شناسهٔ خبر: 62605 - سرویس دیگر رسانه ها

گُل معروف، ‌ای تعارض محض/ درنگی بر شعر بیژن الهی

  

فرهنگ امروز/ بهنود بهادری

۱

 برای متولدین دهه ۶۰ شمسی در ایران که میل به ادبیات، خصوصا شعر پیدا کردند، دو منبع نظری در باب شعر فارسی با بسامدی بالا در محافل ادبی به وفور مطرح بوده: «طلا در مس» بی‌راه نیست اگر بگوییم یکی از راه‌های اصلی شناخت شعر نو ایران و تئوری‌های آن از این دو کتاب می‌گذشت. دسترسی به این دو کتاب راحت‌تر از مثلا «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» دکتر رویایی بوده و هست.
در کتاب «شعر نو از آغاز تا امروز»، نام بیژن الهی پنج بار آمده است. به صفحات که رجوع کنیم، نام الهی نه به عنوان یک شاعر مستقل و مهم بلکه در بررسی جریان موج نو شعر فارسی و بعدتر مانیفست شعر حجم آورده شده است. وضعیت شاعرانگی الهی و بررسی شعرش در کتاب «طلا در مس» اما پیچیده‌تر است. براهنی با شناخت آموزه‌ها و ابزار نقادی ادبی غرب و نگاهی جدید در ایران نسبت به واکاوی متن، شناخته‌شده بود و هست. او در «طلا در مس» می‌نویسد: «بیژن الهی که بی‌شک تحت‌تاثیر احمدی است با او تفاوت‌هایی دارد. مثلا از نظر خشونت بیانش و حتی لحن تا حدی حماسی‌اش و اشتیاقش برای درآویختن با اشیا و کلماتی که چموشی به هیات و هیکل‌شان می‌برازد. او سورئالیست‌تر از احمدی است و طنزش قوی‌تر است و فرهنگ لغاتش غنی‌تر و برد تخیلش در همان آفاق سورئالیستی بیشتر و بهتر و تصاویرش گاهی سخت عمیق‌تر و ملموس‌تر.»
دکتر براهنی با ملاک قرار دادن شعر احمدرضا احمدی، شعر الهی را می‌سنجد و قلمش نشان می‌دهد که الهی پیشگام‌تر از احمدی است. ارجاعات شعری که براهنی از شعر بیژن الهی می‌دهد مربوط به اوایل دهه ۴۰ و سن ۱۸ الی ۲۰ سالگی اوست. او در کتاب سه جلدی «طلا در مس» به نام‌هایی چون تندرکیا، بیژن الهی، هوتن نمی‌پردازد و از این جهت در نادیده ماندن کار شاعران آوانگارد نزد مخاطبان کتاب فراگیری چون «طلا در مس» سهم دارد.
با این حال باید گفت که روحیات و منش شاعری مانند بیژن الهی به گونه‌ای است که چندان هم میل به دیده شدن ندارد. شعر او و نام او در مجلات و صفحات نشریاتی دیده می‌شود که به زعم او محرم بودند.
در دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ از گردانده‌های او و دقت فراوانش در برگردان شعر به شعری فارسی نزد مخاطب پرده‌برداری می‌شود: «چهارشنبه خاکستر» از الیوت، «ساحتِ جوانی» از هانری میشو، اشعار حلاج، گزیده اشعار لورکا، «اشراق‌ها» از آرتور رمبو و کتابی با نام مستعار فرود خسروانی از نرودا تحت عنوان «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی». الهی در دهه ۴۰ و ۵۰ گاهی در مجلات گردانده‌هایی با نام مستعار چاپ می‌کرده است. نام‌هایی چون فرهاد سامانی، فرهاد آرام، ا.اسفندیاری، تینا شهرستانی، طاهر علفی و ...

۲
 پس از دهه ۷۰ و فروکش کردن حرارت آن در رسانه‌ها، گاهنامه «هنگام» شروع به چاپ ویژه‌نامه‌هایی کرد از نام‌هایی کمتر دیده‌شده یا دیده نشده برای نسلی که شناختش از شعر معاصر از تریبون‌های غالبِ فضای روشنفکری ادبیات بود. تریبون‌هایی که به نوعی به شاعران برجسته‌ای چون زنده‌یاد احمد شاملو و دکتر براهنی گرایش داشتند. در نتیجه این وضعیت، بخشی از صدای ادبیات خواسته یا ناخواسته نابرخوردار از تریبونی که صدایش را به گوش‌های مشتاق برساند، به زیست خود ادامه می‌داد. گاهنامه «هنگام» به همت هادی محیط و همکاری داریوش کیارس و خشایار فهیمی فرصتی شد برای صدای این جریان شعری.
بعدتر در نیمه دوم دهه ۸۰ فصلنامه «نوشتا» به سردبیری محمدحسین مدل، پایگاه بخشی از جریان‌های آوانگارد شعر معاصر از جمله موج نو، شعر دیگر، شعر حجم و موج ناب شد. به عبارتی «هنگام» و «نوشتا» در زمان خود نقش مهمی در شناساندن شاعران آوانگارد جریان‌های موج نو، حجم، دیگر و ... داشتند. زمانی که فضای مجازی به معنا و در کارکرد امروزینش - چنان که می‌دانیم- وجود نداشت و بخش عظیمی از شناخت نسل جوان نسبت به نام‌هایی چون بیژن الهی، بهرام اردبیلی، پرویز اسلامپور، محمود شجاعی و... مرهون دو نشریه ذکر شده بود.
پس از چهار دهه و با تاخیر، جریان‌های شعری یادشده بخشی از نگاه‌های شعر معاصر را به خود جلب کرد. دلایل مختلفی برای این تمایل به این جریان‌ها می‌توان برشمرد. مثلا خستگی از افراط‌گرایی در بازی‌های زبانی یا تئوری‌زدگی در شعر و نیز ضرورت پرهیز از شعارزدگی در شعر و ... در دوره‌ای که کارکردهای اینچنینی به عرصه‌ها و مدیوم‌های دیگر واگذار شده بود، شعر به سمت خودش و جوهر اصلی‌اش نزدیک شد.
این در کانون توجه بودن، از جنبه‌ای برای عده‌ای حساسیت‌برانگیز هم شد. رفتار و برخورد این عده که مخالفان جریان‌های آوانگارد مورد بحث این مقال هستند، با نام‌هایی مانند الهی و هم‌اندیشانش در حوزه شعر، این‌بار بر عکس دهه ۴۰ که ندیدن بود، به حمله و انتقاد و به سخره گرفتن تغییر کرد. عده‌ای که ادبیات را خطی و تک‌صدایی می‌خواهند با برچسب‌زدن‌هایی چون عرفان‌گرایی، متحجر بودن و ... درصدد حذف و خط‌زدن متن‌هایی بودند که در خوانش‌های نظری و در دستگاه زیبایی‌شناسانه‌ای چون فرمالیست‌ها و ساختارگرایان و ... قابل بررسی و گاهی تحسین‌برانگیز است.
این حمله‌ها و به‌طور مثال واپسگرا و متحجر دانستن الهی در حالی بود که او با شناخت از چند زبان اصلی جهان، تاکنون دقیق‌ترین ترجمه از آرتور رمبو را به خوانندگان ایرانی ارایه کرده است. رمبویی که نوشت: «مطلقا باید مدرن بود» و خود از شگفتی‌های روزگار ماست و یادآور این بیت لسان‌الغیب که «پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن/ بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی است».
بیژن الهی در وصیتنامه‌اش نوشته است: «بیژن الهی غریب این دُنیای بی‌وفا، شاهدِ قبر نمی‌خواهد هیچ». اینکه الهی با وجود دوستی با نام‌های مطرح در هنر باز خود را غریب دانسته، قابل‌تامل است. علیه دیده شدن او پس از چهار دهه خلوت‌گزینی از سمت برخی دوستانش به پایان رسید. گسترش نام و آثار او برای برخی توقع ایجاد کرد که می‌توانند از این سفینه جهت انتقال خود بهره ببرند. رفتار این کسان حمله به وصی‌های بیژن الهی و از جمله شمیم بهار و شاعر جوان داریوش کیارس بود. معترض شدند که چرا این وصی‌ها و ما نه؟ می‌توان نمونه آورد از گوشه‌کنایه‌ها و سخنان صریح مرحوم محسن صبا در این باره. آنان به شناخت و حق طبیعی الهی برای انتخاب وصی معترض بوده و هستند و شاید بهتر است بگوییم مصداق کاتولیک‌تر از پاپ. حتی نوشته‌هایی از دو، سه جوان علاقه‌مند به بیژن الهی را در جاهایی خواندم که گلایه داشتند و حرف‌شان این بود که چرا ما نباید وصی الهی باشیم؟ ما که چند شعر از او حفظ کرده‌ایم و عکسش را هم به دیوار اتاق خواب‌مان چسبانده‌ایم.
الهی در شعرش نوشت: «من آماده‌ام! چون ‌دار بلند باش شعر من» 
او که طناب‌ دار را بر گردن نفس و دیده شدن انداخته بود، امروز دو طیفِ راه تنفس را بر ندیدنِ دیدن‌هایش مسدود کرده‌اند.

روزنامه اعتماد