شناسهٔ خبر: 62163 - سرویس دیگر رسانه ها

فره ایرانی/ ژاله آموزگار

  

فرهنگ امروز/ ژاله آموزگار:

فهرست بلندبالای کتاب‎ها و مقالات ابتکاری جلال خالقی معرف حضور همگان هست؛ هشت جلد چاپ انتقادی شاهنامه او زینت‎بخش کتابخانه‎های‌مان و سه جلد یاداشت‎های شاهنامه او مشکل‎گشای مقالات‌مان و همگی چشم انتظار واژه‎نامه تاریخی او. از سویی دیگر کیست که نداند که ابوالقاسم فردوسی 30 سال رنج برد تا برگه هویت ما را با خامه جادویی‎اش جاودانه کند و ستون‎هایی را پی افکند که باد و باران و آزار دیگران گزندش نرساند و چنان اشتیاقی در ایران دوستی در دل فرزندان آینده‎اش به وجود آورد که از میان آنها هم یکی دکتر خالقی باشد که سرشار از عشق به ایران و دلبسته به هویت ایرانی برای بهتر عرضه کردن دستاورد 30 سال رنج فردوسی، 35 سال عمر و سلامتی‎اش را وقف کند تا این دفترهای انتقادی شاهنامه در دسترس همگان قرار گیرد.  انگیزه این رنج‎های سالیان دراز و تلاش‎ها و ازخودگذشتگی‎های نسل اندر نسل بزرگان و فرهیختگان ما چه می‎تواند باشد؟ آیا فره ایرانی نقشی بازی نمی‎کند؟ من بر این باورم که هر ایرانی - حتی بدون اینکه خود بداند یا بخواهد - دلبسته این سرزمین است. برای اینکه ایرانی ‌زاده شده و فره ایرانی ناخودآگاه در تار و پود وجودش جای 
گرفته است.  همان فره‎ای که بنا بر اساطیر ما اژدهاک یا ضحاک سه پوزه زشت نهاد آرزوی تصاحبش را داشت و ایزد آذر پرخاش‎کنان بانگ برآورد که اگر این فرّه ناگرفتنی را به چنگ آوری چنان ترا بسوزانم و بر پوزه‎های تو آتش برافرزوم که نتوانی بر زمین گام نهی.  اژدهاک پس می‎رود و لرزه به دریای فراخ کرد، دریای اساطیری که به روایتی آن سوی قله البرز جای دارد، می‎جهد و بُرز ایزد نگاهبانش می‎شود. همان فره‎ای که افراسیاب تباهکار نیز برای به دست آوردنش به سوی دریای فراخ کرد می‎شتابد و فرّه تند می‎تازد و از دسترس او
 بیرون می‎رود.  افراسیاب ناسزاگویان از دریای فراخ کرد بیرون می‎آید و بانگ می‎زند که این فره را که از آنِ ایرانی است نمی‎توانم بربایم، پس همه چیز را درهم می‎آمیزم و جهان را در تنگنا می‎افکنم. افراسیاب بار دیگر به دنبال فره خود را به دریای فراخ کرد می‎اندازد و ناکام برمی‎گردد، به دنبال فره هفت کشور را درمی‎نوردد و سرانجام گردن می‎نهد که این فره به ایرانی 
تعلق دارد.  این همان فره است که هر یک از فرزندان این آب و خاک را به نوعی به پاسداری و نکوداشتی این سرزمین هدایت کرده است. مگر نه اینکه در متون پهلوی فره مترادف با خویشکاری یعنی انجام وظیفه است؟ همین فره است که کشاورزی را به بهتر کشتن، آموزگاری را به بهتر تعلیم دادن، سلحشوری را به بهتر دفاع کردن وامی‎دارد. همان فره ایرانی که در اعماق وجود فردوسی جای می‎گیرد تا « آنی» به داستان‎های کهن ما که به نوعی هویت ما هستند، ببخشد که در روح و جان ما رخنه کند و این فره با نسل‎ها پیش می‎آید به نسل ما هم می‎رسد و در وجود دکتر خالقی نیز 
جای می‎گیرد.  شاید بهتر باشد که از نسل پیشین دکتر خالقی و خودمان یاد کنم که شخصیت‎هایش غالبا در آغوش خاکند ولی هنوز در حافظه ما جای دارند. در این نسل پیشین ما، عشق به ایران و دلبستگی به این سرزمین، بدون اینکه نیاز به تظاهری باشد در خون‌شان اندر شده بود و با جان‌شان 
به در می‎رفت.  این نسل پیشین ما تظاهری به ایران‎دوستی نمی‎کردند، شعار هم نمی‎دادند، اما گل گلاب سرود جاودانه «‌ای ایران» را سرود، ملک‎الشعرای بهار رو به دماوند بانگ برآورد:‌ ای کوه سپید پای دربند... ایرج افشار قدم به قدم این سرزمین را درنوردید و بدون تظاهر خاک آن را بویید و هر ورقی که نشان از ایران داشت را جاودانه کرد، منوچهر ستوده به کوره ده‎های این سرزمین هم شناسنامه داد، پورداود اوراق فراموش شده را گویی بر درفش کاویانی برافراشت، زریاب واژه‎های صیدنه را بیرون کشید، محمدامین ریاحی فردوسی‌شناسی کرد، مصاحب دایره‎المعارف ماندگارش را در دسترس ما گذاشت، تقی‏زاده بر گاهنامه ما اصالت بخشید، از این نسل ساعت‎ها می‎توانم اثر بشمارم و در پس همه این تلاش‎ها فره ایرانی می‎درخشید. اما نسل ما و نسل دکتر خالقی.  ما نیز تا آنجا که توانستیم به نوعی به ندای این فره پاسخ گفتیم. سعی کردیم هر یک بذری در این خاک بیفشانیم. بر گوش جوانان صمیمانه‎تر پیام عاشقانه ایران‎دوستی را سر دادیم. هر کدام کاری کردیم که از ما برمی‎آمد و خویشکاری ما بود. زبان‎ها و گویش‎ها را 
کاویدیم.  حافظ‎شناسی کردیم، بر سعدی سلام گفتیم، به باستان‎شناسی پرداختیم، در آزمایشگاه‎ها کار کردیم، پزشک شدیم و به داد بیماران رسیدیم و هر کدام ناخودآگاه در تلاش بودیم تا در برابر فره ایرانی روسفید باشیم. اما من و شما خوب می‎دانیم که گاهی فره جایگزین شده از برخی انسان‎ها به دلیل زشت‌کاری‎ها، خیانت‎ها، نادرستی‎ها و به جای نیاوردن خویشکاری‎ها می‎گریزد، همان طورکه فره از جمشید 
نیز گریخت.  اما همین فره بود که دکتر خالقی را پشت میز نشاند و نگذاشت حتی به بهای خم شدن پشت و دردهای جسمانی دیگر قلم از دستش بیفتد و اکنون دکتر خالقی و نسل ما، دل نگران، چشم به نسل بعد خود دوخته‎ایم. آنها چگونه پاسخگوی فره ایرانی خواهند بود.