شناسهٔ خبر: 63370 - سرویس دیگر رسانه ها

تاریخ‌سازان گمنام و بی‌شکوه/ محسن آزموده

  

فرهنگ امروز/ محسن آزموده

احمد کسروی مورخ ایرانی در مقدمه اثر شناخته شده‌اش تاریخ مشروطه ایران، در اشاراتی راجع به تاریخ‌نگاری، نکاتی طرح می‌کند که بی‌تردید از خوارق عادات است. او می‌نویسد: «شیوه مردم سست اندیشه است که همیشه در چنین داستانی (مراد نگارش تاریخ) کسان توانگر و بنام و باشکوه را به دیده گیرند و کارهای بزرگ را به نام آنان خوانند و دیگران را که کنندگان آن کارها بوده‌اند، از یاد برند.» کسروی با تاکید بر اینکه «در جنبش مشروطه کار را کسان گمنام و بی‌شکوه از پیش بردند»، می‌نویسد: «تاریخ باید به نام اینان نوشته شود.»
 التفات کسروی به گمنامان بی‌شکوه و تاکید بر آنکه کار را ایشان پیش برده‌اند، نه «مردان برجسته و بنام» سه دهه پس از وقوع انقلاب مشروطه و پای گذاشتن مردم به جای رعایا (ستوران و رمگان) رخ می‌دهد. تا پیش از آن آثار تاریخی ما عمدتا قصه شاهان و وزرا و سپاهسالاران و جنگجویان و قهرمانان و پهلوانان است، آنها که به تعبیر امروزی، نخبگان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خوانده می‌شوند. به زحمت و دشواری بتوان ردپایی از مردم در تاریخ بازجست، گویی این «عوام کالانعام» چنان در نقش رعیتی خود فرو شده بودند که هیچ به حساب نمی‌آمدند. یعنی همزمان که در نگره سیاسی و اجتماعی، عامه مردم هنوز متولد نشده بودند و جز رعیت به حساب نمی‌آمدند، در عرصه تاریخ‌نگاری و ارزیابی تحولات تاریخی نیز هیچ به شمار می‌آمدند و نقش و اثرشان در پیشبرد تحولات تاریخی نادیده گرفته می‌شد. 
البته این نگرش سابق به تاریخ و تحول آن در نتیجه تغییرات عینی و ذهنی، مختص به جامعه ما نیست. در کشورهای اروپایی نیز که سنت درازدامن تاریخ‌نگاری دارند، تا پیش از دوران جدید، شاهد سیطره قهرمان‌باوری و نخبه‌گرایی هستیم، اما با نوزایش و تولد مدرن و تحولات دموکراتیک و سستی افتادن در نظام سلسله مراتبی پیشین، به تدریج نگاه به تاریخ نیز دگر شد، به گونه‌ای که ولتر در قرن هجدهم، در کتاب مهم «تاملات درباره آداب و روحیات ملل» از ضرورت تغییر نگاه به تاریخ سخن به میان می‌آورد و می‌نویسد که مورخ باید بداند آن کسانی که تاریخ را می‌سازند و به پیش می‌برند، نه وزرا و شاهان بلکه توده مردم هستند، نیروی زندگی درون آنهاست. او معتقد است که اگر در گذشته مورخ فقط شرح احوالات وزرا و پادشاهان را می‌نوشت، کار بیهوده‌ای می‌کرد، تاریخ باید مردم را بشناسد و به زندگی عموم ایشان توجه کند، این رویکرد جدید به تاریخ را عبدالحسین زرین‌کوب، طغیان ولتر خوانده است. 
اما آن‌طور که کارل پلیچ در بررسی مورد شیوه «نابغه شدن» (و نه نابغه به دنیا آمدن) نیچه فیلسوف آلمانی سده نوزدهمی و نمونه بارز (ideal type) شخصیت نابغه می‌نویسد: نویسندگان رادیکال سده هجدهم همچون ولتر همچنان که راه را برای انقلاب دموکراتیک گشودند، عرصه را برای ظهور قهرمانان رمانتیک قرن نوزدهم و کیش نبوغ مهیا کردند. یعنی در برابر اشراف‌سالاری خونی و نژادی گذشته، گونه‌ای اشراف‌سالاری (آریستوکراسی) فکری جدید پدید آوردند که بر استعدادهای فطری و فراتر از آن بر توانایی فردی افراد خاص تاکید داشت. در قرن نوزدهم نوابغ، قهرمانانی خلاق و در عین حال ناسازگار با جامعه و خلاف عرف تلقی می‌شدند که از هم‌عصرانش بالاترند و قدرت آفرینش از هیچ دارند. آنها هستند که موتور محرک جامعه تلقی می‌شوند، اگرچه عموما از جانب همگنان درک نشده و طرد و منزوی می‌شوند. 
بیان فلسفی این نگرش قهرمان‌محور به تاریخ پیش از همه در فلسفه تاریخ فردریش هگل 
(1770-1831 م.) فیلسوف بزرگ آلمانی نمود یافت. هگل معتقد بود که مسیر دیالکتیک تاریخی و مرگ و زایش‌ها با دو مفهوم «روح قومی» و «قهرمان» گره خورده است، روح قومی، به همت قهرمانان، عادات قبلی را کنار گذاشته و به پله بالاتری از نردبان تاریخ گام می‌گذارد. از این‌رو نزد هگل قهرمانانی چون اسکندر و ژولیوس سزار و ناپلئون، مظهر خواسته‌های روح قومی خود هستند، احتمالا بدون اینکه خود بدانند. نگاه قهرمان‌باورانه به تاریخ، نیم سده بعد از هگل، توسط مکتب اراده‌گرای توماس کارلایل 
(1795-1881 م) مورخ و اندیشمند بریتانیایی، بیانی کامل‌تر یافت. کارلایل تاریخ را چیزی جز زندگی قهرمانان نمی‌داند، قهرمان نزد او پیامبران، مردان نظامی، دانشمندان بزرگ، فلاسفه، سیاستمداران، ادبای بزرگ و... هستند. 
این نگرش اراده باور و قهرمان‌گرا به تاریخ، چنانکه ارنست کاسیرر (1874-1945) اندیشمند آلمانی، در کتابش، اسطوره دولت، نوشته، بمبی خطرناک در خود نهفته داشت و به فجایعی چون جنگ جهانی دوم منجر شد، زیرا با تحقیر و طرد مردم در قامت توده‌ای بی‌شکل و اکثریتی خاموش از یک‌سو و با گرایش به یک کیش شخصیت و جستن قهرمان و منجی و راهبر در مقام راعی و هدایتگر از دیگر سو، همراه بود، چنانکه گوستاو لوبون (1841-1931 م.) متفکر فرانسوی مردم را توده‌ای دنباله‌رو با ذهنیتی «خیلی نازل»، «سبع»، «غیرعقلانی»، «ویرانگر» و «متعصب» می‌خواند و می‌گفت: «توده رمه فرمانبرداری است که هرگز بی‌نیاز از یک سرور نیست» (روانشناسی توده‌ها).
اما چنین نیست که صدای اراده باوران نخبه سالاری چون گوستاو لوبون تنها نوای غالب تاریخ‌نگاری مدرن باشد. طنین دعوت ولتر به نگارش تاریخ مردمان بی‌شکوه، از نیمه نخست قرن بیستم بار دیگر در آثار مورخان مکتب آنال در فرانسه از سویی و مورخان انگلیسی و امریکایی چون‌ ای. ال. مورتن و ‌ای.پی. تامپسون طنین‌انداز شد، این مورخان کوشیدند با رویکردهای نوینی چون «تاریخ از پایین»
 (history from below) صدای مردم و تاریخ آنها (people’s history) باشند. این کوشش‌ها تا جایی پیش رفت که حتی گروهی از مورخان نشان دادند که تحقیر توده و جمعیت، آن‌طور که لوبون می‌گفت، خطاست. «در دهه 1960 جورج رود با دو کتاب پیشگامش، جمعیت در تاریخ (1964) و جمعیت در انقلاب فرانسه (1959) نشان داد جمعیت می‌تواند منطقی، پیش‌بینی‌پذیر سرجمع آرام و آرامش‌طلب باشد... این دیدگاه رود را بعدتر امانوئل لروآلرودی تحکیم و تکمیل کرد و در کتاب کلاسیک‌ شده‌اش کارناوال رومیان: قیام مردمی رومی‌ها، نظر داد که جمعیت‌ها نه فقط پدیده‌هایی منطقی و عقلانی، بلکه پروردگاران طنز و تمسخرند، پدیده‌هایی که به یاری همین ابزارشان بالادستی‌های نشسته بر مسند اجتماع را از عرش به فرش می‌کشانند و بادشان را می‌خوابانند.»
امروز، نگرش پیشامدرن نخبه‌گرا به تاریخ از سویی و اراده باوری و قهرمان‌گرایی قرن نوزدهمی از سوی دیگر، چندان خریدار ندارد. در روزگار ما در بررسی تحولات تاریخی در عرصه‌های مختلف، همچنان که به نقش عاملیت‌ها (فردی و جمعی) توجه می‌شود، به نقش ساختارهای گفتمانی و غیرگفتمانی (مادی) نیز توجه می‌شود. از این منظر قهرمانان و نخبگان، همچون رهبران کاریزماتیک نه پیشرو در ایجاد تحولات تاریخی که خود محصول آن تحولات تلقی می‌شوند. دیگر کسی تغییرات تاریخی را موقوف به «قهرمانان» نمی‌داند، زیرا ایشان خود مولود شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی هستند، همچنان که دیگر مردم، توده‌های بی‌شکل و نادان نیازمند هدایت تلقی نمی‌شوند. مسیر تحول تاریخ را، چنانکه کارل مارکس در فصل اول کتاب «هجدهم برومر لوئی بناپارت» می‌گفت، هم بسته‌ای از عاملیت‌های جمعی- ساختارها، شکل می‌دهد: «انسان‌ها (نه انسان) خود سازندگان تاریخ خویشند، ولی نه طبق دلخواه خود و در اوضاع و احوالی که خود انتخاب کرده‌اند، بلکه در اوضاع و احوال موجودی که از گذشته به ارث رسیده و مستقیما با آن روبه‌رو هستند» (ترجمه محمد پورهرمزان). شاهدیم که متفکر آلمانی، هوشمندانه، هم بر نقش عامل جمعی و هم بر اهمیت ساختارهای موجود تاکید کرده و آگاهانه از دام اراده باوری نخبه‌گرا از یک طرف و جبرگرایی ساختارگرا از طرف دیگر رهیده است. 
کوتاه سخن آنکه با تولد مردم در دوران جدید، تا جایی که به اراده بشری بازمی‌گردد، دیگر نمی‌توان نقش اصلی و تعیین‌کننده عموم را در تحولات تاریخی نادیده انگاشت و آنها را تحت عناوینی چون میان‌مایگان و عوام کالانعام تحقیر کرد و تخفیف داد. کسروی، قریب به صد سال پیش، هوشمندانه این نکته را دریافته بود، بی‌دلیل نیست که با گذر چندین دهه، هنوز کتابش از سوی محققان و روشنفکران ایرانی پرمخاطب‌ترین و اثرگذارترین کتاب تاریخ تلقی می‌شود.

روزنامه اعتماد