شناسهٔ خبر: 63152 - سرویس دیگر رسانه ها

در اسارت ماشینیسم و اضمحلال طبقه کارگر/ تحلیل جامعه‌شناختی فیلم «متاسفیم جا ماندی» به کارگردانی کن لوچ

  

فرهنگ امروز/ رضا بهکام

فیلم با نگاهی انتقادی نسبت به سیستم معیوب و ماشینی انگلستان در تلاش برای انعکاس وقایع روز جامعه مضمحلی ‌ است که معیارهای اخلاقی را در نازل‌ترین سطح ممکن از شأن و کرامت انسانی قرار می‌دهد.
خانواده‌ای که از سال 2008 و از زمان بحران اقتصادی جهانی در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات مالی و معیشتی است. خانواده‌ای بدون پشتوانه مالی و از طبقه کارگر انگلیس که زن و مرد خانواده برای امرار معاش و تامین خود و دو فرزندشان باید تا دیر وقت کار کنند.
آنها مستاجر هستند و مرد خانواده می‌خواهد با کار سخت و تلاش فراوان راهی برای خانه‌دار شدن بیابد.
کن لوچ تلاش می‌کند با به تصویر کشیدن مشکلات معیشتی و اقتصادی و فشردگی کار و کمبود وقت برای خانواده و پشت کردن به فردیت اشخاص درگیر در این طبقه، بازتابی روشن و بدون تمارض از جوامع کلانشهری ارایه دهد. 
افراد جامعه‌ای تکنولوژی زده که به تیپ‌هایی اجتماعی به مثابه روبات‌هایی کاری بدل شده‌اند تا برای ارضای حالات روحی و رفاهی خود کمترین وقت را دراختیار داشته باشند. خانواده‌هایی با مشکلات مالی متعدد که زیر فشارهایی نظیر اجاره‌بهای خانه، اقساط گوناگون و البته فاقد خدمات اجتماعی نظیر بیمه درمانی و کاری، خود را مفعول از ظلمی سنگین  و غیرقابل جبران می‌بینند. ریکی پدر خانواده در شغلی جدید در قالب راننده ون شرکت حمل و نقل پست خصوصی با چالش‌های زیادی روبه‌رو می‌شود تا همانند سایر همکارانش در پایین‌ترین سطح تعادل روحی قرار گیرد و اضطراب و تنش همواره بر آنها حاکم باشد تا در یک سیستم تحت فشار و بدون تنفس رقابتی بهترین  باشند.
کارفرمای ریکی(مالونی) نسبت به محافظت از دستگاه هوشمند  رسید  دیجیتال که عملیات‌های متفاوت از جمله رصد رانندگان در طول سفر را به‌عهده دارد تاکید می‌کند، دستگاهی که به عنوان یک بازرس روبوتیک همواره در پی کارگران تحت خدمت خود است. نشانی از یک رخداد آیکونیک با محوریت تکنولوژی بر جامعه انسانی و دلالتی ماشینی برای یکه‌تازی اقتصادی است تا با در دست گرفتن افسار کارگران، شرکت را به سمت نظمی بی‌قید و شرط با قوانین خشک پیش برده و التهاب صحنه‌ها را به عنوان یک اُبژه شیء بالاتر ببرد.
شریعتی در بخشی از کتاب انسان بی‌خود می‌گوید: فلسفه زندگی ما دارد به صورتی درمی‌آید که باید تامین هزینه مصرف‌های قبلی خودمان را بکنیم. این است معنی «عقب ماندن»: پیشرفت کاذب زندگی مصرفی! در این زندگی تمام لحظاتی که آدمی بتواند به «عالم»  به «وجود»، به «بودن خویش» و به همه ابعاد زندگی و به همه احساس‌های لطیف و همه نیازهای متعالی خویش بیندیشد، بپردازد و «انسان بودن» خویش(نه ابزار بودنش) را بپروراند در این رقابت دیوانه‌وار و مجنون‌واری که تولیدکننده و فروشنده و قانون پول به علم و ماشین تحمیل کرده‌اند، فراموش شده است.
بی‌شک کن لوچ از بزرگ‌ترین درام‌سازان اجتماعی در بریتانیاست که همواره در فیلم‌هایش تلاش کرده تا مشکلات اجتماعی طبقه کارگر را به نحوی انتقادی مورد ارزیابی قرار دهد. فیلمسازی که در اینجا نوک پیکان تیز مشکلات منجر به بحران را در این طبقه روی یک خانواده 4 نفره متمرکز کرده است. 
ساید افکت‌های تصویری چون پیرزن خسته‌ای که تعمدا در حضور کاراکتر همسر ریکی به ‌نام Abbie (با بازی بازیگری کم‌سابقه به‌نام دبی هانی وود) غذای خود را با بهانه‌جویی از روی میز به پایین می‌ریزد یا پیرمردی در حال پیاده‌روی با سگ معلول خود در یکی از محله‌های کارگرنشین بر کیفیت جزییات تصویری که از نگاه کارگردان به‌ دور نمانده، افرادی بدبین با خلقیات تنگ که در برابر ریکی از تحویل بسته‌ها خودداری می‌کنند و با  او با پرخاشگری صحبت می‌کنند، شایان ذکر است.
پسر خانواده سب که با گروهی از دوستانش از رفتن به مدرسه طفره می‌رود و با گول زدن پلیس حین مواجهه با آنها که در حال نقاشی آرم و شمایل مخصوص گروه‌شان با اسپری‌های رنگی بر بیلبورد خیابانی هستند به مسیر انحرافی از هدف ایده‌آلیستی خانواده دچار می‌شوند. گرافیتی که حاوی بار معنایی انتزاعی از خشونت  نوجوانان اقشار ضعیف جامعه است.
ابی در طول پرده اول و دوم با روحیه‌ای محکم و شاد لاجرم سعی می‌کند تا با بیماران خود رفتاری ملایم و مهربانانه داشته باشد. بیمارانی که علاوه بر ضعف‌های جسمانی، دچار افسردگی و بیمارهای روانی ناشی از تنهایی‌اند. در یکی از سکانس‌ها با پسر جوان و معلولی مواجهیم که تحت هیچ شرایطی نمی‌خواهد از رختخواب خود بیرون بیاید و به پرستارش شکایت می‌کند و می‌گوید: از اینکه کل روز روی اون صندلی بشینم و هیچ کاری نکنم خسته شدم. ابی خود را نسبت به بیمارانش موظف می‌داند و بر این باور است که اگر شکایتی از طرف مشتریان به شرکتی که با آن تحت قرارداد است بشود ممکن است کارش را از دست بدهد. او به خاطر فروش اتومبیلش برای تهیه پیش‌قسط برای همسرش مجبور است با وسایل نقلیه عمومی بر بالین بیمارانش برود که وقت زیادی از او در طول روز تلف می‌شود و بر خستگی بدنی و روحی او می‌افزاید و به موازات این رویه عدم حضور او در خانه دختر و پسرش در حالت رها شده‌ای قرار گرفته‌اند که به مشکلات جدیدی در بطن خانواده بدل می‌شود.
اطلاعات خانوادگی و شخصی آنها به مرور و با بازدید بیمارانش به صورت سوال و جواب‌هایی دراختیار بیننده قرار می‌گیرد. اطلاعاتی نظیر خانواده همسرش یا فوت مادرش و مسیر  15ساله‌ای که زندگی آنها را با ناملایمات فراوانی روبه‌رو کرده است. او بیش از 12ساعت در طول یک روز کار می‌کند تا جایی که یکی از بیمارانش از قانون 8 ساعت کار از او سوال می‌کند، سوالی بی‌پاسخ که به سکانس بعدی پرش می‌شود. مونتاژی از قاب بسته خانه پیرزن به قاب ایستگاه حمل و نقل عمومی، پرتره‌ای که خود بار انتقادی معناگرایی را برای مخاطب القا می‌کند. در این سکانس مکالمات بین دختر هم مدرسه‌ای و هم گروهی سب نیز در نوع خود انعکاسی از مشکلات این قشر کارگری است. او خطاب به پسر می‌گوید: در خانه، دوست پسر مادرم اذیتم می‌کند و در بیرون سه دختر مدرسه‌ای به خاطر تفاوت‌های فرهنگی بهم زور میگن و موهامو میکشن. دخترک محیط داخل خانه و بیرون را ناامن می‌داند بنابراین به شهر دیگری می‌رود تا نزد دوست یکی از دوستانش بماند و فرصت کار در رستوران، شهربازی یا موزه برایش فراهم شود.
سکانس‌هایی که پلان به پلان بیننده را با مشکلات گره خورده و متداول طبقه کارگری روبه‌رو می‌کند. کن لوچ با به تصویر کشیدن وقایع روزمره می‌کوشد تا به صورت رادیکال، ذهن بیننده را از حقایق عریان جامعه پرزرق و برق و لوکس لندنی آگاه کند. انتقادی اجتماعی از دولت و سیستم حاکم برای اعتلای مخاطبین در مسیری تلخ که به همذات‌پنداری آنان می‌انجامد. نوجوانانی در ابتدای راه زندگی که با شاکله خانوادگی سست از مسیر آرمانی و فردیت خود دور می‌شوند. کلانشهر لندن همچون اژدهایی وهمناک برای بلعیدن طبقه کارگر و تبدیل آنان به تیپ‌هایی مصنوع که غالبا سوژه طبقات مرفهند. در پرده دوم و در کشاکش مشکلات این دختر خانواده لایزاست که با عطوفت و مهربانی امید را به بدنه خسته خانواده تزریق می‌کند. آنها در خودروی ون برای رساندن مادرشان با وجود جای کم در کابین جلو ترانه می‌خوانند و شادی می‌کنند چون کورسویی امید در بطن تاریکی و روزگار سخت  در پایتخت. اخراج موقتی سب از مدرسه به خاطر خشونتی حاصل می‌شود که از سرخوردگی و ناامیدی او از اجتماع حاصل شده است.
قوانین سرسختانه مدیر شرکت حمل و نقل تا جایی است که از 3 روز مرخصی به ریکی سر باز می‌زند تا او نتواند به مشکلات حاد پسرش رسیدگی کند. او از کارمندانش کار می‌خواهد، کاری بدون تعطیلی که فقط با اخراج یا مرگ آزادی از آن حاصل می‌شود. زنجیری فولادین و قطور که هر روز به دور ریکی و ابی با بی‌رحمی بیشتری کشیده می‌شود و آنان را برای قوام خانواده دچار ضعف و اضمحلال  می‌کند.
با شروع پرده سوم تنش در خانواده به خاطر دزدی سب از فروشگاهی بالا می‌گیرد و او از خانه متواری می‌شود اگرچه که ابی درصدد آرام کردن همسرش و وضع موجود است. نقش مادر در خانواده به عنوان ستون درونی و عاطفی همواره نشانگر فائق آمدن بر بحران‌هاست. او و دخترش لایزا به عنوان ابری واحد در مقام نیروی پروتاگونیستی درصدد پیروزی بر جمع اضداد بر پیکره اثر هستند.
در سکانس‌های پایانی و نقطه اوج ریکی مورد سرقت و ضرب و شتم چند سارق جوان قرار می‌گیرد، شدت جراحات وارده او را راهی بیمارستان می‌کند و جرایم و هزینه‌های بالایی روی دستش می‌گذارد، نقطه اوجی کم‌فروغ 
بر آمده از رویدادهای علت و معلولی روایت که انرژی فزاینده‌ای را برای یک آسیب‌شناسی جدی بر پیکره خانواده ایجاد نمی‌کند؛ در سکانس آخر، صبح زود ریکی با حالی بد و سر بانداژ شده با وجود مقاومت خانواده ناگزیر سرکارش می‌رود تا جبران مافات کند، پایانی باز و بدون دستورالعملی راهبردی چون برشی از زندگی یک کارگر محتوم به کار برای بقا.
پاول لورتی فیلمنامه‌نویس با زیر ذره‌بین قرار دادن جزییات یک ماه از زندگی تحت فشار تیپ‌های کارگری به دور از هرگونه شعارزدگی با به تصویر کشیدن مشکلات شهری سد راه این طبقه، دولت و مسوولان ذی‌ربط و اقشار مرفه را متوجه رویدادهایی تلخ ناشی از تصمیمات غلط و عدم توجه به زیرساخت‌های بنیادین اعم از رفاه اجتماعی، بیمه، قوانین کار و حقوق اولیه انسانی شهروندی در طبقات کارگری می‌کند. آنان بسان برده‌ای بی‌هویت و بدل‌شدگی در قالب روبات‌ها به خدمات سخت شغلی تن می‌دهند که تعطیلی برای آنان بی‌معناست. سیستمی که از آنها ایثار می‌طلبد ولی در برابر مشکلات‌شان کر و کور است همان‌گونه که المان دستگاه هوشمند رسید دیجیتال چون نمادی از قدرت دارای شأن و منزلت می‌شود و رسالتش خدمت به جامعه کلانشهری بدون فوت وقت با استیصال قرار دادن زیردستانش است.
تورم و گرانی که فرصت فکر کردن، زیستن و حتی انجام امور واجب روزمره را از انسان‌های به زنجیرکشیده‌اش گرفته است، فرمی که اُبژه‌هایش را به سمت بی‌هدفی، تهی شدن از احساس و خمودگی در مسیر ماشینیسم پیش می‌برد و عامدانه فیلمساز بریتانیایی در آستانه 85 سالگی  موج مخالفی چون خانواده و اتحاد درون خانوادگی را عاملی برای ادامه مسیر در برابر آنتاگونیست ماشینی می‌بیند و پایان خوشی که چون امیدی انتزاعی در دل افرادش کاشته می‌شود تا راه سخت پیش  رو را ادامه دهند.
این عارضه طبقاتی که در ارکان و زوایای مختلف بر ساختار خانواده اثری نامطلوب می‌گذارد، مشکلی جدی برای کلانشهرهای مهم دنیاست. فرمولی که به صورت مسری و بسط یافته در لندن، پکن، نیویورک، مسکو و تهران و سایر شهرهای بزرگ صنعتی پرتو افکنده و این فیلم نمایانگر انتقادی خوبی برای تحلیلگران، اقتصاددانان و مشاوران اجتماعی در جهت سازوکار و بهبود وضعیت رفاهی جامعه است.

روزنامه اعتماد