شناسهٔ خبر: 62376 - سرویس دیگر رسانه ها

نویسنده کتاب «در تقاطع سنت، فقر و جنسیت»: زنان «دروازه‌غار» بیشتر کتاب‌های انگیزشی می‌خوانند/مردم‌نگاری مدرن‌ در ایران نوپا است

سپیده ثقفیان مولف «در تقاطع سنت، فقر و جنسیت» می‌گوید: کتابی که زنان در دروازه‌غاز خیلی دوست داشتند و بارها خوانده بودند، «زبان زندگی» اثر مارشال روزنبرگ و نیز کتاب‌های انگیزشی بود.

زنان «دروازه‌غار» بیشتر کتاب‌های انگیزشی می‌خوانند/مردم‌نگاری مدرن‌ در ایران نوپا است

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ دختری جوان و مجرد برای انجام پایان‌نامه دانشگاهی‌اش وارد محله «دروازه‌غار» می‌شود، غافل از آن که دست روزگار او ر وارد قصه‌های دنیای خصوصی افراد آن محل می‌کند.

نویسنده «در تقاطع سنت، فقر و جنسیت» به صورتی میدانی و تجربی مکانیسم‌های عملکرد نظم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران دهه‌های هشتاد و نود در شکل دادن به تلاش‌ها، انتخاب‌ها و آرزومندی‌های بخشی از اجتماع شهری را از درون و در سطحی روزمره نشان می‌دهد. سپیده ثقفیان در سال 1394 به مدت سه ماه به محله‌هایی می‌رود که شنیدن نامش حتی برای ما وحشتناک است. اما در این راه به تجربه‌های جالبی برمی‌خورد که کتابخوانی در میان قشر زنان جنوب شهر تهران یکی از آن‌هاست. گفت‌وگوی ذیل درباره این کتاب و تجربیات این پژوهشگر از نگارش کتاب است.
 
 چرا برای تحقیق خود محله دروازه‌غار را انتخاب کردید؟
 آن موقع که این منطقه را انتخاب کردم ایده درستی از آن نداشتم. حتی نمی‌دانستم «هرندی» همان دروازه‌غار است. فاکتورهای اولیه یکی این بود که منطقه‌ای را انتخاب کنم که ساکنان آن از طبقه پایین باشند و دوم اینکه در دسترس باشد. برای یک برنامه تسهیل‌گری پایم به فرهنگسرای آن‌جا باز شد و تصمیم گرفتم که آن‌جا را به عنوان میدان انتخاب کنم. اولین بار که به فرهنگسرا رفتم هنوز طرح‌های متمرکزسازی معتادان انجام نشده بود، در حقیقت دورتادور فرهنگسرا پر از کسانی بود که بی‌خانمان بودند. در آن برهه‌، یعنی در سال 94 شهرداری و پلیس در چند طرح شروع کرد به «جمع‌آوری» و «ساماندهی» معتادان.

این معتادان و بی‌خانمان‌ها در خیابان هرندی و در چهار پارک پراکنده بودند و آن زمان که هرندی را انتخاب کردم نمی‌دانستم با چه چیزی مواجه می‌شوم. یک بخش خیلی مهم مردم‌نگاری برای تحقیق کردن، جاگیرشدن است. من از جلسات فرهنگسرا شروع کردم، با افراد آنجا کتاب خواندم و واقعا از این کتابخوانی لذت می‌بردم. تنها هدفم از معاشرت با آن‌ها این نبود که کار پژوهش را پیش ببرم. در دو ماه اول در فرهنگسرا در جلسات شرکت می‌کردم، چای می‌ریختم، شکلات می‌بردم، کارهایی که همه می‌کردند. دو ماه گذشت احساس کردم روابطم با آن‌ها بیشتر شده است، اینجا به شکل عمومی اعلام کردم که می‌خواهم پایان‌نامه‌ام را درباره زندگی‌شان بنویسم و از آن‌ها شماره تماسشان را گرفتم. دوستی‌هایی اینگونه به وجود آمد و هرکدام که مایل بودند درباره زندگیشان مصاحبه می‌کردند. برای اینکه در منطقه جاگیر بشوم، به سازمان‌های مردم نهاد مختلف سر می‌کشیدم، کار داوطلبانه می‌کردم، با آدم‌ها حرف می‌زدم. پارک و زیربازارچه هم می‌رفتم، گاهی توی پارک یه گوشه می‌نشستم، بعد از چهارماه رفت و آمد موفق شدم با آن‌ها ارتباط برقرار کنم و دیگر چهره‌ام برای آن‌ها آشنا شد.

 

سپیده ثقفیان - نویسنده کتاب «در تقاطع سنت، فقر و جنسیت»


وقتی در این محله‌ها می‌رفتید و با آن افراد ارتباط برقرار می‌کردید برایتان ترسناک و سخت نبود؟
دفعات اول بسیار ترسناک بود، نه به این دلیل که منطقه ترسناکی است؛ برای آنکه نمی‌دانید باید چه برخوردی با آن‌ها بکنید. ترسی که من داشتم بیشتر این بود که نمی‌دانستم در برابر آدم‌ها باید واکنشی نشان دهم و یا واکنشی نشان ندهم. مثلا بعد از یک ماه فهمیدم صبح خیلی زود آن‌جا رفتن اصلا ایده خوبی نیست و چون محله خلوت است امنیت چندانی ندارد. یک چیزی که همان اوایل خبرش رو خواندم و محتاطم کرده بود، کسی بود که در خیابان وحدت اسلامی، بعد از مصرف شیشه یک بچه را در کوچه سر بریده بود. به هر حال چند ماه اول تلاش می‌کردم که کدهای رفتاری خرده فرهنگ‌های خاص منطقه را درک کنم. این برای مردم‌نگاری حیاتی است. یعنی باید بپذیرید آن‌جایی که کار می‌کنید متفاوت است و بر اساس کدهای آنجا رفتار کنید اینگونه پذیرفته می‌شوید، هم آسیب نزنید و هم آسیب نمی‌بینید. بعد از دو سه ماه که متوجه شدم چه چیزی برای آن‌ها اهمیت دارد و قواعد چطور است و در نتیجه دیگر معذب نبودم.
 
چه شد که اثر خود را به سمت روایت پیش بردید؟ کتاب‌هایی که سمت و سوی داستانی دارد در مردم‌نگاری‌ها کمتر دیده می‌شود. چگونه اینگونه جزئی‌نگارانه نگاه کردید؟
بسیار خوشحالم که نزدیکی این کار به ادبیات دیده می‌شود. مردم‌نگاری معتقد است کار اصلی انسان‌شناسی بیشتر به ادبیات شبیه است تا به علوم اجتماعی. مقاله‌ای معروفی گیبز دارد که کار خود را با کار تریلینگ که منتقد ادبی است مقایسه می‌کند و به نظر من مهم است زمانی که داریم روایت می‌کنیم به این موضوع متهم نشویم که علمی کار نکرده‌ایم. از طریق روایت می‌توانیم بخشی از واقعیت اجتماعی را منعکس کنیم؛ در حقیقت هدف مردم‌نگاری بیشتر از فهم است تا تبیین.
در حقیقت مردم‌نگار سعی می‌کند تمام صداها از آن میدان شنیده شود و مردم‌نگار خود یکی از بازیکنان میدان باشد. افراد مطلع وقت زیادی گذاشتند و در عین حال حضور من در میدان تاثیرهایی داشت و به عنوان یک دختر مجرد (در آن زمان) وضعیتی متفاوتی با یک مرد و یا حتی یک زن متاهل داشتم. من هم در آن میدان یک بازیکن بودم و باید به این مسئله آگاهی می‌داشتم. مردم‌نگاری مدرن به شدت روایی است، به ادبیات نزدیک است و مردم‌نگاران دنبال زبان تخصصی و تئوریک الزاما نیستند.
 
در بخشی از این کار وارد دنیای خصوصی افراد شده‌اید تا جایی که کتاب از گفت‌وگوهای افراد شکل می‌گیرد. در جایی از کتاب به درد و دل‌های افراد اشاره کرده‌اید. آیا این موضوع از ویژگی‌های یک اثر مردم‌نگارانه محسوب می‌شود؟
یک بخش مردم‌نگاری مصاحبه مشارکتی است. بخش‌هایی از داستان‌های خصوصی افراد در مصاحبه‌ها گفته می‌شود. مطلعین من به خصوص در میدان پارک، زندگی ویژه‌ای دارند و وقتی درباره موضوعات خصوصی‌تر صحبت می‌کنیم  باید خیلی مراقب باشیم به آن‌ها آسیب نزنیم. من تلاش می‌کردم مراقب حال روانی آن‌ها هم باشم و خودخواهانه بی‌گدار به آب نزنم. اسم این نوع مکالمه را شاید بیشتر بتوان «گپ خودمانی» گذاشت. یعنی سوال از پیش آماده نداشتم، یکسری متغیر و مفهوم حساس در ذهن داشتم، همین. بسیاری اوقات من لازم نبود سوال بپرسم، مطلعم خودش شروع به حرف‌زدن می‌کرد و خودش مکالمه را پیش می‌برد. البته همه این گفت‌وگوها در مصاحبه‌های دونفره نبود، بخش مهمی از مردم‌نگاری، مشاهده مشارکتی است. در مهمانی‌ها یا دورهمی‌ها یا درون جمع‌ها و از دل گفت‌وگوی مطلعین با هم، همیشه اطلاعات دست اولی به دستم می‌رسید.
 


کتاب شامل چند ساعت گفت‌وگو بود؟
مصاحبه‌های دونفره و خصوصی با 40 نفر انجام شد. منتهی همان‌طور که پیشتر گفتم، در حقیقت بخش مهم مردم‌نگاری مشاهده مشارکتی است. شب‌هایی که به خانه امن می‌رفتیم 4 یا 5 نفر داستان زندگی‌شان را تعریف می‌کردند. گفت‌وگوها در خانه امن، خانه خورشید و حتی خانه‌های ‌اشخاص یا پارک انجام می‌شد. طبعا همه صحبت‌ها حول موضوع پایان‌نامه من نبود و من واقعا از یک پنجم داده‌هایی که جمع کرده بودم برای نوشتن پایان‌نامه‌م استفاده کردم.
 
این خانم‌ها (مطلعین شما) کتاب‌خوان هم بودند؟
خانم‌های فرهنگسرا بسیار کتاب‌خوان بودند و رمان بسیار می‌خواندند. همچنین کتاب‌های انرژی مثبت‌ و کتاب‌های انگیزشی. کتابی که خیلی دوست داشتند و بارها خوانده بودند کتاب «زبان زندگی» اثر مارشال روزنبرگ بود. این خانم‌ها وقتی حرف می‌زدند مشخص بود که کتاب‌خوان هستند. یک بار دو نفر از ظهر در جلسه فرهنگسرا شرکت کردند و بعد از اتمام جلسه گفتند باورشان نمی‌شود در دروازه‌غار خانم‌ها این طوری حرف بزنند. اما کسانی که در پارک بودند کتاب‌خوان نبودند. برای سازمان‌های مردم نهاد آن حوالی هم تلاش در این راستا تعریف‌نشده بود. یکی دو نفرشان بهم گفته بودند که روزنامه‌هایی که پیدا می‌کردند را می‌خواندند تا از اخبار با خبر شوند.
 
با توجه به اینکه در رشته‌ انسان‌شناسی تحصیل کرده‌اید، امروز مردم‌نگاری در ایران چه جایگاهی دارد؟
مردم‌نگاری در ایران قبل از انقلاب در قالب پژوهش‌های تک‌نگارانه ساعدی و آل احمد خلاصه می‌شود. درباره روستاها چند اثر مردم‌نگارانه داشته‌ایم که مختص به عشایر و روستاها است؛ یعنی خیلی کلاسیک انجام شده. متاسفانه استادانی که عضو هیئت علمی دانشگاه تهران هستند، اکثرا پژوهش‌هایشان مردم‌نگاری نیست. بین اساتید جدیدتر هم کارهایشان در دسترس دانشجویان نیست. یکی از دلایلی که باعث شد با وجود ممیزی روی متن، پایان‌نامه را به شکل کتاب منتشر کنم، این بود که خیلی از دانشجوها می‌گفتند ما می‌خواهیم مردم‌نگاری بنویسیم و نمونه‌ای نداریم. مردم‌نگاری به خصوص به شکل مدرن‌ترش در ایران نوپا است. مردم‌نگاری‌هایی که در ایران انجام شده توسط غیرایرانی‌ها یا ایرانی‌الاصل‌هایی است که متن خود را به انگلیسی منتشر کرده‌اند. من عمیقا باور دارم معرفی مردم‌نگاری به عنوان ژانر پژوهش اجتماعی و یک بینش و یک روش، مدیون دکتر نهال نفیسی است که واقعا از هیچ تلاشی برای کمک به امثال من فروگذار نکرده است.