم‌انسانی می‌آیند بیشتر این نگاه وجود دارد که ضعیفترین آدم‌ها به علوم‌انسانی می‌آیند. وقتی دانش‌آموز ضعیف می‌آید، از طرفی معلم‌ها هم گزینشی‌ و کنترل شده‌اند و نمی‌توانند هرچیزی را مطرح کنند و از طرفی آموزش هم ضعیف و ... خروجی آن یک چرخه معیوبی است که علوم‌انسانی کاری نمی‌تواند بکند، چیزی و حرفی ندارد که بگوید. راه حلی ندارد و چون از اول ضعیفش کردیم الان علیه‌اش تبلیغات راه می‌اندازیم. الان هرجایی می‌روید می‌گویند که این علوم‌انسانی‌ها چه حرفی دارند، چکار کردند، چه مشکلی را حل کردند؟ درصورتیکه متوجه نیستند که اینها مصلوب الاختیارند و از هر طرف زخم خورده‌اند و انواع و اقسام محدودیت‌ها برایشان ایجاد شده.

در واقع مجموعه این علل و عوامل دست به دست هم داده که گروه‌های مرجع در حوزه‌های علوم‌انسانی ضعیف می‌شوند. وقتی گروه‌های مرجع در این حوزه ضعیف می‌شود و استادان علوم‌انسانی در جامعه ضعیف می‌شوند طبیعی است که هیچ کس نمی‌تواند در جامعه به آن صورت رشد کند. یعنی معتقدم که ایراد در پزشکان نیست، بلکه علت‌هایی دارد که به پزشکان ارجاع می‌شود اما به ما ارجاع نمی‌شود. مشکل دفرمه شدن جامعه است، جامعه ما دفرمه شده است در صورتیکه در جوامعی که دفرمه نشده و توسعه یافته‌اند مشاهده می‌کنید که جامعه‌شناس در جای خودش است، پزشک سرجای خودش است و هر کدام برای خودش مخاطبی دارد. بحران‌های گروه‌های مرجع است که به این مسائل دامن می‌زند.

شما چرا پزشکان را می‌گویید؟ چرا سلبریتی‌ها را نمی‌گویید که به جای روشنفکران و دانشمندان نشسته‌اند. باز هم در اینجا نباید به سلبریتی بدبین شویم بلکه علتش این است که گروه‌های مرجع دچار بحران شده‌اند. به هر حال علوم‌انسانی و گروه‌های مرجع تضعیف شده‌اند به اضافه اینکه جامعه توسعه پیدا نکرده و نیازهای سطح بالا را دنبال نمی‌کند. من سال‌هاست که در گروه‌ها و سازمان مردم‌نهاد های مختلف فعالیت می‌کنم می‌بینم که اگر فرصتی پیش بیاید پزشک و غیر پزشک با هم فعالیت می‌کنند.
افراد می‌خواهند با همدیگر کار کنند. مثلا دو ماه پیش بنده را در یک سمیناری در هتل قلب دعوت کردند. در آنجا سخنرانی کردم و خیلی استقبال شد و خیلی راحت آمدند و با من ارتباط برقرار کردند در آنجا که یک جامعه پزشکی خیلی بالایی بود اولا  اینکه بنده را دعوت کرده بودند و دوم اینکه می‌خواستند که ارتباط داشته باشند.

بنابراین این گفت‌وگو و ارتباط امکان‌پذیر است اما آن محدودیت‌ها و شرایط است که مانع از دیدارها و گفت‌وگو  می‌شود و نگاه یک‌پارچه و میان‌رشته‌ای بوجود نمی‌آید. یعنی آن چیزی است که می‌توانید ریشه‌هایی در تاریخمان به صورت طایفه‌گری و ملوک الطوایفی ببینید.  حافظ می‌گوید «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه. چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» یعنی این‌ها در تاریخ ما ریشه داشته است چون فضا برای فضای عمومی، دیدار، همبستگی و کنش ارتباطی وجود ندارد، در بهترین حالت هرکسی در صنف خودش خودمدار است. من حتی فکر می‌کنم در صنف پزشکان خودمداری آنها بیشتر از صنف‌گرایی‌شان است. یعنی نگاه جمعی و گروهی متاسفانه در بین ما تضعیف شده است.

به نظرتان زمان این نرسیده که این عقلانیت گفت‌وگویی یا ارتباطی جای خرد ابزاری بنشیند و این میان‌رشته‌ای بیاید و این رشته‌ها را در کنار هم قرار بدهد؟
بله همان خرد ارتباطی باید توسعه پیدا کند. زمانش نه که نرسیده بلکه گذشته است و خیلی دیر شده و باید برگشت به این تا خیلی دیرنشده. مطمئنا ما باید به دنبال این خرد ارتباطی باشیم و این هم فعالیتی چند سویه است. همه باید همت بگمارند و با هم ارتباط برقرار کنند، البته این  یک طرف قضیه است، حالا تا چه اندازه در آنطرف که سیاست‌گذاران و ... هستند، از این فضای کرونایی درس بگیرند و فضای گفت‌وگو را فراهم کنند، یک بحث جداست. ظرفیت‌های فضای زندگی نباید بیشتر از این ضعیف بماند، چون پتانسیل اجتماعی برای عقل جمعی و کمک کردن عقل‌ها به همدیگر است، از این طریق بهتر می‌توانیم مشکلات اجتماعی این سرزمین را حل کنیم.

همه ما باید با انجمن‌های مختلف ارتباط برقرار کنیم و فعالیت‌مان را از محدوده صنفی خاص خودمان در بیاوریم و صدای دیگران را بشنویم و حاضر باشیم که با دیگران همکاری کنیم و فعالیت‌های جمعی مشترک بین گروه‌های مختلف را تمرین کنیم.

این روزها کمپینی با عنوان قرنطینه با کتاب برای استفاده از فرصت به وجود آمده در راستای ارتقای سواد رسانه‌ای و دانشی راه افتاده است نظرتان درباره این گونه حرکت‌ها چیست؟
بسیار عالی است. دست افرادی را که در این زمینه کار می‌کنند می‌فشارم. مثلا اخیرا گروهی بخش‌هایی از کتاب ذهن و همه چیز بنده را به صورت صوت همراه با یک آهنگ زیبا منتشر کرده‌اند که بسیار کار خوبی است و می‌تواند به نزدیک شدن افراد به همدیگر کمک کند.

ایبنا