شناسهٔ خبر: 63137 - سرویس دیگر رسانه ها

دوباره زنده می‌شوم و باز می‌گردم.../   به احترام منوچهر آشتیانی که در ۹۰ سالگی درگذشت

فرهنگ امروز/ محسن آزموده

این روزهای تلخی و مصیبت، شنیدن خبر درگذشت پیرمردی ۹۰ ساله چندان شگفت‌انگیز نیست. در شرایطی که فراوان می‌بینیم یا می‌شنویم که جوانی ۲۷ ساله یا دختری ۱۸ ساله یا مردی میانسال از بیماری و کرونا مرده یا در حادثه‌ای کشته شده یا به قتل رسیده یا ... حتی اگر آن درگذشته کهنسال، استاد عزیزی باشد که عمر شریف و غبطه‌برانگیزش را به «پرسیدن و جنگیدن» سپری کرد و در پایان پس از چند سال تحمل رنج بیماری روی در نقاب خاک کشید. استاد دکتر منوچهر آشتیانی، نواده آیت‌الله میرزای‌آشتیانی، خواهرزاده نیما یوشیج، شاگرد هانس گئورگ گادامر فیلسوف بزرگ معاصر آلمانی، استاد فلسفه و جامعه‌شناسی که نگارش ده‌ها کتاب و صدها مقاله را در کارنامه خود دارد در کنار فعالیت‌های پر فراز و نشیب سیاسی و اجتماعی، در جوانی دوستانش او را «لنین ایران» خطاب می‌کردند و تا پیرانه سر همچنان دل و اندیشه در گروی آرمان‌های عدالتخواهانه چپ داشت و کتاب خواندنی خاطراتش را «به آن سه دانشجوی شهید دانشکده فنی دانشگاه تهران، در اعتراض خونین ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و آن ۳ دانشجوی شهید دوره دکتری دانشگاه تربیت مدرس» تقدیم کرد «که مرگ در راه میهن و مکتب را به مدرسه و مدرک ترجیح دادند.»
تنها مرتبه‌ای که به منزلش رفتم، نیمه مرداد سال ۱۳۹۷ بود، با دوستم نیما مختاری، عکاس روزنامه برای گفت‌وگو درباره احمد فردید که به رغم انتقادهای تند همچنان از او دفاع می‌کرد و اختلاف اندیشه و دیدگاه باعث نمی‌شد که اهمیت و بزرگی او را انکار کند. پیش از آن همیشه او را در جلسات سخنرانی و نشست‌ها دیده بودم که با شور و هیجانی زایدالوصف به بیان دیدگاه‌هایش می‌پرداخت و در اظهار مخالفت با دیگران اهل تعارف و مجامله نبود. اما در دیدار خصوصی، دیگر آن پیرمرد شوریده سر سخت و استوار نبود، بیماری و کهولت امانش را بریده بود، از صندلی چرخدار نمی‌توانست بلند شود و دوست نداشت که نیما از او در پیژامه مرتبی که به تن داشت، عکس بگیرد و پس از اصرار من در نهایت به یک عکس یادگاری رضایت داد.
با این همه همچنان محکم و استوار سخن می‌گفت و با شعف کودکی سرزنده و شاد، از ما می‌خواست او را به کنار ویترین کتابخانه‌اش ببریم تا بریده‌های مجلات و روزنامه‌هایی را که از دهه‌ها پیش نگه داشته بود، نشان‌مان بدهد.
آشتیانی به دلیل ویلچرنشین شدن، نمی‌توانست از پله‌های طبقه سوم منزلش به کوچه برود و جسم خود را در خانه محبوس می‌دید اما این زندان تن هرگز نمی‌توانست مانع و رادع جولان جان پر شورش باشد. از همان دیدار تا به امروز به رغم مشکلات و مصائب جسمانی، چندین کتاب جدید منتشر کرد و تا جایی که رمق داشت از «پرسیدن و جنگیدن» باز نایستاد و لحظه‌ای ناامید نشد که در پاسخ به واپسین پرسش رضا نساجی، پژوهشگر تاریخ و علوم اجتماعی در کتاب خاطراتش که پرسیده است، چه آرزوهایی دارید، جواب داده:«در آخرین لحظه‌ای که این جهان را ترک می‌کنم تا به آن خاکی برگردم که از آن برخاستم، دو آرزو دارم: نخست، نابودی سرمایه‌داری جهانی. این بزرگ‌ترین آرزوی من است که فکر نمی‌کنم در حیات خودم شاهد آن باشم و حتی فکر نمی‌کنم فرزندانم شاهد باشند. و البته فکر نمی‌کنم که آینده این نابودی سرمایه‌داری حتی به سوسیالیسم منتهی خواهد شد... اما آرزوی دوم، تعالی کامل ایران به صورت یک کشور تراز اول جهانی که البته این هم بسیار دور از دسترس می‌نماید. این چیزی است که آرزو دارم محقق شود و اگر چنین شود من حتی اگر به صورت ذرات خاک در کهکشان‌ها هم شده باشم، دوباره زنده می‌شوم و بازمی‌گردم.»

روزنامه اعتماد