شناسهٔ خبر: 62945 - سرویس دیگر رسانه ها

گفت‌وگو با مولف کتاب «دین و دموکراسی در فلسفه سیاسی جان رالز»: رالز دین را در خدمت دموکراسی می‌داند/ دین و دموکراسی در جامعه ما فلسفی بحث نمی‌شود

جعفر محسنی دره‌بیدی می‌گوید: کارهایی که درباره دین و دموکراسی در ایران شده فلسفی نیست اگر هم فلسفی باشد وجه دینی آن بر وجه فلسفی غلبه و ارجحیت دارد.

رالز دین را در خدمت دموکراسی می‌داند/ دین و دموکراسی در جامعه ما فلسفی بحث نمی‌شود

 به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ جان رالز از جمله فیلسوفانی است که با وجود تأثیر زیادی که در غرب داشته در ایران چندان شناخته نشده و یا به گونه‏‌ا‏ی درست شناخته نشده است. همچنین بخش عمده‌‏ای از آثار او در ایران یا ترجمه نشده یا درست ترجمه نشده‌‏اند. دانشگاهیان هم نتوانسته‌‏اند شرح دقیق و منسجمی از او ارائه دهند. آنگونه که جعفر محسنی دره‌بیدی مولف کتاب «دین و دموکراسی در فلسفه سیاسی جان رالز» بیان می‌کند اساسا ما رالز شناس جدی‌‏ای که به‌خوبی با آثار رالز آشنا باشد و بتواند شرحی درست از افکار و آثار او بدهد سراغ نداریم. به اعتقاد او، برخی هم حتی با او ژست فلسفی می‏‌گیرند. از سوی دیگر مشکل بعدی این است که جامعه ایران دغدغه‏‌های رالزی نداشته و حداقل ازاین‌جهت جامعه علمی و فکری می‏‌تواند با اتکا به اندیشه او به‏ طور جدی به تکاپو افتد. به بهانه انتشار کتاب «دین و دموکراسی در فلسفه سیاسی جان رالز» با جعفر محسنی دره‌بیدی گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

در مقدمه کتاب اشاره کرده‌اید که ترجمه‌های خوبی از آثار رالز انجام نشده و از این اصطلاح استفاده کردید که در ایران بیشتر رالز گرا داریم تا رالز شناس! ارزیابی‌تان درباره ترجمه‌هایی که از آثار رالز در ایران انجام شده به لحاظ کمی و کیفی چگونه است؟
من کتاب را با چند جمله درباره رالز شروع کردم با این مضمون که معرفی خوب و دقیقی از رالز نشده است. اگر بخواهیم به آثار رالز اشاره کنیم می‌توانیم به «تئوری عدالت» بپردازیم. همچنین می‌توانیم به کتاب «عدالت به مثابه انصاف» اشاره کنیم یا اینکه حتی به تز دکتری او بپردازیم. مجموعه مقالات حجیمی هم از او موجود است که قابل بررسی است. حتی می‌توانیم به آثاری که درباره رالز خیلی هم معتبر هستند اشاره کنیم. اما حداقل کاری که درباره رالز انجام شده دو ترجمه از «قانون ملل» و دو ترجمه درباره «تئوری عدالت» است. یک ترجمه هم از لیبرالیسم سیاسی او موجود است و یک ترجمه از «عدالت به مثابه انصاف» و آثار دیگر ایشان ترجمه نشده است.

نکته دوم اینکه در بعضی از این ترجمه‌ها اشکالاتی می‌بینیم که منجر به ترجمه مجدد کتاب‌ها شده است. دلیل اینکه این آثار دوباره ترجمه شده به این دلیل است که این آثار دقیق ترجمه نشده است. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که هنوز کتاب معتبری که به فارسی درباره افکار و آثار رالز نوشته شده باشد هم نمی‌بینیم و رالز را ما در لابه لای کتب دیگر می‌توانیم پیدا کنیم. مثلا در کتاب حسین بشیریه یک مقاله‌ای تحت عنوان «اندیشه رالز» نوشته شده است. بنابراین این منابع بسیار قدیمی‌اند و کامل هم نیستند.

رالز فیلسوفی است که بیشترین تمرکزش بر مفهوم عدالت است و او را با تببین و تشریح مفهوم عدالت می‌شناسند، مفهوم عدالت در اندیشه رالز چه جایگاهی دارد و او این مفهوم را چگونه تعریف می‌کند؟ چراکه رالز این مفهوم را بعدتر به مفاهیم دیگری مانند دموکراسی و دین و ... هم تعمیم می‌دهد. 
عدالت، مفهوم فلسفی بسیار پیچیده‌ای است و به طور مشخص اگر بخواهیم عدالت را در فلسفه و دین بررسی‌کنیم متوجه می‌شویم که عدالت در فلسفه یک سابقه بسیار قدیمی دارد و باید برگردیم به سقراط و بعد از آن افلاطون به عنوان بزرگترین فیلسوفی که درباره عدالت حرف زده و کتاب جمهور را خلق کرده است. بدون شک اولین کتاب کلاسیک درباره عدالت همین کتاب است. در دوره مدرن ما بحث‌های زیادی درباره عدالت داریم که می‌توانیم در این زمینه به طور دقیق فایده گرایی را مثال بزنیم. نظریه بنتام بزرگترین نظریه‌ای است که درباره فایده‌گرایی نوشته شده و دقیقا تئوری عدالت رالز در مقابل این فایده گرایی بنتام قرار دارد. کاری که رالز انجام داده این است که در اوایل کتاب «تئوری عدالت» دو بحث را مطرح می‌کند؛ نخست اینکه عدالت مهمترین فضیلت نهادهای اجتماعی است و دوم اینکه می‌گوید می‌خواهم نظریه‌ای درباره عدالت اجتماعی مطرح کنم که جایگزین نظریه فایده گرایی باشد. یعنی می‌خواهد فایده گرایی را به چالش بکشد. حال ما در اینجا بنیادهای فکری فایده گرایی را می‌توانیم به هابز برگردانیم. بحث هابز این بود که عدالت نفع متقابل هست، یعنی فایده متقابل بدین معنی که دو طرف شرایطی فراهم کنند که به نفع دوطرف باشد و به عبارتی یک نفع عقلانی در کار است. اما رالز به دنبال نفع معقول است و تئوری‌ای که بنا می‌کند مبتنی بر نظریه کانت است.


شما نخستین بخش کتاب را با عقلانیت و معقولیت در اندیشه رالز آغاز کردید. این دو، کلید واژه‌های اصلی در اندیشه رالز هستند که بعد از آن دکترین‌های معقول و نامعقول؛ دموکراسی معقول و نامعقول؛ دین معقول و نامعقول و... را بیان می‌کند. این معقولیت و نامعقولیت در اندیشه رالز چگونه تعریف می‌شود و چه رابطه‌ای با هم دارند؟
این دو، مفاهیم بسیار کلیدی در اندیشه رالز هستند همانطور که مطرح کرده‌ام نظریه هابز بیشتر نظریه عقلانی بود اما نظریه کانت بیشتر بر بحث معقولیت تاکید دارد. رالز این دو واژه را با ابتکار خاصی در هم آمیخته می‌کند؛ اول در لیبرالیسم سیاسی تاکید می‌کند که این دو مفهوم کاملا از هم جدا هستند اما این دو مفهوم مکمل هم هستند و برای تعریف عدالت هر دو لازمند. او در تعریف عقلانیت می‌گوید منافعی که هر کدام از افراد در زندگی‌شان دارند برنامه عقلانی که دارند و دوست دارند که چه پیشرفت هایی داشته باشند، چه فعالیت‌ها و چه اهدافی در زندگیشان داشته باشند. به طور دقیق ایشان می‌گوید بحث امر عقلانی بحث خیرهاست. در یک جایی هم در تئوری عدالت بیان می‌کند که خیر به مثابه عقلانیت است. در این کتاب دقیقا این واژه را به کار برده است. درباره بحث معقولیت او این مفهوم را یک امر مطلق کانتی می‌داند و می‌گوید که آن را درباره اصول عدالت به کار می‌برد. رالز معتقد است که در اصل عدالت، انسان‌های معقول شرایط منصفانه را پیشنهاد می‌دهند و شرایط منصفانه را می‌پذیرند و این شرایط منصفانه تعریف کننده بحث عدالت و آزادی برابر است. بحث دوم این است که نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی در صورتی مورد قبول هستند که مقام‌ها در شرایط منصفانه فرصت، به روی همگان باز باشد و بیشتر به نفع محروم‌ترین ها باشد. پس باید اصل برابری فرصت و تفاوت وجود داشته باشد.

یکی از فصول کتاب به بحث دکترین‌ها اختصاص داشته است. رالز با توجه به معیار عدالت دکترین‌های سکولار و دینی را تعریف می‌کند. او  بحث کلید واژه عدالتش را به اینجا هم تعمیم می‌دهد و دکترین‌های سکولار و دینی را بر همین مبنا تعریف می‌کند. در این باره توضیح دهید که چگونه رالز این موضوع را تببین می‌کنند؟
در کتاب تاکید کردم ما دو رالز داریم و تفاوت بین این دو نوع از تفکر در او مهم است و باید آن را مشخص کرد. رالز در «تئوری عدالت» یعنی در کتاب اولش خیلی دقیق روی این موضوع تاکید می‌کند که عدالت به مثابه انصاف، دکترین جامع است و لیبرالیسم دکترینی است که شهروندان جامعه دموکراتیک آن را می‌پذیرند. پس به عبارتی عدالت به مثابه انصاف، تنها دکترین جامع لیبرال و تنها دکترین درباره عدالت است که همه شهروندان جامعه دموکراتیک آن را می‌پذیرند. او در کتاب‌های بعدی و در دوره متاخر تاکید دارد که عدالت به مثابه انصاف یک دکترین نیست و بلکه یک برداشت از عدالت است. او می‌گوید برداشت‌های مختلفی از عدالت در جامعه وجود دارد  که عدالت به مثابه انصاف یکی از این برداشت‌هاست و شهروندان معقول می‌توانند یکی از این برداشت‌ها را قبول کنند. پس تفاوت بین برداشت و دکترین در رالز متاخر مشخص می‌شود و بعد هم تاکید شدیدی می‌کند که برداشت سیاسی از دکترین جامع استخراج و استنباط نمی‌شود.

یکی از مباحثی که شاید مبتلا به بسیاری از جوامع به ویژه مانند جامعه ایران است بحث معقولیت دینی است؛ اینکه رالز معتقد است دکترین و دین‌ها باید خودشان را با دموکراسی مطابقت دهند برای خیلی از جوامع محل چالش است از جمله در کشور ما که به ویژه بعد از انقلاب اسلامی این بحث‌ها مطرح بوده که آیا اساسا دین باید خودش را با دموکراسی مطابق کند یا دموکراسی باید بر مبنای آموزه‌های دینی باشد. متفکرانی مانند مجتهد شبستری هم در برهه‌هایی بیان کردند که ما چیزی به اسم حقوق بشر اسلامی نداریم و از حقوق بشر مسلمانان سخن می‌گویند. اساسا چرا رالز معتقد است که دین و دکترین‌ها باید خودشان را با دموکراسی مطابقت دهند؟ 
پرسش فوق العاده مهم و کاربردی است. بحث دموکراسی و جامعه لیبرال، جامعه دموکراتیک، دولت دموکراتیک و ... بنیاد فکری رالز است. بحث او این نیست که مومن باشیم، پیرو فلان دکترین باشیم و یا نباشیم. اساسا نگرشی درباره جهان داشته باشیم یا اساسا به متافیزیک اعتقاد داشته باشیم یا نه. بحث ایشان این است که مهمترین چیزی که در جامعه مدرن وجود دارد بحث دموکراسی است. ما باید دموکراسی مبتنی بر عدالت را بپذیریم و به آن وفادار باشیم و شهروندان باید به این جامعه و نظام سیاسی که از نظر خودش بهترین و برترین است وفادار باشند.

بحث بعدی هم این است که تفکیکی هم باید قائل شد بین جوامع دینی مثل ما با جوامعی که دینی نیستند مانند جامعه آمریکا. از سوی دیگر جامعه دموکراتیکی داریم که درون آن آدم‌های مومن و دین‌دار وجود دارند. این دو تفاوت را باید قائل باشیم. بحث رالز هر دو موضوع است. او دو کار کرده است؛ نخست اینکه پذیرفته در جوامعی که دموکراتیک‌اند مثل آمریکا، انگلستان و .... همه آدم‌ها سکولار نیستند، همه مومن هم نیستند و همه یک دین هم ندارند افراد می‌توانند مسلمان، یهودی، مسیحی و ... باشند مهم این است که این‌ها بر سر عدالت و بر سر برداشت سیاسی از عدالت در جامعه دموکراتیک توافق داشته باشند. اگر انسان‌ها بر سر این موضوع به تفاهم برسند عضوی از جامعه هستند و جامعه نیز آنها را به عنوان شهروند معقول می‌پذیرد. اما اگر در آن جامعه مثلا مسلمانان با مسیحی‌ها بر سر حقیقت دینی با خود اختلاف داشته باشند و جنگ کنند آنگاه بحث بحران جامعه دموکراتیک، بحث بحران قانون اساسی و ... به وجود می‌آید. رالز البته تفکیکی هم قائل می‌شود و می‌گوید در جامعه اسلامی یکسری قوانین برای خودمان تنظیم کنیم که فرضا حقوق بشر را لحاظ می‌کنند، این جامعه ویژگی‌هایی دارد و جوامع لیبرال می‌توانند این جامعه بامروت را بپذیرند و با آن مدارا کنند. آن چیزی که رالز می‌گوید این است که جامعه لیبرال و دموکراتیک دیدگاه مسلط و از بالا به این جوامع بامروت دارد و آن را کنترل می‌کند و جامعه اسلامی هم خودش را که جایگاه پایین‌تری دارد باید تلاش کند به این جایگاه نزدیک کند. جامعه اسلامی سعی می‌کند متون مقدس و سنت‌های اسلامی و دینی خود را مدام بازاندیشی و بازخوانی کند تا بتواند برداشت‌هایی مد نظر از عدالت را در نظر رالز پیدا کند و بگوید به طور مثال معیارهای شبیه عدالت در جوامع دموکراتیک این است. لذا هویت در جامعه اسلامی مستقل نیست و بر اساس جامعه لیبرال طراحی می‌شود.

این موضوعی که بیان کردید شاید در جوامع دموکراتیک امکان اجرایی شدن داشته باشد اما در جوامع دینی که قرائت‌های رسمی از دین در برابر این موضوع مقاومت می‌کنند چگونه است؟ رالز آیا راهکاری در این باره ارائه می‌دهد؟
در این باره مشکل جدی وجود دارد وقتی که مومن‌ها در یک جامعه غلبه پیدا کنند، قدرت داشته باشند و یا اینکه حکومت تشکیل دهند بحث دموکراتیک رالز، که غربی‌ها و سکولارها می‌گویند بنیادهایش می‌لرزد به جهت اینکه بحث رالز بحث دموکراسی است و الویت و ارجحیت او اساسا دموکراسی است. در تفکر رالز دین اگر هم اهمیت داشته باشد به جهت کارکردی است و باید در خدمت دموکراسی باشد.

یعنی کارکردی به نقش دین نگاه می‌کند اینکه دین صرفا کارکرد برای جامعه دارد. بله اینجا بحث فایده و به قول شما کارکرد واقعی برای جامعه است. در اینجا بحث حقیقت نیست. ما دو مساله داریم یکی بحث فایده گرایی دین است اینکه دین برای جامعه فایده دارد و می‌تواند باعث آرامش و نشاط و جلوگیری از بزهکاری شود. بحث دیگر هم این است که دین یک معرفت و حقیقت کلی مطلق دارد و ادعایش این است که حقیقت ازلی و ابدی آن به سعادت دنیوی و اخروی می‌انجامد و نظام سیاسی دولت هم بر اساس معرفتی که نسبت به آن حقیقت مطلق دینی پیدا کرد آن جامعه را به سعادت برساند. در جوامع دینی اینجا بیشتر بحث حقیقت دینی مطرح است اما در جوامع دموکراتیک بحث عدالت مطرح است.

آیا دموکراسی هم محدودیتی‌هایی در حوزه دین دارد؟
من در کتاب به این موضوع اشاره کردم. دموکراسی یک برداشت سیاسی و مربوط به امر سیاسی است. در دموکراسی شما بیشتر روی شهروندان و حقوق آنها تاکید دارید ولی در بحث دین مجموعه و نظام و جهان بینی کلی درباره همه امور وجود دارد و نظام اخلاقیات، عبادات و ... حاکم است. نکته دیگر بحث خاص‌تر و عام‌تر بودن است. دموکراسی نسبت به دین شمول کمتری دارد و خاص‌تر است و به صورت مشخص مربوط به امر سیاسی است.

بحث دیگر امر معقول است. دموکراسی از نظر رالز کلا معقول و مبتنی بر برداشت لیبرال و معقول از عدالت است در حالیکه دین نمی‌تواند لزوما معقول باشد بلکه باید یک سری شرایط و ویژگی‌هایی داشته باشد تا بتوان آن را معقول در نظر گرفت و سازگار با دموکراسی قرار داد. این یکی دیگر از مباحث است. همچنین در دموکراسی بحث عملگرایی مطرح است و نگاه پراگماتیستی در دموکراسی وجود دارد اما در دین وجود ندارد. مثلا در دین گفته می‌شود که نباید جان انسان‌ها در جنگ‌ها گرفته شود اما در دموکراسی‌ها جنگ‌هایی که با هم علیه نظام دیکتاتوری و یا ... دارند چنین توجیحی ندارند و ممکن است افراد کشته شوند. رالز در مقدمه «قانون مردمان» به صراحت می‌گوید که سلاح‌های اتمی باید وجود داشته باشند و نباید خلع سلاح اتمی صورت بگیرد چون کشورهایی هستند که دموکراسی را به خطر می‌اندازند بنابراین در مواقع لازم باید حتما به کشورهایی که ضد دموکراسی هستند حمله کنند و بمباران اتمی کنند. او در این باره موضع جدی دارد در حالی که در دین چنین چیزی نیست.

در معیارهای جنگ رالز در کتاب قانون مردمانش اشاره می‌کند که زمانی که هیچی راهی وجود نداشته باشد برای اینکه کشورهای دموکراتیک از خودشان دفاع کنند کشتن غیرنظامیان ایرادی ندارد چون این جا هدف دموکراسی است و مهم نیست چه تعداد انسان کشته شوند. البته او بمباران اتمی ژاپن از سوی آمریکا را محکوم می‌کند و اشاره می‌کند که درجه افتخاری که به ترومن دادند کاملا غیر اخلاقی است.

چه نقدهای اساسی می‌توان به فلسفه سیاسی رالز وارد کرد؟
من در این کتاب چند نقد کلی را دسته بندی کردم؛ برخی از نقدها مربوط به فلسفه سیاسی و برخی مربوط به بحث‌های دین و دموکراسی است. به طور مشخص می‌توان از چندین مورد نام برد از جمله بحث آزادی و برابری. خیلی‌ها قبول ندارند آزادی و برابری دو ارزش ناسازگارند ولی رالز این دو را در کنار هم قرار داده و کار عجیبی کرده است. لیبرالیسم تاکید اولیه‌اش بر آزادی‌های فردی است در حالیکه رالز این آزادی را در کنار برابری قرار داده است. این کار او مورد موافقت بسیاری نیست مثلا خیلی‌ها نظریه ایشان را باعث سوسیالیستی شدن لیبرالیسم می‌دانند.

نقد دیگر این است که برای لیبرال‌ها فرد جایگاه بسیار مهمی دارد و بنیان اصلی جامعه را تشکیل می‌دهد اما رالز اگرچه فرد را قبول دارد اما فرد را تابع عدالت، جامعه دموکراتیک خودش می‌بیند و این تاکید شدیدی که روی امر سیاسی و عقل عمومی دارد نشان می‌دهد فردگرایی رالز مثل فردگرایی لاک، کانت، و... نیست و به هر حال خیلی او را  به عنوان سوسیالیست می‌دانند تا لیبرالی که بر فرد اهمیت می‌دهد. رالز فرد را به شدت قبول دارد و نظریه‌ای هم در این باره دارد اما منتقدان نظری خلاف آن دارد.

نقد دیگر به انسان‌شناسی رالز است. برخی این انسان شناسی را قبول ندارند چون نگاه خوش بینانه به طبیعت و سرشت بشر دارد و این چندان مورد پسند نیست. چون رالز عدالت را در پس پرده جهل می‌پذیرد. او می‌گوید انسان‌ها در این باره توافق می‌کنند و بعد همه از عدالت اطاعت می‌کنند و جامعه عادلانه شکل می‌گیرد و در صلح زندگی می‌کنند این در حالی است که این موضوع ساده باورانه است چون خیلی از آدمها نمی‌خواهند همه مثل خودشان نفع برابر داشته باشند، خیلی‌ها دوست دارند بر دیگران مسلط باشند. برخی دوست دارند از حقوق خود به نفع دیگران بگذرند و برخی هم بر خلاف آنچه رالز می‌گوید عاقل نیستند و از سر اجبار و استیصال عدالت را پذیرفته‌اند. همچنین در این باره بحث حسادت هم مطرح است بسیاری از افراد نسبت به هم حسود هستند و این پیروی از اصول عدالت را دچار مشکل می‌کند.

اجماع همپوشان یکی دیگر از مباحثی است که بسیار چالش برانگیز است و در دوره دوم تفکر رالز بنیادی است و بحث این است که پلورالیسم معقولی وجود دارد و همه افراد معقول درباره یک موضوع مثل عدالت با هم توافق دارند اما نکته‌ای که هست این است که افراد معقول فقط باید سر میز مذاکره بنشینند و برخی از افراد خود به خود حذف می‌شوند. درباره تجربه‌های دینی و دکترین‌ها رالز به این موضوعات توجه نکرده است. او می‌توانست تاریخ‌ ادیان را بررسی کند و ببیند تاریخ اسلام، یهودیت و مسیحیت چیست و این‌ها در دوره‌های مختلف چگونه عمل کردند اما رالز فقط به دین مقدس پرداخته و به صورت خیالی جامعه‌ای تصورکرده و گفته جوامع غیرلیبرال می‌توانند به این سمت بروند.

با توجه به اینکه دو مفهوم دین و دموکراسی در جامعه ایران همواره مورد مداقه بوده است فکر می‌کنید ترجمه‌ این کتاب چه کمکی بتواند به مخاطب ایرانی و جریان اندیشه در ایران بکند؟
این کتاب باید دو وظیفه را انجام دهد؛ نخست اینکه رالز درباره دین و دموکراسی چه می‌گوید و نظریاتش به عنوان یک فیلسوف چیست. رالز بیشتر روی عدالت کار کرده و کتاب‌هایی هم که نوشته بیشتر روی این مفهوم متمرکز است و بیشتر به اختصار به دین و دموکراسی پرداخته است. او درباره این دو موضوع کتاب مشخصی نداشته و در بحث عقل عمومی به این دو مفهوم پرداخته است.

مساله دوم این است که دین و دموکراسی در جامعه ما و جوامعی که دغدغه‌های دینی و مدرنیته و عدالت دارند و می‌خواهند در این باره کار کنند فلسفی بحث نشده است. بسیاری از افراد مانند شبستری مباحثی را مطرح کرده‌اند اما کاری که صورت گرفته فلسفی نیست و تا جایی که من می‌دانم کارهایی که درباره دین و دموکراسی در ایران شده فلسفی نیست اگر هم فلسفی باشد وجه دینی آن بر وجه فلسفی غلبه و ارجحیت دارد. کتاب‌هایی که تولید شده دین را پیش فرض قرار دادند و بعد به دنبال این رفتند که دموکراسی را تایید کنند بدین معنی که به دنبال این بودند که در دین اسلام مواردی را مشخص کنند و بعد بر اساس آن بگویند که اسلام دموکراسی را می‌پذیرد.

به طور مثال درباره شرح تنبیه الأمة و تنزیه الملّة کار شده است. حجت‌الاسلام فیرحی روی این موضوع کار کرده و دنباله رو این تفکر است اما به هر حال پیش فرض ایشان در کتاب‌هایش و از جمله در کتاب آستانه تجدد در دفاع از سازگاری دین با دموکراسی است. این گونه نویسندگان مرتب از امامان معصوم، پیامبر و سنت ایشان دفاع می‌کنند ولی واقعیت این است که در تفکر رالز و دیگران چنین چیزی وجود ندارد آنها از عقل شروع می‌کنند و آن محور است. این تفکر انسان را مدار می‌داند حتی در جزئی‌ترین موارد اما در دین چنین چیزی وجود ندارد و صحبت از وحی است.

در تفکر غربی عقل خودبنیاد بر اساس سنت کانتی محور است.
بله عقل به معنای کانتی و حتی افلاطونی یک مفهوم دنیوی است به ویژه افلاطونی آن که شدیدا عقل گراست بنابراین عقل در دو معنا عقل کلاسیک و مدرن امری دنیوی است. در نگاه فلسفه عقل اصل و شروع کننده کارهاست در حالی که در دین، وحی شروع کننده است. همچنین بحث خدا و انسان مطرح است. انسان در دین اولویت ندارد و باید از خدا اطاعت کند اما در عقل‌گرایی انسان‌ مدار است و همه چیز در خدمت انسان است و او باید رابطه خودش را با جهان تنظیم کند و این آدم می تواند دینی داشته باشد یا نداشته نباشد. در نگاه رالز و دیگران این انسان است که تعریف کننده دین است. در حالی که در دین برعکس است و دین تعریف کننده انسان است. فیلسوفان متفکرانی هستند که در این باره قلم فرسایی می‌کنند، می‌نویسند و صحبت می‌کنند و از عقل فراتر نمی‌روند اما فیلسوفان  و روشنفکران به اصطلاح دینی در این حیطه کار نمی‌کنند. به هر حال این موضوع به صورت مشخص فلسفی بحث نشده و اگر شده از موضع دینی سخن گفته شده چراکه کسانی که در این باره کار کردند مومن هستند و جامعه هم دینی است.